معارف دين جلد 3

مشخصات كتاب

سرشناسه : صافی گلپایگانی، محمدجواد، 1250-1327.

عنوان و نام پديدآور : معارف دین/ تالیف لطف الله صافی گلپایگانی.

مشخصات نشر : قم: موسسه انتشارات حضرت معصومه سلام الله علیها، 1421ق.= 1379 -

مشخصات ظاهری : 3ج.

شابک : دوره 978-600-5105-31-5: ؛ 20000 ریال: ج.1 964-6197-57-4 : ؛ 16000 ریال (ج. 2) ؛ 60000 ریال:ج.3 978-600-5105-57-5:

يادداشت : ج.2 (چاپ اول: پاییز 1385).

يادداشت : ج.3 (چاپ اول: بهار 1391) .

يادداشت : ناشر جلد 2 و 3، چاپ اول کتاب حاضر دفتر حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی است.

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج. 1. پرسش و پاسخ پیرامون مسائل: اعتقادی، قرآن، احادیث، دعا، فلسفه احکام، تصوف، گناهان، توبه، جوانان، تهاجم فرهنگی.- ج. 2. پرسش و پاسخ پیرامون مسائل: اعتقادی، قرآن، احادیث، دعا، فلسفه احکام، تصوف، گناهان، توبه

موضوع : اسلام -- پرسش ها و پاسخ ها

موضوع : اسلام -- مسائل متفرقه

رده بندی کنگره : BP8/ص18م6 1379

رده بندی دیویی : 297/02

شماره کتابشناسی ملی : م 80-6792

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

فصل اول: خداشناسى

براهين اثبات خداوند و توحيد

روش معرفتى اصول دين؛ عقلى يا نقلى

1. آيا فهم اصول دين، فقط از طريق تمسك به قرآن و عترت ممكن است يااين كه مى توان به كمك مستقلات عقليه هم آنها را ادراك نمود؟

ج. غرض از بررسى اصول دين در پرتو تمسك به قرآن و عترت، كنارگذاشتن عقل و به حاشيه انداختن آن نيست. همه جا، عقل و درك و فهم بشر عمل مى كند و مخاطب عقل است و اولواالالباب جواب مى دهند. پيامبران خدا با عقلا و خردمندان حرف مى زنند و از عقلانيت بشر در هدايت او بهره مى گيرند.

مستقلات عقليه، همواره اعتبارشان ثابت و تغييرناپذير است. قرآن و عترت هم، عقلانيت بشر را به ميدان مى آورند و آن را فعال مى كنند. در اين ميان، مسائلى هست كه ماوراء درك بشر است و غيب عالم است كه عقل از بيان تفاصيل آن، عاجز و ناتوان است، هم چنان كه ما وقتى در اطاقى دربسته نشسته باشيم و راهى با بيرون و طريق ارتباطى نداشته باشيم، هرچه از عقل سؤال كنيم كه پشت اين اطاق چه اتفاقى مى افتد و چه كسى آمد و رفت دارد، عقل از جواب عاجز است؟

اصل غيب عالم و غيب وجود انسان با عقل درك مى شود، اما تفاصيل آن درك نمى شود، به قول سنائى:

داند اعمى كه مادرى داردليك چونى به وهم در نآرد

ص: 5

كور مادرزاد مى داند مادر دارد، اما چگونگى شكل و قد و اندام مادر بر او مجهول است.

غرض، عقل همه جا هست؛ هم آنجا كه تصديق و قبول او معتبر است و هم آنجا كه به ناتوانى خود در درك بعض امور اعتراف مى كند. و حتى اشياء محسوسه اگر چه غيب نيستند ولى حقايق آنها براى بشر غيب است.

حاصل اين كه، عقل در مسائل الهيات، مثل ربط حادث به قديم و معاد و معراج و وجود ملائكه، حجت نيست، و اين مسائل، از طور درك عقل نيست. در تفصيل مسائل ماوراء الطبيعة، عقلا هر چه گفتند، و راه هاى متعدد و متخالف رفتند، نتوانستند آنها را به كرسى بنشانند كه مقبول عقول گردد. آنان مثلًا در ربط حادث به قديم، اصلًا به حدوث حقيقى قائل نيستند و فقط قدم ذاتى را نفى مى كنند.

به هر حال سخنانشان نتوانسته و نمى تواند امت بسازد و به جامعه عرضه شود و عقيده و ايمان يك قوم و ملت گردد. در مقابل، دعوت انبيا و سخنان آنها در اين مسائل ماورائى، باوربخش است و امت هاى بزرگ را به وجود آورده كه آخرين و پايان بخش همه ى آنها، دعوت اسلام با زبان قرآن و بيانات حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن حضرت عليهم السلام است كه قلوب را جذب كرده و محكم ترين ايمان ها را در اشخاص ايجاد نموده است. اصول دين شناسى بر اساس هدايت هاى قرآنى و معارف مأثور اهل بيت عليهم السلام، استوارترين راه است.

بر حسب قرآن كريم، تمام مخلوقات و ممكنات كوچك و بزرگ، آيات و نشانه هاى وجود خدا و كلمات خدا هستند. خداوند مى فرمايد:

وَكَأَينْ مِنْ آيةٍ فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ يمُرُّونَ عَلَيهَا وَ هُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ 1] و نيز مى فرمايد:

ص: 6

قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّى وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً(1) و مى فرمايد:

وَ لَوْ أَنَّ مَا فِى الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرُ يمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللّه 3] قرآن، بشر را به تفكر و تأمل در اين آيات دعوت مى كند و مى فرمايد:

وَ فِى الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ وَ فِى أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ 4] و مى فرمايد:

إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ اللَّيلِ وَ النَّهَارِ لَآياتٍ لِأُولِى الْأَلْبَابِ الَّذِينَ يذْكُرُونَ اللّه قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ يتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ(2) تصور مى كنيد انديشه در معانى اين آيات و تفكر انسان در وجود خودش و در آيات آسمانى و زمينى، چه مقدار وقت و فرصت مى طلبد؛ يك ساعت، يك روز، يك سال، يك عمر، يك قرن؟ هرگز. بلكه با بيشتر از اينها هم به پايان نمى رسد.

بسا با يك ساعت تفكر در يك جريان و پديده، انسانى، خداشناس مى شود. بسا كه اگر از او بپرسند اين آسمان و زمين و اين همه مخلوقات چگونه پديد آمده و چه كسى آنها را پديد آورده است،- همان طور كه اگر از بنايى كوچك

ص: 7


1- 2. ( 1). كهف، آيه 109.
2- 5. ( 4). آل عمران، آيات 191- 190 ..

هم بپرسند، مى گويد استاد بنا آن را بنا كرده است- جواب مى دهد خدا آن را آفريده است.

حال اگر تفكر بيشترى داشته باشد و خودش و گذشتگانش از متفكران كه در شناسايى اين عالم رخش فكر را دوانيده اند، همه تفكر داشته باشند، اگر همان طور كه قرآن مى فرمايد: قلبشان بيمار نباشد، همه مى گويند و از همه صداى الله اكبر و تهليل و تسبيح مى شنويد.

قرآن مجيد، همه اجزاء و اعضاء و ذرات و همه درخت ها و شكوفه ها و گل هاى رنگارنگ، نباتات و گياه ها، خشكى و دريا و منظومه ها و كهكشان ها و اصناف جنبندگان و ماهى ها و درياها، هوا و فضا، همه را تفسير مى كند و از بشر، اقرار و اعتراف مى گيرد كه همه را خدا آفريده و همه آيات او هستند و پديدآرنده همه، اوست؛ او كه ما او را نمى بينيم و كنه و حقيقت ذات او را درك نمى كنيم، اما آيات و علم و قدرت و نيز حكمت او را در همه مى بينيم. كجا است و چه زمانى است كه او پيدا نيست؟

قرآن به بشر مى گويد: عالم، باطل و بى معنا نيست. شما كه انسانيد، هر كلمه اى بر زبان مى آوريد با معنى است. كل عالم كه به منزله يك كلمه است كه معنا و اشاره اى خاص دارد، اجزاء و اعضاء بى شمار عالم نيز، كه در يك قطره آب، هزارها كلمه است و در وجود انسان اين همه كلمه است؛ خونش كلمه است، گلبول هاى سفيد و قرمزش كلمه است، قلبش، مغزش، چشمش، گوشش، زبانش كلمه است. كل اين كلمات را بى معنى گمان مى كنند.

هرگز هرگز! همه معنا دارند، تفسير دارند، نه يك معنا، بلكه معناهاى بسيار كه عقل بشر را مبهوت كرده است. بايد معنا را جست، بايد معنا را شناخت. قرآن مى فرمايد: كوردل نباشيد، بينا باشيد.

در احاديث شريفه مى فرمايد: تنها ظاهر را نبينيد، نگاه كنيد از ظاهر، باطن را ببينيد. بايد نگاه عبرت باشد. عالم، كتاب است، مورچه، كتاب است. گنجشك و

ص: 8

كبوتر، كتاب است. انسان، كتاب است كه اين كتاب ها را كه در شمارش كلمات آنها عاجزيد بخوانيد. بى سواد نباشيد. كسى كه بى سواد است، كلمات كتاب را مى بيند ولى نمى تواند بخواند. آيا او كه نمى تواند بخواند، مى تواند بگويد اينها معنى ندارد و نگارنده آن بى معنى نوشته است.

اكنون به اين آيات شريفه توجه فرماييد كه بشريت را اين گونه مخاطب قرار مى دهد و اصطلاحات اهل معقول نيست كه از خدا تعبير به واجب الوجود نمايد:

إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ اللَّيلِ وَ النَّهَارِ لَآياتٍ لِأُولِى الْأَلْبَابِ 6] قطعاً و حقاً در خلق آسمان ها و زمين و آمد و شد شب و روز، نشانه هاست براى خردمندان و صاحبان عقل؛

الَّذِينَ يذْكُرُونَ اللّه قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ يتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ(1) خردمندان كسانى هستند كه خدا را در همه حالات؛ ايستاده، نشسته و بر پهلو ياد مى كنند و در خلق آسمان ها و زمين انديشه مى كنند (مى گويند:) پروردگار ما نيافريدى تو اين را باطل. منزهى تو.

نتيجه تفكر در آيات بى شمار، اقرار به خدا، به علم و حكمت خدا، به باطل و بيهوده نبودن كاينات آسمان ها و زمين، پوچ نبودن و معنى داشتن و قصد و غرض و شعور است.

ص: 9


1- 7. ( 2). همان ..

قرآن دستور مى دهد كه براى معرفت و خداشناسى، آيات خدا را بررسى كنيد:

أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيرِ شَى ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ 8] آيا خلايق از همه اصناف، حتى ملائكه و انواع مخلوقات زنده؛ انسان، حيوان، پرنده و خزنده دريائى و خشكى، همه و هر كس بى خالق و آفريننده و پديدآورنده به وجود آمده اند يا خود، خالق خود هستند؟ آيا خلقِ بى خالق و بناءِ بى بانى و صنعتِ بى صانع مورد قبول كسى مى شود؟

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيقُولُنَ اللّهُ 9] از همه و هر كس سؤال كنيد كه آسمان و زمين را چه كسى آفريده است البته مى گويند: خدا آفريده است.

أَفَرَأَيتُمْ مَا تَحْرُثُونَ أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ 10] آيا شما زرع و زراعت به وجود مى آوريد؟ شما اين شكوفه هاى زيبا را از چوب بيرون مى آوريد؟ شما اين ميوه هاى كوچك و بزرگ را مى آفرينيد؟ شما از يك گياه ضعيف بسيار كوچك، هندوانه هاى بزرگ بيرون مى آوريد؟

أَفَرَأَيتُمْ مَا تُمْنُونَ أَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ 11] شما نطفه و منى را مى آفرينيد يا خدا مى آفريند؟

وَ آيةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيتَةُ أَحْيينَاهَا وَ أَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ يأْكُلُونَ 12]

ص: 10

أَفَلَمْ ينْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيفَ بَنَينَاهَا وَ زَينَّاهَا وَ مَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ وَ الْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَ أَلْقَينَا فِيهَا رَوَاسِى وَ أَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ 13] أَوَ لَمْ يرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ 14] إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوَى يخْرِجُ الْحَى مِنَ الْمَيتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيتِ مِنَ الْحَى ذلِكُمُ اللّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَ جَعَلَ اللَّيلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبَاناً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ 15] وَ فِى الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ و فِى أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ 16] إِنَّ فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ فِى خَلْقِكُمْ وَ مَا يبُثُّ مِنْ دَابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يوقِنُونَ وَ اخْتِلَافِ اللَّيلِ وَ النَّهَارِ وَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ آياتٌ لِقَوْمٍ يعْقِلُونَ تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيكَ بِالْحَقِّ فَبِأَى حَدِيثٍ بَعْدَ اللّهِ وَ آياتِهِ يؤْمِنُونَ 17] از آياتى كه لاتحصائى آيات و كلمات خدا در آن بيان شده است، اين آيه است:

ص: 11

وَ لَوْ أَنَّ مَا فِى الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرُ يمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللّهِ 18]

قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّى وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً(1) البته اين بيان در حدى است كه اين لاتحصائى- كه عندالله تعالى تحصى است- به ذهن انسان نزديك شود و الّا اضعاف مضاعف اين همه آيات خدا بيشتر و بيشتر است و همان درياها و همان قطرات آب دريا و كاينات، و مخلوقاتى كه در آن است حساب آنها هم از اين بيشتر است.

از سوى ديگر، آيات قرآن كه نظم و ارتباط اين كلمات و آيات را با اجزاء خودشان و با آيات ديگر بيان مى كند، تفكر در آن نيز- اگر در هزاران سال عمر باشد- پايان نمى پذيرد.

جواب سؤال در دلالت اين آيات بر وجود خدا از هر كس كه عقل سالم داشته باشد مثبت است. جواب اين است كه

خَلَقَهُنَّ الْعَزيزُ الْعَليم 20] كُلُّ شَى ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ(2) إِنَّا كُلَّ شَى ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ(3) خَلَقَ كُلَّ شَى ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً(4)

ص: 12


1- 19. ( 2). كهف، آيه 109.
2- 21. ( 4). رعد، آيه 8.
3- 22. ( 5). قمر، آيه 49.
4- 23. ( 6). فرقان، آيه 2 ..

صُنْعَ اللّهِ الَّذِى أَتْقَنَ كُلَّ شَى ءٍ(1) الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَى ءٍ خَلَقَهُ 25] جواب منفى از صاحب عقل سليم هرگز شنيده نمى شود. براى توضيح اين درك مى گوييم: در برابر اين آيات و اين كلمات بى شمار، ابتدا سه احتمال به نظر مى رسد:

يك احتمال اين كه، همه اين آيات، خلق و آفرينش خداست. احتمال ديگر اين است كه، اين آيات با اين خصوصيات و اين اجزاء و اين نظامات و كاينات، مصنوع و ساخته و خلق ذرات ماده و معلول قصد و اراده و غايت و تدبير ماده اوليه است.

و احتمال سوم اين است كه، كل اين اوضاع و نظامات در اصناف كاينات و اين روابط و ارتباطات به طور اتفاق و مصادفه پيدا شده باشد.

احتمال اول همان چيزى است كه مؤمنان به خدا، به آن ايمان دارند؛ چه آنان كه ايمانشان هدايت وحيانى و دينى باشد، يا هدايت عقلانى و فطرى.

احتمال دوم را احدى از عقلا قابل قبول ندانسته و كسى نيست كه براى ماده اوليه قصد و شعور و اراده و تدبير و علم و اختيار قائل باشد.

باقى مى ماند احتمال سوم، كه اين همه عوالم بى شمار آفرينش با اين كمال نظم و ارتباط دلالت كننده بر شعور و قصد، به طور اتفاق و مصادفه به وجود آمده و على الدوام اين مصادفه كاينات و كاروان عظيم خلقت برقرار است و اين علل و معلولات و اسباب و مسببات بى شمار كه دائم در كار و در عمل مى باشند، به طور مصادفه وجود يافته يا وجود مى يابند.

ص: 13


1- 24. ( 1). نمل، آيه 88.

اگر اين احتمال را بين دو چيز مربوط به هم كه مفيد يك فائده و نتيجه باشد غير عقلائى نگويند و اگر بين سه چيز مرتبط به هم بود، عقلانيت آن ضعيف مى شود و اگر چهار چيز مرتبط با هم باشند و هم چنان اشياء مرتبط با هم در تصاعد و تزايد فرض شود كه از صد و هزار و ميليون ها بيشتر باشد، احتمال تصادف تا حدى ضعيف مى شود كه عقلا، احتمال دهنده را، عاقل نمى گويند.

اگر شما چاپخانه بزرگى داشته باشيد كه از هر كدام از حروف تهجى، صدها حرف بيشتر يا كمتر و هر كدام در جايگاه معين گذارده مى شوند و حروف چين هر بار با گذاردن آن حروف در كنار يكديگر كلمه سازى مى نمايد و با گذاردن كلمات در كنار هم، جمله ها را ترتيب مى دهد و جمله ها را هم به مناسبت و در كمال دقت كنار هم قرار مى دهد و خلاصه با اعمال كمال عنايت و قصد و شعور و ابراز استعداد و استادى در فن طبع، مقاله يا كتابى را تحويل مى دهدو اگر واقعه اى پيش آيد كه چاپخانه در هم بريزد و حروف همه با هم مخلوط شده است و به هم ريزد و اگر مدير چاپخانه به شما خبر دهد كه از پيوستن مثلًا سه حرف از اين حروف، يك كلمه سه حرفى مثل (خوب) پيدا شده، تعجب مى كنيد، و اگر بگويد يك كلمه بزرگتر مثل (كردگار) از پيوستن شش حرف به هم پيدا شده، باز هم تعجب مى كنيد، و اگر خبر دهد كه ده كلمه يا بيست كلمه از پيوستن حروف به هم ديده مى شوند، بيشتر تعجب مى كنيد و متحير مى شويد و سعى مى كنيد علت اين پيوستن و موجودشدن را بشناسيد كه نمى توانيد آن را به اتفاق و تصادف نسبت دهيد.

حال اگر بگويد از اين ده كلمه، دو جمله با معنى و به هم مرتبط ديده مى شود يا جمله هاى بيشتر، مثلًا اين مصراع و پاره شعر ساخته شده (اول دفتر به نام ايزد دانا)، به او چه مى گوييد؟ آيا مى گوييد راست مى گويد يا شما را مسخره كرده است و عقل شما را امتحان مى كند؟! و اگر بيشتر بگويد كه از كلمات و جمله هاى

ص: 14

مرتبط به هم، مثلًا يك كتاب چند صفحه اى علمى و رياضى دقيق و با نظم تمام پيدا شده، هرگز از او نمى پذيريد. حال اگر بگويد كتابخانه اى به اين شكل وجود يافته بى مؤلف، بى حروف چين، او را از پيش خود مى رانيد و مى گوييد بايد او را به دارالمجانين بفرستيد. احتمال مصادفه در به وجودآمدن اين حروف، اين جمله ها، اين كتاب ها، اصلًا به ذهن نمى آيد و اگر به وجود آمده، حتماً با قصد و شعور و به وسيله حروف چين و چاپخانه دار ماهرى واقع شده است.

حال راجع به كتاب خلقت، راجع به اين همه ذرات و كاينات به هم پيوسته، اين عالم جماد، عالم نبات، عالم حيوان، عالم انسان، عالم اتم، عوالم بسيار ديگر، قواعد و قوانين نظامات كه در آنها برقرار است، عقلى كه اين مقدار اندك را كه در برابر بخش كوچكى از اين عالم، يك درخت ميوه، و او يك درخت پر از شكوفه و برگ هاى بى شمار آن، چيزى به شمار نمى آيد چه مى گويد؟ آيا آن حروف و كلمات و كتاب تصادف نيست و احتمال آن عقلانى نيست، ولى احتمال وجود اين كاينات كه هر جزئش دنيا و عالمى منظم و مرتب است به تصادف نسبت مى دهد؟!

حاشا، هرگز هرگز! چه برهانى بر وجود خدا از اين محكم تر است. نه براهين حكيم و نه متكلم هرچه هم منطقى باشد و با استحكام، انسان را معتقد نمى كند.

آيات قرآن مجيد و احاديث شريفه كه اين همه، به نظر در كاينات به تعقل و تفكر توصيه مى نمايند همين معانى را جلوى چشم بشر مى گذارند.

در اين آيه، دقت فرماييد:

سَنُرِيهِمْ آياتِنَا فِى الْآفَاقِ وَ فِى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يتَبَينَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ 26]

ص: 15

اين آيه از معجزات قرآن است و از خبرهاى بزرگى است كه قرآن مجيد از غيب داده است. قرآن وعده مى دهد كه به زودى به ايشان آيات خود را در آفاق و انفس ايشان نشان مى دهيم.

از زمان نزول اين آيه شريفه تا اين عصر كه از هجرت بيش از چهارده قرن گذشته است، آياتى كه در آفاق و عوالم جماد و نبات و حيوان و منظومه ها براى بشر به دست آمده و اكتشافاتى براى او در رشته هاى علمى حاصل شده، به قدرى زياد است كه نسبت اطلاع و علم بشر در گذشته نسبت به حال، بسيار كم و اندك است. هم چنين در رشته هاى آيات انفسى نشانه هاى قدرت و حكمت خدا آن چنان وسيع و گسترده شده است كه در همين بخش ظاهر بدن انسان، اين همه اكتشافات فراهم شده است كه رشته هاى علمى متعدد و تخصص هاى بسيار به وجود آمده است و هر روز اين ارائه بيشتر مى شود. اين آيه، دنيا را به عصر جديد علم نويد داده است. اين آيات كه اطلاع بشر بر آن روز افزون است، همه معرفت بخش است.

اين آيه به اين شتاب محير العقولى كه پس از ظهور اسلام به وجود آمد بشارت داده است و خدا مى داند كه با اين بشارت و با اين عنايات الهيه، بشر چه آگاهى هاى بى شمار و بزرگى را در پيش دارد. صدق الله العلى العظيم

فَسُبْحَانَ الَّذِى بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَى ءٍ(1) همين تفكر در اين آيات و كسب معارف است كه يك ساعت آن از عبادت شصت يا هفتاد سال بهتر است، و اين عقل انسان و هوش و استعداد اوست كه به اين مراحل از علم و معرفت و آگاهى مى رسد.

انسان است كه مى گويد: به هر موجودى كه نگاه مى كنم وجودش؛ يجوز ان يكون و يجوز ان لايكون، فهو محتاج فى وجوده بما يجب ان يكون و لايجوز ان لا يكون.

ص: 16


1- 27. ( 1). يس، آيه 83 ..

اين بشارت كه در اين آيه است، بشارت از معارفى است كه بر اين بشر كشف گرديد و مسأله ايجاد از عدم و وجود بعد از عدم را براى او قابل قبول قرار مى دهد و تعقل بسيارى از اشياء و تصديق به وجود آنها را با عدم امكان تصور آنها ثابت نموده است. اين ارائه اى است كه در اين آيه نويد آن داده شده و امروز ثابت شده است كه اگر شما پيش از اين آيه و اين كشفيات، وجود شئ را بعد از عدم به تعبد قبول مى كرديد با اين ارائه آفاقى و انفسى كه در اين آيه به آن اشاره شده است، از بركت اسلام به عقل تصديق مى كنيد، اگر چه از تصور آن عاجز باشيد، چون اكتشافات و پيشرفت هاى علمى نظير آن را ارائه داده و بشر، وجود چيزهايى را تصديق مى كند كه از تصور آن عاجز است. به طور مثال فقط به اين يك مورد اشاره مى كنم كه، مثلًا سرعت امواج صوتى را مى گويند در يك ثانيه تا پانصد هزار مى رسد. اين عدد و اين كيفيت به طور علمى ثابت است، اما آيا تصور اين امواج به اين شمار در ثانيه ممكن است؟ آيا تصور صد هزار در يك ثانيه ممكن است؟ آيا تصور يك هزار از آن ممكن است؟ ممكن نيست، ولى به آن تصديق داريم.

وجود بعد از عدم و ايجاد از عدم حاصل است. اين عالم نبوده است و وجود پيدا كرده است. آن را تصديق مى كنيم، هر چند از تصور چگونگى آن عاجزيم. عالم، ممكن است. در فرض عدم آن تناقضى جلو نمى آيد، چنان كه از وجودش، نيز تناقضى حاصل نمى شود. عقل حكم مى كند كه بدون علت وجود نمى يابد. علت كافى و وافى، آن را ايجاد مى كند كه آن اراده خداوند حكيم قادر مريد خالق است. اينها همه در معنى و تفسير جمله هاى كوتاه از آيات قرآن كريم، مثل

أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيرِ شَى ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ 28]

ص: 17

و مثل

وَ فِى الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ وَ فِى أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ 29] درج است.

اين، همان حقيقتى است كه بعد از قرن ها از نزول قرآن كريم، يك نفر به اصطلاح فيلسوف مى گويد:

ممكن بود من نباشم، اگر مادرم پيش از ولادت من مرده بود. من واجب الوجود نيستم و وجودى كه واجب الوجود نيست، بايد به وجود واجب الوجود اعتماد داشته باشد و آن خداوند متعال است؛ يا ديگرى مى گويد: من هستم، پس مرا كسى آفريده است كه حكيم و عالم و واجب الوجود است (خداوند متعال).

مثال است يا حكايت كه ملحدى را در بغداد نزد خليفه آوردند. ملحد، اظهارات الحادآميز مى نمود. خليفه كه از مايه ى علمى بى بهره بود، در جوابش باز مى ماند. از يكى از علماء و اصحاب ائمه عليهم السلام كه در فن بحث و كلام مبرز بود، دعوت كرد كه در مجلس حاضر شود. آن عالم، مقدارى تأخير كرد به طورى كه وقتى حاضر شد از سبب تأخير او پرسيدند. گفت: من مى خواستم زودتر بيايم در كنار دجله منتظر بودم كه وسيله اى بيايد و بر آن سوار شوم، ولى اتفاقاً وسيله فراهم نشد. مأيوس شدم كه ناگهان ديدم يكى از درخت هاى اطراف دجله از زمين كنده شد و قطعه قطعه گشت و از اين قطعات خرد شده چوب، زورقى خودساخته به وجود آمد و بى آن كه آن زورق راهنما داشته باشد به نزد من آمد، من، سوار بر آن شدم و او مرا به اينجا رسانيد.

سپس مجلس رسمى شد و از ملحد خواستند كه وارد بحث شود. سؤال كرد: طرف بحث كيست؟ به آن عالم اشاره كردند، گفت: اين كه خود عقل و شعورش

ص: 18

را نشان داد. شما كدام اين حكايت را باور مى كنيد؟ من با ديوانه و سفيه طرف كلام نيستم.

گفتند: از كجا او را ديوانه مى گويى؟ گفت: مگر نشنيديد كه مى گويد: درخت از جا كنده شد و خودبه خود قطعه قطعه شد و زورق از آن خودبه خود ساخته شد.

پس از اين اعتراف، عالم به او گفت: من ديوانه ام كه مى گويم يك زورق كوچك خودبه خود فراهم شد يا تو كه مى گويى اين كاينات؛ اين آسمان و زمين، اين نظامات در عالم نبات و جماد و انسان و حيوان و زمين و آسمان خودبه خود ساخته و برقرار شده است؟!. و ملحد، بيچاره و رسوا شد.

آيات ديگر:

در قرآن مجيد از جمله در اين آيات كريمه، آيات آفاقيه را جلوى چشم قرائت كنندگان قرار داده است:

وَالسَّمَاءَ بَنَينَاهَا بِأَيدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ 30] اين جمله (انا لموسعون) دلالت بر افزايش وسعت و گسترش آسمان دارد.

أَوَ لَمْ ينْظُرُوا فِى مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ 31] دعوت به نظر در ملكوت آسمان ها و زمين و آيات و عجائب آنها است.

أَفَلَمْ ينْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيفَ بَنَينَاهَا وَ زَينَّاهَا وَ مَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ 32] ساختار آسمان و منظومه ها و كهكشان ها و ستارگان و زيبايى آسمان و اين كه در آنها جاى باز و رخنه نيست و آيات بسيار ديگر كه هر كس مى خواهد بر

ص: 19

معرفت خود بيفزايد، بايد با تأمل و تدبر در معانى، آنها را تلاوت كند.

كيهان شناسى يكى از علوم متحيركننده بشر است. چه عظمت ها و چه فواصل و با چه وسعت ها كه هر روز هم بر وسعت اطلاع بشر افزوده مى شود و زبان انسان را به اين كلام معجزنظام اميرالمؤمنين عليه السلام مترنم مى نمايد:

سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِكَ وَ مَا أَصْغَرَ كُلَّ عَظِيمَة فِى جَنْبِ قُدْرَتِكَ وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ مَلَكُوتِكَ وَ مَا أَحْقَرَ ذَلِكَ فِيمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِكَ 33] حساب هاى كيهانى، سال هاى نورى و ميلياردى است. آيات آفاقى زمينى نيز مثل آيات آسمانى بينش بخش است:

وَ الْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَ أَلْقَينَا فِيهَا رَوَاسِى وَ أَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ شَى ءٍ مَوْزُونٍ 34] إِنَّ فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ 35] آيات آفاقيه بسيار است. بايد بر تلاوت آنها و تفكر در معانى آنها مداومت داشت.

از اين آيات و هدايت هاى وحيانى، هيچ راهنمايى بالاتر و تكان دهنده تر نيست. تعريف شمس و قمر و شب و روز و ابر و باران و باد و غيرها همه معرفت بخش است، چنان كه آيات انفسيه نيز همين پيام و رسالت را به بشريت ابلاغ مى كند.

اينك چند آيه از اين آيات:

أَلَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ فَجَعَلْنَاهُ فِى قَرَارٍ مَكِينٍ إِلَى

ص: 20

قَدَرٍ مَعْلُومٍ فَقَدَرْنَا فَنِعْمَ الْقَادِرُونَ 36]

وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجاً وَ مَا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثَى وَ لَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَ مَا يعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لَا ينْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِى كِتَابٍ 37] اللّهُ يعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثَى وَ مَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَ مَا تَزْدَادُ وَ كُلُّ شَى ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ(1) وَ يسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى وَ مَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا(2) اللّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَرَاراً وَ السَّمَاءَ بِنَاءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيبَاتِ ذلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمْ فَتَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ 40] وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِى قَرَارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ 41] الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَى ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ

ص: 21


1- 38. ( 3). رعد، آيه 8.
2- 39. ( 4). اسراء، آيه 85.

مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ 42]

آيات آفاقيه و انفسيه بسيار است، و نقطه مهم پيام اين آيات، مسأله مبدأ و معاد است. همان طور كه به مبدأ توجه شده، مسأله معاد و عالم آخرت نيز در كنار اين آيات و با هم تبليغ شده است.

هر چه تأمل و تفكر بشر در اين آيات بيشتر شود، سير عرفانى و معنوى و عروج ملكوتى و قوت اعتقادى او بيشتر مى شود و لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

ذم متعمقين در مسائل خداشناسى

ص: 22

طرفداران مباحث عقلى، به برخى از روايات استناد دارند مبنى بر اين كه كسانى كه در مسائل اعتقادى و الهى تعمق و غور مى كنند مورد مدح قرار دارند. پس با اين وجود كسانى كه مشغول مسائل فلسفى هستند و تعمق در اين مسائل دارند مورد مدح هستند. نظر حضرت عالى در اين باره چيست؟

ج. درباره روايت مورد استناد كه تصور شده است از آن مدح متعمقين در وجود و كنه الهى استفاده مى شود، بايد گفت: اين گونه نيست؛ بلكه مراد از آن، ترغيب به ترك تعمّق و ذمّ متعمقين است.

شما اگر اين حديث را كه در كتاب توحيد شيخ صدوق آمده است بخوانيد با اين عبارت كه: إن الله عزّوجلّ علم انه يكون فى آخر الزمان أقوام متعمّقون فأنزل الله عزّوجلّ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ والآيات من سورة الحديد إلى قوله وَهُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ

ص: 23

«فَمَنْ رَامَ مَاوَرَاءَ هُنَالِكَ هَلَكَ»(1)

ظاهر حديث اين است كه چون در آينده و آخرالزمان- با ورود فلسفه يونانى و انديشه هاى به اصطلاح عرفانى در جوامع اسلامى،- گرايش به تعمق در مسائل الهى پيدا مى شود، به جهت اين كه مسلمانان به مثل اين آيات در معرفت خدا اكتفا كنند و در مباحثى كه كسى به عمق آن نمى رسد غور نكنند، اين آيات شريفه نازل شد تا براى آنها درس و متن خداشناسى باشد و مبادا از حدود اين آيات تجاوز كنند كه هلاكت براى آنان است كه از حدود ذكر شده تجاوز نمايند.

علاوه بر اين، بر حسب بعض روايات، تعمّق در مسائل خداشناسى مذموم شمرده است و راسخين در علم را اين گونه معرفى كرده اند؛ در نهج البلاغة خطبه اشباح مى فرمايد:

«فَمَا دَلَّكَ الْقُرْآنُ عَلَيهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ وَ اسْتَضِئْ بِنُورِ هِدَايتِهِ وَ مَا كَلَّفَكَ الشَّيطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَيسَ فِى الْكِتَابِ عَلَيكَ فَرْضُهُ وَ لَا فِى سُنَّةِ النَّبِى وَ أَئِمَّةِ الْهُدَى أَثَرُهُ فَكِلْ عِلْمَهُ إِلَى اللهِ سُبْحَانَهُ فَإِنَّ ذَلِكَ مُنْتَهَى حَقِّ اللهِ عَلَيكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِى الْعِلْمِ هُمُ الَّذِينَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُيوبِ الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِيرَهُ مِنَ الْغَيبِ الْمَحْجُوبِ فَمَدَحَ اللهُ تَعَالَى اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ يحِيطُوا بِهِ عِلْماً وَ سَمَّى تَرْكَهُمُ التَّعَمُّقَ فِيمَا لَمْ يكَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ رُسُوخاً فَاقْتَصِرْ عَلَى ذَلِكَ وَ لَا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللهِ سُبْحَانَهُ عَلَى قَدْرِ

ص: 24


1- 43. ( 1). توحيد شيخ صدوق ره؛ صفحه 283، حديث 2 ..

عَقْلِكَ فَتَكُونَ مِنَ الْهَالِكِين ...»(1)

تفكر در ذات خداوند

3. آيا نهى از تفكر در ذات خداوند شامل تمام افراد بشر و عموم مردم است، حتى دانشمندانى كه در مباحث عميق عقلى به خوبى وارد مى شوند؟ اين نهى ارشادى است يا مولوى؟

ج. نهى، شامل همه افراد بشر مى شود، «و إنّ المَلَأ الأعْلَى يطْلُبُونَه كَمَا تَطْلُبُونَه أنْتُم»(2). و نهى ارشادى و مولوى است و هر دو جهت را متضمن است. نهى ارشادى به اين معنا است كه تفكر در ذات، منتهى به علم و معرفت نمى شود، و نهى مولوى براى اين است كه تفكر در ذات، خطر گمراهى دارد.

اثبات عقلى خداوند

4. همه براهين اثبات خداوند مستفاد از آيات و روايات است. و اما دليل عقلى صرف، بر آن اقامه نشده است. آيا اثبات خداوند بدون استفاده از منابع دينى وجود دارد؟

ج. در اثبات خدا، مخاطب قرآن و روايات همه افرادند؛ كافر و ملحد و مؤمن على السواء مخاطب اند و به عبارت ديگر، مخاطب، عقل بشر است و مدلول و معناى خطاب، به آن جهت كه قرآن يا روايت است استدلال نمى شود، بلكه به خود مضمون كه عقل پسند و باوربخش است دليل است يعنى؛ چه قرآن اين دليل را گفته باشد، و چه يك نفر پژوهشگر و محقق.

ص: 25


1- 44. ( 1). نهج البلاغة، خطبه 91.
2- 45. ( 2). بحار الانوار؛ جلد 66، باب 37 ..

در همه اين دلائل- اگر چه اسمش قرآنى است و وحى است-، اما مطلب عقلى صرف است؛ چه بگوييم قرآن گفته است، چه بدون استناد به قرآن آن را طرح كنيم. ملاك و ميزان در دليل بر وجود خدا، قبول عقل است.

آيا عقل شما كه در مورد كوچكترين اتفاقات، كوچكترين ساختمان ها، وجود يك ماشين، يك دوچرخه، يك قاشق، يك ظرف احتمال اين كه بى صانع و سازنده و بى صاحب باشد نمى دهد و اگر كسى اين احتمال را بدهد او را بى خرد مى داند مى تواند اين جهان پهناور از زمين و آسمان و كهكشان ها و منظومه ها و درياها و اصناف جنبندگان و حيوانات را با اين نظم و نظام دقيق بدون صانع و خالق بگويد؟

آن كه در رشته پزشكى به شعبه هاى گوناگونى كه دارد؛ پوست، خون، گوش، حلق و بينى، مغز و قلب، اعصاب و استخوان اطلاع دارد و در آنها، آن نظام و ارتباط محيرالعقول را مى بيند مى تواند آن را خودكار بگويد در حالى كه يك عكس كوچك انسان را بدون عكاس قبول نمى كند؟ آيا اين همه اصناف نباتات و اين ميوه هاى رنگارنگ و الوان شكوفه ها خودبه خود است؟

آن كه وجود يك انسان را با اين همه پيچيدگى ها و نظامات محيرالعقول و روابط به هم پيوسته يك واحد مى بيند و خودش را يك واحد مشاهده مى كند و همه عالم را با اين همه عوالم، يك عالم به عنوان ماسوى الله مى بيند، از اين وحدت و يگانگى به وحدت خالق همه اقرار نمى كند؟ همان طور كه خودش را واحد مى بيند، عالم را نيز واحد مى بيند و صاحب آن را واحد مى داند و به عبارت ديگر از وحدت مخلوق و مصنوع، پى به وحدت خالق و صانع مى برد؟ آيا كسى است كه بر اين حقيقت گواهى ندهد و با قرآن هم، آهنگ إنّما إلهُكُم إلهٌ وَاحِدٌ(1) نگويد؟ ن را واحدآن

ص: 26


1- 46. ( 1). كهف، آيه 110 ..

اثبات وجود خدا

5. وجود خداوند را با راهى ساده برايم اثبات كنيد؟

ج. انسان، وجود هر چيزى را يا به وسيله يكى از حواس پنج گانه (باصره، سامعه، لامسه، ذائقه و شامّه) ادراك مى كند، و يا گاهى چيزى را مثلًا نمى بيند، ولى از بعض آثار و علامت ها يقين به وجود او پيدا مى كند، مثلًا شما مى بينيد كه از محلى دود بلند مى شود و يقين پيدا مى كنيد كه در آنجا آتش وجود دارد با اين كه آتش را نمى بينيد. هر بنايى را كه مى بينيد، همراه با ديدن آن، به وجود بناكننده آن يقين پيدا مى كنيد. هر صنعت كوچك و بزرگى كه مى بينيد، به سازنده و صانع آن يقين پيدا مى كنيد.

با توجه به اين مثال ها، وقتى انسان اين همه موجودات را مى بيند كه در كمال حكمت آفريده شده اند، مثل انسان ها، حيوان ها، درخت ها، ميوه ها، گل ها، آفتاب، ماه، ستارگان و آسمان و زمين و غير اينها، يقين پيدا مى كند كه اينها خودبه خود موجود نمى شوند و حتماً آفريننده اى دارند.

شما ببينيد مثلًا براى يك قلب مصنوعى و يا يك ميوه مصنوعى و يا يك پرنده مصنوعى چقدر زحمت مى كشند و افراد متخصص و با هوش چقدر فكر مى كنند تا آن را بسازند، در صورتى كه عاجزند از اين كه به او روح و جان و اراده بدهند و هرگز مانند وجود اصلى آن چيز نمى شود، حال چطور ممكن است اين همه موجودات خودبه خود به وجود آمده باشند؛ با اين همه تدبير و حكمت كه در آنها هست؟

نتيجه اين كه، وجود خدا را از وجود موجودات درك مى كنيم؛ از آسمان و زمين، از كهكشان ها، از آفتاب و ماه، از اصناف مخلوقات؛ نبات و جماد و حيوانات و انسان؛ از ذره، از اتم، از برگ يك درخت، از همه و همه آيات خدا را درك مى كنيم:

ص: 27

كدام برگ درخت است اگر نظر دارى كه سرّ پاك الهى در آن نه محجوب است

كتاب خلقت، كتابى است كه نوشتن فهرست براى آن، ممكن نيست. با يك كلمه نگارش و يك حرف نوشته، به كاتب و نويسنده آن يقين مى كنيم و از كتاب خلقت درياها، كوه ها، معدن ها، گل ها، شكوفه ها نيز به كاتب بزرگ و يگانه و يكتاى آن ايمان مى آوريم.

براهين مثبتين و نافين خدا

6. امروزه تقريباً همه برهان هاى خداشناسى مخدوش شده اند. قوى ترين برهان هاى خداشناسى، برهان نظم و عليت مى باشد. اين برهان در هزاره هاى پيشين توسط دانشمندان يونانى و بعد مسيحى ابداع شد و از همان زمان نيز مورد مخالفت شديد قرار گرفت. بوعلى سينا هر دوى اين نظريات را رد كرده بود. ديويد هيوم 25 سال بر روى اين نظريه مطالعه كرد و مطالعات خود را تحت كتابى به عنوان" محاورات" به تأليف در آورد و نهايتاً به شكست خود در اثبات اين نظريه اعتراف كرد. وقتى كه بزرگترين براهين خداشناسى چنين مورد نقض قرار مى گيرند، تكليف ساير براهين چه مى شود؟

ج. مسأله وجود عالم غيب و عامل غيبى و نامرئى و نامحسوس در برابر اين عالم مرئى و محسوس و شهادت، و ربط اين به آن و اصيل بودن آن و فرع بودن اين، همواره مورد سؤال و كاوش و پژوهش بوده و هست. آنچه را همه بر آن اتفاق دارند، اين عالم ظاهر است؛ اين انسان و اين حيوان، اين دريا و اين كوه و اين درخت، اين آب و اين هوا و اين آفتاب و ماه و زمين و آسمان و اين وضع و نظام و اسباب و مسببات ظاهر، اين نيروى توليد، اين غرايز، اين رويش گياه و اين

ص: 28

بارش باران. اينهايى كه هر روز و در هر دوره و عصر، بشر با كاوش، آنها را شناسايى مى كند و اينهايى كه اگر يك كتاب بنويسيم اشاره به آنها تمام نمى شود- تا چه رسد به عجايبى كه در آنها نهفته است و هنوز هم نامكشوف مانده است- همه ظاهرند و همه محسوس و در دسترس كاوش و پژوهش انسان اما اين كه اين همه ظواهر و اين نظم هاى پيچيده- كه در يك نبات، يك برگ درخت، يك انسان كه آنچه در آن نوشته اند كتاب ها، علم ها و تخصص ها شده است و اين همه نيروها و شگفتى ها و اين طراوت ها و شكوفه ها و گل ها و جمال ها و زيبايى ها- همه خودبه خود آمده و مى آيند و مى روند؟ و خودبه خود همه به هم متصل و مربوط شده و اين نظام متناسب در عالم برقرار است؟ و خودبه خود همه به شكل بسيار مرموز و حيرت انگيز كه تفكر در آنها اگر سال ها و سال ها به درازا بكشد و به عمق فضاها عميق شود، جالب و آموختنى است، خودبه خود به هم پيوسته اند؟ يا اين كه عامل غيبى نامرئى آنها را آفريده و هدايت مى كند و در حركت با هم قرار داده و اين همه جنبش و جوشش و نمو و سير و ترقى از نيروى غيبى است، انسان نه صاحب دارد و نه خود صاحب خود است. مسأله چيست؟ و اين راز چگونه آشكار مى شود و اين مهم اگر قابل گشودن است، به نفى يا اثبات منتهى مى شود يا هم چنان لاينحل باقى خواهد ماند.

در طرف نفى عالم غيب و عامل غيبى، برهان عقلى بر نفى آن نيست و اظهار جزم بر نفى، حاكى از عدم تعقل است. امكان وقوعى آن تا چه رسد امكان ذاتى آن قابل انكار نيست.

اما در طرف اثبات مسأله، گروهى كه به حكما مشهور شده اند، به طور كلى برخى آن را ثابت دانسته و برخى دلايل آنها را وافى براى اثبات نمى دانند و اين اختلاف از زمان هاى كهن بوده است و چنان نيست كه براهين متقدمين به عامل غيبى، مثل برهان عليت و نظم جديداً زير سؤال رفته باشد. مسأله فراتر از اين است كه اگر يك به اصطلاح فيلسوف بگويد من به آن نرسيدم يا در تحقيقاتم

ص: 29

شكست خوردم، براهين مثبتين كه مورد قبول و اعتقاد اين جمع كثير قرار گرفته از اعتبار ساقط شود يا اگر فلان شخص بگويد با برهان نظم به طور مستقل به قول او ذات واجب هرگز اثبات نمى شود، قوت و قدرت اين برهان محكم و بزرگ و وسيع، ضعيف و مخدوش شود. به عكس، براهينى كه او بر اساس حكمت صدرائى محكم مى داند قابل عرضه بر بسيارى از اهل تحقيق نيست و اگر هم برخى بى ايراد باشد عام و عوام فهم نيست و مكتب خداشناسى با آن فراهم نمى شود.

به هر حال، برهان نظم و عليت به حرف يك نفر منقوض نمى شود و بشر و هر عاقلى ناچار است كه اين نظم و نظام را به عامل و ناظم مستند سازد. در رساله (به سوى آفريدگار) و در كتاب (الهيات در نهج البلاغه) شرحى پيرامون آن نگاشته ام.

چنان كه عقلاء بزرگ و اين همه اهل معرفت و ادبا و شعراء نامدار در آثار خود گفته اند: اين اصل و برهان نظام و عليت بديهى و غير قابل انكار است، البته نظام عليت نه به آن معنايى كه بعض اهل فلسفه مى گويند كه منتهى به سنخيت بين علت و معلول و خالق و مخلوق و عليت تامه باشد بلكه به معنى قرآنى أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيرِ شَى ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ 47] است.

قرآن كريم در توجه دادن مردم به خدا و باوربخشى و ايمان گرايى در آيات مربوط به الهيات و بيان آيات آفاقيه و انفسيه از جهت بيان مضامين در مرتبه اعلاى اعجاز است. برهان هاى قرآنى به خلاف بعض برهان هاى حكما، عام و مورد استفاده همگان است؛ چوپان، بيابانى و كارگر و پيشه ور و دانشگاهى و علما و حكما همه از برهان قرآن كه به صورت ساده بيان شده است استفاده مى نمايند. قرآن همه را دعوت به تفكر و پژوهش و بررسى عجايب خلقت و عظمت قدرت مى فرمايد، مثلًا

ص: 30

وَفِى الْأَرْضِ آياتٌ لِّلْمُوقِنِينَ وَفِى أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ 48] و در بعض موارد به صورت استفهام از خواننده و شنونده او را وادار به اعتراف به وجود خدا مى نمايد. اولواالالباب و خردمندان را به خاطر انديشمندى و تفكر در خلق آسمان و زمين مى ستايد كه براى دعوت به خدا زبانى بالاتر از آن نيست و اين زبان وحى و مكتب انبياست كه مكتب ساز و امت آفرين است و مى تواند امتى بزرگ، مثل امت اسلام بيافريند كه بزرگترين نوابغ علم و معرفت و ايمان به خدا به وجود آورد.

ادله تمانع

7. چرا امكان ندارد دو خدا كه هر دو ازلى بوده، اما هر كدام از آنها فاقد بعضى كمالات هستند، مثلًا يكى همه كمالات به جز حكمت و ديگرى نيز همه كمالات به جز قدرت را داشته باشند، وجود داشته باشد؟

ج اولًا نظم عالم در تمام مخلوقات، حكايت از اين دارد كه خالق جهان، يكتا و بى همتا است. به گفته ى شاعر با معرفت:

اى هر دو جهان محو خودآرائى توكس را نَبُود ملك به زيبايى تو

يكتايى تو باعث جمعيت ماجمعيت ما شاهد يكتايى تو

ثانياً فرض دو وجود واجب الوجود با تمام صفات كماليه ذاتيه، فرض محال است، زيرا با فرض اين كه هر دو واجد صفات كماليه باشند، در اين صفات كماليه، تعطيل و عدم ظهور، مساوى با عدم وجود است. پس آن كه فاعل است و ايجاد و خلقت فعل از اوست، وجودش ثابت است و آن كه فاعل نيست، فاعل نبودن او مساوى با خدانبودن اوست، زيرا لازم خدابودن و صفات

ص: 31

كمال داشتن، افاضه و افعال خدايى است.

و اگر گفته شود هر دو فاعل اند و خلق عالم، فعل هر دو و با شركت هر دو است، اين محذور پيش مى آيد كه صدور معلول واحد مستقل، از دو علت مستقل، محال است و به عبارت ديگر، اجتماع علتين مستقلتين در معلول واحد، جايز نيست و وجود آنها، مساوى با عدم آنهاست.

معلول واحد، صادر از علت واحد مستقل است و غيرمستقل؛ نه به تنهايى علت است و نه با شركت چيز ديگر. بلى، اگر جامع وجودى خارجى بين آن دو باشد، جامع مؤثر است و جامع، همان علت است و در اينجا وجود جامع خارجى، مفروض نيست، و اگر فرض شود، جامع، همان علت يگانه و توحيد است؛ و اما جامع مفهومى- اگر چه قابل فرض است- ولى قابليت عليت در آن نيست.

خلاصه اين كه بين وجود دو واجب الوجود و دو وجود جامع تمام صفات ذاتيه كماليه، تمانع است و فرض وجود دو الله و دو جامع جميع الصفات الذاتية الكمالية، فرض محال است و فرض دوئيت، مستلزم عدم هر دو است، و عجيب تر فرضى است كه در اين سؤال مطرح شده، كه دو خدا باشند و هر كدام فاقد بعض كمالات و مكمل يكديگر باشند، مثلًا يكى فاقد علم و حكمت باشد و واجد قدرت و ديگرى فاقد قدرت و واجد حكمت باشد و با توافق هم عمل كنند. اين گونه فرض ها، حاكى از نقصان فكر است و اگر آن را- زاييده ى وهم و خيال- بگوييم، باز هم آن را زياد توصيف كرده ايم.

توافق فاقد علم و حكمت، با عالم و حكيم و واجد علم و حكمت، مثل توافق فاقد عقل و ديوانه با عاقل است. آيا عاقلى در دنيا فرض مى شود كه خلقت اين عالم و اين همه مخلوقات زمينى و آسمانى و اين همه تشكيلات و نظامات محير العقول را به توافق يك ديوانه توانا و يك عاقل و حكيم دانا نسبت دهد كه يكى

ص: 32

آمر و ديگرى مأمور باشد؟

خود اين احتمال را هم اگر كسى به طور جدى مطرح كند، غير از حمل بر نقص عقل و بى خردى به چيز ديگرى حمل نمى شود. وقتى انسان راه راست را رها مى كند و به بيراهه مى رود، از او غير از اين اظهارات مورد انتظار نيست. اين افراد از جهت اين كه مى بينند اثبات وجود شريك براى خدا ممكن نيست و اثبات مبدأ و خالق براى عالم از حد خداى واحد احد حكيم قادر تجاوز نمى كند و عقل تا اينجا برسد قانع مى شود، به اين وهم تراشى ها و فرض پرانى هاى غيرمعقول دست زده اند.

عقول مستقيمه كه قدم عالم و خودبه خودبودن اين نظامات را- كه دليل قصد و شعور و فاعل و صانع و حكيم است- غيرمنطقى مى دانند، خالق عالم را واحد و فرد و يگانه و يكتا مى دانند و اين وحدت را از وحدت عالم و وحدات اجزاء عالم درك مى كنند، چنان كه هر جزئى از اجزاء عالم، واحد است و نه بالنوع و نه بالفرد متعدد نيست؛ اين درخت، اين كوه، اين حيوان، اين انسان واحد است. اين زيد واحد است و دو و بيشتر نيست، نوع انسان واحد است.

قانون وحدت در همه مخلوقات، حتى در برگ درختان نيز، سارى و جارى است. كل عالم نيز واحد است و خالق آن هم واحد است:

هر گياهى از زمين رويدوحده لاشريك له گويد

سؤالى پيش مى آيد كه اين معانى و مطالبى كه از توحيد بيان شد، توحد و تفرد و يكتايى ذات الهى و عدم شريك و مثل و نظير براى اوست. خداوند بالذات، متفرد است و شريك براى او بالذات، ممتنع است، هر چند در مقام اعتقاد، اگر كسى معتقد به وحدانيت باشد و براى او شريك قائل نباشد و به وجوب ذاتى، توحد و امتناع ذاتى شريك توجه نداشته باشد، در شمار اهل توحيد و موحدين محسوب است. در هر حال سؤال مهم ديگر اين است كه توحيد در همين معنى

ص: 33

خلاصه مى شود كه خداوند بالذات متفرد و يكتا و ليس كمثله شئ است و شريك براى او ممتنع بالذات است يا معناى ديگرى نيز از آن مقصود است؟ و اما جواب اين است كه معناى مهم و اصيل و اصلى ديگر توحيد كه در رتبه، مقدم بر معناى اول است، يگانگى ذات خداوند و منزه بودن از تركيب و جزء و بى جزء و بسيطبودن است.

وجه تقدم اعتقاد به اين توحيد در مرتبه، اين است كه اين توحيد در ارتباط با ذات حضرت احديت عزّ اسمه است و مستلزم آن، توحيد به معنى نفى شرك و شريك و نظير و مثل نداشتن و تفرد و يكتايى است.

اين توحيد و بساطت ذات حق تعالى نيز به دلايل عقلى و سمعى ثابت است. مركب بودن ذات از اجزا، مستلزم توالى فاسده، مثل احتياج در تحقق به جزء و تقدم جزء بر مركب و لو بالرتبة است، و لازم آن تقدم غير خدا و جزء بر خدا و تقدم وجود خدا بر وجود جزء و نفى خالقيت و مخلوقيت از جزء است، و هم لازم تركيب، تعدد قدما و تقدم اجزاء قديم بر قديم ازلى است، و چون فساد اين معانى بسيار ظاهر است و تركب ذات بارى، احتمال عقلايى ندارد، از اين جهت، اين توحيد كمتر مورد تأكيد است؛ ولى در بعض مباحث، مثل عينيت صفات ذاتيه بارى تعالى در مقابل اشاعره كه قايل به تغاير هستند، به تالى فاسد قول آنها- كه تعدد قدما است- اشاره مى شود، و در مثل فخر رازى نقل شده كه مى گويد: اشاعره با اين قول، از نصارى هم در فساد عقيده پيشى گرفته اند، زيرا نصارى به سه اقنوم و سه قديم معتقد هستند ولى اشاعره به قدماء نه گانه قائل شده اند.

كمال توحيد

8. كمال توحيد چيست؟

ج. در بخش اعتقادى، كمال توحيد، خدا را يگانه و يكتا و بى شريك و مثل و

ص: 34

نظير و شبيه دانستن است.

هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ 49] هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يشْرِكُونَ 50] هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى يسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ 51] شناخت اسماء الحسنى و خدا را در آنها يگانه و بى شريك و مثل دانستن همه درجات كمال اعتقاد در توحيد است. خالق را غيرمخلوق و غافر را غير مغفورله و رازق را غير مرزوق و او را غير همه دانستن و بسيط و بى جزءشناختن همه معالم توحيد اعتقادى است.

در بخش عملى، نيز آنچه بر آن آثار شرعى مرتب است، اقرار لفظى و شهادت به توحيد است: «أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له» كه با اقرار به رسالت «و اشهد ان محمداً عبده و رسوله» شخص به عنوان موحد و مسلمان، احترامات ويژه مى يابد و جان و آبرو و مال او در قوانين شرع احترام پيدا مى كند و در حفاظت احكام شرع مصونيت مى يابد و در اعمال و افعال اعتماد به خدا و توكل و تفويض امر به خدا و رجاء به خدا و تخلق به اخلاق الهى همه از شئون توحيد در عمل است كه شرح آن نياز به تأليف كتاب دارد.

ص: 35

مسأله جبر و تفويض و امر بين امرين همه در داخل اين توحيد وارد مى شود، و هم چنين مسأله ولايت و حكومت كه به حكم اسماء الحسنى الحاكم و الوالى و الولى بالذات اختصاص به خداوند متعال دارد.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام عمال اين اسماء و شئون الهيه مى باشند و كسى را بر كسى بدون اذن و نصب الهى حكومت و ولايت نيست حتى ولايت بر صغار و غيب و قصّر همه تحت ولايت خداوند قرار دارند و بلكه ولايت اشخاص و همه ولايت ها حسب مراتب و حتى ولايت شخص بر خودش همه تحت اين ولايت مى باشد، و اولى به انفس بودن نبى صلى الله عليه و آله منشعب از همين ولايت كليه توحيديه جامع الاطراف است و به اين لحاظ و لحاظ اسم الحكيم و العليم، نصب امام از مناصب الهيه است، و علامه حلى قدّس سره در الفين كه مشتمل بر دو هزار دليل است، يك هزار دليل بر اختصاص اين نصب و تعيين حاكم و ولى اقامه فرموده است، و هزار دليل ديگر بر لزوم عصمت امام است كه در بحث امامت- اگر توفيق بود ان شاءالله تعالى شرح داده مى شود-، غرض در اينجا اين است كه مسائل دين همه توحيدى است و روح همه، توحيد و اعتقاد به وحدانيت خدا و خالق مخلوقات است.

شناخت خداوند

9. جوانى هستم با مطالعات دينى بسيار، ولى هرچه پيش مى روم راجع به معرفت خودم و خداوند در خود نقص مى بينم. مرا راهنمايى فرماييد؟

ج. نكته اى كه در جواب شما، توجه به آن لازم است اين كه نوشته ايد خود و خداى خود را نمى توانيد درك كنيد، اين معناى بزرگى است كه انسان از درك حقيقت خود عاجز است. در حديث است:

ص: 36

«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»(1)

براى اين حديث، متجاوز از ده تفسير شده است كه همه، علمى و معرفت بخش مى باشد. يكى از تفسيرها اين است كه شناخت و درك حقيقت و كنه خدا را منوط به شناخت حقيقت خود انسان فرموده اند، و غرض اين است كه همان گونه كه انسان از خودشناسى حقيقى عاجز است، از شناخت كنه و حقيقت خدا عاجز است و به گفته شاعر با معرفت:

تو كه در علم خود زبون باشى عارف كردگار چون باشى

اما در عين حال، انسان خود را درك مى كند و مى داند كه هست و نمى تواند منكر خودش شود. خدا را هم در اين حد درك مى كند كه هست و عالم را آفريده است و انكار وجود او، مثل انكار وجود خود انسان است.

بعد از اين بيان، بدانيد درباره شناخت خداوند متعال، تفكر در آيات خدا و آفرينش آسمان و زمين اين اصناف بى شمار و مخلوقات و عجايبى كه در آنها نهفته شده، و مناسبت هاى آنها با يكديگر و تناسب آنها و تناسب اعضا و امورى كه اگر بشر ميليون ها سال عمر داشته باشد از احصاء و شمارش آنها و از رسيدن به تمام اسرار آنها عاجز و ناتوان است، همه موجب افزايش معرفت انسان به علم و قدرت الهى است. در اين آيه تأمل كنيد و راه تكميل معرفت را از آن بيابيد:

انَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ لآياتٍ لِّأُوْلِى الألْبَابِ 53] به گمان من در حد ممكن خدا را درك كرده ايد، ولى چون معرفت، مراتب و درجات بسيار دارد شخص هر چه بيشتر و بيشتر برود درك خود را ناچيز و آيات خدا و نشانه هاى عظمت او را بيشتر مى بيند.

ص: 37


1- 52. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 2، باب 9، حديث 22.

عبادت خداوند

كمال عبادت

10. عبادات خود را بيشتر به خاطر رسيدن به ثواب الهى انجام مى دهم. آيا از نظر شرع مقدس، ثواب الهى بالاترين درجه كمال است؟

ج. بعضى بندگان، خداوند را به سبب شوق به سوى بهشت و ترس از جهنم، مورد عبادت قرار مى دهند، لكن بالاترين درجه و مرتبه همان است كه در عمل، فقط و فقط قصد بنده، خدا و حبّ خدا و رضاى خدا و قرب به حق تعالى باشد و داعى و انگيزه او نه رضوان و ثواب، و نه حور و غلمان و نه امان از آتش و عذاب جهنم باشد كه:

صحبت حور نخواهم كه بُوَد عين قصوربا خيال تو اگر با دگرى پردازم

چنان كه از حضرت صادق عليه السلام منقول است:

«إِنَّ الْعِبَادَةَ ثَلَاثَةٌ: قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ عَزَّوَجَلَّ خَوْفاً، فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ؛ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالى طَلَبَ الثَّوَابِ، فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأُجَرَاءِ؛ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ عَزَّوَجَلَّ حُبّاً لَهُ، فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ، وَ هِى أَفْضَلُ الْعِبَادَة»(1)

بديهى است در همه اين مراتب، عبادت واجد مرتبه صحت است و از شرك در عبادت، به دور است، ولى خلوص اكمل، همان خلوص عبادت احرار و آزادگان و اهل معرفت است كه از خدا غير او را نمى خواهند و جز قرب او، در هر حال و هر كجا باشند چيز ديگرى نمى طلبند.

ص: 38


1- 54. ( 1). كافى؛ جلد 3، باب العبادة، حديث 1672 ..
هدف از عبادت

11. هدف از عبادت چيست؟

ج. هدف از عبادت، اتصال به خالق و صاحب جهان و برآوردن نياز فطرى به پرستش است. انسان كه خود را ضعيف و فقير و كم و محتاج مى بيند و بالفطرة نيرويى غنى، قوى و توانا را ماوراء اين جهان- كه همه اعضاء و اجزاء آن ناتوان و قائم به غير و غير قائم به خود است- را درك و احساس مى كند، پرستش و عبادت و اتصال به او محبوب بالذات او است.

انسان مى خواهد نقص و نياز خود را در حدى جبران و تدارك نمايد. او با عبادت، تشنگى هايى را كه دارد برطرف مى سازد و الم احساس فقر را علاج مى كند. حالى براى بشر، بهتر و قانع كننده تر و لذت بخش تر از پرستش و عبادت نيست. جانش آرام مى گيرد و خود را متعالى و بلندپايه مى يابد. هيچ چيزى در اين دنيا، جان بشر را سير نمى كند. به هر كدام كه برسد مى بيند و مى فهمد كه به آنچه بايد برسد نرسيده است. وقتى به خدا رسيد، جانش استراحت مى كند و مقصود را مى يابد.

حاصل اين كه براى انسان نيل به هر رفع نقص و ضعف، هدف است؛ علم هدف است، قدرت هدف است، اما اگر آن چيز، وسيله شوق و ميل بيشتر به عبادت نشود، كارسازى ندارد، چنان كه حضرت سجاد زين العابدين عليه السلام به درگاه خداوند متعال عرض مى كند:

«مَتَى رَاحَةُ مَنْ نَصَبَ لِغَيرِكَ بَدَنَهُ وَ مَتَى فَرَحُ مَنْ قَصَدَ سِوَاكَ بِنِيته»(1).

همه اعمال موجب خستگى و واماندگى مى شود، و بنده صادق خدا هرچه بيشتر عبادت مى كند، شوقش به عبادت بيشتر مى شود. همه حالات، حال فراق

ص: 39


1- 55. ( 1). بحارالانوار؛ جلد 46، باب 5، حديث 73 ..

است و عبادت حال وصال و اتصال و ياد و ذكر و تسبيح و تحميد و تهليل و تكبير خداى قادر متعال:

خوشا حال پاكان پرهيزكارنيايش گران خداوندگار

خوشا حالت زارنيكويشان مناجات با يار دلجويشان

خوشا شوق تكبير و تهليلشان ثناگويى و حمد تجليلشان

خوش آن بنده اى كاز خلوص و وفاكند صرف عمرش به ياد خدا

سراپاى او جنبش و شوق و جوش زحق بانك لطف و محبت بگوش 56]

خلقت

علت خلقت

12. چرا خداوند ما را آفريده است؟ اين كه خداوند در قرآن مى فرمايد: جن و انس را آفريديم براى عبادت؛ با اين كه مى گويند: خداوند به عبادت ما احتياج ندارد، چگونه جمع مى شود؟

ج. تمام مخلوقات عالم خلقت از جماد و نبات و انسان و حيوان و آسمان و زمين و كهكشان ها و منظومه ها و ملائكه و همه و همه را خدا آفريده است و آنها بعد از اين كه از خود نيستند و صاحب خود نيستند و خالق آنها آنان را آفريده، حق اعتراض و چون و چرا و پرسش حكمت و علت آن را ندارند و ايراد و اشكالى به كسى كه در ملك خود تصرف مى نمايد نيست.

اصل سرّ و راز و حكمت اصلى عالم خلقت، شايد در عوالم ديگر ظاهر يا ظاهرتر شود، مثل گياهى كه روييده شود و نيل به فايده اصلى آن، پس از سال ها

ص: 40

كه به ثمر مى نشيند معلوم مى شود.

قرآن كه مى فرمايد: خلقت جن و انس، براى عبادت است، فايده و نتيجه اى را كه در عرصه اختيار جن و انس بر آن مرتب مى شود بيان مى نمايد؛ انسان كه نبايد و نمى پرسد كه سازمان جسمانى او چرا تحت اين نظم و نظام است، در غرض از خلقت هم بايد به همين جواب اكتفا كند و عبادت را وسيله نيل كمال بداند.

او مى تواند از خواص مخلوقات اين عالم سؤال كند و در ارتباط با خود و ساير اجناس مخلوقات، دستورالعمل بخواهد. بايد از آنچه در عرصه اختيار او قرار داده شده، استفاده صحيح كند و سير مترقى داشته باشد؛ بايد از تماميت عالم خلقت و كمال آن و نعمت هايى كه به او عطا شده تشكر نمايد.

خلقت و آفرينش، از خداست و امرى است كه واقع شده و واقع مى شود. ما از آن شاكريم كه ما را با كامل ترين نظام آفريده است؛ ما را ناقص و بدون اسباب و ابزار ظاهرى و باطنى و جسمانى و عقلانى نيافريده است.

بلى، اگر بشر، فاقد نعمت هاى دنيا وعقل و شرع بود مى توانست بگويد چرا نشده است؟ چرا پيغمبران نيامده اند؟ چرا من هدايت نشده ام؟ اما چرا آفريده شده ام و چرا عالم خلق شده، هر چه بپرسد و سؤال كند جوابى كه در خور فهم و دانش نوع او باشد وجود ندارد؛ شايد ملائكه هم از درك نكته اصلى آن عاجز باشند و شايد در عوالم ديگر رازهايى بر او كشف شود. آنچه را در اين معانى مى گويد و مى فهمد و اوج معرفت است:

ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ...(1) حتى سؤالاتى كه در محدوده خلقت جايز است و كمال بشر به فهم و گرفتن جواب آنها است نيز به قدرى زياد است كه اگر در عمر دنيا و آخرت خود- كه پايان ندارد- بپرسد و جواب بشنود تمام نمى شود:

ص: 41


1- 57. ( 1). انعام، آيه 96 ..

قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّى وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً(1) و بالاخره مى گوييم:

تو كه در علم خود زبون باشى عارف كردگار چون باشى

بشر بايد حد خود را بشناسد و هوس منطقه هايى را كه حتى ملائكه از ديدن آن عاجزند، نكند و اين همان معرفت است.

علت غايى خلقت

13. بعضى از فرق، با استناد به احاديثى از كتب شيعه، هم چون بحارالانوار و عيون اخبار الرضا و هم چنين زيارت جامعه كبيره مدعى شده اند كه امامان، اول ماخلق الله بوده و همان مشيت خداوندى مى باشند. خداوند نخست آنان را خلق كرد و سپس از طريق آنان ديگر مخلوقات را بيافريد. بر اين اساس آنان امامان را علت فاعلى خلقت مى دانند.

از جمله احاديث مورد استناد آنها، احاديثى هم چون «ما مصنوع خداونديم و جمله خلق پس از ما، مصنوع مايند»، يا «خداوند نخست ما را خلق كرد و سپس ما، ساير موجودات را خلق كرديم» مى باشد. خواهشمند است در خصوص صحت اين احاديث و مطالب نظر مبارك را بيان فرماييد.

ج. اولًا ائمه مشيةالله نيستند بلكه وعا و ظرف مشيت اند، لذا روايات زيادى داريم كه ائمه ظرف مشيت خداوند هستند و «لم يشأوا الا أن يشاء الله».

ص: 42


1- 58. ( 1). كهف، آيه 109 ..

بلى، يك حديث حافظ رجب برسى نقل كرده كه قابل استناد نيست. علاوه بر اين كه روايات كثيرى وجود دارد كه مشيةالله، حادث و به معناى ايجاد و اعمال قدرت پروردگار است.

ثانياً بر حسب اخبار، ائمه علت غايى خلقت عالم اند، نه علت فاعلى. بلكه همه ما سوى الله حتى ائمه عليهم السلام به مشيت خدا خلق شدند و مشيت معناى مصدرى است و همان انجام دادن است. و خلق ماسوى الله مستند به خداست به حسب آيات و اخبار كثيره.

خلاصه خداوند نور اول را به مشيت و اراده آفريده و فاعليت خداوند نسبت به اشياء، به ذات نيست بلكه به مشيت و اراده است و دو باب در اصول كافى در اين مطلب وجود دارد. و نعم ما افاد العلامه المجلسى فى الاعتقادات: «لا تعتقد انهم خلقوا العالم بامر الله لأنا قد نهينا فى صحاح الاخبار عن القول به و لا تعتقد بما قاله البرسى فى مشارق الانوار من الاخبار الضعيفه.» (هذا ما ببالى من كلامه ره)

هدف از خلقت

14. فرض كنيم امروز قيامت آمده و به حساب همه رسيده شده است؛ تعدادى به جهنم و تعداد ديگرى به بهشت روانه شده اند. بعد چه؟ آيا كار تمام شد و هدف فقط اين بود كه در آخر عده اى خوش بگذرانند و عده اى در عذاب باشند؟

ج. خلقت و نظام هستى، هدفمند است و اين گونه نيست كه انسان رها و بيهوده آفريده شده باشد. در قرآن كريم آمده است:

أَيحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يتْرَكَ سُدًى 59] آيا گمان انسان اين است كه رها آفريده شده است؟

ص: 43

هرگز چنين نيست، انسان را خالق هستى خلق نمود تا تمام اوصاف كمال را در حد استعداد خود دريابد و به نقطه اوج بندگى برسد كه عبوديت، برترين درجه است و در تشهد نماز مى خوانيم: «اشهد ان محمداً عبده و رسوله». بندگى او را از ميان همه عناوين گواه مى شويم.

نكته اى كه توجه به آن لازم است اين كه با تفكر در اين عالم و نظامات آن و قانون تناسب، انسان درك مى كند كه عالم را مدبرى حكيم و عليم كه حكمت از ذرات اين عالم و اوراق درختان و مخلوقات كوچك و بزرگ ظاهر و آشكار است و اين جهان به اين بزرگى و اين اوضاع بهم پيوسته را كه مطالعه مى كند مى فهمد كه به بازى و بيهوده آفريده نشده است. هدف هاى جزئى و داخل در عالم را كه مى فهميم، همه برهان حكمت است.

كل اين عالم و اين دستگاه به طريق اولى و قطع، هدفمند است و هدفى دارد كه با اين تشكيلات عظيم آفرينش مناسب باشد. اگر كسى كاخى بسيار بزرگ و باشكوه بنا كند كه در آن، همه وسايل پذيرايى و تعيش فراهم شده باشد، عقل حكم مى كند كه غرض از اين بنا، بايد ضيافت از بزرگترين شخصيت ها يا مجمعى از رجال برجسته است. البته نظم و ترتيب نشان مى دهد كه حكمت و قصد و شعور بالايى نقشه آن را داده و آن را بنا نموده است. آيا ممكن است كسى احتمال دهد كه آن كاخ را براى نگهدارى يك گربه يا بالاتر يك انسان عادى كه ضيافت از او با يك صدم از آنچه در اين بنا مصرف شده به خوبى فراهم مى شود بنا كرده است؟ در خلقت عالم، عقل اين را مى فهمد كه هدف، بسيار بسيار بزرگ است و بسا بزرگتر از اين عالم. اما شما هدف از خلقت را ثواب و پاداش نيكوكار و كيفر بدكار تصور مى كنيد. البته اين هر دو هست ولى نمى توان همه هدف را در اين دو خلاصه كرد. هدف اين نيست كه مردم مرتكب گناه شوند و آنها را عقاب كنند. اين امور همه در دائره نظم و حساب عالم قرار

ص: 44

دارند كه هدف هر چه باشد بر همه مرتب مى شود. مسأله خلود در عذاب شايد بيان استحقاق باشد، و نسبت به غير اشخاصى كه بالخصوص مخلدبودن آنها ثابت است، شأنيت باشد نه فعليت.

همه برنامه ها در آنجا بر اساس عدل و حكمت الهى و رحمانيت و رحيميت و عفو و مغفرت برقرار است و

لَا يظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا(1) مقادير امور و موازين، همه طبق عدل و حكمت است.

حال مى شود با توجه به هدفمندبودن خلقت تصور كرد كه اطاعت و بندگى بدون اجر بماند و ستم و عصيان با اتمام حجت بر انسان بدون كيفر بماند؟ پاداش بندگى، زندگى جاودان در بهشت الهى و كيفر عصيان و ضلالت و گمراهى، آتش قهر و غضب الهى است.

نكته ديگر اين است كه رسيدگى به اعمال و پاداش و كيفر و بهشت و جهنم در برنامه ى خلقت و افعال الهى قرار دارد و مسير آفرينش بشر تا معاد و ثواب و عقابى كه قرآن مجيد از آن خبر داده است مى باشد، اما اين كه اين مسير در اينجا متوقف مى شود، بسا جلوه ها و آفاق هايى معنوى و جسمى در جلو باشد كه تفهيم آن در اين دنيا به بشرهاى عادى ممكن نباشد، چنان كه شناساندن اين عالم به جنين در رحم مادر ممكن نيست. و خلاصه آگاهى ها و مسائلى باشد كه در آن عالم معلوم گردد.

آنچه قابل انكار نيست اين است كه با توجه به مقامات موجود در اين عالم از اجزا و اعضا كه همه هدفمند مى باشند، مثل اين كه خلقت چشم و گوش و اعضاء و اجزاء و كوه و دريا و اشجار همه هدف مند هستند، بنابراين مجموع عالم به اين كه هدفمند باشد اولى است.

ص: 45


1- 60. ( 1). كهف، آيه 49 ..
چرايى خلقت مخلدين در جهنم

15. چرا خداوند انسان هايى را كه عاقبت، مخلد در عذاب مى شوند و خود خداوند از سرنوشت آنان پيش از خلقتشان آگاه بوده است، آفريده است؟

ج. اين سؤالات را خود انسان مى فهمد كه پاسخ گفتن صحيح آسان نيست و ميدانى نيست كه همه كس بتواند در آن وارد شود؛ فقط اگر از طريق حضرات ائمه طاهرين عليهم السلام جوابى باشد به آن اعتماد مى شود.

در ارتباط با بنده و كارهاى خدا كه بر حسب اعتقاد و ادله، طبق حكمت و مصلحت است، انسان اين حكمت ها را مى يابد و مى بيند و خدا را حكيم و عليم مى شناسد. حال اگر همين جا هم در يك مورد، انسان ابهامى ببيند كه از درك حكمت آن عاجز باشد، بايد آن را حمل بر قصور و كوتاهى خود بنمايد، و اين كه به او ابزار فهم همه چيز را نداده اند. شايد اگر انسان غير از اين حواس پنج گانه، حاسه ديگرى داشت خيلى از مجهولات كه تا دنيا باقى است مجهول مى ماند، بر او معلوم مى شد، چنان كه از اين حواس اگر هم حاسه اى را فاقد بود آنچه را با داشتن، اينك حس مى كند و براى او محسوس و معلوم است مجهول مى ماند.

آنچه مهم است اين كه انسان در داخل اين نظام تكوين و تشريع، راهى را كه مى فهمد راه خير و سعادت اوست و خدا او را به آن هدايت نموده، رها نكند و از نعمت هاى الهى استفاده كند و خود را معطل اين مطالب نكند و در اين سؤالات به پاسخ:

لَا يسْأَلُ عَمَّا يفْعَلُ وَهُمْ يسْأَلُونَ 61] اكتفا كند. مع ذلك در ارتباط با خلق اين انسان ها، ممكن است بگوييم والله اعلم

ص: 46

كه خلقت اين افراد مقصود بالاصالة نيست و به تبع خلقت انسان هاى صالح كه بالاصالة مقصودند خلق شده اند كه لازم خلقت اين عالم و همه مخلوقات و اين افراد صالح و حصول مقصودى كه از خلقت كل و افراد رستگار است، خلقت اين افراد است؛ نه اين كه اين افراد براى معصيت خلق شده باشند، بلكه هر دو گروه را خدا مختار آفريده است كه

إِنَّا هَدَينَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا(1) اما آن گروه پاك، مقصود از خلقت مى باشند ولى هر دو در ميدان تكليف و هدايت تشريعى مختار و مكلف به اطاعت مى باشند. بالاخره آنچه بايد باشد هست:

هر چيز كه هست آن چنان مى بايدو آن چيز كه آن چنان نمى بايد نيست

حدوث يا قدم عالم

16. اگر جهان، ازلى تصور شود، نياز آن به خالق چه توجيهى دارد؟

ج. چون هر چه در آن است، حادث است و على الدوام حدوث در آن جارى است و در تغيير و تبدل و تجدد است. كل عالم و اجزاء عالم، پديده و آيت مى باشند و مسبوق به عدم هستند. عالم بر اين اساس قرار دارد، و چيزى بى سابقه ى عدم يافت نمى شود. اگر گفته شود چرا ماده ازلى نباشد و اين تطورات همه از شئون و خواص آن باشد؟، جواب اين است كه اين تطورات بدون عامل شعور از خارج، قابل تصور نيست، بلكه عامل عقل و شعور در آن ظاهر است و اگر اين عامل، عقل و شعور نباشد، بيشتر شئونى كه در عالم مى بينيم تحقق نمى يابد.

ص: 47


1- 62. ( 1). انسان، آيه 3 ..

وقتى اين عقل و شعور را در بخشى از كاينات درك مى كنيم ساير هم بر آن قياس مى شوند، خصوصاً با آن كه پيچيده ترند هرچه غور و بررسى در آنها بيشتر مى شود، وابستگى آنها به علم و قدرت و شعور خارج از وجودشان ظاهرتر مى شود.

رابطه معرفت خدا و ابتلاء مومن

17. نظر حضرتعالى در مورد شعر

هر كه در اين بزم مقرب تر است جام بلا بيشترش مى دهند

چيست؟ آيا خداوند متعال با دوستان خويش اين گونه رفتار مى نمايد؟

ج. ممكن است اين شعر به اين شرح معنى شود كه هر كس در جهان، استعداد و درك و معرفتش به خداوند متعال و آيات الهى و اسرار بى شمار و نظامات و برنامه هايى كه در كاينات وجود دارد، بيشتر باشد، احساس مسئوليت بيشتر مى نمايد و بيشتر مورد انتظار است كه به وظايف دينى و اجتماعى خود عمل نمايد و در اين راه متحمل زحمات بسيار گردد. هر كس از عواطف زنده و ترحم بيشتر بهره مند باشد، بيشتر غمخوار فقرا و محرومين و حامى ضعفا و مظلومين است. لذا در روايت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

«نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِياءِ أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءًفَالْمُؤْمِنُ مِنَ الْأَمْثَلِ فَالْأَمْثَل»(1)

ابتلاء ما پيغمبران از همه بيشتر است؛ يعنى زحمت و مسئوليت ما زيادتر است. و پس از آن، آنان كه به ما همانندتر و شبيه تر هستند و ...

ص: 48


1- 63. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 64، باب 12، حديث 47 ..

مؤمن به قدر ايمان خود، ابتلاء و زحمت دارد. كسى كه مؤمن نيست، احساس مسئوليت ندارد. بى خيال، بى توجه به مردم و به بنى نوع خود، مثل حيوانات زندگى مى كند. اين شعر در اصل داراى معنايى دقيق است و بيان مقام عالى بندگان خاص خداوند و خدمتگزاران حقيقى بشر است كه از صفات آنها، ايثار و برگزيدن ديگران بر خود و قبول صدمات در راه خدمت به جامعه و هدايت بشر و نجات ضعفا است.

دوست داشتن بندگان خدا

18. آيا دوست داشتن كسى به اندازه خدا و به زبان آوردن آن براى خود شرك است؟ و آيا مى توان گفت كه دوست داشتن زياد عبادت است؟

ج. قرآن مجيد مى فرمايد:

الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّاً للّه 64] كسانى كه ايمان آورده اند، دوستى آنها به خدا بيشتر و محكم تر است.

اين كه كسى گمان كند اگر كسى را به اندازه خدا دوست مى دارد از قلّت معرفت است، قياس بنده عاجز ناتوان و جاهل و محتاج و مخلوق خدا به خداوند عالم قادر حكيم خالق بى نياز چگونه توجيه مى شود؟

شخص مؤمن و با معرفت بايد همه دوستى هايش براى خدا باشد. اصلًا ايمان، دوستى است؛ دوستى خدا اصل است و همه دوستى ها را بايد فرع آن قرار داد. به قول شاعر:

ص: 49

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

در حديث شريف صحيح است:

«أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُّ فِى الله وَ الْبُغْضُ فِى الله»(1)

محكم ترين دستگيره هاى ايمان، دوست داشتن در راه خدا و دشمن بودن از براى خدا است.

عدم سنخيت بين خالق و مخلوق

19. آيا ذات خداوند متعال و مخلوقات در اصل حقيقت وجود، اشتراك و سنخيتى دارند، مثل نور آفتاب و مراتب آن؟

ج. بين خالق و مخلوق، سنخيت ذاتى نيست و صريح آيه شريفه لَيسَ كَمِثْلِهِ شَى ءٌ(2) و صريح روايات، بينونت كامل بين خالق و مخلوق؛ چه در ذات و چه در صفات است، مانند روايات:

«تنزه عن مجانسة مخلوقاته ...»(3)

«ان الله خلو من خلقه و خلقه خلو منه ...»(4)

«لايليق بالذى هو خالق كل شئ الا ان يكون مبايناً «لكل شئ متعالياً عن كل شئ».(5)

«مباينته اياهم مفارقته لهم ...»(6)

«كنهه تفريق بينه و بين خلقه ...»(7)

ص: 50


1- 65. ( 1). كافى؛ جلد 2، صفحه 126، حديث 6.
2- 66. ( 2). شورى، آيه 11.
3- 67. ( 3). دعاى صباح منقول از اميرالمؤمنين عليه السلام.
4- 68. ( 4). كافى؛ جلد 1، صفحه 82.
5- 69. ( 5). توحيد مفضل، صفحه 179.
6- 70. ( 6). امالى شيخ مفيد؛ مجلس 30.
7- 71. ( 7). توحيد شيخ صدوق؛ باب التوحيد و نفى التشبيه ..

«هو باين من خلقه محيط بما خلق علماً و قدرة و احاطة و سلطاناً».(1)

اسماء و صفات خداوند

عينيت ذات و صفات

20. آيا صفات خداوند عين ذات اوست؟ در روز ازل كه غير از خدا موجودى نبوده است، آيا خداوند صفت فعل داشته يا فقط صفت ذات بوده است؟

ج. صفات ذاتيه خداوند متعال، عين ذات اوست، مثل علم و قدرت و حيات و ... و صفات ذاتيه يعنى، عين ذات است نه زايد بر ذات و غير ذات- چنان كه اشاعره گويند- بر خلاف صفات فعليه كه اتصاف به آن عين ذات نيست، مثل خالق و رازق كه به جهت دو فعل خلق و رزق كه حادث است و قديم نيست. به خدا خالق و رازق گفته مى شود و غير از قدرت بر خلق و رزق و قدرت بر هر فعل ديگر است كه صفت قدرت است كه ذاتى است ولى قدرت داشتن بر خلق و رزق غير از خلق كردن و روزى دادن است كه حادث است؛ و به عبارت ديگر صفات فعل پروردگار، عين ذات او نيست، و به صدور فعل و آفرينش و آفريدن، و رزق و روزى دادن، بر او اطلاق مى شود و كافى است براى واضح شدن اين معنا كه بدانيم همه اشياء خلق خدا و فعل خدا هستند و نبودند و به فعل خدا بود شدند. و اين بودشدن و خلق، فعل خدا است و خداوند، فاعل اين افعال است و اسامى مثل خالق، مصوّر، رازق، قابض، محيى، مميت، رحمان و رحيم كه بر او اطلاق مى شود، اسماء افعال الهى است؛ ولى در اصل، همه صفات فعليه به صفات ذاتيه راجع مى شود؛ قدرت بر تمام اين افعال، صفت ذات است ولى به

ص: 51


1- 72. ( 1). توحيد شيخ صدوق؛ باب القدرة ..

اعتبار نفس آن، اطلاق قادر بر خدا مى شود ولى رازق و خالق اطلاق نمى شود و در اسماء افعال، اين شعر صادق است:

عباراتنا شتى و حسنك واحدو كل الى ذلك الكمال يشير

اطلاق وجود بر خداوند؛ مشترك لفظى يا معنوى

21. اطلاق موجود بر خداوند متعال و بر افراد ممكنات، مشترك معنوى است يا لفظى؟ و به عبارت ديگر، وجود و بود بين خدا جل اسمه و مخلوقات مشترك لفظى است يا معنوى؟

ج. مشترك معنوى است، به اين معنا كه در قضاياى خدا هست و موجود هست و انسان هست و فرشته هست و كوه هست و دريا هست و موجود است، مراد از هست و وجود و موجود در همه، يك معنا است و در هر قضيه، خبر از كينونت موضوع قضيه داده مى شود، با اين تفاوت كه كينونت و بود خدا بالذات است و كينونت ساير اشيا، بالغير و به خدا است. و به هر حال، در همه، خبر از كينونت و بود آنها داده مى شود وآنچه محمول است، در همه قضايا كينونت است و تفاوت آنها به حسب موضوع و يا محمل عليه الكينونة است.

اما اشتراك معنوى به معناى اين كه هر يك فردى در حقيقت وجود مى باشند، تفاوت آنها به مراتب و قوت و ضعف و تقدم و تأخر آنها است، چنان كه برخى به اصطلاح حكما و قائلان به اصالة الوجود برآنند، با صريح مثل آيه ى شريفه «ليس كمثله شئ» منافات تام دارد، زيرا مثليت در ذات و حقيقت، ظاهرترين مثليت است.

و اما اشتراك لفظى، اگر مقصود از تسميه واجب و ممكن به آن، تسميه هر يك مستقلًا و به حسب هويت و ذات هر يك باشد كه با هم تباين بالذات دارند، اطلاق وجود و موجود بر هر يك، به اشتراك لفظى صحيح است، و اين اطلاق اگر بر حسب لغت صحيح باشد، فى حد نفسه اشكال ندارد و فقط دائر مدار اين

ص: 52

است كه اين تسميه، سابقه لغوى و استعمال اهل لغت داشته باشد.

وحدت وجود، خلاف نصوص كتاب و سنت

22. آيا نظريه وحدت وجود، مطابق عقل و نصوص شرعى است يا خير؟

ج. وحدت وجود به معنى نفى غيريت الله من غيره من الموجودات و نفى الاثنينية و وحدت شخصى فى دارالتحقق، باطل و خلاف نصوص كتاب از بسم الله فاتحةالكتاب تا من الجنة و الناس و نصوص سنت و احاديث متواتر است؛ اگر كسى بر اين عقيده باشد واجب است به قرآن مجيد و عترت رجوع نمايد و توبه كند.(1)

معناى ازليت و ابديت

23. «هو الازلى الابدى جل اسمه». دليل بر اين ازليت و ابديت چيست؟

ج. خدابودن و ممكن نبودن، مساوى با ازليت و ابديت است. واجب الوجود، وجوب وجودش بالنسبة الى الازل و الابد مطلق است و الّا لازم مى شود خلف و خروج الوجوب الى الامكان و به عبارت ديگر معناى ازلى بودن، ابتدا و آغازنداشتن و معناى ابدى بودن، پايان و نهايت نداشتن است و دليل آن، همان حادث نبودن و به خودبودن و بى سبب و علت بودن است. فرض ابتدا و آغاز براى او جلت اسمائه مساوى با حدوث و نياز به محدث و احتياج به غير است و فرض پايان و نهايت نيز مستلزم امكان و عدم وجوب است، همان طور كه احتمال آغاز نسبت به ذات الهى خلاف و منتفى است، احتمال پايان و عدم نيز منتفى است.

ص: 53


1- 73. ( 1). تعبير ديگر از وحدت وجود اين است كه خدا روح عالم است، و عالم جسد است. بنابراين خدا كل است، و نسبت او به اجزاء عالم، نسبت روح و جسد است، و تعبير ديگر اين است كه در حقيقت هر چه در عالم محقق است خدا است و همه او هستند و او همه است. اين گونه تعابير همه باطل، و خلاف وجدان و صريح كتاب و سنت است ..

معناى اسم «قابض»

24. معناى كلمه «قابض» كه از نام هاى خداوند مى باشد چيست؟

ج. معناى اسم شريف القابض، گيرنده و بازگيرنده است؛ چنان كه معنى اسم شريف الباسط، عطاكننده و بسطدهنده است كه معنى اين است كه قبض و بسط و عطا و امساك هر دو از اوصاف و افعال خدا است كه بر حسب حكمت و مصلحت جريان دارد كه بايد خداى متعال چنان كه به صفت بسط و اسم الباسط موصوف و موسوم است به صفت قبض و اسم القابض نيز چون واجد جميع صفات كمال است موصوف و موسوم باشد هر دو از صفات كماليه است و شايد القابض به صفات جلاليه اشبه باشد چنان كه الباسط از صفات جماليه است.

صفات ثبوتى

علم الهى

علم مطلق خداوند

25. آيا خداوند داناى مطلق است؟ كيفيت تعلق علم خداوند به اشياء قبل از خلقت آنها چگونه است؟

ج. بلى، علم خداوند متعال به همه چيز تعلّق دارد؛ وَهُوَ بِكُلِّ شَى ءٍ عَلِيمٌ 74]، اما بحث از كيفيت تعلق علم خدا به اشياء قبل از ايجاد آنها، بحثى است كه ورود در آن لزومى ندارد؛ نه درك آن ممكن است و نه بر فرض درك، به كمال معرفت انسان چيزى مى افزايد، حتى مثل صاحب اسفار، در مبدأ و معاد، كيفيت علم خدا را

ص: 54

به اشياء به نحوى كه از آن فساد و خلاف عقل و محالى، مثل اتحاد يا فاعل و قابل بودن ذات به وجهى از وجوه لازم نشود، از غامض ترين مسائل فلسفى شمرده است كه كمتر كسى است به فهم آن راهى پيدا كرده و قدمش در اين راه نلغزيده باشد، حتى شيخ الرئيس ابوعلى سينا و شيخ اشراق و ديگران. پس بايد در كيفيت تعلق علم خداوند به اشياء، وارد نشويم كه ادراك آن بر ما ناممكن است. بلكه در شناخت حقيقت علم بشر و كنه و ارتباط عالم با معلوم نيز مسائل غامضى مطرح شده كه برخى از آنها تا حال براى بشر، جوابش معلوم نشده است.

علم خداوند و مسأله اختيار

26. موريس مترلينگ (بزرگ ترين فيلسوف قرن حاضر) مى گويد: تا وقتى كه من و شما داراى مغز هستيم محال است كه بتوانيم دانايى خداوند را با اختيار خودمان در زندگى وفق بدهيم! يعنى همين كه ما گفتيم خداوند دانا و تواناست و همه كار را مى توانست و مى تواند بكند و قادر به پيش بينى همه چيز بوده و هست، ديگر نمى توانيم بگوييم كه ما در كار خود اختيار داريم و هر چه دلمان بخواهد خواهيم كرد! زيرا هر فكرى كه شما براى امروز و يا آينده كنيد و هر كارى را كه امروز و يا در آتيه انجام بدهيد قبلًا از طرف خدا پيش بينى شده و اگر پيش بينى نمى شد و او قادر نبود كه وقايع را ادراك نمايد خدا نبود و همين كه پيش بينى كرد ناچار آن كار اتفاق خواهد افتاد و ديگر اختيار از دست شما خارج است!. با توجه به اين مطلب، آيا در اعمال خويش مجبوريم؟

ج. درباره سؤال بايد به كتب مفصّله، مانند كفاية الموحدين و نيز كتاب كشف المراد علامه حلّى مراجعه شود. اين شبهه جديدى نيست كه (موريس

ص: 55

مترلينگ) اظهار كرده باشد حتى در شعر معروف از خيام، نيز اين شبهه مطرح شده است به يك رباعى كه بيت دومش اين است:

مى خوردن من، حق ز ازل مى دانست گر مى نخورم، علم خدا جهل بود

و خواجه در جوابش سروده:

اين نكته نگويد آن كه او اهل بودزيرا كه جواب شبهه اش سهل بود

علم ازلى علت عصيان گفتن نزد عقلا ز غايت جهل بود

ولى اجمالًا عرض مى شود كه علم خداوند متعال به افعال و اعمال بندگان هرگز سبب جبر و سلب اختيار از بندگان نمى شود؛ چون خداوند علم دارد كه بندگان با اختيار خود فلان فعل يا عمل را انجام مى دهند، نه اين كه چون خداوند علم دارد، پس انسان نيز جبراً همان فعل را در خارج واقع مى سازد!

از سوى ديگر علم از جنس آگاهى و دانايى است و بديهى است كه آگاهى و دانايى نسبت به امرى موجب انجام شدن آن نمى شود. آيا شما وقتى مى دانيد كه مثلًا دو ساعت ديگر به مكانى خواهيد رفت، صِرف دانستن، موجب انجام جبرى آن مى شود و شما ديگر اختيار اين كه به آن مكان نرويد را نيز نداريد؟!

از جهت سوم، وجود اختيار يك امر وجدانى است كه هر كس با وجدان خود آن را درمى يابد كه نسبت به يك فعل دو حالت دارد: انجام دادن و نيز انجام ندادن آن و هرگز نسبت به آن مجبور و بى اختيار نيست.

بنابراين انكار اختيار، انكار يك امر بديهى و روشن است و اين انكار، موهومى بيش نيست و بهتر است براى كسب معرفت به كتب مذكور در اول جواب و ساير كتبى كه از بزرگان علماء شيعه است مراجعه نماييد، نه اين كه از به اصطلاح فيلسوفانى مثل شخص مزبور كه مسلمان نيستند و هيچ گونه آگاهى از معارف دين مبين اسلام ندارند كسب نماييد كه موجب تشويش و ورود شبهه به ذهن

ص: 56

شما درباره عقايد حقّه دينى مى شود.

قدرت

عدم تعلق قدرت خدا به محال

27. آيا خدا مى تواند زمين را بدون كوچك كردن، داخل يك تخم مرغ با اندازه طبيعى جا بدهد؟

ج. خداوند بر هر چيزى قادر است و اگر امرى شدنى نباشد، نقص در قدرت حق تعالى نيست، مثلًا اگر پهلوانى كه قدرت دارد سنگى را يك كيلومتر پرتاب كند، اگر پرى را نتواند صدمتر پرتاب كند، نقصى در قدرت او محسوب نمى شود. اين عدم قابليت پر است كه هر چه با سرعت هم پرتاب شود، 10 يا 15 متر بيشتر نمى رود. البته اين مثال براى تقريب به ذهن است و در مورد سؤال هم اين تخم مرغ است كه قابليت گنجايش زمين را ندارد نه اين كه خداوند متعال قدرت بر انجام آن را ندارد، بلكه امرى ذاتاً محال است. مع ذلك اين سؤال از حضرت صادق عليه السلام شده و از جمله جواب هايى كه داده اند، مثال به رؤيت اشيا است كه چشم با اين حجم كوچك، فراگير تمام اشيا است؛ آسمان و زمين و كوه و دريا و همه را فراگير است كه در تفسير اين معنى و اين كه رؤيت به چه كيفيت است و شرح اين بيانات، مفصل است. اجمالًا اگر ما امكان چيزى را نفهميديم و يا آن را با عقل خود ناممكن ديديم، اگر امكان آن هر چند به مثل اطلاق

إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ(1) باشد نبايد منكر آن شويم. به قول انيشتين: مسائل فيزيكى غير از مسائل متافيزيكى و اخبار انبيا است. در اينجا دقت و تعمق لازم است.

ص: 57


1- 75. ( 1). بقره، آيه 20 ..
بداء

28. منظور از بداء چيست؟ آيا وقوع آن منوط به زمان و شرايط خاصى است؟

ج. بداء به معناى تأخير در وقوع بعض حوادث يا تقدم آن، مثل موت اشخاص يا دفع بعض خطرات و بليات يا كم شدن ميوه ها و باران به واسطه اعمال خوب و بد بندگان خدا بر حسب آيات متعدد قرآن مجيد در روايات متواتره ثابت است، مثل اين آيه

ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيدِى النَّاسِ لِيذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يرْجِعُونَ 76] يا مثل اين آيه

إِنَّ اللّهَ لَا يغَيرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يغَيرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ 77] يا مثل اين آيه

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يكْسِبُونَ 78] و آيات متعدد ديگر و چنان كه در نهج البلاغه به صراحت بيان شده است اين يك اصل بزرگ الهى است. اگر تفصيل مطلب را بخواهيد به رساله (بداء) اينجانب مراجعه نماييد.

ص: 58

بداء در امر غيبت

29. آيا براى خدا در امر غيبت امام زمان عليه السلام بداء حاصل مى شود، مثلًا به علت معاصى زياد مردم، امام زمان را بميراند ولى نور آن حضرت باقى باشد؟

ج. اصل وجود امام زمان عليه السلام از امور بدائيه نيست و ظهور آن حضرت و پركردن زمين از عدل و داد و جهانى شدن اسلام از امور حتميه است كه وقوع آن تخلف ناپذير است تا آن حدّ كه همه مسلمانان روايت كرده اند: «اگر يك روز هم از دنيا باقى نمانده باشد و آن حضرت ظهور نفرموده باشد، آن روز را خدا آن قدر طولانى مى فرمايد كه آن حضرت ظهور كند و عالم را كه پر از ظلم و جور شده پر از عدل و داد فرمايد»(1). در وجود يا عدم مثل اين موضوع؛ نه صدقه و نه دعا و نه كار خير و عمل صالح و يا گناه تأثير ندارد. بلى، دعا در تعجيل در امر فرج آن حضرت ممكن است مؤثر شود كه دستور فرمودند:

«أَكْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِيلِ الْفَرَج»(2)

ص: 59


1- 79. ( 1). بحار الانوار، جلد 51، باب 1، حديث 26.
2- 80. ( 2). همان، جلد 52، باب 20، حديث 7 ..

فصل دوم: عدل الهى

اشاره

ص: 60

اثبات عدل الهى

30. عدل الهى چگونه اثبات مى شود؟

ج. براى اثبات عدل الهى مى توان گفت: كسى كه ظلم مى كند؛ يا جاهل و نادان است يا نيازمند، يا حريص است و يا مجبور و ... در حالى كه خداوند سبحان از همه اين صفات نقصانى منزّه و مبرا است. پس خداوند متعال به موجودى ظلم نمى كند و عادل است. براى تفصيل بيشتر مى توانيد به كتاب كفاية الموحدين و نيز كتاب كشف المراد علامه حلّى اعلى الله مقامه مراجعه نماييد.

مسأله شرور

خداى رحيم و مسأله شرور

31. چند وقتى است به خاطر مشكلات زيادى كه براى من پيش مى آيد نسبت به خدا و قدرت و رحمانيت او دچار شك و ترديد شدهم و با خود فكر مى كنم كه خدايى نيست و يا اگر هم هست، اداره كردن اين دنيا بر عهده او نيست و يا اين كه در اداره كردن فقط به ثروتمندان و يا ظالمان توجه مى كند. خواهشمندم مرا راهنمايى كنيد.

ج. از آنچه به دستم رسيد بسيار متأثر و متأسف شدم و اميدوارم به لطف الهى هر چه زودتر از اين سراب وهم خارج شده و آنچه از نعمت ها و رحمت هاى

ص: 61

الهى كه همه موجودات را فراگرفته و قابل شمار نيست اندكى را ببينيد و از تسويلات شيطانى رهايى يابيد.

شكى نيست كه

ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيدِى النَّاس 81] اختلاف طبقات و تبعيض ها و افكار خرافى و گناه و معصيت ها فراگير شده و در چنين فضايى كه بشر براى خود به وجود آورده تنفس بسيار مشكل شده و نور عقل و فهم صحيح بدون هم نشينى با اهل ايمان و علماء ربّانى دست خوش ضعف و كم سويى مى شود و انسان را به مهلكه و خطرات عظيم مى كشاند.

انسان با ايمان به نور ايمان، با فقر و محروميت ها نيز در طاعت الهى سستى نمى كند و آنچه از بدبختى هاست، از ناحيه رفتار و روش هاى خود مردم است كه اطاعت و راهنمايى هاى الهى را رها نموده و به سليقه خود رفتار مى كنند و اين از جهات فردى و اجتماعى مصيبت هاى غيرقابل جبران براى همگان فراهم مى آورد، ولى در عين حال قوت ايمان در مؤمنين ايشان را در صراط مستقيم پايدار نگه مى دارد.

يكى از علل اين كج انديشى ها، جهل و نادانى است كه انسان جاهل بسيارى از حوادث را- كه بسا عين مصلحت او باشد-، شر و ضرر براى خود مى شمارد. بدنگرى به پيش آمدها، بيمارى خطرناك روانى است كه استراحت و آرامش را بر شخص حرام مى نمايد و عكس آن، نيك نگرى از بهترين حالات روحى است كه شخص با آن، آرامش خود را حفظ مى كند و براى هر پيش آمد به ظاهر بد هم، تفسيرى خوب دارد و اين درس بزرگ مكتب قرآن، او را همواره بدون اضطراب و با اعتماد تمام و قوت قلب نسبت به حال و آينده مى سازد:

وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَكُمْ وَ عَسى

ص: 62

أَنْ تُحِبُّوا شَيئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللهُ يعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ 82]

و اما شما برادر عزيز توجه داشته باشيد كه خداوند متعال چقدر به شما نعمت داده است؟ مگر مى توان نعمت هاى خدا را شمارش نمود؛ نعمت عقل، ايمان، سلامتى، ولايت اهل بيت عليهم السلام، سلامتى پدر و مادر، سلامتى ارحام و اقوام و ...؟ شما فقط كمبودها را نبينيد، شايد آن هم به مصلحت شما باشد. البته لازم است انسان تلاش كند و

وَأَن لَّيسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى 83] در هر حال بنده هم براى شما دعا مى كنم آنچه خير است خداوند متعال به شما عنايت فرمايد.

افراد ناقص الخلقة

32. چرا خداوند در بدو تولد، بعضى انسان ها را با معايبى مى آفريند كه آن معايب باعث مى شود انسان نتواند هم چون ساير انسان ها به كمال برسد، به عنوان مثال اگر شخصى نابينا متولد شود هيچ گاه نمى تواند مثل انسان بينا پيشرفت كند و از زندگى بهره ببرد. چگونه اين رقابت نابرابر براى رسيدن به كمال و بهره بردن از زندگى با عدل آفريدگار هستى بخش برابرى مى كند؟

ج. عالم ما، عالم طبيعت است، علاوه بر آن كه انواع نبات و حيوان هر كدام با استعداد خاص خود هستند و با هم فرق و تفاوت دارند، مثلًا شكوفه هاى درختان

ص: 63

هر كدام رنگ و بو و زيبايى خود را دارند يا ميوه ها هر كدام طعم و مزه خاص دارند؛ يكى شيرين است و يكى تلخ و ... همه سنت و نظامى دارند، حيات و رشد دارند ولى اگر به واسطه بعض عوارض و اتفاقات در نظم آنها اختلالى پيدا شود، مثلًا كشاورز يا باغدار كوتاهى كند، درخت چنان كه بايد رشد نمى كند. انسان و حيوان نيز از اين وضعيت مستثنى نيستند، هر كجا كمبود يا نقصى پيدا شد، به علل خاصى است، مثلًا اعمال والدين بسا در چگونگى تكوّن جنين اثر مى كند و خبط و اشتباه آنها با اتفاقات مختلف مانع از كمال موجود مى شود و اين از خواص عالم طبيعت و تكميل و تكامل و اسباب مختلف است غير از اين باشد، عالم اين عالم نمى باشد. در اينجا نكات و مطالب ظريف و دقيق، بسيار است كه در درك آنها آشنايى با علوم بسيار لازم است. اجمالًا معايب و كمبودها توجيه دارد و كمبودها كه نيست و عدم است آفريده نيست؛

هر چيز كه هست آن چنان مى بايدآن چيز كه آن چنان نمى بايد نيست

نوزادان ناقص الخلقة

33. در سلامت يك انسان از قبل از تولد، مسائل بسيار زيادى دخيل هستند، از جمله آنها رعايت برخى از مسائل رفتارى براى آميزش زن و شوهر، مراقبت مادر از جنين خود هنگام حاملگى و .... چنانچه پدر و مادرى اين امور را رعايت نكنند و فرزندى ناقص به دنيا بيايد، سؤال اينجاست كه آن كودك چرا بايد تاوان اشتباه والدين خود را بدهد؟

ج. مانند اين سؤال در موارد ديگرى نيز مطرح است، مثل اين كه چرا انسانى كه يك لحظه غفلت كرده تا آخر عمر بايد تاوان اشتباه خود را بدهد و احياناً با نقص در اعضاء بدن بايد زندگى را ادامه دهد؟ و صدها نمونه ديگر كه قابل طرح

ص: 64

است. جواب اجمالى كه در اينجا مى توان داد و تفصيل آن در كتب مفصله است اين است كه، تكوين فرزند مثل پيدايش هر موجود ديگرى نيازمند زمينه ها و علل متعددى است كه در صورت كامل شدن آنها خداوند فرزندى تام الخلقة و سالم عطا خواهد فرمود و در صورت نقصان هر يك از آنها، ممكن است كه فرزند ناقص الخلقة متولد شود، مثل هر موجود ديگرى كه در صورت نقصان در علل و زمينه ها ممكن است ناقص به وجود آيد.

در هر صورت فرزندى كه نقصى در اعضا دارد در برابر صبر بر مشكلات و تنگناها داراى اجر و ثواب خواهد بود و خداوند هم تكليفى بيش از آنچه كه در توانش هست از او نمى خواهد و او نيز مانند ديگران مى تواند سعادتمند باشد.

با در نظرگرفتن اين مطلب كه خداى سبحان، صلاح و فساد بشر را بهتر از خود او مى داند مى توان گفت كه اين نقص در خلقت براى اين شخص مصلحتى دارد كه در سلامت او براى او نبوده است.

تفاوت در خلقت

34. با توجه به اين كه مى گوييم خدا زيباست و زيبايى ها را دوست دارد، چرا خداوند عدهى را زشت و عدهى را زيبا خلق كرده است. مگر نمى توانست همه را زيبا خلق كند؟

ج. زشتى و زيبايى به حسب انظار مختلف است و در خلقت و آفرينش خداوند متعال، نقص و كمبود نيست، و اگر شخص با چشم بصيرت و معرفت نگاه كند، در مجموع شكل عالم جميل و زيباست و همان كه در نظر زشت است اگر به همان شكل خود نبود نازيبا بود كه گفتهند:

ابروى تو گر راست بُدى كج بودى بنابر اين در خلقت خدا كجى نيست؛

ص: 65

هر چيز كه هست آن چنان مى بايدو آن چيز كه آن چنان نمى بايد نيست

والبته اين نسبت به امورى است كه به عالم اختيار بشر، ارتباط پيدا نكند، چون در اين عالم بسيارى از امور در مسير تصرفات و مداخلات بشر قرار مى گيرد، و چون بشر جاهل است، زشتى هايى كه بايد آنها را واقعى دانست پيش مى آمد و بسا همان افرادى كه زشت پرورش مى يابند به واسطه همان تصرفات جاهلانه خودشان يا پدر و مادر و حتى ديگران واقع مى شوند.

به هر حال، موضوع در اصل از اسرار خلقت است و تأمل و تفكر در آن موجب مزيد معرفت و بصيرت است:

چنان داده نگارش اين جهان راكه به هرگز نيامد زان گمان را

از او عالم شود انسان منظم كه نه در آن زياد و نه در آن كم

در عين حال، يكى از اسرار بزرگ خلقت، تفاوت بسيار و بى شمارى است كه در مخلوقات است. بايد توجه داشت، تفاوت انواع و افراد اگر نباشد، عالم خلقت از نظام مى افتد.

تبعيض ميان بندگان

35. اگر عدالت از جانب خداوند در حق همه بندگانش رعايت شده است، پس چرا براى مثال يكى هم ثروتمند است و هم بسيارى از نعمت ها را دارد، ولى ديگرى هيچ كدام از اينها را ندارد؟

ج. عدل خداوند به اين معنى است كه هر كارى را مطابق حكمت و مصلحت و درست و بجا انجام دهد، و اما تشخيص اين كه كارى بجا و صحيح انجام شده يا نه، در اين خصوص انسان نمى تواند فهم و درك محدود و ناچيز خود را ملاك و ميزان قرار دهد، زيرا خداوند قادر و بخشنده و غنى است و احتياج به

ص: 66

بندگان ندارد تا خلاف عدالت عمل كند و خداوند عالم به غيب و آينده است و بشر، عاجز از درك اسرار عالم و آينده و غيب است و اگر خداوند در آينده چيزى را كه خيال كند به خاطر نداشتن آن در حق او مضايقه و ظلم شده به او نشان دهد، فهمد كه كار بر طبق عدل بوده است، مثلًا اگر كسى كه فرض كنيد مسجد را نديده، چنانچه مسجد را به او نشان دهند ممكن است اشكال كند و بگويد اين ساختمان ايراد دارد. اطاق به اين بزرگى به چه درد خورد و اينجا آشپزخانه ندارد و توالت ندارد و درب آن نيز بزرگ است و از اين قبيل اشكالات، در حالى كه اگر به او بگويد اينجا منزل و جاى زندگى نيست و براى نمازخواندن جمعيتى زياد و ورود هيئت ساخته شده و بايد به همين شكل باشد قانع شود و فهمد كه ساختمان ايرادى ندارد و خود او در تشخيص، اشتباه كرده است.

جبر و اختيار

جبر و اختيار و مسأله سعادت

36. شنيده ام اگر كسى خداى ناكرده ولد حيض باشد، دشمن اميرالمؤمنين على عليه السلام و خاندانش مى باشد. آيا اين با عدالت خداوند سازگار است كه شخص بدون تقصير، سرنوشتى اين چنينى داشته باشد؟

ج. سخن فوق صحيح نيست و سعادت و شقاوت هر فردى، معلول اعمال و افعال نيك و بد اوست و هيچ كس از بدو تولد شقى و زيانكار به دنيا نمى آيد، بلكه طبق روايات وارده همه انسان ها بر فطرت پاك توحيد و خداشناسى آفريده مى شوند و به مرور زمان در اثر غفلت خودش و نيز تأثير پدر و مادر و اطرافيان

ص: 67

و خلاصه محيط، ممكن است از راه راست منحرف شود و به منجلاب گمراهى سقوط كند. بلى، اگر پدر و مادر مؤمن باشند و نيز آداب اسلامى را- كه در كتاب حليةالمتقين آمده است- هنگام بچه دارى رعايت كنند و بچه را بعد از تولد با محبت اهل بيت عليهم السلام تربيت كنند، اين خودش به عنوان يك عامل مهم ولى نه تمام سبب براى سعادت و خوشبختى فرزند محسوب مى شود، از آن طرف هم اگر فرد تحت القائات گمراه كننده اطرافيان و محيط باشد، اين خودش يك عامل مهم ولى نه تمام سبب، براى شقاوت و بدبختى فرد مى باشد.

بنابراين هر فرد مسلمانى بايد بدون در نظرگرفتن سخنانى، مثل سخن مرقوم در سؤال، به وظايف و تكاليف شرعى خود عمل كند كه ان شاءالله در دنيا و آخرت رستگار و سعادتمند خواهد بود.

جبر و اختيار و محاسبه اعمال

37. در آموزه هاى دينى داريم كه از علل آفرينش عالم، امتحان و آزمايش الهى است. اگر چنين است، چرا برخى در كودكى و قبل از امتحان الهى مى ميرند؟ به علاوه چرا مثلًا به حضرت على اصغرعليه السلام ثواب مى دهند حال آن كه هيچ عمل خيرى را آگاهانه انجام نداده است؟ اگر يزيد بن معاويه نيز در گهواره تير مى خورد و كشته مى شد، آيا به او نيز ثواب زياد مى دادند؟

ج.

يكى مرغ بركوه بنشست و خاست برآن كُه نه چيزى فزود و نه كاست

زمين در جنب اين نه طاق خضراچو خشخاشى بود بر روى دريا

تو خود بنگر از اين خشخاش چندى سزد گر بر بَروت خود بخندى

اگر يك گنجشك كوچك كه بر كوه بزرگى نشسته و اطراف وسيع و پهناور

ص: 68

خود را تا هر كجا ممكن باشد مى بيند و كاينات گوناگون كه در آن كوه و پيرامون و اطراف آن هستند و حساب و شمارشان را جز خدا كسى نمى داند و به زمين و آسمان و ماه و مهر و ستارگان مى نگرد و معلوم نيست چه ادراكى و چه بينشى دارد، مى تواند در كل اين عوالم اظهار نظر كند و قواعد و نظامات آنها را از جهت بود و نبود و اختلافات زير سؤال ببرد؟! و اگر اين گنجشك بر درخت بزرگى كه ميلياردها برگ دارد نشسته باشد، مى تواند از تفاوت هاى برگ هاى اين درخت و پرونده وجود و پيدايش هر كدام و علت كوچك بودن يك برگ و بزرگ بودن يك برگ ديگر چيزى بگويد و اصلًا براى او اختلاف صورت و شكل اين برگ ها كه در واقع همه از هم مشخص مى باشند قابل درك باشد، مى تواند به سرّ اختلافات آنها، به كم و زياد آنها اعتراض كند؟!

بشر هم مى تواند در گزارش هاى تكوينى اين عالم ايراد و اعتراض كند و در علت و فلسفه تفاوت هايى كه در اين عالم وجود دارد و به طور قطع از عددى از يك تا نه كه صد صفر و هزار صفر جلوى آن بگذاريد بيشتر و بيشتر است و چگونگى آنها و اين بودن و آن نبودن هر يك حرفى بزند يا در يكسان بودن و نبودن آنها چرا بگويد؟! اين بشر كه در ميان اين كاينات بى شمار و اين اوضاع پر از تفاوت و فاصله و جدايى ها و همگونى ها خودش از ذرّه كمتر است و همان طور كه امام صادق عليه السلام فرمود: اگر سوزنى در چشم او فرو رود نابينا مى شود و دل او را اگر پرنده كوچكى بخورد سير نمى شود مى تواند در حقايق و اسرار ما سوى الله حرف بزند كه چرا اين، چنين است و آن، چنان؟! بگويد چرا هندوانه با آن بزرگى محصول آن بوته و گياه كوچك و ناتوان است و گردو با آن كوچكى ميوه درختى تنومند و بزرگ است؟! چرا ميكروب ها و ژن ها فعال اند؟! و چرا بوى اين موجود روح افزا و نشاطبخش است و آن ديگرى بد بو و نفرت انگيز است؟! اين موجود اين رنگ را دارد و آن ديگرى به رنگ ديگر؟! اين

ص: 69

تلخ است و آن شور و آن ديگرى شيرين؟!

در اين ميان، بشر، اين موجود به ظاهر بسيار كوچك و در باطن بسيار بزرگ وظيفه اش اعتراض نيست. بايد اين مسير به ظاهر غير متناهى كاينات را تا آنجا كه مى فهمد بپيمايد و تماشا كند و از آن بهره بگيرد، از تضادها و اختلافات عبرت بگيرد و همه را لازم بداند و

جهان چون چشم و خال و خط و ابرو است كه هر چيزش بجاى خويش نيكو است

ببيند. هم آن كودك شيرخوار كه در دامن مادر مى ميرد، و هم آن سالمند صد و بيست ساله را، همه را اعضاء و اجزاء لازم اين عالم بشناسد؛ اين سالمند بايد امتحان بدهد، بايد از استعداد خود بهره بگيرد و اگر هر طور ديگر باشد اين دستگاه بزرگ خلقت ناقص مى شود. كمال آن به همين است كه هست؛

هر چيز كه هست آن چنان مى بايدو آن چيز كه آن چنان نمى بايد نيست

اين نبايد آن چنان باشد كه نيست. عالم تكوين، سراسرش حكمت و قدرت و مشيت و نظام است. عالم تشريع نيز همان جلوه عالم تكوين را دارد كه همه احكام و قوانين و نظام عقاب و عذاب و ثواب همه تحت سير حكمت الهى است؛ نه يزيد بن معاويه مى تواند بگويد چرا من خلق شده ام و چرا در كودكى سقط نشدم، و نه حضرت امام حسين عليه السلام مى فرمايند كه چرا شمر و يزيد، مثل هزاران ديگر در كودكى نمردند تا جنايات عاشورا پيش نيايد؟ اصلًا اين عالم همين است و بايد همين باشد. بشر بايد عالم تكوين را به سير خود واگذارد و در آن تصرفات مجاز بنمايد؛ از آب و هوا و خاك و نور و خواص اشياء استفاده كند. زراعت كند، توليد داشته باشد، صنعت گر باشد و در عالم تشريع و امر و نهى و احكام و هدايت هاى وحيانى مطيع باشد تا به كمال برسد و غير از اين، هر راه ديگرى برود سفيهانه است. او عضو اين عالم است نه صاحب اين عالم.

ص: 70

مديريت كل عالم با صاحب آن است و به تقدير او است:

وَالشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ 84] بايد جوانب آموزنده عالم را تحت مطالعه قرار دهد و روى زيباى آنچه را تضاد مى بيند تماشا كند. خودش را ببيند كه مى تواند با نردبان علم و تفكر و امتحانى كه برقرار است تا كجاها بالا برود و به خود بگويد:

تو را ز كنگره عرش مى زنند صفيرندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است؟

كتاب خلقت را بخواند و از راه تسليم و براى مزيد معرفت و پى بردن به مطالب بيشتر، آن را تفسير نمايد.

حوادث طبيعى و رابطه آن با عدل خداوند

38. حوادث ناگوار، مثل زلزله و سيل و كم آبى و قحطى موجب ابتلا ميليون ها بشر و گرفتارشدن كوچك و بزرگ است. اين حوادث چگونه تفسير مى شود كه با عدل خدا و رحيميت و رحمانيت او هماهنگ باشد؟

ج. پيدايش اين عالم بر اساس امتزاج خير و شر و ضرر و نفع و سود و زيان و صحت و مرض و نقص و كمال و بلندى و پستى و عزت و ذلت است كه غير از اين اگر باشد، مثلًا سراسر آن وجدان و خير و نفع و راحتى باشد يا بر عكس، همه ى جلوه هاى آن فقدان و شر و ضرر و ناراحتى و فقر باشد، خلاف مصلحت است.

در صورت نخست، موجبات عمل و بروز استعدادات و سير بشر به سوى علم و رشد فراهم نمى شود و حال توقف و بى تحركى او را از عروج به مدارج كمال

ص: 71

باز مى دارد و اگر شر و سختى و فقدان و فقر عام نباشد، عالم متلاشى مى شود. در هر دو صورت، همه وجدانيات و فضايل از بين مى رود و خصائص عجيبى كه در بشر است به هدر مى رود و ظاهر نمى شود.

همه ظواهر عالم، ظواهر تعطيل و ركود و توقف و انحطاط و انقراض مى گردد. تدبير و تصرف بشر و جلب منفعت و رفع مفسده و ضرر و صبر بر مكروه و احسان محسن و رحم به ضعيف و همكارى و محبت و شيرينى صداقت و امانت و همه ى آنچه كه در اين عالم با اين نظام و برنامه مطلوب بشر است ظاهر نمى شود و اين فضائل- كه شخصيت بشر به آنهاست- در معرض ظهور و بروز واقع نمى شود. منافع و وجدانيات نعمت و مضار و زيان ها، موجب ترقى و بروز كمالات است. در مصائب و شدائد و متاعب، نبايد فقط نظر به موضوع معين و مصيبت خاص در وقت معين داشت، بلكه بايد همه ى حوادث را با هم بررسى كرد تا حكمت هاى كلى اين نفع و ضررها معلوم شود و معلوم شود كه نظام اكمل همين است كه هست و بايد بشر در عرصه اختيار و با استفاده از هدايت عقل و شرع و وحى و نظر در آيات خدا و عجايب خلقت و نظام حاكم بر كل جهان و انواع و اصناف و اجزا و افراد، از اين موقعيت استفاده نمايد.

ص: 72

فصل سوم: نبوّت

اشاره

ص: 73

عدم ارسال رسول در بعض اقوام

39. چرا در بين برخى از اقوام قبل از اسلام، پيامبرى مبعوث نشده است و اگر فرستاده شده است؛ چرا در تاريخ ذكر نشده است؟

ج. آنچه از تاريخ دنيا در كتاب هاى تاريخى ضبط است، گوشه هايى مختصر از حوادث است، آن هم از اين هزاره هاى اخير است. از انبيا و پيغمبران كه شمار آنها را بعضى صد و بيست و چهار هزار گفته اند، جز اين عده معدود و اندكِ بيست و پنج نفر شناسايى نشده اند. تاريخ زرتشت و بودا هم بسيار تاريك است. آنچه مسلّم است اين است كه رشته هدايت هاى الهى به واسطه پيغمبران تا حضرت خاتم الانبياء ادامه داشته است و اگر خود پيغمبران نبوده اند، اوصياء آنها وظيفه هدايت را انجام داده اند. چگونگى و تاريخ يكايك آنها براى ما قابل بررسى و در دسترس نيست، البته كتابى به نام (اثبات الوصية) از مسعودى صاحب مروج الذهب وجود دارد كه مى خواسته رشته وجود حجت در هر عصر را از آدم تا خاتم معرفى كند، ولى آن هم جز در بخش مابعد التاريخ كامل نيست و خلاصه در اين بخش بيشتر از آنچه كه قرآن بر آن دلالت دارد- كه آن هم به طور تفصيل نيست-، كتاب معتبر و مدرك مورد اعتمادى وجود ندارد. آثارى هم كه اخيراً در گوشه و كنار دنيا از تمدن هاى گذشته پيدا مى شود اجمالًا گوياى قدمت تاريخ و تمدن است.

ص: 74

پيامبران غير اولوا العزم

حضرت خضر و قتل نفس

40. اگر قصاص قبل از جنايت صحيح نيست، پس چگونه حضرت خضر آن گونه كه در قرآن آمده است- آن پسر را كشت؟

ج. افعالى كه از آن عبد من عبادالله صادر شد، مأموريت هاى غيبيه الهيه بود كه وجه و جهت آن مثل بسيارى از حوادث كه در عالم واقع مى شود به علل و جهاتى است كه خداوند متعال و ملائكه و اشخاصى كه اين مأموريت ها را دارند، مى دانند و مسأله ارتباطى به برنامه هاى تشريعى و تكليفى الهى ندارد و جنايت و قصاص نيست.

ذوالقرنين يا كوروش

41. ذوالقرنين كيست؟ آيا وى همان كوروش است؟

ج. آنچه از قرآن كريم استفاده مى شود ذوالقرنين شخصيتى ممتاز، با ايمان، عالم و مورد عنايت خاص خداوند متعال بوده است. اصل وجود او و اين كه از نوابغ و نوادر جهان است مسلّم است ولى در اسم او، ملّيت و موطن اصلى، بين مورّخان و هم چنين اهل تفسير اختلاف است؛ مى توانيد به كتاب هاى تفسير، مثل تفسير مجمع البيان و لاهيجى و كتاب هاى تراجم و دائرةالمعارف رجوع نماييد.

ص: 75

پيامبران اولوا العزم

آيات موهم سهو النبى

42. با توجه به آيه 105 سوره نسا

إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَينَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً مى توان گفت كه پيامبر ابتدا قضاوت اشتباه كرده اند و با نزول اين آيه آن را تصحيح نموده اند؟ يعنى مى توان بيان كرد كه پيامبر با وجود معصوم بودن مرتكب اشتباه شده اند.

ج. اين آيه و دو آيه بعد از آن (106 و 107) كه نهى از حمايت از خائنين و امر به استغفار است دلالت بر اين كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گناهى صادر شده است ندارد. از اين رقم آيات در مورد گناهان، متعدد هست. اولًا از آن استفاده مى شود كه خدا شخص پيغمبر اعظم صلى الله عليه و آله را نيز مورد اوامر و نواهى خود قرار داده است، و ثانياً ديگران ملتفت مى شوند كه اين اوامر و نواهى در حق همه و صاحبان مقامات على السواء است، و ثالثاً در بعض موارد اگرچه مخاطب شخص حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است، ولى غرض توجيه ديگران به تكليف است. در مثل سفارشى كه در مورد والدين خطاب به حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم است مى فرمايد: «إما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلاتقل لها اف»(1) در حالى كه پدر و مادر آن حضرت در حيات نبودند، مخاطب حقيقى، مردم و امت آن حضرت مى باشند و اين با نظر به نفس آيه است كه ظهورى در صدور اولى از آن حضرت ندارد؛ و اما بعض روايات كه در تفسير آيه نقل شده است:

ص: 76


1- 85. ( 1). اسراء، آيه 23 ..

اولًا اعتبار كافى ندارند، و ثانياً دلالت بر اين دارند كه بعضى به واسطه سوابق خود و اين كه طرف آنها منافق يا كافر بودند توقع داشتند يا چنان مى دانستند كه در مورد منافق و كافر- اگرچه مسأله نزاع مالى باشد- نبايد محكوم شوند و خدا براى اعلام اين كه اين توقع و انتظار بى جا است وحى فرمود تا بدانند كه جاى گله نيست و بايد پيغمبر صلى الله عليه و آله در حق هر كس باشد حكم به حق كند.

عدم ترك اولى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله

43. در مورد ترك اولى از پيامبر كه در مثل آيه" عبس و تولى" ذكر شده است توضيح دهيد؟

ج. اولًا چنان كه بزرگ استاد فن ادب و تفسير و ساير علوم، علم الهدى سيدمرتضى فرموده است آيات عَبَسَ وَتَوَلَّى أَن جَاءهُ الْأَعْمَى 86] دلالتى بر اين كه مخبر عنه حضرت رسول اكرم صلوات الله عليه وآله باشد ندارد، و ثانياً در مجمع البيان شيخ اجل طبرسى از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند كه او يكى از بنى اميه بوده است. در تفسير شيخ جليل و مفسر اقدم على بن ابراهيم قمى روايت است كه اين فرد عثمان بوده است و شخصى كه مورد اين اسائه ادب شده بر حسب تفاسير، ابن ام مكتوم اعمى بوده است.

برترى رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر ديگر پيامبران

44. آيا ارتباط بى واسطه حضرت موسى كليم الله با خداوند دليل برترى بر ارتباط وحيانى حضرت رسول صلى الله عليه و آله نمى باشد؟

ج. به طور كلى همه انواع ارتباط انبياء با خداوند متعال تحت عنوان وحى مندرج مى شود كه وحى اقسامى دارد، مثل صحبت با فرشته و موارد ديگر كه در

ص: 77

كتب مفصله ذكر شده است. از جانب ديگر، هر نبى و پيامبرى داراى لقب خاصى بوده است، مثل حضرت موسى كه كليم الله بوده و مثل حضرت ابراهيم كه خليل الله بوده و حضرت محمّد صلى الله عليه و آله كه حبيب الله بوده اند و اين لقب دليل بر برترى نيست و بالاخره اين كه برترى رسول مكرم صلى الله عليه و آله بر جميع انبياء و اولياء طبق روايات وارده و قرائن و شواهد از جمله متن و نص دين، مثل آيه

ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَينِ أَوْ أَدْنى 87] كه دلالت بر نهايت قُرب ممكن با خداى تعالى براى آن حضرت دارد و مشهور است كه جبرئيل عرض كرد:

لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ 88]

گفت بيرون زين حد اى خوش فرمن گر زنم پرى بسوزد پر من

و از روايات معتبرى كه سنى و شيعه روايت كرده اند، روايتى است كه از آن حضرت پرسيده شد: در شب معراج، خدا با چه لهجه و صوتى تكلم كرد؟ جواب فرمود:

«خاطبنى بلغة على بن ابى طالب».(1)

معجزات

45. از اعتقادات ما اين است كه پيامبر داراى معجزات فراوانى بوده است و از طرف ديگر با آياتى در قرآن مواجه مى شويم كه پيامبر در جواب كافران

46.

معارف دين ؛ ج 3 ؛ ص90

ص: 78


1- 89. ( 3). همان، حديث 94 ..

- كه درخواست معجزه مى كنند- مى فرمايند: من هم بشرى هستم، مثل شما و به اسرار غيب آگاه نيستم. اين تناقض چگونه حل مى شود؟

ج. هم شيعه و هم سنى و هر مسلمانى معتقد است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله معجزات متعددى داشته اند. علاوه بر قرآن مجيد- كه معجزه باقى و جاودان رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى باشد و تا امروز و روز قيامت اعلام

وَإِن كُنتُمْ فِى رَيبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ 90] برقرار و همه بشر تا روز قيامت از آوردن مثل آن عاجزند- معجزات بسيار ديگرى هم از آن حضرت صادر شده كه در معتبرترين كتب تاريخ ضبط شده است. در كتاب شريف منتهى الآمال مرحوم حاج شيخ عباس قمى رحمه الله در احوال حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله چنين آمده است: «بدان كه از براى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلّم معجزاتى بوده كه از براى غير آن حضرت از پيغمبران ديگر نبوده و نظير معجزات جميع پيغمبران از آن حضرت به ظهور آمده است و ابن شهر آشوب نقل كرده كه چهار هزار و چهارصد و چهل بوده معجزات آن حضرت، كه سه هزار از آنها ذكر شده است.» براى اطلاع بيشتر به كتاب هاى معتبر تاريخ و حديث از شيعه و سنى مراجعه نماييد.

رسول اكرم

صلى الله عليه و آله

وبرده دارى

47. آيا درست است كه در بدو ظهور اسلام، پيامبر، خريد يا فروش كنيز و غلام را اجازه مى دادند؟

ج. به طور كلى احكام غلام و كنيز در فقه مطرح است، ولى دين مبين اسلام

ص: 79

برترى را بر پايه تقوى مى داند كه از بدو ظهور اسلام تاكنون و از اين به بعد هم همين طور است، يعنى فرد آزاد اگر تقوى نداشته باشد فضيلتى ندارد و غلام و كنيز اگر اهل تقوى باشند، صاحب فضيلت هستند و بر فردى كه تقوايش كمتر باشد، فضيلت دارند؛ و اين ربطى به وجود اشخاصى به نام غلام و كنيز كه خريد و فروش مى شده اند ندارد، يعنى همان غلامِ در معرضِ خريد و فروش اگر متقى باشد بر فرد آزاد بى تقوايى كه قابل خريد و فروش نيست برترى دارد.

اين خريد و فروش منشأ فضيلت يا عدم فضيلت نيست، بلكه شأنى از امور مربوط به امور مالى دنيوى است كه نظر به مصالح و اوضاعى كه در آن عصر بوده، لغو نشده است، ولى اصلاحات اساسى در آن به عمل آمده و زمينه هاى متعدد بر حسب آيات قرآن مجيد و روايات براى آزادشدن غلام و كنيز قرار داده شده است و از عبادات مهم، آزادكردن غلام و كنيز است. حتى زيد بن حارثه كه يكى از شخصيت هاى بزرگ و افضل از بيشتر صحابه است، غلامِ آزادشده ى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى باشد.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله؛ رحلت يا شهادت

48. برخى از بزرگان شيعه، معتقدند كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله به شهادت رسيده اند و به بعض روايات استناد مى نمايند. نظر شما در اين مورد چيست؟

ج. بر حسب بعض روايات، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله به شهادت رسيده اند و خبر مروى از حضرت امام حسن عليه السلام است؛ يكى

«مَا مِنّا إلّا مَقْتُولٌ أو مَسْمُومٌ»(1)

و ديگرى به اين لفظ است

«مَا مِنَّا إلّا مَسْمُومٌ أو مَقْتُولٌ»(2)

ص: 80


1- 91. ( 1). بحار الانوار، جلد 27، باب 9، حديث 18.
2- 92. ( 2). همان ..

در هر حال، روايات در اين باب، يقين بخش نيست و چون متواتر نيست از اظهار نظر قطعى معذورم.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و فتنه بنى قريظه

49. امروزه بعضى از مخالفان، يك سرى وقايع را بزرگ نمايى مى كنند و اسلام عزيز را بد جلوه مى دهند. يكى از اين موارد جنگ بنى قريظه است. چنانچه امكان دارد به شبهات ذيل در اين باره پاسخ دهيد:

1. آيا پيامبر دستور دادند تا تمام مردان بالغ كشته شوند؟

2. مى گويند پيامبر دستور فرمودند كه يهودى ها را آزمايش كنند و اگر موى زهار آنها درآمده آنها را اعدام كنند. آيا اين صحت دارد؟

3. در جايى خواندم كه زبير و على عليه السلام نوجوانان بنى قريظه را اعدام كردند. آيا اين سنديت دارد؟

ج. بر حسب تواريخ معتبر، يهود با اين كه تا قبل از بعثت رسول اكرم صلى الله عليه و آله از ظهور آن حضرت خبر مى دادند، از وقتى كه اسلام را رو به پيشرفت و استقبال روزافزون مردم را از آن ديدند و با اين كه دعوت اسلام را به توحيد خالص و دعوت انبياء گذشته؛ ابراهيم و موسى و عيسى مى ديدند و اعلام رسمى

قُولُواْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَينَا وَمَا أُنزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ وَيعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِى مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِى النَّبِيونَ مِن رَّبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَينَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ 93] را مى شنيدند، با نهضت توحيدى اسلام، حسودانه و در كمال تعصب و حيله و

ص: 81

نيرنگ و نفاق معارضه مى كردند و آنچه از جانب آنها ضربت به اسلام وارد مى شد، بسيار بيشتر و گسترده تر از معارضان رسمى و مشركان و بت پرستان بود؛ بت پرستان مخالفت خود را پنهان نمى كردند و علناً جنگ هاى متعددى عليه اسلام و مسلمانان بر پا مى كردند، اما يهود در خفاء با توطئه ها و تحريك مشركان و بت پرستان و وعده همراهى با آنها، بت پرست ها را بسيج مى كردند و به آنها دلدارى مى دادند و حتى مى گفتند: بر حسب كتاب هاى ما اين نهضت شكست مى خورد؛ شما مقاومت كنيد كه پيروز مى شويد.

خلاصه بر خلاف انتظار- با اين كه به اصطلاح، اهل كتاب بودند- به بت پرست ها مى گفتند: دين شما از دين اسلام كه توحيد ناب بود بهتر است؛ بى شرمانه شرك را بر توحيد برترى مى دادند. اين كه بت پرستى و بت پرستان را بر خداپرستى و مسلمانان ترجيح مى دادند چيز كمى نبود. قرآن، اين برنامه ى خصومت بسيار شديد را در سوره نساء بيان مى فرمايد:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُواْ سَبِيلًا(1) قرآن هم مخاطبان خود را به تعجب مى اندازد كه نمى بينى اينها با اين كه نصيبى از كتاب داده شده اند كه بايد از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و دعوت توحيدى او حمايت كنند، مى گويند: اينها (بت پرست ها و مشركان) بر آن خداپرستان و موحدين كه به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ايمان آورده و موحد و يكتاپرست شده اند برترى دارند.

حاصل اين كه فتنه يهود و توطئه هاى آنها عليه اسلام و خيانت هاى متعددى كه

ص: 82


1- 94. ( 1). نساء، آيه 51 ..

كردند و عهدشكنى هايى كه پيش گرفتند، خطر بسيار عظيمى براى اسلام و مسلمين و آن دعوت ناب و پاك نوپا بود. آنان در عين حال كه كفار را تشويق به مقاومت مى كردند و آنها را در ضديت با اسلام مجهز مى نمودند، هدف ديگرى كه داشتند سيطره بر كل منطقه بود كه با اين توطئه ها هم به گمان خود مسلمان ها را از ميان بر مى داشتند و هم بت پرستان و مشركان را ضعيف و تحت الحمايه خود قرار مى دادند. قرآن، عداوت شديد يهود را با مؤمنان اين گونه بيان مى فرمايد:

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الْيهُودَ ...(1) نقش بنى قريظه در اين فتنه ها و براندازى كامل اسلام و مسلمانان بسيار حساس بود و نه فقط از نظر شخص رسول الله صلى الله عليه و آله مخفى نبود، بلكه بر مسلمان ها نيز آشكار شده بود كه اينها هميشه سرّى و پنهانى خيانت مى كنند و از پشت به مسلمان ها خنجر مى زنند.

مسلمان ها ديگر مجامله و مسامحه با آنها را نمى پذيرفتند و حلم و بردبارى پيغمبر درباره آنها بر ايشان گران بود؛ اينها تا باشند و هستند فتنه ها خاموش نمى شود و جامعه نوپاى توحيد به امنيت و آرامش نمى رسد؛ بايد قلع و قمع شوند.

نبايد بيش از اين، چشم از خيانت هاى يهود فرو بست. شخص حضرت رسول صلى الله عليه و آله شايد از اين كه از آنها مى خواست به امر خود حضرت تسليم شوند، مى خواست به اين تسليم ظاهرى آنها جواب مثبتى بدهد تا كار به حكمى كه خود يهود به حكمش گردن نهادند و حكم مورد انتظار همه را صادر كرد منتهى نشود از آنها مى خواست كه به حكم او تسليم شوند، اما آيا باز هم تعصب و كينه يهود از مسلمانان كار خود را كرد. آنها مى دانستند كه به هر كس حكميت بدهند، حكمش تار و مار كردن اين گروه و برقرارى امنيت در منطقه هست و نسبت به سعد بن معاذ احتمال موافقت و مسامحه مى دادند. پس او را حَكَم قرار

ص: 83


1- 95. ( 1). مائده، آيه 82 ..

دادند و او هم مى ديد كه بايد سران فتنه از سر راه برداشته شوند. اجمالًا آنچه مسلّم است افرادى كه توطئه گر بوده و مى توانستند اين رشته توطئه را ادامه دهند به حكم سعدبن معاذ اعدام شدند، ولى اين خصوصيات كه اينها چند نفر بودند و فقط كسانى از آنها را كه مى توانستند اسلحه بردارند و با مشركان همكارى كنند يا از سران فتنه بودند اعدام شدند يا همه مردهاى بالغ آنها حسب حكم سعد اعدام شده باشند و اين كه چه كسى آنها را اعدام مى كرده و همه افراد مسلمان به سهم خود وارد بودند يا به صورت ديگر اين تفصيلات، همه خبرِ واحد است و ثابت و قطعى نيست و شايد كه در بيان آن نقل كنندگان- كه به زعم خود مى خواستند خذلان يهود را بيشتر بگويند- مبالغه كرده باشند و اين احتمال به نظر اينجانب و هر محقق در تاريخ بعيد نيست و تفاصيل را نمى توان ثابت دانست و طبق آن نظر داد. خداوند متعال بشريت را از فتنه هاى يهود، مخصوصاً صهيونيسم در اين عصر هم محافظت فرمايد و دنيا و اقتصاد دنيا و سياست دنيا را از شر فتنه هاى آنها حفظ فرمايد.

فايده صلوات بر پيامبر و خاندانش

50. با توجه به اين كه پيامبر و خاندان بزرگوارش نيازى به درود و صلوات ما ندارند، صلوات چه فايده اى دارد؟

ج. صلوات بر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و خاندان مطهرش آثار و فوائد بسيار زيادى دارد كه بعضى از علماء و دانشمندان كتاب هاى ويژه اى براى آن نوشته اند. به طور خلاصه عرض مى شود ذكر صلوات، تعظيم نمودن آن بزرگواران است و وظيفه امت اين است كه در مقابل زحمات رسالت و امامت كه قابل احصاء و شمارش نيست، آنان را تعظيم و تجليل نموده و هميشه از حضرات معصومين

ص: 84

عليهم السلام به بزرگى ياد نمايند و از طرف ديگر از خداوند متعال مى خواهيم درجه و رتبه آنان در آخرت بالاتر شود كه هر چه رتبه آنان بالا رود براى امت آنان فايده بيشتر دارد. البته از نظر ظاهرى هم صلوات آثار زيادى دارد كه در كتب ادعيه و روايى ذكر شده است، مثلًا اگر كسى صد مرتبه صلوات يا بيشتر بگويد و متوسل به آن بزرگواران شود، اميد است به حاجت خود برسد و يا در روايات داريم اگر كسى در دعاهاى خود اول و آخر صلوات بفرستد و در ميان حوائج خود را بخواهد خدا حاجت او را برآورده مى كند. مسلمانان بايد با شعار صلوات، احساسات و افتخار خود را به مسلمان بودن به هويت اسلامى اعلام نمايند.

سواد رسول اكرم صلى الله عليه و آله

51. آيا درست است كه پيامبر صلى الله عليه و آله سواد خواندن و نوشتن نداشتهند؟

ج. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيش كسى درس نخوانده و به الهام الهى همه چيز مى دانست و قدرت بر خواندن و نوشتن هم داشت، ولى با دست مبارك خود چيزى ننوشت. و شايد هم چيزى را نمى خواند تا كسى گمان نكند كه دعوت آن حضرت و آيات قرآن مجيد را از خواندن كتاب و درس و مدرسه مى فرمايد. همه مقامات حضرت، لدنى و وحيانى است و به گفته شاعر:

ص: 85

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرّس شد

تعدد زوجات پيامبر

52. فلسفه چند همسرى پيامبر صلى الله عليه و آله را- با توجه به اين كه برخى اصرار بر اين دارند كه هدف ايشان را العياذ بالله هدفى مادى و در راستاى اغراض جنسى قلمداد كنند- بيان فرماييد؟

53.

ص: 86

ج. در پاسخ به اين سؤال لازم است نخست يك بخش مهمّ از تاريخ زندگى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را دقيقاً تحت مطالعه قرار دهيم تا بدانيم ازدواج هاى آن حضرت با زنان متعدد بر اساس فشار غريزه جنسى و براى كامجويى غيرمتعارف نبوده و در اين جهت در حداقل و تحت الشعاع مطالب و مسائل سياسى و اجتماعى و اخلاقى بوده است، و به عبارت ديگر آن مسائل، اصل، و موضوع زناشوئى، مثل فرع بوده است. در عين حالى كه معاشرت به معروف آن حضرت با همسران و اخلاق او در خانواده در عالى ترين سطح قرار داشته و الگو و نمونه و مورد تأسى است، اما برحسب اقتضاى طبيعت، قوت و تحريك و تهييج غريزه جنسى در جوانى است و در اين بخش است كه در ازدواج و اختيار همسر، غرض اصلى بيشتر اگر گوييم همه اشباع غريزه جنسى در كاملترين وجه ممكن است. در اين بخش كه از رسيدن به سن بلوغ آغاز مى شود، قوت و حدّت آن روزافزون مى گردد و در سن بيست تا بيست و پنج و سى در كمال ظهور است.

در اين بخش از زندگى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلّم هيچ كارى كه نشان بدهد آن حضرت صرفاً در مقام اشباع غريزه جنسى باشد، ظاهر نگشته و در نهايت متانت و وقار و اعتماد به نفس، عمل فرموده است. و ازدواج هاى ديگر در بخش دوم و بلكه سوم عمر آن حضرت واقع شده است.

پيغمبر صلى الله عليه و آله در سن 21 سالگى يا 25 سالگى با همسرى كه با او فاصله سنى داشت و او هم در وقار و عفاف، بى همتا بود با وجود آن تفاوت سنى، ازدواج فرمود و اين همسر، حدود 25 سال، تنها همسر آن حضرت بود و ازدواج هاى ديگر آن حضرت، پس از سن بيش از 50 سالگى- كه غريزه جنسى دوران كاهش و ضعف را سپرى مى نمايد- واقع شده است. از سوى ديگر در

ص: 87

عرف آن زمان ازدواج زنان و دختران در سنين پايين تر متداول بلكه مورد استقبال و علاقه خانواده دختر بود و بسا توقع و انتظار داشتند و اين كه سن مرد با دختر تفاوت زياد داشته باشد اصلًا عيب نبود، خصوصاً اگر ازدواج تحت روابط خاص، مثل پيوستگى دو قبيله و دو خانواده با هم و جهات ديگر قرار مى گرفت و در اين شرايط ازدواج مرد هفتاد ساله هم با دختر نه ساله مطلوب بود.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله بعد از حضرت خديجه با سوده بنت زمعه كه زنى سالمند بود ازدواج كرد، و ازدواج با عايشه بر اساس همان شرايط خاص بود، چنان كه با حفصه دختر عمربن الخطاب نيز ازدواج حضرت بر اساس يك انتخاب جهت مديريت خانه و بانوى منزل نبود. وقتى حفصه شوهرش را از دست داد؛ بر عمر بن الخطاب تحمل نفقه او به واسطه فقرى كه داشت سنگين بود، به همين سبب به عثمان پيشنهاد ازدواج او با دخترش را داد، عثمان قبول نكرد. از ابوبكر هم خواهش كرد او هم نپذيرفت. اين جريان را به حضرت عرض كرد و از آن دو گله كرد، حضرت او را به همسرى پذيرفتند كه در واقع فقر عمر، بر او سنگينى ننمايد.

اين ازدواج ها تحت شرايطى بوده كه بسا بعض آن شرايط بر ما مجهول باشد. به هر حال مطلبى كه در ازدواج با عايشه مطرح نبوده و بر هر محقق در تاريخ و سيره رسول اكرم صلى الله عليه وآله معلوم است كه اين طور نبوده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله خواسته باشند جهت اشباع غريزه و التذاذ جنسى با دخترى ازدواج كرده باشند، اصلًا و ابداً اين نبوده است و اين برنامه را ابوبكر و خاندانش استقبال كرده و قطعاً اظهار ميل و علاقه كرده اند كه به اين وسيله با خاندان رسالت و نبوت بپيوندند و به اين اميد كه حضرت از او صاحب فرزندى بشوند كه به مقصود نرسيدند.

ص: 88

پس از اين مطالب تذكر مى دهم كه اين توضيحات به عنوان كسى است كه فقط با قطع نظر از نبوت و رسالت و ايمان به آن حضرت، سيره و زندگى آن حضرت را بررسى مى نمايد و الّا از نظر يك مسلمان، اعمال و رفتار پيغمبر صلى الله عليه و آله تحت عنايت خاص الهى بوده و در مسير مقاصد بزرگ و مأموريتى كه داشته انجام شده است. جايى كه اميرالمؤمنين عليه السلام آن حضرت را اين گونه توصيف مى نمايد كه از هنگام ولادت در تمام مراحل تحت عنايات خاصه الهيه بوده است و هر چه بر آن حضرت گذشته و از او صادر شده است، برنامه اش تنظيم خدايى داشته است، جواب اين سؤالات معلوم و جاى سخن و ايراد نيست.

موسيقى در استقبال از پيامبر

54. آيا قضيه پايكوبى و آواز و موسيقى در استقبال از پيامبر صلى الله عليه وآله هنگام ورود به مدينه صحت دارد؟

ج. امر مذكور در سؤال، قطعى نيست؛ و بر فرض اين هم كه قطعى باشد، دليل بر جواز نيست، چون ابتداى اسلام بوده و پيامبر اسلام، احكام را به تدريج بيان فرموده اند، و چنان نبوده كه همه محرّمات را در همان اوايل بيان كنند.

آزادشدگان پيامبر

55. آيا اشخاصى كه نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله خدمت مى نمودند، برده آن حضرت بودند؟

ج. برخى از آنان را پيامبر اكرم صلوات الله عليه و آله آزاد فرمودند كه مثل سلمان و زيد بن حارثه چنانچه مشهور است، پس از آزادشدن در محضر آن حضرت باقى ماندند.

ص: 89

قرار بين پيامبر و قبيله بنى غطفان

56. پيغمبر صلى الله عليه و آله در جنگ احزاب به قبيله بنى غطفان فرموده بودند كه در صورت بازگشت از جنگ، يك سوم محصول خرماى مدينه را به آنها مى دهد. چرا اين پيشنهاد حضرت عملى نگرديد؟

ج. قرار بين حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و بنى غطفان منجّز نشد و چنان كه در تواريخ معتبر آمده است، به علت اظهار وفادارى و اعلام شجاعت و فداكارى كه از سعد بن عباد و سعد بن معاذ شد، آن قرار رسميت نيافت، و به شهادت شهود نرسيد. مى توانيد براى اطلاع بيشتر، به سيره ابن هشام 96] و تواريخ ديگر رجوع نماييد.

ص: 90

فصل چهارم: امامت و مهدويت

اشاره

ص: 91

[امامت و مهدويت

حاكميت در اسلام

57. در زمان حضرت على عليه السلام با توجه به اين كه ولايت امرى الهى است، اگر مردم امام را براى رهبرى و حاكميت بر مسلمين نمى خواستند، آيا ايشان مى توانستند خود را بر مسلمانان تحميل كنند؟

ج. اينجا مسأله تحميل شخصى نيست و نظام، نظام الهى است نه از نظامات عرفى كه پر از نقص و عيب و نارسائى است. حاكم، حاكم به اصطلاح دموكراسى نيست كه روى اغراض شخصى و جزئى و جلب نظر يك رقاصه مشهور يا يك خواننده يا يك برنده جايزه يك بازى تكواندو بر كرسى رياست مى نشيند. حاكم نظام الهى است كه به نصب و تعيين خدا، شخص برازنده و صالح ترين افراد، مثل على عليه السلام نصب مى شود و مأموريتش، اقامه عدل و اصلاح امور جامعه است.

همه بايد از او اطاعت كنند و براى برقرارى نظام به وسيله او همكارى نمايند، مع ذلك اگر چنان باشد كه مردم همكارى نكنند بر امام واجب نيست كه اقدام نمايد، چنان كه در سيره اميرالمؤمنين عليه السلام همه اين جلوه ها نمايان شد و در پايان خطبه شقشقيه سياست شرعى خود را اعلام مى كند كه مى فرمايد:

«أَمَا وَ الَّذِى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ

ص: 92

مَظْلُومٍ لَأَلْقَيتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا»(1)

اين عبارات طلايى و روح بخش نشان مى دهد كه در عين حال كه اين نظام الهى است و على عليه السلام به نصب و تعيين خدا حاكم است، مردمى است و نظامى از آن پاك تر نيست.

مرجعيت علمى و دينى ائمه عليهم السلام

58. آيا هر مسلمانى به خودى خود مى تواند مسائل دينى خويش و احكام شرعى را از قرآن كريم استنباط كند؟

ج. قرآن و اهل بيت عليهم السلام با هم حجّت هستند نه به تنهائى، يعنى در زمان حضرت رسول اكرم صلوات الله وسلامه عليه و آله، قرآن و حضرت رسول حجّت بودند و در زمان حضرت امير، قرآن و حضرت امير و در زمان امام حسن مجتبى، قرآن و امام مجتبى عليه السلام و همين طور تا آخر ائمه عليهم السلام و اگر كسى تنها به قرآن اكتفا كند، گمراه مى شود و به احكام الهى نمى رسد و در جهل مى ماند كه نتيجه اش حزن و اندوه دائم و عذاب و هلاكت ابدى است و هيچ عاقلى خود را در چنين مهلكه اى قرار نمى دهد. و نيز بايد دانسته شود كه قرآن مشتمل بر آيات محكمه و آيات متشابه است؛ نسبت به آيات متشابه كه هيچ كس نمى تواند درباره مقصود كه داراى احتمالات متعدّده است اظهار نظر كند و يك احتمال را در بين احتمالات، به ظنّ و گمان خود اختيار كند، چون عمل به ظن و استحسان است نه عمل به قرآن، بلكه بايد معنى آيه توسّط مفسّرى كه عقلًا و نقلًا، معصوم است و خطا و گناه نمى كند بيان شود و آنها خاندان عصمت و طهارت يعنى ائمه هدى عليهم السلام- كه قرآن بر آنها نازل شده است- مى باشند، و آيات محكم نيز از

ص: 93


1- 97. ( 1). نهج البلاغة، خطبه 3 ..

جهت عام و خاص و اطلاق و تقييد و الفاظ مشترك و معنوى و منطوق و جهات مختلف ادبى، مدلولش مورد احتمالات متعدد و استظهارات مختلف واقع مى شود كه ترجيح اين احتمالات ولو دو احتمال باشد بر ديگرى، بدون رجوع به مفسر معصوم و منصوص، جايز نيست.

ولايت، معيار قبولى اعمال

59. آيا شيعيان فقط وارد بهشت مى شوند يا مسلمان بودن براى ورود به بهشت كفايت مى كند؟

ج. ملاك قبولى اعمال، ولايت امام اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام و حضرات ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين است، و در روايت آمده است: «اگر كسى هزار سال و پس از آن هزار سال و بعد از آن هزار سال، ميان صفا و مروه عبادت كند تا جايى كه مانند يك مشك خشك باشد ولى محبت ما را درك نكند، خداوند او را بر رو در آتش خواهد افكند».(1) و در حديثى از طريق اهل سنت وارد شده كه:

«لايجوز أحَدٌ الصِّرَاطَ إلّا مَنْ كَتَبَ لَهُ عَلِىّ الجَوَازَ»(2)

تبرى از دشمنان

لعن دشمنان اهل بيت عليهم السلام

60. آيا لعن دشمنان اهل بيت عليهم السلام در مجامع عمومى اشكال دارد؟

61.

ص: 94


1- 98. ( 1). قال رسول الله صلى الله عليه و آله: \iُ لَوْ أَنَّ عَبْداً عَبَدَ اللهَ بَينَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ أَلْفَ عَامٍ ثُمَّ أَلْفَ عَامٍ ثُمَّ أَلْفَ عَامٍ حَتَّى يصِيرَ كَالشَّنِّ الْبَالِى ثُمَّ لَمْ يدْرِكْ مَحَبَّتَنَا أَكَبَّهُ اللهُ عَلَى مَنْخِرَيهِ فِى النَّار\E بحارالانوار، جلد 23، باب 13.
2- 99. ( 2). الرياض النضرة، جلد 2، صفحه 177 ..

ج. هر كسى كه اهل ظلم باشد، خداوند او را در قرآن لعنت فرموده است، مخصوصاً اگر به اهل بيت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ظلم كرده باشد، و اگر در موردى، لعن علنى موجب فتنه و تلف نفس باشد يا آثار سوء ديگرى داشته باشد، بايد خوددارى كرد اما ناسزاگفتن به الفاظ ركيك (غير از لعن) سزاوار نيست.

عدم تصريح به نام امام على عليه السلام در قرآن

62. چرا در باب ولايت معصومين عليهم السلام به خصوص اميرالمؤمنين عليه السلام آيه اى در قرآن وارد نشده است؟

ج. در قرآن مجيد آيات متعددى وجود دارد كه ذكر شأن نزول در آن نشده است، چون واضح و روشن مى باشد، و در بعض موارد، عدم ذكر براى تنظيم موضوع رساتر است، مثل آيه شريفه:

إِنَّمَا وَلِيكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ 100] در وقتى كه آن خاتم بخشى از اميرالمؤمنين عليه السلام صادر شد، اين اعلام و اعلان، بليغ تر از آن است كه بفرمايد: «انما وليكم الله و محمد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام».

آيات ديگرى در قرآن است كه خودبه خود حضرت على عليه السلام را نشان مى دهد و ديگران را نفى مى نمايد، مثل اين آيه شريفه:

أَفَمَن يهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يتَّبَعَ أَمَّن لَّا يهِدِّى إِلَّا أَن يهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيفَ تَحْكُمُونَ 101]

ص: 95

اين آيه شريفه تا روز قيامت اعلام مى كند (على هو الهادى، على هو الهادى، على هو الهادى)، و امّا آيه شريفه:

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَينَا إِلَيهِمْ فِعْلَ الْخَيرَاتِ ...(1) در مورد پيامبران، اين جعل نسبت به مثل آنها و ائمه عليهم السلام هم به حسب نظامى است كه در كل عالم مقرر است و هم عنايات الهيه نسبت به آن بزرگواران است، و آيه شريفه:

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يدْعُونَ إِلَى النَّارِ(2) درباره كفار هم نسبت آن به خدا به مناسبت اين است كه كل عالم خلقت با نظم و نظامى كه دارد، خلق خداست، و هم از جهت سلب عنايات خاصه و توفيقات از اين كفار است. اين مسأله، شرح مفصل و معانى بلندى دارد كه در اين مختصر، مجال بيان بيشتر از اين نيست.

علت عدم تصريح به نام ائمه عليهم السلام در قرآن

63. چرا نام شخصيتى به مهمى امام زمان عليه السلام و نيز نام هيچ يك از امامانى كه ما آنها را اين قدر ارج مى نهيم، مستقيم در قرآن نيامده است؟

ج. مسأله امام مهدى عليه السلام از مسائلى است كه در عصر حضرت رسول صلى الله عليه وآله و قبل از آن حضرت در بين اهل كتاب معروف بوده است و تصريح به خصوص آن در قرآن لزوم نداشته است و به علامات و جهات ديگر- كه لازم بوده- اشاره شده است، مثل آيه:

ص: 96


1- 102. ( 1). انبياء، آيه 73.
2- 103. ( 2). قصص، آيه 41 ..

وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يرِثُهَا عِبَادِى الصَّالِحُونَ 104] و آيات متعدد ديگر.

به علاوه در قرآن مجيد چنان كه گفته اند گاه بعضى آيات، لفظش عام و مصداق يا مراد از آن خاص است، مثلًا براى مثل اين آيه:

أَفَمَن يهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يتَّبَعَ أَمَّن لَّا يهِدِّى إِلَّا أَن يهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيفَ تَحْكُمُونَ 105] مصداق براى من يهدى الى الحق غير از اميرالمؤمنين و ائمه تا حضرت مهدى عليهم السلام نيست.

به اين صورت، معرفى اشخاص با بيان وجه آن از تصريح به اسم كمتر نيست، چنان كه من لايهدى الى ان يهدى نيز در برابر ائمه عليهم السلام، مثل اميرالمؤمنين عليه السلام مصداق آن سه نفر و ساير ملوك بنى اميه و بنى عباس و مخالفان ائمه عليهم السلام مقصود است. خلاصه اين كه، موضوع در كمال وضوح است.

علم امام

ولايت تكوينى و علم لدنى ائمه عليهم السلام

64. آيا ايمان به ولايت تكوينى و علم لدنى ائمه اطهار عليهم السلام واجب است؟

ج. عقيده به آن از مراتب معرفت است و شرط صحت ايمان و تشيع نيست، بلكه اعتقاد به عصمت و امامت ايشان و واجب الاطاعه بودنشان براى حكم به

ص: 97

تشيع كافى است. ولى ولايت تكوينى و تصرف آنها در امور تكوينى، بر حسب معجزات متعدد ثابت است، چنان كه عالم بودن آن بزرگواران به علوم لدنى يعنى من جانب الله، نيز ثابت و محقق است.

محدوده علم اهل بيت عليهم السلام

65. علم اهل بيت عليهم السلام محدود است يا نامحدود؟

ج. اين سؤال مجمل است. محدود و نامحدود به چه معنايى مراد است؛ اگر مقصود اين است كه شماره معين دارد يا نه، جواب اين است كه عدد و شماره ندارد، و اگر مقصود اين است كه آيا بخشى از علوم كه ما از عنوان آنها هم اطلاع نداريم هست كه مختص به ذات باريتعالى باشد، اين نيز ثابت است، و آيه وَقُل رَّبِّ زِدْنِى عِلْمًا(1) بر آن دلالت دارد.

عصمت

عصمت؛ اكتسابى يا ذاتى

66. آيا عصمت معصومين عليهم السلام ذاتى است، يعنى اين گونه خلق شده اند يا اكتسابى و در اثر عبادت به اين مقام نائل شده اند؟

ج. در مورد عصمت، ممكن است به اين بيان عنوان شود كه فى الجمله و حسب درجات مختلف اطلاع اشخاص از مصالح يا مفاسد اعمال، همگان ملكه عصمت و خوددارى از گناه و معصيت را دارند، اما قوت اطلاع آنها از قبح گناه و آثار سوئى كه بر آن مرتب مى شود و ايمان آنها به ترتب اين آثار مراتب دارد؛ در بعضى در

ص: 98


1- 106. ( 1). طه، آيه 114 ..

مرتبه ضعيف قرار دارد كه آگاهى او از مفاسد مترتب بر آن ضعيف و در حدّ معين و علمى نيست كه بازدارنده باشد، ولى بعض ديگر صاحب مراتب بالاتر هستند كه گاه علم و اطلاع آنها بازدارنده مى شود و در بعض موارد مؤثر نمى گردد.

هر چه بيشتر شخص ترتب مفاسد را به علم مى بيند، بيشتر عصمت از گناه دارد تا مرتبه اى كه بعض افراد كه صاحب آن هستند، چنان روشن بينى دارند كه خطر را حاضر مى بينند. اين اشخاص كه معدودند، معصومند يعنى مرتكب گناه نمى شوند، مثل كسى كه به ضرر غذاى مسموم معتقد است و آن را تناول نمى كند و خلاصه، عصمت در اشخاص مثل نور است و نورها به حسب مراتب، تاريكى ها را روشن مى سازد تا مرتبه اى كه هيچ تاريكى را باقى نمى گذارد.

نور امام، اعظم انوار است؛ فاصله هاى دور را مى بيند، در عين حال به اختيار گناه نمى كند و غير امام نيز مجبور بر فعل گناه نيست.

بنابراين عصمت يك حال پرهيز از خطر و ضرر است كه عمل آن در اشخاص مختلف مى شود و تا مرتبه عالى عمل مى كند و مثل شعور و درك و عواطف اشخاص متفاوت مى شود. در همه ذاتى است، اما ارادى و اختيارى است. مى توانيد به رساله اى كه حقير در اين موضوع نوشته ام مراجعه نماييد.

توسل

توسل به ائمه عليهم السلام و توحيد

67. در فرهنگ ما عباراتى، مانند «يا اباالفضل حاجت مرا بده، و يا امام رضا مشكل مرا حل كن» رايج است. با توجه به اين كه تمام امور عالم در دست خداست، آيا اين گونه توسل ها با توحيد منافات ندارد؟

ص: 99

ج. به طور كلّى قدرت و ولايت به طور غير مستقيم و به اذن الله بر احيا و شفاى بيماران و توسعه رزق و سازمان دادن كاينات، شرك و غلوّ نيست، بلكه اعطاى اين قدرت به بعضى از بندگان، طبق حكمت و مصلحت لازم است و اينها مجارى فيض خداوند هستند، و چنانچه مقصود از مجارى فيض اين باشد كه ايشان در باطن، وسايل و اسباب و وسايط تربيت و رسيدن فيض الهى به ممكنات مى باشند، كه همه از آنان كسب استعداد و صلاحيت مى نمايند، چنان كه در ظاهر، بسيارى از مخلوقات از آفتاب استفاده مى نمايند و در ادامه ى بقا و رشد و نموّ از آن مدد مى گيرند، مطلب صحيحى است و شائبه شرك و تفويض و غلوّ در آن نيست.

توسل به اهل بيت عليهم السلام براى گشايش كارها و مشكلات، از راه هايى است كه خداوند متعال، بندگانش را به آن توصيه نموده است. بنابراين توسل به ايشان، در واقع تمسك به ريسمانى است كه خداوند براى نجات قرار داده است.

جهت مطالعه بيشتر مى توانيد به كتاب ولايت تكوينى و تشريعى اينجانب مراجعه نماييد.

آيات موهم نفى توسل

69. در گفت وگويى كه با يكى از اهل سنت داشتم ايشان با استناد به آيات 5 سوره فاتحه، 48 بقره، 3 زمر و 100 توبه، توسل را نفى مى كرد. تفسير اين آيات چيست؟

ج. اولًا اهل سنت همه اين عقيده را ندارند. بلكه علماء بزرگ اهل سنّت، توسل را تأييد و آن را سيره مسلمين در عصر متصل به رسالت تا امروز مى دانند و راجع به جواز توسل، بلكه استحباب آن و آثار آن كتاب ها نوشته اند، مثل

ص: 100

«حسن التوسل فى آداب زيارة خير الرسل».

به علاوه، شعراء بزرگ آنها نيز در توسل، بهترين قصايد و اشعار را سروده اند؛ و ثانياً قرآن مجيد صريحاً دستور به توسل مى دهد، قال الله تعالى:

وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا(1) و هم در قرآن است:

وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ(2) حتى در روايات است كه شخصى كه مى خواست عفو حضرت رسول صلى الله عليه وآله را جلب كند حسنين عليهما السلام را بر دوش گرفت و به وسيله آنها از رسول خدا صلى الله عليه و آله طلب عفو نمود؛ ثالثاً عبادت، بندگى و پرستش و كرنش و نهايت توكل و تواضع به شخص است به عنوان خدابودن و صاحب و حاكم بالاستقلال بودن عالم. ما او را مى پرستيم و براى هيچ كس چنين شأنى قائل نيستيم.

همه انبياء و اولياء را، بنده و محتاج و مخلوق و مرزوق او مى دانيم، و اگر گفته شود كه از آيه سوم سوره زمر استفاده مى شود كه عبادت اعم از اين است كه معبود را خدا بدانيم يا او را دخيل در كار خدا و وسيله تقرب به خدا بدانيم. آيه كريمه اين است:

أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِياء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يحْكُمُ بَينَهُمْ

ص: 101


1- 107. ( 1). نساء، آيه 64.
2- 108. ( 2). مائده، آيه 35 ..

فِى مَا هُمْ فِيهِ يخْتَلِفُونَ 109]

از اين آيه هم استفاده نمى شود كه توسل، شرك و عبادت خدا است.

سخن كفار اين بود كه ما در مقابل بت ها، كمال تذلل و خضوع مى نماييم تا موجب تقرب ما به خدا شود.

مفاد آيه اين است كه اين كمال تذلل و سجده در برابر غير خدا جايز نيست؛ اگرچه به قصد حصول تقرب به خدا باشد. ولى كسى كه متوسل مى شود و چيزى را، مثل دعا و صدقه و هر عمل خير را وسيله قرار مى دهد يا كسى را وسيله قرار مى دهد كه براى او دعا كند يا استغفار نمايد، مثل زيارت قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و توسل به پيرمردان و اخيار واطفال و حتى بردن دواب و حيوانات در مقام دعا و استسقا، اين اشياء و اشخاص را عبادت نمى كند بلكه آنها را وسيله قرار مى دهد. فقط چيزى كه در اينجا مى توان گفت كه بايد توسل به وسيله اى باشد كه شرع به آن دستور داده باشد و يا از آن نهى نكرده باشد كه هر چند بدون آن موجب كفر و شرك نمى گردد گاه موجب تشريع و بدعت مى شود.

بنابراين تمسك به آيه 5 سوره فاتحه براى نفى توسل، خارج از موضوع است چرا كه توسل از طرق استعانت از خداوند است؛ و آيه 48 سوره بقره نيز در مورد مشركان و كسانى مى باشد كه محكوم به عذاب و محروم از عفو و مغفرت باشند، نه عصاة مؤمنين يا شفاعت براى كسب درجات بالاتر، و آيات متعدد دلالت بر شفعاء مأذون از خداوند دارند؛ و آيه 3 سوره زمر نيز آيه اى است كه پيرامون آن و عدم ارتباط آن به نفى توسل مشروح توضيح داده شد:

أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِياء ... و آيه 100 سوره توبه وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ .. اصلًا ارتباطى به نفى توسل ندارد.

ص: 102

ذكر فضائل و تجليل از اهل بيت عليهم السلام

آيات و احاديث فضائل اهل بيت عليهم السلام

منظور از" أهل الذكر"

70. منظور از اهل ذكر در آيه شريفه فاسألوا أهل الذكر ...(1) چه كسانى هستند؟

ج. برحسب روايات متعدده، مقصود از اهل الذكر در آيه شريفه، اهل بيت پيامبر عليهم السلام هستند. از جمله حديث شريف:

«عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ فِى قَوْلِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ- فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ. قَالَ رَسُولُ الله: الذِّكْرُ أَنَا وَ الْأَئِمَّةُ أَهْلُ الذِّكْرِ ...»(2)

هنگامى كه از امام عليه السلام درباره تفسير آيه كريمه سؤال مى شود، مى فرمايد: ما اهل بيت پيامبر، اهل ذكر هستيم.

شعر در فضيلت اهل بيت عليهم السلام

71. آيا انشاد اشعار در مدح و ذكر فضائل اهل بيت عليهم السلام و مصائب ايشان منشأ روايى داشته و شرعاً از مستحبات محسوب شود يا خير؟

ج. بلى، منشأ روايى دارد و شعراء معروف، مانند حسان بن ثابت كه در حضور حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله شعر گفت و حضرت فرمود:

«لَا تَزَالُ يا حَسَّانُ مُؤَيداً بِرُوحِ الْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا

ص: 103


1- 110. ( 1). نحل، آيه 43.
2- 111. ( 2). كافى؛ جلد 1، صفحه 210، حديث 1 ..

بِلِسَانِك»

مؤيد به روح القدس باشى مادامى كه با زبانت ما را يارى مى رسانى».(1)

دعبل و كميت و فرزدق و سيد حميرى و امثال اينها در محضر ائمه عليهم السلام شعر گفتند و آن بزرگواران در حقّ ايشان دعا كردند و آنها را تأييد فرمودند.

حضرت رضا عليه السلام درباره دعبل فرمود: خداوند تو را از هول و ترسى روز قيامت ايمن بدارد و حتى خود آن بزرگوار دو شعر هم به اشعار او افزود(2) و در اين زمينه، روايات بسيار است، حتى از اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت سيدالشهدا عليه السلام، صدور بليغ ترين اشعار ثابت است.

مداحى اهل بيت عليهم السلام

72. اينجانب روضه خوان حضرت سيد الشهداء عليه السلام هستم. بنده را نصيحتى بفرماييد تا مرا به آن بزرگوار نزديك تر كند؟

ج. روضه خواندن و ذكر مصايب اهل بيت عليهم السلام، مخصوصاً حضرت سيدالشهداء عليه السلام، امتياز بزرگى است كه آن را به همه كس نمى دهند.

شما كه بحمدالله نوكرى خاندان طهارت و عصمت را براى خود افتخار مى دانيد، روضه را از مقاتل صحيح بخوانيد، و از اشعارى كه در آن، مناقب و فضايل اهل بيت عليهم السلام آمده است استفاده كنيد، و از خواندن اشعارى كه مقام آن بزرگواران را كوچك جلوه مى دهد خوددارى نماييد، و هدف شما از

ص: 104


1- 112. ( 1). ارشاد شيخ مفيد؛ جلد 1، صفحه 177.
2- 113. ( 2). بحار الانوار؛ جلد 49، باب 17 ..

روضه خواندن، ارشاد و هدايت مردم به خصوص جوانان باشد.

يكى از بهترين وسائل تبليغ، همين مداحى و روضه خواندن است. جنابعالى هم با وعظ، ارشاد و هم با عمل، مروج مكتب نورانى تشيع باشيد، و در همه اوقات، كارهايتان براى خداوند، و كسب رضايت حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف باشد.

تمثال ائمه عليهم السلام

73. در برخى از مجالس، عزادارى منتسب به اباعبدالله عليه السلام را بر اساس شمايلى منسوب به ايشان برگزار مى كنند. نظر جنابعالى در رابطه با اين تصاوير چيست؟

ج. صورت هايى كه به پيامبر اكرم و ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين نسبت داده مى شود، خيالى و سليقه اى مى باشد، و بهتر اين است كه دوستداران اهل بيت عليهم السلام احاديث و سخنان آن بزرگواران را با خطّ زيبا نوشته و در مجالس و منازل و بناهاى ديگر نصب نمايند.

عدم تجويز تصويرسازى از معصومين عليهم السلام

74. آيا به تصوير كشيدن چهارده معصوم عليهم السلام در رسانه ها جايز است؟

ج. نشان دادن چهره اين بزرگواران چون حاكى از چهره ى واقعى شان نيست و به اختلاف كسانى كه خود را شبيه ايشان مى نمايند، چهره هاى گوناگون- كه بسا برخى از آنها نامناسب است- ارائه مى شود و به جهات متعدّد ديگى كه مجال شرح آن نيست، موجب اهانت و تحريف بعضى حقايق مى شود و براى هيچ يك از پيامبران و ائمه معصومين عليهم السلام تجويز نمى شود.

ص: 105

امام زادگان

فرزندان ناصالح در ذريه اهل بيت عليهم السلام

75. روزى و غذاى حلال و اعمال نيك و تربيت دينى، در به ثمر رسيدن فرزند صالح نقش بسيار مهمى دارد و از طرفى امامان معصوم عليهم السلام عارى از گناه مى باشند. حال چگونه است كه بعضى از فرزندان آن بزرگواران خطاكار و گنهكار شده اند، مثل جعفر كذاب؟

ج. همان طور كه خود شما توجه داريد، امور مذكوره در به ثمر رسيدن فرزند صالح نقش دارند، ولى علت تامه محسوب نمى شوند، بلكه ممكن است كه در آينده به خاطر غفلت خود شخص و تأثيرات محيط، شخص از صراط مستقيم منحرف شود، هرچند منسوب به خاندان عصمت و طهارت باشد و در مورد فرزند نوح هم در قرآن است كه خداوند فرمود:

إِنَّهُ عَمَلٌ غَيرُ صالِحٍ 114] زيارت اهل بيت عليهم السلام

ثواب زيارت كربلا و مكه

76. زيارت كدام يك از اين دو محل مقدس ثواب بيشترى دارد؛ كعبه يا كربلا؟

ج. بر حسب روايات، زيارت امام حسين عليه السلام در كربلا از حج مستحبى و عمره مستحبى ثوابش بيشتر است، مانند روايتى كه از امام صادق عليه السلام وارد شده است:

ص: 106

«زِيارَةُ قَبْرِ الْحُسَينِ عليه السلام تَعْدِلُ عِشْرِينَ حَجَّةً وَ أَفْضَلُ مِنْ عِشْرِينَ عُمْرَةً وَ حَجَّة»(1)

تبرك جويى

77. حكم تبرك جستن و بوسيدن و كشيدن دست بر منبرها و درهاى مساجد و حسينيهيى كه به نام اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است چيست؟

ج. اين اعمال، براى اظهار علاقه و محبّت است. بوسيدن منبر نسبت به منبر رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه بالخصوص در آداب زيارت آن بزرگوار وارد شده و در غير آن هم، چون منبر جاى رسول خدا و ائمه عليهم السلام و مقام ارشاد و بيان اصول و فروع دين است، بوسيدن آن مستحسن است، و درب مسجد به جهت انتساب آن به خداوند و درب حسينيه براى انتساب به حضرت سيدالشهداء عليه السلام است؛ و دليل اين امور، فطرت شخص مؤمن و معتقد است.

شما، طفل خود را مى بوسيد و ممكن است اگر فرزند شما از شما دور شده باشد، لباس و اشياء متعلّق به او را ببوسيد. دليلش چيست؟ آيا اين عمل احتياج به آيه و روايت دارد، يا يك امر طبيعى است؟ مورد سؤال نيز چنان كه شرح داده شد چنين است، و همه مضمون فعلى اين دو بيت است و اين دو بيت هم مضمون لفظى آن اظهار علاقه ها است:

أمرّ على جدار ديار ليلى أُقبّل ذا الديار وذا الجدارا

ما حبّ الديار شغفن قلبى و لكن حبّ من سكن الديارا

اذن دخول

78. نظر حضرت عالى در مورد اذن دخول هنگام

ص: 107


1- 115. ( 1). كافى؛ جلد 4، باب فضل زيارة ابى عبدالله الحسين عليه السلام ..

زيارت ائمه عليهم السلام چيست؟

ج. در مورد حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه وارد شده است و در زيارت ائمه عليهم السلام نيز به مناسبت وصايت و خلافت آنها از پيغمبر صلى الله عليه و آله است؛ و چنان كه در حديث مربوط به تفسير آيه:

فى بُيوتٍ أَذِنَ اللّه أَنْ تُرْفَعَ وَ يذْكَرَ فيهَا اسْمُه 116] وارد شده است، اين بيوت، بيوت انبياء و بيت اميرالمؤمنين و حضرت زهرا سلام الله عليهم اجمعين مى باشد.(1)

و در مورد امام زادهى معروف، مانند حضرت معصومه و حضرت عبدالعظيم و حضرت احمد بن موسى معروف به شاه چراغ عليهم السلام به قصد رجاء مانع ندارد.

عزادارى اهل بيت عليهم السلام

الفاظ و عبارات خاص در مداحى

80. آيا گفتن الفاظى، مانند انا عبدالرقية، من سگ زينبم، حسين وجه الله، در عزادارى ها صحيح است؟

ج. به طور كلى هر شعارى كه با توحيد يا ساير اصول عقايد منافى باشد، جايز نيست و بايد از آن جلوگيرى شود. و در مورد كلب، بايد يادآورى شود كه براى اظهار كوچكى و تواضع نسبت به مقام ائمه عليهم السلام اگر در جايى كه مناسبت اقتضاء كند، تعبير به كلب آستان مقدس شود، نشانه علاقه و ايمان است كه سابق

ص: 108


1- 117. ( 2). اشاره به روايت« \iُ قَرَأَ رَسُولُ الله فِى بُيوتٍ أَذِنَ الله أَنْ تُرْفَعَ وَ يذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ فَقَامَ إِلَيهِ رَجُلٌ فَقَالَ: أَى بُيوتٍ هَذِهِ يا رَسُولَ اللهِ؟ فَقَالَ: بُيوتُ الْأَنْبِياءِ. فَقَامَ إِلَيهِ أَبُوبَكْرٍ فَقَالَ: يا رَسُولَ اللهِ هَذَا الْبَيتُ مِنْهَا وَ أَشَارَ إِلَى بَيتِ عَلِى وَ فَاطِمَةَ؟ قَالَ: نَعَمْ مِنْ أَفْضَلِهَا.»\E بحار الانوار، جلد 23، باب 19..

بر اين نام گذارى، به اسم كلب على و كلب حسين مرسوم و افتخار بوده است، و فعلًا هم در بين شيعه در بعضى نقاط متداول است و در اشعار شعراء نيز تكرار شده است، و اين يك لطف و ذوق ادبى و حاوى نكات است.

عزادارى بانوان

81. گروهى از بانوان شيعى در ايام عزادارى معصومان عليهم السلام تابوت نمادين را حمل مى كنند و تشييع مى نمايند. چون اين رسم سابقاً در ميان مردان و زنان رايج نبوده است، بفرماييد آيا اين عمل براى دسته عزادارى بانوان جايز است؟

ج. چنين عملى براى بانوان صحيح نيست. بهتر است زن هاى متدين با حفظ حجاب و پوشاندن صورت و عفت خود و شوهردارى و تربيت فرزندان صالح و مؤمن از حضرت صديقه طاهره عليها السلام الگو گرفته و راه ايشان را ادامه دهند.

روضه خوانى يا شبيه خوانى

82. روضه خوانى براى عزادارى اهل بيت عليهم السلام اولويت دارد يا تعزيه خوانى؟

ج. آنچه واقعاً عزادارى محسوب شود اعمّ از روضه خوانى و تعزيه خوانى و غيره كه مشتمل بر گناه، مانند استفاده از نى و آلات موسيقى و غير اينها نباشد، رجحان و مطلوبيت دارد، و موجب زنده نگه داشتن حادثه كربلا است، و بهترين عمل در عزادارى، بيان مصايب آن بزرگوار و اهل بيت عليهم السلام بر طبق مدارك معتبره مى باشد.

مطلوبيت لطم در حد معمول در عزادارى

83. در لهوف سيدبن طاوس آمده است: در لحظهى

ص: 109

كه حضرت زينب عليهاالسلام بى قرار بودند، اباعبدالله الحسين نگاهى به خواهر كرده و فرمودند: خواهرم دامن شكيبايى را شيطان از دستت نگيرد. از اين مطلب استفاده شود در عزادارى سيدالشهداء، هر رفتارى جايز نيست؟ در همان منبع آمده است كه امام به اهل خيام فرمودند: من كشته شدم، گريبان چاك مزنيد و صورت به ناخن مخراشيد و سخنان بيهوده بر زبانتان نياوريد. جمله در اينجا پايان مى يابد و نمى گويد به خاطر دشمنان اين كار را نكنيد. (اللهوف على القتلى الطفوف؛ ص 92) پس لطمه زدن را امام رد مى كند. نظر حضرت عالى چيست؟

ج. اين كه حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام خواهرش حضرت زينب سلام الله عليها را مورد خطاب قرار دادند كه گريبان چاك نكن و لطمه به صورت نزن، براى مورد و مقامى بود كه انجام اين گونه امور در غم فقدان برادر، شماتت دشمنان را به دنبال داشته و صبر و شكيبايى بسيار بالايى لازم داشته است، و گرنه اظهار حزن و جزع در موارد ديگر منعى نداشت، مثل وقتى كه حضرت زينب سلام الله عليها بدنِ در خون غلطان و سر از تن جداى برادرش را مشاهده كرد و بعد از آن كه دوست و دشمن آن بدن را شناختند گريه و جزع نمود و دشمن را به گريه انداخت، و بالاترين اثر را در قلب مردم عليه يزيد و ابن زياد گذاشت.

و امّا در زمان ما نسبت به گريه و اقامه مراسم عزادارى و لطمه زدن بر صورت و انجام هر عملى كه نشان گر حزن است- البته به گونه اى كه با عنوان شعائر منافات نداشته باشد- مطلوب مى باشد و نشانه اظهار همدردى با حضرات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و امام اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و فرمانبردارى از اوامر ائمه طاهرين عليهم السلام و اعلام تشيع و ولايت و شعار است، و اقامه مجالس، موجب حفظ مذهب و قوّت ارتباط بين

ص: 110

شيعه و اهل بيت عليهم السلام است و تولّى به آنان و تبرى از دشمنان اهل بيت است كه از اركان دين مى باشد. بنابراين ديگر اشكالى با توجه به جوانب قضيه نمى تواند وارد باشد.

توصيه به بكاء و تباكى

85. دستور شرع انور براى شخصى كه دچار خشكى چشم شده باشد به طورى كه در مصائب اهل بيت عليهم السلام اشكش جارى نشود، چيست؟

ج. خشكى چشم مى تواند از عوامل مختلفى، اعم از عوامل طبيعى، جسمى يا روحى و روانى داشته باشد كه لازم است درصدد معالجه آن برآمد؛ اما اگر چنانچه جنبه روحى و سنگينى دل منشأ آن باشد، مطلب ديگرى است.

اين بيمارى روحى بايد با رياضت هاى معنوى و توجه دادن روح به حقايق و مقامات حقيقى انسانى و آثار سوءدنيا دوستى و تفكر در فناء دنيا و زوال همه اين جلوه هاى فريبنده، علاج شود.

توسل، مراقبت نسبت به اعمال، و اجتناب از گناهان بلكه شبهات، راه معالجه آن است، و در مصائب اهل بيت عليهم السلام اگر كسى نتواند گريه كند، مى تواند تباكى نمايد، يعنى به گونهى خود را به هيئت گريه كنندگان درآورد كه همين عمل هم از وى پذيرفته، و مورد قبول واقع خواهد شد ان شاءالله تعالى.

سؤالاتى پيرامون حضرت امام على عليه السلام

اطلاق لقب اميرالمؤمنين به ديگر معصومين

86. آيا اطلاق لقب «امير المؤمنين» به غير از حضرت على عليه السلام، به ساير معصومين عليهم السلام حرام است؟

87.

ص: 111

ج. در روايات از اطلاق لقب اميرالمؤمنين به ديگران نهى شده است.

شكاف كعبه براى وضع حمل فاطمه بنت اسد

88. لطفاً در مورد شكاف ديوار كعبه كه منسوب به ورود مادر حضرت على عليه السلام و تولد ايشان در خانه كعبه است توضيحى فرماييد.

ج. اين مطلب در كتب تاريخ؛ اعم از عربى و فارسى مذكور و قضيه متواتر است به طورى كه هيچ گونه شكى در آن نيست، حتى بعض كسانى كه در سابق مكه رفته اند و موفق به دخول كعبه شده اند نقل كرده اند كه در موضعى از آن سنگى است كه بر او نوشته شده (مولد على) يعنى محل ولادت على عليه السلام.

پيروى از امير المؤمنين در قرآن

89. در كدام سوره از قرآن درباره پيروى و اطاعت از اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله آيه اى آمده است؟ و آيا درباره غديرخم در قرآن مطلبى ذكر شده است؟

ج. در اين آيه

يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ...(1) كه منظور، ابلاغ ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است و بر حسب روايات معتبره شيعه و سنّى رسول خدا ابلاغ فرمود (من كنت مولاه فعلى مولاه) و اگر منظور، مجرّد دوستى بود با اين اهميت ذكر نمى شد و اين كه خداوند فرموده است وَاللّهُ يعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ معلوم مى شود خوف مخالفت بوده است كه فرمود: ابلاغ كن و

ص: 112


1- 118. ( 1). مائده، آيه 67 ..

خدا تو را حفظ مى كند.

اگر مجرّد اعلام دوستى بود خوفى در كار نبود و در اين جريان عمر به حضرت امير گفت: بخّ بخّ لك يا اميرالمؤمنين، اصبحت مولائى و مولى كلّ مؤمن و مؤمنة. و بيش تر از اين است كه ولايت على عليه السلام بر سايرين در طول ولايت رسول خدا صلى الله عليه و آله در حيات حضرت نيز ثابت است و آيه كريمه

إِنَّما وَلِيكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا(1) دلالت آن بر ولايت مطلقه آن حضرت نسبت به حال حيات و بعد از ارتحال رسول خدا صلى الله عليه وآله ظاهر و باهر است.

علت انحراف با وجود تواتر در غدير خم

90. در جريان غدير خم و اعلام رسمى ولايت و جانشينى على ابن ابيطالب از طرف پيامبر از نظر تاريخى هيچ شكى نيست، اما مطلبى كه در اينجا مورد سؤال است اين كه مگر 120 هزار نفر از بلاد مختلف اسلامى (طبق برخى نقل ها) در روز عيد غدير با على ابن ابيطالب بيعت نكردند و از طرفى از روز عيد غدير تا شهادت پيغمبر فاصله اى 70 روزه مى باشد. پس چرا مردم امرى كه پيامبر 3 روز مردم را براى آن نگه داشتند را زير پا گذاشته و با ابوبكر بيعت كردند؟

ج. اما در مدينه چنان كه در تواريخ آمده هنوز حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در حال حيات و در بستر بود و در اين حال فرمود: قلم بياوريد تا چيزى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد. عمر گفت «ان الرجل ليهجر»(2)؛ اين مرد هذيان مى گويد. و بعد از رحلت آن بزرگوار هم در انظار همه حمله به خانه حضرت

ص: 113


1- 119. ( 1). مائده، آيه 55.
2- 120. ( 2). بحار الانوار؛ جلد 30، باب 23 ..

زهراء عليهاالسلام كردند و واقعه احراق بيت و جريانات مفصله اى كه در تواريخ همه را ضبط كرده اند اتفاق افتاد.

مى توانيد به تواريخ عربى و فارسى از شيعه و سنى مراجعه و حقيقت را دريابيد و منشأ اين امور، هواپرستى و رياست طلبى بود.

و نسبت به ساير بلاد هم در طول زمان و تبليغات سوء دست اندركاران، مردم جاهل فريب خوردند تا كار به وضعى كه مشاهده مى كنيد رسيد و اين اشاره اى به حوادث واقع شده است و شرح و تفصيل در اينجا نمى گنجد. بايد كتب مربوطه را مطالعه كنيد، مانند ترجمه كتاب المراجعات و بيت الاحزان و غير اينها و چه نيكو سروده شده است:

لقد عجبوا من اصحاب احمد اذ رضوابتقديم ذى جهل و تأخير ذى فضل

و اصحاب موسى فى زمان حياته رضوا بان الرب العظيم بالعجل

فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام

91. بعضى از كرامات و معجزات در خصوص حضرت على عليه السلام نقل شده است، مثل اين كه حضرت درب قلعه خيبر را به تنهايى از جا كندند و روى دست نگه داشتند تا سپاه اسلام از آن به عنوان پل استفاده كرده و وارد قلعه شدند و اين در حالى بوده كه حضرت حتى پاهايشان روى زمين يا تكيه گاه ديگرى نبوده و سپاه از روى آن رد شدند و قلعه را فتح نمودند؛ يا ايشان طى الارض مى نمودند و در يك لحظه از كشورى به هزاران كيلومتر آن طرف رفتند. آيا اين كرامات صحت دارد؟

ج. فضائل و مناقب رسول خدا صلى الله عليه وآله و اهل بيت آن حضرت براى

ص: 114

كسى قابل احصاء نيست، و آنچه در كتب مسطور است حاوى بخشى از عجايبى است كه از آن بزرگواران ظاهر شده است همچنان كه عجايب بسيارى از توسّل و زيارت آن حضرات و از حرم ها و قبور مطهّر ايشان ظاهر گرديده كه بخشى از آن هم در كتب بسيارى كه در اين زمينه بزرگان نوشتهند مسطور است.

البته براى آشنايى با حالات و فضائل ايشان لازم است به كتب معتبرهى كه توسّط علماء و بزرگانى كه صحّت نقل ايشان محرز است مراجعه نماييد. و در مثل معجزه قلع باب خيبر نيز در حد روايت معتبر بايد بسنده نمود كه نقل اخبار ضعيف، موجب وهن روايات صحيح مى شود. از جمله توانيد براى اطّلاع صحيح از حالات و فضائل و مجارى احوال ائمه عليهم السلام به كتاب منتهى الآمال مرحوم مبرور حاج شيخ عبّاس قمى صاحب مفاتيح الجنان مراجعه نماييد. و كتاب هاى معتبر و مورد اعتماد در شعب فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام از سنى و شيعه به قدرى زياد است كه نيازى به نقل روايات ضعيف يا غيرمستند نيست.

سؤالاتى پيرامون حضرت زهرا عليها السلام

عصمت حضرت زهرا عليها السلام

92. از آنجايى كه حجت خاص خدا بر روى زمين (حضرت رسول و 12 امام) بايد معصوم باشند و از جمع 14 معصوم، معصوميت 13 موردشان كاملًا مدلل و با دليل و برهان است. حال سؤال پيش مى آيد آيا حضرت زهرا عليها السلام معصوم بوده اند؟

ج. آن بزرگوار داراى مقام عصمت و افضل زنان عالم از اولين و آخرين است، چنان كه حديثى كه در وجه تسميه آن بزرگوار آمده اشاره به آن دارد:

ص: 115

«لِأَى شَى ءٍ سُمِّيتْ فَاطِمَةَ؟ قَالَ: فُطِمَتْ مِنَ الشَّر»(1)

فاطمه، فاطمه ناميده شده است چرا كه از شر بريده و جدا است. اين جمله اشاره به عصمت زهرا سلام الله عليها است، زيرا مسلّماً او معصومه است، و آيه

إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا(2) هم درباره او است.

بلكه از اهل بيت، فرد اولى كه اين آيه، بر طهارت و عصمت او دلالت دارد، فاطمه ى زهرا سلام الله عليها است و آيه

يا مَرْيمُ إِنَّ الله اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمين 123] نيز به ضميمه روايتى كه خاص و عام روايت نموده اند كه الگو و نمونه آنچه در امم سابقه بوده است در اين امت نيز خواهد بود، دليل بر مقام عصمت و اصطفا و برگزيدگى حضرت خير النساء عليها السلام بر زنان عالمين است، زيرا در اين امت تنها زنى را كه مى توان تالى تلو يا افضل و برتر از مريم عليها السلام معرفى نمود غير از حضرت زهرا عليها السلام نيست كه بر حسب روايت معتبر، مريم سيده زنان عصر خود بوده و حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها، سيده زنان اولين و آخرين است.(3)

ص: 116


1- 121. ( 1). امالى شيخ صدوق، مجلس 86.
2- 122. ( 2). احزاب، آيه 33.
3- 124. ( 4). روايت به شرح ذيل است: \iُ« ... وَ إِنَّهَا لَسَيدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ. فَقِيلَ يا رَسُولَ اللهِ أَهِى سَيدَةُ نِسَاءِ عَالَمِهَا؟ فَقَالَ: ذَاكَ لِمَرْيمَ بِنْتِ عِمْرَانَ فَأَمَّا ابْنَتِى فَاطِمَةُ فَهِى سَيدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ»\E بحار الانوار؛ جلد 43، باب 3 ..
جايگاه حضرت زهرا عليها السلام

93. جايگاه حضرت زهرا عليهاالسلام در كلام پيامبر و برخى ويژگى هاى ايشان را بيان فرماييد.

ج. قال الله تعالى:

قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى ..(1) گفتار و رفتار حضرت نبى اكرم صلى الله عليه وآله نسبت به حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها حكايت از جايگاه رفيع آن كوثر قرآن دارد كه در اين مقام به بعض از آنها اشاره مى نمايم:

1. قال رسول الله صلى الله عليه وآله مخاطباً إياها:

«إِنَّ اللهَ يغْضَبُ لِغَضَبِكِ وَ يرْضَى لِرِضَاكِ»(2)

غضب خداوند در غضب فاطمه و رضاى خداوند در رضايت فاطمه است.

2. قال رسول الله صلى الله عليه وآله:

«فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِى»(3)

فاطمه پاره تن من است. هركس او را اذيت كند، مرا اذيت كرده است.

لازم به ذكر است كه تجليل و تعظيم از حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا سيده نساء عالميان صلوات الله عليها و بيان فضائل و مناقب و مصائب آن حضرت، و ذكر اخلاق و سيره عملى و دفاع از موضع امام مظلوم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بر همگان لازم است و در همه اعصار بايد براى مردم تبيين شود.

ص: 117


1- 125. ( 1). شورى، آيه 23.
2- 126. ( 2). بحار الانوار، جلد 30، باب 20.
3- 127. ( 3). بحار الانوار، جلد 27، باب 1 ..

ان شاءالله تعالى مؤمنين با تمسّك به قرآن و عترت به بهترين صورت ممكن به ساحت مقدّس آن بزرگوار عرض ادب و اخلاص نمايند به ويژه بانوان با ايمان، با حفظ حجاب و عفّت و پاكدامنى، ايشان را الگوى خود قرار دهند.

بوسيدن دست حضرت زهرا توسط پيامبر صلى الله عليه وآله

94. آيا سند بوسيدن دست حضرت فاطمه عليهاالسلام توسط پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله معتبر است؟ در صورت صحّت، آيا اين كار خلاف شأن حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ناقض افضليت ايشان بر حضرت صديقه كبرى عليها السلام نمى باشد؟

ج. نقل آن مشهور است و بعيد هم نيست زيرا حضرت زهرا عليها السلام داراى مقام عصمت است و اين عمل، حكايت از كثرت محبّت آن بزرگوار به او و بلكه تفهيم عظمت مقام حضرت زهرا به مردم است و ضمناً براى آيندگان سندى است بر اين كه ظلم به آن حضرت- كه اين همه مورد عنايت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله بوده- ظلم به پدر بزرگوارش است كه با ايمان منافات دارد.

عدم بازگرداندن فدك در زمان حكومت امام على عليه السلام

95. چرا حضرت على عليه السلام در زمانى كه به حكومت رسيدند فدك را پس نگرفتند؟

ج. در جواب اين سؤال به سه نكته اشاره مى كنم:

1. زمانى خلافت به اميرمؤمنان عليه السلام رسيد كه 25 سال حكومت بر روش ديگرى عمل كرده و بدعت ها و مشكلات فراوانى را ايجاد نموده بود و مبارزه هم زمان با همه آنها امكان نداشت، و براى مبارزه تدريجى هم زمان، مقتضيات لازم در اختيار نبود، زيرا حضرت در طول چهار سال و چند ماه حكومت با سه

ص: 118

جنگ جمل و نهروان و صفين و بحران مصر و ديگر نقاط روبرو بودند و از طرفى بدعت به گونهى نهادينه شده بود كه حتى كلام امام عليه السلام را در مورد نماز جماعت مستحبى شبى ماه رمضان نپذيرفتند و نزديك بود فتنه جديدى با فرياد وا سنّة عمراه ايجاد گردد.

2. شايد در زمان خلافت، درآمد فدك در اختيار ايشان بود و با اجازه فرزندان حضرت زهرا عليها السلام در امور مسلمين صرف مى شده است.

3. با وجود بدعت هايى كه جنبه عمومى داشت، شايد اولويت مبارزه با آنها نسبت به فدك كه در ظاهر جنبه شخصى داشته، برگرداندن آن را به تأخير انداخته است.

اميرمؤمنان در نامه به عثمان بن حنيف كه در نهج البلاغه مى توانيد مطالعه كنيد شكايت مى فرمايد:

«بَلَى كَانَتْ فِى أَيدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ الله وَ مَا اصنَعُ بِفَدَك وَ غَير فَدَك»(1).

تاريخ دقيق شهادت حضرت زهرا عليها السلام

96. ايام شهادت و فاطميه دقيقاً چه تاريخى از ماه جمادى الاولى مى باشد؟

ج. نسبت به روز شهادت حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا سلام الله عليها اقوال مختلفى ذكر شده است، لكن آنچه بيشتر مورد توجّه علماء واقع شده است فاطميه اولى و فاطميه دوّم در ماه جمادى الاولى و جمادى الثانية است؛ و شايسته

ص: 119


1- 128. ( 1). نهج البلاغة، نامه 45 ..

است كه شيعيان از روز سيزدهم جمادى الاولى تا سوّم جمادى الثانية سوگوار و با انجام مراسم عزادارى آن حضرت، ارادت و مودّت خود را به اهل بيت عليهم السلام اظهار نمايند و از انجام مراسمى كه موجب وهن مراسم شهادت آن حضرت است اجتناب نمايند.

توصيه به عزادارى براى حضرت زهرا عليها السلام

97. نظر مبارك را پيرامون راه اندازى و حركت دستهى عزادارى از مساجد، تكايا و حسينيهى شهرها در روز سوم جمادى الثانية شهادت حضرت زهرا عليهاالسلام مرقوم فرماييد.

ج. تجليل و تعظيم حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا سيدة نساء عالمين صلوات الله عليها و بيان فضائل و مناقب و مصائب آن حضرت و ذكر اخلاق و سيره ى عملى و دفاع ايشان از امام مظلوم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام لازم است و در همه اعصار بايد براى مردم تبيين شود.

ان شاء الله تعالى مؤمنين با تمسّك به قرآن و عترت به بهترين صورت ممكن به ساحت مقدّس آن بزرگوار عرض ادب و اخلاص نمايند، به ويژه بانوان متدينه با حفظ حجاب و عفّت و پاكدامنى، ايشان را الگوى خود قرار دهند.

سكوت مردم مدينه وتضييع حقوق حضرت زهرا عليهاالسلام

98. در سور مدنى قرآن كريم، آيات بسيارى در مورد مردم مدينة النبى هست كه هم در مدح و هم در ذم ايشان ى باشد. پس چه شده بود هنگامى كه ناموس خلقت حضرت فاطمة الزهرا سلام الله عليها بعد از غصب خلافت و تضييع حقوق ائمه معصومين به درخانه مردم مدينه مراجعه نمود و به آنها سخنان

99.

ص: 120

پيامبر و موقعيت اميرالمؤمنين را يادآورى نمود به جز چهار تن كه از سابقين بودند، كسى به يارى ايشان نيامد؟ وجه جمع عدم يارى مردم مدينه و اين آيات چگونه است؟

ج. بعد از اين كه به وسيله حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله حقانيت اسلام آشكار و ملاك حق و باطل معلوم گرديد و رسول خدا صلوات الله عليه و آله جانشين خود را به امر پروردگار و تعيين خداوند به مردم ابلاغ فرمود و همه مطلع شدند، ديگر براى كسى كه پيرو پيامبر و امر خدا است چيزى مشتبه نمى شود، يعنى حتى اگر ببينند كسانى كه از آنها مدح شده از حضرت امير و حضرت زهرا عليها السلام اطاعت نكردند و آنها را يارى ننمودند، فهمد كه از حق برگشته و گمراه شدهند و مدح آنها مقطعى و مشروط بوده است. خلاصه اين كه بايد حق را ملاك شناخت اشخاص قرارداد نه اشخاص را ملاك شناخت حق.

شهادت حضرت زهرا عليها السلام

100. با توجه به اين كه بعضى از علماى اهل تسنن، شهادت حضرت زهرا و مصائبى كه بر ايشان وارد شده است را رد مى كنند، نظر شما در مورد شهادت آن حضرت چيست؟

ج. شهادت حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها و مصائبى كه بعد از ارتحال حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله بر آن حضرت وارد آوردند، مثل آتش زدن درب خانه واقعيت دارد، آن قدر مطلب، فاش و آشكار است كه حتى در مثل كتاب النهاية ابن اثير با اين كه سنى است و كتابش لغت است، به مناسبت از اشاره به اين مصائب پس از رحلت رسول الله صلى الله عليه و آله نتوانسته خوددارى كند. در لغت (هنبث) به اين دو شعر از حضرت زهرا عليهاالسلام استشهاد مى نمايد كه

ص: 121

اجمالى از آن غوغا و آن هتك حرمت ها است كه هر كس و هر شخص آگاهى همه چيز را از آن مى فهمد و شدت ناراحتى زهرا سلام الله عليها و رنج و غم او و اعتراض او را به آنچه واقع شده نشان مى دهد. آنجا كه خطاب به پدر بزرگوارش مى فرمايد:

ص: 122

قد كان بعدك انباء و هنبثةلو كنت شاهدها لم يكثر الخطب

انا فقدناك فقد الأرض وابلهافاختل قومك فاشهدهم ولاتغب

سپس مى گويد:

«الهنبثة واحدة الهنابث، و هى الامور الشداد المختلفة، و اشار الى عتبها على ابى بكر: انها خرجت فى لمة من نسائها تتوطأ ذيلها الى ابى بكر فعاتبته».

براى آگاهى بيشتر از آن حوادث، به كتاب هايى كه در حالات حضرت زهرا سلام الله عليها نوشته شده، مانند كتاب بيت الاحزان مرحوم محدث قمى اعلى الله مقامه مراجعه نماييد.

سؤالاتى پيرامون حضرت امام حسين عليه السلام

علم امام حسين عليه السلام و علت قيام

101. آيا امام حسين با علم به كشته شدن به طرف كوفه حركت كرد و قصد ايشان از اين حركت شهادت بود يا حكومت و قدرت؟

ج. بدانيد اولًا امام- كه صاحب مقام امامت و عصمت است-، از تمام امّت اعلم به احكام و معصوم از خطا و اشتباه است و آنچه از او صادر شود طبق فرمان الهى و تكليف شرعى مى باشد.

ص: 123

و ثانياً، بنى اميه او را مى كشتند، خواه به سوى عراق مى رفت يا در مكه مى ماند. امام در اين مورد ملاحظه تمام مصالح را نمود. از مكه بيرون آمد براى اين كه در مكه او را نكشند و حرمت حرم هتك نشود.

هركس با دقت، برنامه ى قيام آن حضرت را ملاحظه كند مى فهمد كه امام براى آن كه شهادت و مظلوميتش حداكثر فايده را براى بقاى اسلام و احياى دين داشته باشد، تمام دقايق و نكات را مراعات كرد.

و ثالثاً، هدف امام حسين عليه السلام از قيام و امتناع از بيعت و تسليم نشدن و تحمل آن مصائب عظيمه، نجات دين بود، و اين هدفى بود كه ارزش داشت، امام براى حصول آن، جان خود و جوانان و اصحابش را فدا كند، از اين جهت شهادت را اختيار كرد و از آن مصيبات بزرگ استقبال نمود.

مقصود اصلى و بالذات امام حسين عليه السلام، امتثال امر خدا و حفظ دين و حمايت از حق و كشيدن خط بطلان بر حكومت بنى اميه و افكار و هدف هاى آنها بود، و مقدمه رسيدن به اين مقصود، تسليم نشدن و استقامت تا سر حدّ شهادت و آن همه حادثه بود.

به هر حال، مقصود امام، محبوب خدا و محبوب پيغمبر و مقبول عقل و وجدان پاك انسانيت بود. جهت آگاهى بيشتر از اهداف قيام آن حضرت، مى توانيد به كتاب پرتوى از عظمت امام حسين عليه السلام تأليف اينجانب مراجعه نماييد.

قيام امام و مسأله ضرر در امر به معروف و نهى از منكر

102. يكى از شبهاتى كه وهابيت مطرح مى كنند اين است كه در اعتقادات مسلمانان و هم چنين شيعيان، امر به معروف و نهى از منكر تا زمانى است كه ضرر جانى و يا مالى براى خود فرد و يا برادران دينى خود، نداشته باشد. اما امام حسين عليه السلام هدف خود را

103.

ص: 124

در قيام عاشورا امر به معروف و نهى از منكر اعلام كردند و از شهادت خود نيز خبر داشتند، حال چگونه است كه امام حسين عليه السلام به شهادت (و يا به تعبير وهابيت كشته شدن) خود و ياران با وفاى خود راضى شدند؟

ج. جواب واضح است. با اندكى تأمل در روش بنى اميه در سخره گرفتن دين و انديشه اضمحلال دين و مسلطنمودن فسق و فجره بر امور دين و دنياى مردم واضح مى شود كه اسلام در خطر جدّى و بر لب پرتگاه نابودى قرار گرفته بود و در چنين زمانى آن شرايط امر به معروف، ديگر اعتبارى ندارد، و بر هر مسلمانى لازم است تا پاى بذل جان به دفاع از اسلام برخيزد؛ فضلًا از امام مسلمانان كه امام حسين عليه السلام بر اين مهم قيام فرمود و مسير اضمحلال اسلام را تغيير داده و موجب نابودى و انقراض بنى اميه را فراهم آورد، و احياء اسلام و ابقاء شريعت غرّاء، ثمره قيام خونين سيد الشهداء و ياران آن حضرت مى باشد، و تاريخ و تتبعّ در آثار، به وضوح اين حقيقت را گوياست. براى مطالعه در اين زمينه مى توانيد به كتاب پرتوى از عظمت امام حسين عليه السلام تأليف اينجانب مراجعه نماييد.

شب عاشورا و غسل اصحاب

104. در كتابى خواندم كه در شب قبل عاشورا، امام حسين و اصحابش غسل كرده بودند و آب در آن جا در دسترس بوده است. آيا اين قضيه حقيقت دارد؟

ج. اين عبارت در منتهى الآمال مرحوم حاج شيخ عباس قمى رحمة الله عليه آورده شده كه امام عليه السلام حضرت على اكبر عليه السلام را با سى سوار و بيست پياده فرستاد كه چند مشك آب با نهايت خوف و بيم آوردند، پس اهل بيت و اصحاب خود را فرمود كه از اين آب بياشاميد كه آخر توشه شما است و وضو بسازيد و غسل كنيد و جامه هاى خود را بشوييد كه كفن هاى شما خواهد بود، و

ص: 125

تمام آن شب را به عبادت و دعا و تلاوت و تضرّع و مناجات به سر آوردند.

ثواب زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام

105. در روايات ائمه معصومين عليهم السلام وارد شده است كه زيارت سرور و سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام ثواب فراوانى دارد. در صورت امكان:

1. روايتى كه دال بر ثواب زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام باشد را بيان فرماييد.

2. روايتى كه دال بر ثواب نايب گرفتن در امر زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام باشد را بيان فرماييد.

ج. از جمله روايات، روايت ريان بن شبيب است از مصدر معتبر كه گفت: در روز اوّل مُحَرّم به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام رفتم، ... (امام فرمود:) اى پسر شبيب! اگر خواهى خدا را ملاقات كنى و هيچ گناهى بر تو نباشد، پس زيارت كن امام حسين عليه السلام را.

اى پسر شبيب! اگر خواهى كه در غرفه عاليه بهشت ساكن شوى با رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السلام، پس لعنت كن قاتلان حسين عليه السلام را.

اى پسر شبيب! اگر خواهى كه مثل ثواب شهداى كربلا راداشته باشى، پس هرگاه كه مصيبت آن حضرت را ياد كنى بگو:

«يا لَيتَنى كُنْتُ مَعَهُم فَافُوزَ فَوْزاً عَظيماً»

اى كاش من بودم با ايشان و رستگارى عظيمى مى يافتم.

و در مورد نيابت در اين امر، به خصوص چيزى نرسيده است اما درباره عموم دعا براى ديگر مؤمنين، در كتاب شريف اصول كافى كتاب دعا، روايت شده است كه شخص تنها براى خودش دعا نكند بلكه براى ديگران هم دعا كند.

ص: 126

حضرت صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: هرگاه يكى از شما دعا كند پس عموميت دهد (و همه را دعا كند) زيرا كه آن به اجابت نزديك تر است.

در هر صورت، ثواب زيارت امام حسين عليه السلام و ثواب نيابت براى زيارت حضرت بر مؤمنين پوشيده نيست و همه مؤمنين بايد؛ چه مباشرتاً و چه نيابتاً به زيارت حضرات معصومين عليهم السلام مفتخر و شرفياب شوند.

وجه تسميه حضرت به قتيل العبرات

106. چرا به امام حسين قتيل العبرات مى گويند؟

ج. جواب اين سؤال در روايتى كه از خود حضرت سيد الشهدا عليه السلام در امالى صدوق روايت شده است آمده كه

«أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ لَا يذْكُرُنِى مُؤْمِنٌ إِلَّا اسْتَعْبَر»(1)

من كشته اشك ها هستم. مؤمنى مرا ذكر نمى كند مگر اين كه اشكش روان شود.

علت سياه پوشيدن براى حضرت امام حسين عليه السلام

107. چرا براى امام حسين لباس سياه مى پوشند در صورتى كه لباس سياه براى بدن مضرّ است؟

ج. پوشيدن آن در عزاى حضرت سيد الشهداء سلام الله عليه مطلوب و از شعائر مذهبى است.

ص: 127


1- 129. ( 1). أمالى شيخ صدوق؛ مجلس 28، حديث 7 ..
رأس الحسين عليه السلام

108. درباره محلّ دفن سر مبارك امام حسين و اصحاب امام عليهم السلام و اين كه سر مبارك چگونه و چه زمانى به بدن آن بزرگوار ملحق شد، توضيحاتى بيان فرماييد.

ج. در محلّ دفن رأس شريف آن امام مظلوم عليه السلام، اماكن متعددى را گفته اند كه ممكن است بعضى از آنها، مراد گذاشتن رأس مبارك در آن محل باشد.

به هر حال از جمله اين اماكن، بالاى سر مضجع مبارك حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، و از جمله مشهد رأس الحسين عليه السلام در دمشق، و از جمله در قاهره، و از جمله بالاى سر قبر مطهر خود آن حضرت است كه ملازم با نبش قبر نيست و دانستن اين جزئيات هم اثر عملى و عقيدتى ندارد، و تمام اين اماكن مورد احترام و تجليل است و از همه، بركات و معجزات و آثار توسلات ظاهر شده و مى شود.

مشهد رأس الحسين عليه السلام در قاهره كه به مسجد الامام الحسين عليه السلام مشهور است، از مشاهد و اماكن زيارتى بسيار با عظمت و محل اجتماع است و تا حدى مورد اعتقاد مردم مصر و آن منطقه است كه براى حاجت خود، به مشهد آن حضرت عريضه از اطراف با پست مى فرستند به عنوان حضرت امام حسين عليه السلام كه تنها در اين سه، چهار سال اخير، مدير پست قاهره گفته بود: بيش از يك ميليون عريضه در اين يك سال به وسيله پست ارسال شده كه همه را به كليددار و متولى ضريح تسليم مى نماييم. در مشهد رأس الحسين عليه السلام در دمشق و جامع آنجا نيز نظير همين بركات ظاهر مى شود و مورد اعتقاد مردم است.

ص: 128

توصيه اى جهت كاشى كارى هاى حرم امام حسين عليه السلام

109. نظر به اين كه مقرر است كاشى كاريى حرم مطهر امام حسين عليه السلام تعويض گردد، در خصوص سوره، آيات، روايات مناسب، سخنان، رجزها و خطابات آن حضرت اعلام نظر فرماييد.

ج. آيات شريفه قرآن كه درباره اهل بيت عليهم السلام نازل گرديده است، مانند آيه تطهير و آيه اكمال دين و اتمام نعمت و آيه شريفه ولايت «انما وليكم الله ...» و نيز سوره شريفه فجر كه در روايات آمده است كه سوره امام حسين عليه السلام است، و هم چنين رواياتى كه درباره منزلت و فضايل اهل بيت عليهم السلام به ويژه رواياتى كه درباره وجود پربركت حضرت سيد الشهداء عليه السلام و ياران با وفايش وارد شده و اشعار و كلماتى كه خود آن حضرت در قيام كربلا فرمودهند، مثل «انا بن على الطهر من آل هاشم» بسيار مناسب باشد.

حمل علم

110. نظر شرع نسبت به حمل عَلَم در جلوى دستهى عزادارى حضرت سيد الشهدا عليه السلام چيست؟

ج. اصولًا اگر چه مناسب تر اين است كه عزادارى حضرات ائمه طاهرين عليهم السلام به صورت مجلس روضه خوانى برگزار شود تا سخنرانان عالم و وعاظ و روضه خوان هاى متعهد، ضمن ذكر مصائب آن بزرگواران با ذكر فضائل و مناقب و تاريخ زندگى ايشان و بيان احاديث و احكام و تبليغ معارف اسلام و دفع بدع و شبهات، مردم را آگاه و به مكتب اهل بيت عليهم السلام هدايت و ارشاد نمايند. ولى نقش هيئت هاى عزا كه با راهپيمايى و با پرچم هاى سياه و علامات و سينه زنى و نوحه خوانى انجام شود نيز بسيار حساس و مهم است، و بايد با

ص: 129

رعايت ضوابط شرعى برگزار گردد، و اين شعائر حسينى عليه السلام كما فى السابق در حسينيه ها و در خيابان ها نيز ادامه و استمرار داشته باشد و همگان در بركات اين برنامه عام و پيام هاى آن بهره مند شوند و به مقصد بزرگ حضرت سيد الشهداء عليه السلام كه نجات بشريت از جهالت و حيرت ضلالت و اعلاى كلمه اسلام و امر به معروف و نهى از منكر است آشنا و صميمانه و مخلصانه عامل و وفادار باشند.

حضرت امام صادق عليه السلام

علت تسميه امام صادق عليه السلام به رئيس مذهب شيعه

111. در يكى از كلاس هاى درس، استاد ما فرمودند: اين كه امام صادق عليه السلام را رييس مذهب شيعه گويند اشتباه بوده و از دو گروه صادر شده است: اول از سوى مخالفان شيعه كه خواهند بگويند بين معارف نبوى تا معارف شيعه فاصله زيادى هست و گروه دوم شيعيان هستند كه نسبت به حقيقت جاهل بوده و از روى عرف و به تبع ديگران چنين حرفى زنند، رييس مذهب ما پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و بعد امام على عليه السلام باشند نه امام صادق عليه السلام. از حضرتعالى تقاضا دارم اين مطلب مهم را به طور شفاف و قابل فهم تبيين فرماييد.

ج. با تقدير از توجه آن استاد عزيز، عرض مى شود حضرات ائمه عليهم السلام همه عالم به احكام و داراى مقام امامت و فضايل ديگر بوده اند، ولى اين كه مذهب شيعه را مذهب جعفرى مى گويند براى اين است كه تا زمان حضرت امام صادق عليه السلام به واسطه تسلط سياستمداران و زمامداران ستمگر، فرصت نشر علوم و معارف اسلام و تربيت شاگرد، آن طور كه براى ايشان فراهم شد، براى

ص: 130

امامان قبل از ايشان فراهم نگرديد.

بنابر اين ايشان از موقعيت و فرصت، حداكثر استفاده را فرموده، علوم و معارف اسلام را تعليم و تدريس فرمودند و شاگردان بزرگى تربيت كردند كه هر كدام از علماى بزرگ اسلام به شمار مى روند؛ از آن موقع، شيعه و پيروان آن حضرت را جعفرى گفتند و بعد هم اين لقب بر شيعه باقى ماند و امامان بعد هم آن را منع نفرمودند چرا كه غرض همه، ترويج دين و هدايت مردم بود؛ همه راستگو بودند و همه مردم را به يك راه كه يگانه راه راست است- هدايت فرمودند.

حضرت امام كاظم عليه السلام

كيفيت و مدت زندان امام موسى كاظم عليه السلام

112. آيا زندان بان ها، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام را مورد ضرب و شتم قرار مى دادند؟ مدت حبس آن بزرگوار چند سال مى باشد؟

ج. به طور قطعى معلوم نيست و در دعا است «المعذّب فى قعر السجون» اما محتمل است براى اين كه مى خواسته اند از آن حضرت اعترافاتى بگيرند و حضرت امتناع مى فرمودند، آن بزرگوار را مورد شكنجه و آزار قرار مى دادند، و در رابطه با مدّت زندانى بودن آن بزرگوار، اختلاف وجود دارد و نمى توان به طور قطع، مقدار آن را معين نمود.

معارف مهدوى

معرفت امام زمان عليه السلام

113. شناخت امام عصر عليه السلام چه حكمى دارد؟

114.

ص: 131

در صورت وجوب، از چه راهى بايد اقدام كرد؟

ج. بدون شك، معرفت امام زمان و ولى عصر بر حسب دلايل محكم عقلى و روايات معتبر و از جمله حديث معروف بين الفريقين

«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِية»(1)

يكى از مهمترين مسائل اسلامى و اعتقادى است كه در تمام ادوار و اعصار مورد توجه بوده و علماء اعلام پيرامون آن كتاب ها و تأليفات ارزنده اى دارند. معرفت امام، امان از ضلالت و گمراهى، و موجب تقرّب به خداوند متعال و ترقّى و كمال نفس است، و بدون معرفت امام و ولى امر، هيچ طاعت و عبادتى مقبول نيست. براى مطالعه بيشتر در اين زمينه به جلد دوم كفاية الموحدين و نيز كتاب امامت و مهدويت اينجانب مراجعه نماييد.

توارث در ولايت

115. بعضى از جوانان مى گويند: اعتقاد به اين كه حضرت مهدى عليه السلام حتماً بايد از نژاد حضرت محمد صلى الله عليه و آله باشد نوعى نژادپرستى است. به نظر شما در برابر اين شبهه بهترين جواب چيست؟

ج. ما معتقديم حضرت مهدى عليه السلام از اولاد حضرت محمد و حضرت على و حضرت فاطمه زهرا عليهم السلام و از نسل ابراهيم و اسماعيل مى باشند چنان كه حضرت محمد و ساير انبياء ابراهيمى، همه از اولاد حضرت ابراهيم خليل هستند نه اين كه شرط نبوّت از نسل ابراهيم بوده باشد، و به عبارت ديگر پيغمبران و امامان، فرزندان ابراهيم نيستند و يعقوب و يوسف و داود و سليمان و موسى و عيسى و زكريا و يحيى و خاتم الانبياء محمّد مصطفى و على مرتضى تا حضرت مهدى عليهم السلام از نسل ابراهيم مى باشند، نه اين كه فرزندان ابراهيم،

ص: 132


1- 130. ( 1). وسائل الشيعة؛ جلد 16، باب 33 ..

پيغمبر و امامان مى باشند.

در قضيه اولى، هر پيغمبر و امامى فرزند ابراهيم است و در قضيه ثانيه، هر فرزند ابراهيم، پيغمبر و امام مى باشد و آنچه حق است قضيه اولى است و اگر اين اشكال را اشكال بگيريم به قضيه ثانيه وارد است.

دقّت شود در اينجا آنچه موضوع قضيه است، پيغمبر و امام و مهدى و صاحب الامر و منجى است و فرزند رسول الله و على و فاطمه محمول است.

در عين حال مهدى از اولاد رسول الله و صاحب آن اسامى و حسب و نسب مشهور است.

و سخن ديگر اين كه اين معانى و شئون مقدسه را كه به شخصيت معنوى و بعد روحانى ارتباط دارد به نژاد و جهات صورى و ظاهرى نبايد قياس كرد، در اين شئون فاصله بين اشخاص و انسان ها و ملائكه و انبياء بسيار است و گاهى تا آنجا مى رود كه جبرئيل هم از سير و همراهى با رسول خدا باز مى ماند و مى گويد:

«وَ لَوْ دَنَوْتُ أنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ»(1)

اين سؤال، قياس معقول به محسوس و باطن به ظاهر و حقيقت به مجاز و معنى به صورت و روح به جسم است و مطلب بالاتر از اين حرف ها است.

اعتقاد به وجود امام عصر عليه السلام

116. اعتقاد به منجى چه ضرورتى دارد؟ آيا اگر كسى اين گونه اعتقادى نداشته باشد، خللى در زندگى معنوى و ايمانى او به وجود مى آيد؟

ج. اصل اعتقاد به منجى آخر الزمان، مثل اعتقاد به امامت و اعتقاد به ملائكه و

ص: 133


1- 131. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 18، باب 3 ..

اعتقاد به آنچه در قرآن كريم و روايات متواتره از آن خبر داده شده از ايمان است و از شعب ايمان به غيب است.

اعتقاد به وجود خليفة الله و حجة الله در هر زمان و خالى نماندن زمين از وجود حجت خدا، عقيده اى است كه بر حسب تفاسير معتبر از آيات متعدد قرآن كريم و روايات كثيره ثابت و مسلّم است. اميرالمؤمنين عليه السلام برحسب روايت صحيح كه در نهج البلاغه نقل شده و شيعه و اهل سنّت آن را نقل نموده اند مى فرمايد:

«اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ للهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً»(1).

اصل وجود حجت و امام در هر عصر و زمان- كه در حال حاضر غايب است و در آخرالزمان هر وقت خدا اراده مى فرمايد ظهور مى فرمايد-، ضرورت دارد و تعبير به منجى و مصلح از آن حضرت در لسان ما براى اعمال و انقلاب بزرگى است كه به وسيله آن حضرت اتفاق مى افتد و جهان پر از عدل و داد و علم و بركت مى گردد.

اراده الهى بر اين امر تعلّق گرفته چنان كه بر خلقت آسمان ها و زمين و بعث انبياء و رسل تعلّق گرفته است. اين ضرورت و اعتقاد به آن، از شعب ضرورت خلقت و كل عالم و مخلوقات زمينى و آسمانى و كهكشان ها و عرش و كرسى است كه ايمان به اين كه همه مخلوقات خدا هستند و خداوند خالق همه است امرى ضرورى و انكار ناپذير است.

در اينجا مطالب عاليه مهم بسيارى است كه مجال طرح آنها نيست. اعتقاد به منجى يعنى حجت عصر و امام غائب بر حسب قاعده ى لطف، مثل اعتقاد به نبوّت و لزوم بعثت انبياء حاصل است و اقتضاء اسماء الحسنى مثل الرّحمن،

ص: 134


1- 132. ( 1). نهج البلاغة، حكمت 139 ..

الرّحيم و الهادى و الرّب والرّئوف و ... مى باشد.

توصيه هايى در تقويت اعتقاد به حضرت حجت عليه السلام

117. مدتى است اعتقادم نسبت به وجود حضرت صاحب الزمان عليه السلام كمرنگ شده است. خواهش كنم مرا راهنمايى كنيد؟

ج. امر آن حضرت مانند آفتاب، روشن و آشكار است. شايد نتوان در اسلام قضيه اى پيدا كرد كه مشهورتر از قضيه ى آن حضرت باشد. قضيه حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف در صدر اسلام، قضيه اى فوق العاده ضرورى و واضح است.

علامه مجلسى در جلد سيزده بحار بيش از پنجاه آيه (و مى گويند 130 آيه) در شأن حضرت مهدى آورده است. روات اسلام از سنّى و شيعه بيش از هزار روايت براى حضرت نقل كرده اند. صفتى كه پيامبر اسلام به حضرت مهدى داده است و ساير ائمه نيز فرموده اند چنين است:

«يمْلَأَ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً»(1)

پروردگار عالم به دست او زمين را پر از عدالت مى كند چنان كه پر از ظلم شده باشد.

اين روايت قطعاً از متواترات است. زيرا بيش از سيصد روايت داراى اين جمله است. افرادى كه قبل از غيبت و بعد از غيبت به خدمت ايشان رسيده اند كم نيستند، افرادى عادى هم نيستند و نمى توان انكارش نمود. در عصر ما هم بعض كسانى بوده اند كه خدمت آن بزرگوار شرفياب شده اند و براى حقير، تشرف آنان ثابت است.

ص: 135


1- 133. ( 1). بحار الأنوار؛ جلد 98، صفحه 265، باب 18 ..

هيچ كسى از سنّى و شيعه منكر اين نيست كه قضيه حضرت قضيه اى است كه پيامبر از او خبر داده است و او است كه پرچم اسلام را روى كره زمين افراشته مى كند و عدالت سرتاسر جهان را فرا مى گيرد.

شما جهت تكميل معارف دينى از كتاب نويد امن و امان و منتخب الاثر حقير استفاده نماييد. ان شاء الله خداوند شما را از ياران و منتظران حقيقى آن حضرت قرار دهد.

نياز به امام براى بيان دين

118. اگر پيامبر تمام احكام اسلامى را در زمان حياتشان بيان ننمودهند كه رسالت شان ناقص است و اين بر خلاف عقيده شيعه است، و اگر بيان نمودهند و احكام كامل به مسلمين رسيده است، ديگر چه نيازى به وجود امام است كه از طرف خدا احكام را به مردم بگويد؟

ج. رسول خدا صلى الله عليه وآله رسالت خود را به تمام و كمال انجام داده و خداوند متعال هم او را تقدير نموده است و در بيان احكام و ساير مسائل دينى آنچه كه در زمان خود آن حضرت مطرح بوده به امت بيان فرمودند و آنچه را كه تا قيامت لازم مى شود به اميرالمؤمنين على عليه السلام تعليم فرمودند و امت را به امام ارجاع دادند و فرمودند:

«أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِى بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ مَدِينَةَ الْعِلْمِ فَلْيأْتِهَا مِنْ بَابِهَا»(1)

و هم چنين هر يك از امامان، يكى پس از ديگرى تا قيامت عهده دار اين ابلاغ هستند.

ص: 136


1- 134. ( 1). تحف العقول، صفحه 430 ..

از ظهور تا غيبت

تولد و حيات حضرت مهدى
سنديت و تواتر روايات ولادت امام زمان عليه السلام

119. در كتب روايى، احاديث زيادى از اصحاب امام حسن عسكرى عليه السلام نقل شده كه بيانگر داستان ولادت امام زمان و حضور آن اصحاب در صحنه ى ولادت آن حضرت است. روايات حكيمه خاتون و ابوالاديان و غيره نمونهيى از اين روايات هستند.

با توجه به اين كه بسيارى از اين روايات از لحاظ صحت سندى، داراى اسناد ضعيفى هستند چرا كه بعضى از راويان اين احاديث يا مجهول و مهمل هستند، يا متهم به ضعف و غلوّ و كذب شدند، و نيز با توجه به اين كه از نظر دلالت متنى بسيارى از اين روايات با همديگر تناقض دارند، آيا مى توان ادعاى تواتر اجمالى يا معنوى ولادت امام مهدى عجل الله فرجه الشريف را از اين روايات ضعيف الاسناد و ضد و نقيض اصحاب امام حسن عسكرى عليه السلام كرد؟

ج. اولًا در اعتبار حديث و صحت اعتماد و عدم اعتماد بر آن، تقسيمى كه به آن اشاره كرده ايد تقسيمى است كه بر حسب اصطلاح متأخرين از علماء رجال و اسناد عنوان شده و نظر به نفس حال راوى است، نه اين كه معيار و ميزان كلى در رد يا قبول روايات و حكم به اعتبار يا عدم اعتبار آن باشد و قرائن و شواهد ديگر را كه قوى تر از اين اصطلاح است و مورد قبول و معمولٌ به عرف است و اصل در اعتبار اسناد است در نظر نگرفته باشند. بر اين اساس قويم گاه حديثى به

ص: 137

اين اصطلاح مخترع صحيح شناخته مى شود، در حالى كه با آن اصطلاح مقبول و عرف پسند مردود و فاقد حجيت و اعتبار است، و به عكس حديثى را كه به اين اصطلاح ضعيف مى گويند بر اساس ميزان معمولٌ به بين القدماء كه ميزان عرف پسند در همه ازمنه و امكنه و نزد هر عرف است، واجد حجيت و در كمال صحت و اعتبار است.

بنابر اين اگر حديثى را اجلّه و بزرگانى، مثل كلينى و صدوق و فضل بن شاذان با سند عالى روايت كرده باشند، دليل بر اعتبار آن حديث و وجود شواهد معتبر بر صدور آن در نزد آن بزرگواران است. و در اين موضوع و اخبار شخص حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام از ولادت فرزند عظيم الشأن عزيزش چندين روايات متعدد وجود دارد و ضعيف شمردن آنها بر حسب اين اصطلاح متأخر، مضرّ به اعتبار و صحت احتجاج به آنها نيست.

و ثانياً: از روايات و احاديث شريفه كه دلالت بر ولادت حضرت بقية الله ارواح العالمين له الفداء دارند از شخص پدر بزرگوار ايشان حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام در حدود چهل حديث در كتاب منتخب الأثر روايت نموده ايم كه تواتر معنوى به اين روايات ثابت مى شود اگر چه فرضاً اسناد آنها بر حسب اين اصطلاح متأخر ضعيف شمرده شود، زيرا همه و هر يك از آنها محتمل الصدور است و معنى ضعيف، مقطوع الكذب نيست و تواتر معنوى اين روايات قطعى و حتمى است.

و ثالثاً: شمار زيادى از اين روايات هر يك بنفسه معتبر و علم آور و اطمينان بخش است و به هر كدام استناد جايز و عرف پسند و عقلائى است و شك در آن شك در مبانى محكمى است كه عقلاء بر آن اتفاق دارند و موضوعات مهم از تاريخ و غيره را به آن اثبات مى نمايند، از جمله اين روايات در كتاب

ص: 138

منتخب الاثر اين احاديث است. «حديث شماره 281، 561، 564، 566، 641، 786، 791، 794، 796، 798، 799، 801، 806، 808، 810، 811، 812، 814، 815، 816 و 830»

از اين روايات هر كدام به تنهايى بشارت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام به ولادت فرزند عاليقدرشان، موعود انبيا ثابت مى شود.

خلاصه، امر آن حضرت مانند آفتاب روشن و آشكار است.

«ثبتنا الله على القول الثابت بامامته و جعلنا من المنتظرين لظهوره و ايامه والمتمسكين بولايته فى غيبته بحقّه و بحقّ آبائه الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين»

عمر حضرت مهدى عليه السلام

120. عمر حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف چند سال است؟

ج. بر حسب احاديث معتبر آن حضرت عجل الله تعالى فرجه الشريف در سال 255 هجرى قمرى متولد شده اند و تاكنون 135] حدود 1177 سال از عمر شريفشان مى گذرد و نهايت عمر ايشان را خداوند متعال مى داند.

محل زندگى و خانواده امام زمان عليه السلام

121. آيا امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف داراى همسر، فرزند و منزل مى باشند؟ در صورت داشتن، آيا آنها نيز غايب اند؟ آيا محلى به نام جزيره خضراء وجود دارد؟

ج. محلّ زندگى آن بزرگوار ارواحنا فداه به طور يقين براى ما معلوم نيست، ولى

ص: 139

از بعضى نقل ها استفاده مى شود كه آن بزرگوار همسر و فرزند دارند، و حكايت جزيره خضراء همان است كه در كتاب هايى، مانند النجم الثاقب مرحوم نورى نوّر الله ضريحه آمده است.

نام و القاب امام زمان و احكام آن
تصريح به نام امام زمان عليه السلام

122. بردن نام امام عصر عليه السلام «م ح م د» چه حكمى دارد و بهتر است نام حضرت به چه شكل برده شود؟

ج. ظاهر اخبار كثيره، حرمت تصريح به اسم و كنيه ى آن حضرت در عصر غيبت است و در خصوص بعض ادعيه كه تصريح شده است، رعايت احتياط اين است كه خواننده خود شخصاً دعا را بخواند و روايات نهى از تسميه را مى توانيد در منتخب الاثر ملاحظه نماييد؛ حديث شماره 280، 291، 550، 552، 560، 574، 621، 653، 806 و 810. بنابر اين بايد به ذكر القاب شريفه آن حضرت اكتفا شود.

قيام در هنگام شنيدن نام امام زمان

123. قيام كردن در هنگام بردن نام مخصوص امام عصر عليه السلام چه حكمى دارد؟

ج. واجب نيست، ولى بر حسب روايات و سيره اى كه برقرار شده، اين كار، تجليل و تعظيم از آن حضرت مى باشد و مطابق بعضى روايات دست بر سرگذاشتن تأسى به حضرت امام رضا سلام الله عليه است 136]، مع ذلك قيام نكردن در

ص: 140

بعضى مواقع كه مشعر بر بى احترامى باشد جائز نيست؛ به روايت 1243 و 1244 منتخب الأثر ج 3 مراجعه نماييد.

وجه تسميه به اباصالح

124. چرا به حضرت مهدى عليه السلام كنيه «اباصالح» داده اند؟ و آيا اين كنيه به لحاظ پسر بزرگ حضرت است؟

ج. در كنيه شرط نيست كه شخص مكنّى به آن، صاحب فرزند باشد يا به آن اسم فرزندى داشته باشد، بلكه به مناسبات ديگر هم كنيه معلوم مى كرده اند بلكه از همان زمان ولادت براى فرزندان اسم و كنيه و لقب بر مى گزيده اند.

دوران غيبت و انتظار

فوايد غيبت

125. به نظر شما امامى كه پيدا نيست و هيچ فايده اى براى ما ندارد و امر غيبتش باعث شود افرادى پيدا شوند و به بهانه اين كه با امام زمان ارتباط دارند و ... سوء استفاده هايى نمايند. بفرماييد فايده ى امام غايب چيست؟

ج. اجمالًا عرض مى شود كه وجود مبارك امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف كه واسطه ى فيض الهى هستند هرچند در پرده غيبت قرار دارد، ولى منشأ خيرات و بركات فراوان براى عامه مخلوقات و به طور ويژه براى شيعيان و مؤمنين حضرت مى باشد.

در حديث معروف است كه همان طور كه مردم از خورشيد پشت ابر منتفع

ص: 141

مى شوند، از وجود امام زمان خود در زمان غيبت بهره مند هستند.(1)

ايشان براى گشايش در امور مؤمنين دعا مى فرمايند و در حديثى از ناحيه مقدسه مى باشد كه:

«إِنَّا غَيرُ مُهْمِلِينَ لِمُرَاعَاتِكُمْ وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُمْ»(2)

ما شما را از ياد نمى بريم و پيوسته به حال شما توجه داريم.

البته هرچند ما از فيض نعمت رهبرى و هدايت ظاهرى حضرت محروم هستيم ولى ايشان به وظايف امامت كاملًا عمل مى فرمايند. بنابراين استقرار نظام كائنات وابسته به وجود حجت خدا مى باشد. در هر حال وظيفه همگان، دعا براى تعجيل در فرج امر آن حضرت مى باشد كه خداوند متعال آن را نزديك بفرمايد.

وجوب انتظار

126. طبق رواياتى كه از اهل بيت عليهم السلام رسيده است فرموده اند كه مردم در عصر غيبت بايد منتظر باشند. اين وجوب چه نوع وجوبى است؟

ج. بلى. طبق بعض روايات مثل روايتى كه در ذيل مى آيد انتظار واجب است:

«عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ الْحَسَنِى قَالَ دَخَلْتُ عَلَى سَيدِى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِى عليه السلام وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْقَائِمِ أَ هُوَ الْمَهْدِى أَوْ غَيرُهُ؟ فَابْتَدَأَنِى فَقَالَ يا أَبَا الْقَاسِمِ إِنَّ الْقَائِمَ مِنَّا هُوَ الْمَهْدِى الَّذِى يجِبُ أَنْ ينْتَظَرَ فِى غَيبَتِهِ وَ يطَاعَ فِى ظُهُورِهِ»(3)

ص: 142


1- 137. ( 1). امالى شيخ صدوق، مجلس 34.
2- 138. ( 2). بحار الانوار؛ جلد 53، باب 31.
3- 139. ( 3). بحار الانوار؛ جلد 51، باب 9 ..

شيعه بايد منتظر فرج باشد مثل هر جريان و برنامه و امر مهم خوبى كه در زندگى انتظار آن را مى كشد بايد بيشتر و بيشتر فرج آن حضرت را كه پايان بخش دوره هاى ظلم و جهالت و عصر خلاصى و نجات است انتظار داشته باشد. البته هر چه التزامات دينى و تعهدات مذهبى و عمل براى تحقق مقاصد و مطالب آن حضرت بيشتر باشد اين حال انتظار از او ظاهرتر مى باشد. در اين موضوع به كتاب اينجانب (انتظار، عامل مقاومت وحركت) مراجعه فرماييد.

وظيفه در عصر غيبت

127. وظيفه مؤمنان در زمان غيبت امام زمان عليه السلام چيست؟

ج. وظيفه مؤمنين در زمان غيبت و حضور، اطاعت از دستورات دينى و سرلوحه قرار دادن تقوى در زندگى است. بلى، در زمان غيبت دعا براى تعجيل ظهور آن حضرت و صدقه دادن براى سلامتى آن بزرگوار و انتظار مقدم مباركش وشب و روز به ياد آن حضرت بودن از وظائف مهمّه در عصر غيبت است.

زمينه سازى براى ظهور

128. آيا زمينه سازى براى ظهور حضرت حجت عليه السلام يك تكليف شرعى است؟

ج. ظهور تحت شرايط غير ارادى مؤمنان است و مؤمنان بايد با دفع ظلم و فساد تا مى توانند مبارزه كنند و عدالت خواه و ظلم ستيز باشند، ولى حوادث و سيرى كه بشريت دارد موجب غلبه جهل و ظلم مى شود و به عنايت الهى يا ظهور امام، مؤمنان عزيز و آيين باطل مغلوب و حكومت جهانى اسلام مستقرّ مى شود.

ص: 143

بنابراين معناى درست زمينه سازى براى ظهور حضور شخصى و آمادگى براى نصرت حقّ و يارى امام عليه السلام است. اين كه هركسى به عنوان زمينه سازى ظهور تكليف خاص دارد در روايات به نظر نرسيده است، بلكه همه بايد در عصر غيبت- كه عصر امتحانات متعدّد و شديد است- در حفظ دين خود و التزام به احكام اسلام و تعهدات ولائى ثبات قدم خود را حفظ كنند، و در هيچ شرايطى در عمل به وظايف شرعى كوتاهى ننمايند و براى يارى و نصرت آن حضرت حضور كامل داشته باشند.

بر حسب روايات، ظهور در شرايط فتنه هاى خاص و تجاهر به معاصى و شيوع منكرات و اندراس اسلام و غلبه باطل و پر شدن عالم از ظلم و جور واقع مى شود و بشريت نجات مى يابد و آن منجى الهى ظهور مى كند.

معارف دين ؛ ج 3 ؛ ص157

ينه سازى به اين است كه هر كس در عمل چنان باشد كه در شمار 313 نفر اصحاب خاص آن حضرت يا ده هزار نفرى كه در روايات است محسوب شود، و همه براى نيل به اين موقعيت عمل كنند و در يارى دين خدا ثبات قدم و استقامت نشان دهند، هويت دينى و اسلامى را حفظ كنند و هجوم هاى دين ستيز و حملاتى كه به اسلام مى شود آنها را سست و ضعيف نسازد.

هر كس بايد مراقب خود باشد كه از همكارى با اهل باطل پرهيز نمايد و خود را و تا حدّى كه بتواند ديگران را حفظ كند. زمينه سازى براى ماندن در خطّ براى ايستادگى در امتحانات، براى رنگ نباختن و به هويت كامل دينى باقى ماندن معنى درست زمينه سازى براى ظهور و انتظار است.

صحت اخبار" امان"

129. آيا اخبار" امان" معتبر مى باشند و در صورت اعتبار، بفرماييد چگونه امام، موجب بقاء ارض و امان آن مى باشد؟

130.

ص: 144

ج. موضوع اين كه وجود امام، امان از فنا و پايان دنيا است و زمين به وجود امام به إذن الله و تقديره برقرار و پايدار است، بر حسب اخبار متواتره از طرق عامه و خاصه من جمله اخبار امان، ثابت و مسلم است و اخبارى از اين امور، مانند اخبار از ملاحم و اوضاع مستقبل دنيا و تكوير شمس و انكدار نجوم و انشقاق سماء و امتداد و انبساط زمين و سير جبال و ... فقط از طريق وحى و اخبار پيغمبر صادق مصدق قابل قبول و باورآور است و از امورى كه مستقيماً با برهان عقلى قابل اثبات باشد، نيست.

و اگر صاحبان بعض مسالك و اهل علوم عقليه يا مدعيان كشف و شهود بر حسب نگرش هاى خود، خصوص دخل وجود امام را در بقاء عالم ثابت بدانند و بر آن استدلال عقلى هم بنمايند، چون خارج از فهم عامه و بلكه اكثر خواص است، نياز به اثبات مقدمات ديگر دارد، و از نظر آنهايى كه در اين مسالك سير نمى نمايند و اثبات اين امور را با عقل مقبول نمى شمارند، راه صواب همان اتكاء به وحى و اخبار مخبر عن الله است كه وساطت و سفارش او بين الخلق و الخالق به دليل و معجزه ثابت شده باشد.

بنابراين همين كه در عالم ثبوت و واقع اين موضوع امكان داشته باشد با اخبار نبى ثابت النبوة و وصى ثابت الوصاية ثابت مى شود و نفس انسان مستقيم الذهن آن را مى پذيرد و باور مى كند. آيا عقل توانسته و مى تواند از واقعه اى، مثل قتل عمار به دست فئه باغيه ده ها سال قبل خبر بدهد؟ آيا با دليل عقلى مى توان مثل وحى خبر از جنگ جمل داد؟ يا از معارضه زبير با اميرالمؤمنين يا از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت سيدالشهداء عليه السلام و صدها وقايع غيبيه ديگر خبر داد؟ هيچ عقلى نمى تواند از اين امور غيبيه خبر بدهد، ولى با خبر نبى ثابت النبوة و وصى ثابت الوصاية، پذيرفته مى شود و ردّ آن به عنوان اين كه دليل

ص: 145

عقلى ندارد جايز نيست.

بنابر اين بر حسب اين روايات معتبره و متواتره كه از آن جمله در نهج البلاغه نيز از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است كه فرمود:

«اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ للهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً»(1)

و محدثان بزرگ اهل سنت نيز آن را روايت كرده اند، اين فايده وجود امام غايب- كه وجودش امان اهل ارض است و بقاء آن وابسته به بقاء اوست- قابل انكار و ترديد نيست.

امّا نقض و ردّ اين دليل نقلى به وقوع جنگ ها و ويرانى ها و زلزله ها و آتش فشان ها و سيل ها و طاعون ها و وباها و امور ديگر در طول دوازده قرن بلكه چهارده قرن و بلكه در تمام ادوار و اعصار، جوابش اين است كه از اين اخبار و احاديث، نفى كلى اين حوادث كه طبيعت عالم و زمين مقتضى آن است و علاوه سنت الله بر آن جارى شده است استفاده نمى شود. اينها امورى است كه حتى بر حسب نظام مقرر در اين عالم طبيعت، حدوث آنها طبيعى است و غرض از اين كه امام امان است اين نيست كه با وجود امام كسى بيمار نمى شود يا جنگى واقع نمى شود يا زلزله و حوادث ديگرى اتفاق نمى افتد. همه ى اين امور در اعصار حضور انبياء و ائمه عليهم السلام اتفاق افتاده و بعد از اين هم اتفاق خواهد افتاد.

بلكه غرض اين است كه امام، وجودش در بقاء ارض مؤثر است و آن گاه كه زمين خالى از حجت باشد، زمين و نظامات آن بر هم مى خورد.

مع ذلك چون اسرار قضا و قدر بر ما معلوم نيست، تأثير وجود امام در منع از بروز همين حوادث طبيعى در مواردى مسلم است، چنان كه اعمال مردم و خوب

ص: 146


1- 140. ( 1). نهج البلاغة، حكمت 139 ..

و بد در بروز و عدم بروز اين حوادث مؤثر است. و مثل دعا كه دافع بليات عمومى و خصوصى است حتى استغفار سبب نزول باران و بركات مى شود و وجود سالمندان و كودكان و چرندگان نيز مانع از دفع بلا است.

چنان كه در خبر است:

«إِنَّ للهِ عَزَّوَجَلَّ فِى كُلِّ يوْمٍ وَ لَيلَةٍ مُنَادِياً ينَادِى مَهْلًا مَهْلًا عِبَادَ الله عَنْ مَعَاصِى اللهِ فَلَوْ لَا بَهَائِمُ رُتَّعٌ وَ صِبْيةٌ رُضَّعٌ وَ شُيوخٌ رُكَّعٌ لَصُبَّ عَلَيكُمُ الْعَذَابُ صَبّاً تُرَضُّونَ بِهِ رَضّاً»(1)

مسأله فايده وجود امام را با اين ديد ايمانى بايد بررسى كرد و در بيان اين فايده هم با كسانى كه به عالم غيب و قضاء و قدر الهى معتقدند حرف مى زنيم.

وجود پيغمبر به صريح قرآن، امان از عذاب است. وجود قائم مقام او نيز امان است و استغفار نيز امان است:

«وَ مَا كَانَ اللهُ لِيعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مَا كَانَ اللهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يسْتَغْفِرُونَ»(2)

و خلاصه اين فايده اى كه براى وجود امام؛ چه غائب و چه حاضر باشد بيان كرديم با توجه به اين معانى- كه بيشتر از اين در اطراف آن مجال اطاله كلام ندارم- روشن و منطقى است و كلام حكيمانه محقق طوسى بسيار محكم است (وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر و عدمه منّا)(3).

ص: 147


1- 141. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 70، باب 137.
2- 142. ( 2). انفال، آيه 33.
3- 143. ( 3). كشف المراد؛ صفحه 285، المقصد الخامس فى الإمامة ..
نصرت مالى امام زمان عليه السلام

131. نصرت مالى (جهاد مالى) امام عصر كه در روايات فراوان تأكيد شده است چه حكمى دارد؟

ج. عمل به تكاليف مالى آنچه واجب است از قبيل خمس و زكات و آنچه مستحب است از قبيل كمك به فقراء شيعه و اجراء برنامه هاى تبليغى و نشر احكام و اقامه دين و احياء امر اهل بيت عليهم السلام، همه كمك و نصرت مالى به آن حضرت است.

توصيه به تجليل نيمه شعبان

132. براى برگزارى جشن هاى نيمه شعبان چه توصيه و سفارشى به مسئولان داريد؟

ج. احياى امر اهل بيت عليهم السلام كه در عصر غيبت، يكى از بزرگ ترين مصاديق آن، عرض ادب، ثناخوانى و دعاء براى تعجيل فرج حضرت صاحب الأمر عليه السلام و زنده نگاه داشتن ياد آن امام عظيم الشأن در قلوب است، از اهم وظايفى است كه شيعه بايد به آن ملتزم و متعهّد باشد.

توقّع و انتظار اين است كه در انجام اين مراسم، در عين اهتمام به شكوه و جلال جشن ها و مجالس، مواظبت شود كه در محدوده آداب و برنامهى دينى انجام گيرد و عملى كه مانع از قبول اين خدمات گردد، از كسى صادر نشود و جلوه ملكوتى اين مجالس را حفظ نمايند.

ارتباط، رؤيت و مدعيان

133. گوش دادن به صحبت هاى مدعيان دروغين و شركت در مجالس آنها چه حكمى دارد؟

ج. ادعاى ارتباط خاص داشتن با حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف در

ص: 148

زمان غيبت آن بزرگوار، كذب و دروغ است، و شركت در مجالسى كه در آن چنين ادعا مى شود حرام است و مؤمنين بايد بى اساس بودن چنين ادعاهايى را براى مردم بيان كنند كه گمراه نشوند.

134. طرح ادعاى ملاقات با امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف توسط اشخاص چه حكمى دارد؟

ج. اگر مقصود اين است كه در عصر غيبت، شخص يا اشخاص واجد اين مقام باشند كه بتوانند به قصد و اراده خود شرفياب شوند، چنين رابطه اى را احدى با آن حضرت ندارد و مدعى آن را بايد تكذيب نمود؛ و اگر مقصود اين است كه تشرف به خدمت آن حضرت به طور خلاف عادت و بدون اين كه تحت اختيار خود شخص باشد ممكن است يا خير؟ جواب اين است كه امكان آن منتفى نيست و هر چند امكان اعم از وقوع است ولى در مواردى بعض اشخاص تشرف يافته و اين امر ممكن واقع شده است.

معناى استعجال در برخى روايات

135. منظور از استعجال در روايت ذيل چيست:

«عن عبدالرحمان بن كثير، قال: كنت عند ابى عبدالله عليه السلام اذ دخل عليه مهزم، فقال له: جعلت فداك: اخبرنى عن هذا الامر الذى ننتظر متى هو؟ فقال: يا مهزم! كذب الوقّاتون، و هلك المستعجلون و نجا المسلمون»(1)

ج. عجله، درخواست مطلب است پيش از رسيدن وقت آن و اين روايات همه مربوط به عصر ائمه عليهم السلام است كه اوان ظهور نبود و مسلم بود كه

ص: 149


1- 144. ( 1). كافى؛ جلد اول، باب كراهية التوقيت ..

وقت آن نيست، چون شرط اصل و اصل ظهور اين امر، متوقف به ولادت حضرت بقية الله الاعظم ارواح العالمين له الفداء و غيبت صغرى و كبرى است كه هنوز ادامه دارد. مع ذلك همان مؤمنان معاصر ائمه عليهم السلام مشتاق اين عصر و اين دوره بودند و مردم را به آن مژده و نويد مى دادند و اراده حتمى خدا را بر وقوع آن اعلام مى كردند.

آنها منتظر بودند ولى مستعجل نبودند؛ هم به امر خدا و هرگونه تأخير در اين ظهور تسليم بودند و ايمانشان بر آن استوار و محكم بود و هم آن را موكول به وقت و زمان آن كه خداوند عالم به آن است، مى دانستند.

عريضه نويسى

136. نوشتن عريضه به امام زمان عليه السلام چه حكمى دارد؟

ج. نظر اينجانب در اين باره مثبت است؛ مى توانيد به كتاب النجم الثاقب و منتهى الآمال و عبقرى الحسان مراجعه نماييد.

اماكن منتسب به حضرت ولى عصر عليه السلام

137. نظر حضرت عالى راجع به مسجد جمكران و ديگر مقامات منسوب به حضرت امام زمان عليه السلام چيست؟

ج. مسجد مقدس جمكران از مساجد و مقامات مشرفه به عنايات حضرت بقيةالله ارواح العالمين له الفداء است؛ هم از جهت اصل بناء كه بر حسب نقل بزرگان حديث از كتاب تاريخ قم و قبول اعاظم علماء و اعتماد آنها بر آن، به امر حضرت بنا شده و از آن زمان تا حال خلفاً عن سلف آن را پذيرفته و شرف حضور و نماز و عبادت در آن را مغتنم شمرده اند و هم از جهت معجزات

ص: 150

باهره اى كه در آن به واسطه توسلات به آن حضرت وقوع يافته و تشرف بعضى كه اجمالًا معلوم و مسلم است و مثل تواتر معنوى است و بالجملة فضيلت و موقعيت و انتساب آن به حضرت ثابت است و اين كه نيز هميشه مورد توجّه بزرگان از علماء بوده و خواندن نماز در آن موجب ثواب و اجر است و از سؤال و جوابى كه از مرحوم استاد اعظم حضرت آيت الله العظمى بروجردى اعلى الله مقامه شد و حقير هم حضور داشتم، معلوم شد كه ايشان نماز مسجد جمكران را مستحب مى دانند، چنان كه در بعض مناطق ديگر نيز اماكن و مقامات مقدسه وجود دارد كه همه به عنوان مقام و ناحيه مقدسه عنوان مى شوند. در مسجد سهله بقعه اى است معروف به مقام حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف كه زيارت آن حضرت در آن محل مناسب است، و نيز سرداب اشرف و اقدس سامره كه حتى بعض خلفاء بنى عباس مثل الناصر لدين الله به آن معتقد بوده و معجزات بزرگ در آن ديده شده است، و هم چنين مقام معروف ديگر، مقام حضرت مهدى عليه السلام در وادى السلام است كه در كشف الأستار معجزه باهره اى را- كه شكى در وقوع آن نيست- نقل مى نمايد، و هم چنين مقام آن حضرت در حله و نقاط مشرفه ديگر نيز از اين مقامات و مشاهد مقدسه است.

«رزقنا الله تعالى و اياكم العبادة و الصلاة فيها و السلام على مولانا صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه و على آبائه الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين»

شبهات مربوط به روايت حسن مثله جمكرانى

138. در اينترنت، 35 اشكال به روايت حسن مثله جمكرانى وارد كرده اند و نويسنده آن با صراحت، انتساب مسجد مقدس جمكران به امام زمان

ص: 151

عليه السلام را رد كرده است. 12 اشكال از اين اشكالات- كه مهم ترين آنها مى باشد- در ذيل آمده است. خواهشمند است جواب آنها را مرقوم نماييد:

1. در تمام منابعى كه روايت حسن مثله جمكرانى نقل شده، منبع اوليه و اصلى اين روايت را كتابى به نام «مونس الحزين» نوشته ابن بابويه قمى مى دانند. در حالى كه هيچ يك از كتب فهرست و رجال براى براى ابن بابويه قمى كتابى به نام مونس الحزين ذكر نكرده اند و مرحوم محدث نورى در كتاب مستدرك الوسايل جلد سوم با صراحت اعلام مى كند كه ابن بابويه قمى هرگز كتابى به نام مونس الحزين نداشته است؟

2. ابن بابويه قمى متوفاى 381 است و داستان ملاقات حسن مثله جمكرانى (همان طوركه در متن روايت تصريح شده) در سال 393 به وقوع پيوسته است. اينك اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه ابن بابويه واقعه اى را كه 12 سال بعد از وفاتش رخ خواهد داد در كتابش نقل كرده است؟ و اين ادعا كه شايد در نسخه بردارى سبعه و ثلاثين را تسعه و ثلاثين نوشته باشند؛ تا زمانى كه صرف ادعا باشد و با دليل و شواهد و قرائن و مؤيداتى همراه نباشد مردود است.

3. حسن مثله ادعا مى كند: امام زمان به من نيابت داده كه زمين حسن مثله را از تصرفش خارج نموده و عايدات 5 سال كشت و زرع را از او بگيرم و در اين مكان مسجد بسازم.

سؤال: توقيعى را كه صريحاً ادعاى رؤيت در زمان غيبت كبرى را نفى كرده؛ با ادعاى نيابت حسن مثله چگونه توجيه مى كنيد؟

4. طبق مبنايى كه «راوى هر روايتى بايد شناخته شده

ص: 152

و مورد تأييد كتب رجال باشد» اين سؤال پيش مى آيد كه غير از كتاب مونس الحزين كه وجود خارجى ندارد؛ در چه كتابى و توسط چه شخصيتى حسن مثله ى جمكرانى توثيق شده است؟

5. طبق حديثى كه مى فرمايد: «من أحيى ارضاً ميتة فهى له»؛ حسن مثله جمكرانى؛ مالك زمينى كه احياكرده بايد شناخته شود. پس چرا برخلاف مبناى فقهى زمين او تصرف غاصبانه مى شود؟ آيا امام زمان برخلاف موازين شرعى عمل مى كند؟

6. اگر اين مكان آن قدر مقدس است كه ثواب نمازخواندن در آن فوق نماز در مسجد النبى و مسجد الحرام است و همانند نمازخواندن در بيت العتيق است، پس چرا رسول خدا و ائمه ى هدى عليهم السلام درباره ى فضيلت نماز در چنين مكان مقدسى چيزى نگفته اند و چرا وقتى حضرت على عليه السلام بر ايران حكومت مى كرد به والى خود دستور نداد در اين مكان شريف مسجد بسازد؟

7. در متن حديث، حسن مثله از قول امام نقل مى كند كه عايدات پنج سال كشت و زرع را از حسن مسلم بگير و در اين مكان مسجد بساز. در حالى كه در مبانى فقهى گفته شده: «الزرع للزارع ولو كان غاصباً» مالك زمين مغصوبه حق اجرت زمين مغصوبه را دارد نه تمام عايدات آن را!

8. در متن روايت است كه امام مى فرمايد: به حسن مسلم بگو پنج سال است دارى در اين زمين كشت و زرع مى كنى و من غله و محصولت را تخريب مى كنم. باز آمدى اين جا كشت و زرع كردى؟ سؤال اين است كه اگر اين محصول مال حسن مسلم است تخريب آن

ص: 153

ظالمانه است و اگر مال خود امام زمان است، تخريب آن اسراف و جاهلانه و خلاف شرع است و از همه مهم تر آن كه امام زمانى كه تمام محصول 5 ساله را تخريب كرده، ديگر چه حقى به گردن مالك دارد كه بگويد عايدات و غله ى اين پنج سال را بده تا با آن مسجد بسازيم؟

9. امام مى فرمايد: به حسن مسلم بگو: به خاطر اين كه اين زمين را غصب كردى دو تا پسرهايت جوانمرگ شدند و تو هنوز عبرت نگرفتى و دوباره آمدى و در زمين من كشت و زرع كردى؟ اينك اين سؤال پيش مى آيد كه: چرا كسانى كه آن سرزمين پهناور وآباد فدك را غصب كردند پسرشان جوانمرگ نشد اما اين كشاورز بدبخت جمكرانى با كشاورزى روى اين چهارمتر زمين موات جمكران به اين مصيبت دچار شد؟

10. مسجد النبى كه زمينش ملك شخصى پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و به گفته پيامبر باغى از باغ هاى بهشت است و هم اكنون مدفن رسول خداست، مسجدى كه بيش از ده سال پيش نماز آن رسول خدا و على مرتضى عليهما السلام بوده و بيش از دويست سال عبادت گاه ائمه ى اطهار بوده است. چرا ثواب فضيلت نمازخواندن در چنين مسجد با شرافتى (طبق حديث رسول خدا بيش از هزار برابر يعنى) يك درصد مسجد الحرام است؟ اما نماز در مسجد جمكران معادل نماز در بيت العتيق است و مافوق مسجد الحرام و حدود صد برابر مسجد النبى است؟

11. چرا امام به حسن مثله مى گويد: گوسفندى با اين مشخصات در گله جعفر كاشانى است آن را خريدارى

ص: 154

كن و پول آن را از اهالى جمكران بگير و اگر پول آن را ندادند، خودت پول آن را بده. در حالى كه وقتى حسن مثله اقدام به خريد گوسفند مى كند معلوم مى شود اين گوسفند تازه از زير ساق عرش الهى به گله جعفر كاشانى هبوط كرده و مالكى ندارد و در عمل براى تهيه آن نيازى به تهيه پول نبوده كه امام زمان به فكر تهيه پول خريد آن باشد؟

12. امام به حسن مثله دستور مى دهد: گوسفند را فردا شب در همين مكان (مكان مسجد جمكران) ذبح كند. اينك اين سؤال پيش مى آيد كه با وجود آن همه رواياتى كه از ذبح گوسفند در شب نهى كرده است، چرا امام بر خلاف نهى معصومين عليهم السلام چنين دستورى مى دهند؟

ج.

«الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا أن هدانا الله و الصلاة و السلام على رسول الله و آله آل الله»

با تشكر و تقدير فراوان از توجه جنابعالى به تحكيم اساس ايمان افراد، مخصوصاً نسل جوان كه شور و شوق آن ها به امور ولائى مخصوصاً ولايت حضرت بقية الله مولانا المهدى ارواح العالمين له الفدا روز به روز بيشتر مى شود، در جواب مشروحه على رغم مشاغل و وظايف متراكم، اشعار مى دارد:

مسجد مقدس جمكران از مشاهد شريفه و مقامات مشرفه به شرف انتساب به حضرت بقية الله مولانا المهدى ارواح العالمين له الفدا مى باشد، و علاوه بر حكايت معروفه از حسن مثله جمكرانى، شواهد و كرامات و بعض تشرفات نيز به طور خاص اين انتساب را اثبات مى نمايد.

ص: 155

لذا ترديد در مضمون حكايت حسن مثله بى مورد است و اشكالات و شبهه ها ضعيف است و ايرادسازى و اشكال پردازى تا حد 35 اشكال، دعوايى غريب است و آن را نمى توان ساده و بدون غرض شمرد، مخصوصاً دشمنان و منكران مهدويت كه مى بينند روز به روز بر ظهور و جلوه و اقبال مردم به حضور و عبادت در اين مسجد افزوده مى شود و از مراكز مهم احياء امر اهل بيت عليهم السلام و افشاء بطلان مدعيان مهدويت، خصوصاً فرقه بابى گرى و بهايى گرى است كه چون در برابر اين توجه عمومى محكوم و بر انزوا و انقراضشان افزوده مى شود، به دست و پا افتاده و اشكال پردازى و شبهه سازى مى نمايند.

چنان كه شنيده ام يكى از دستوراتى كه به بهايى ها داده شده، اين است كه برنامه هاى جشن نيمه شعبان را مخصوصاً در مسجد جمكران- كه بايد نمايش خلوص و توحيد و بندگى و تعفف و پرهيز از مناهى و ملاهى باشد- به برنامه هاى لهوى و پاى كوبى و دست زدن آلوده سازند.

از سستى و ضعف اين اشكالات دوازده گانه، سستى بقيه اشكالات هم معلوم مى شود. اينك جواب به اين 12 شبهه:

1. تشكيك در وجود كتابى به نام (مونس الحزين فى معرفة الحق و اليقين) با توجه به اين كه در تاريخ قم، واقعه را از كتاب مونس الحزين كه از مصنفات صدوق عليه الرحمة است نقل نموده، براى اثبات وجود چنين كتابى از صدوق عليه الرحمة كافى است.

و مجرد اين كه مرحوم حاجى نورى به آن دست نيافته، مجوز نفى آن نيست. ايشان و غير ايشان به مصنفاتى ديگر از صدوق هم دست نيافته اند، مثلًا كتاب مدينة العلم ايشان در كجا است و چرا در يك كتابخانه، نسخه اى از آن نيست؟ عدم اطلاع بعد از هزار سال دليل بر عدم و رد قول شخصى كه معاصر صدوق

ص: 156

بوده است نمى شود. اصلًا اين خلاف سيره عقلا است كه عدم اطلاع شخصى را در قبال دعواى اطلاع شخص ديگر قرار دهيم و معارض فرض كنيم.

معلوم است كتاب (مونس الحزين فى معرفة الحق و اليقين)- چنان كه از اسمش معلوم است- كتابى مهم در اصول دين و مورد مراجعه علماء بوده است.

مرحوم حاجى نورى كه خود اين حكايت را در النجم الثاقب و جنة المأوى نقل نموده است به آن اعتماد و احتجاج كرده است، چگونه مى گويد: ابن بابويه هرگز كتابى به نام مونس الحزين نداشته است. ظاهر اين است كه قبل از اطلاع او از تاريخ قم بوده است.

به هر حال اين موضوع كه اصل اين حكايت در كتاب هاى معتبر پيشينيان و قدماء علماء قم نقل شده، انكارناپذير است و عدم وجود آن در عصر ما و متأخرين، مثل عدم وجود صدها و بيشتر كتاب از محدثين، دليل بر عدم وجود آنها نيست.

2. راجع به اشتباهى كه در تاريخ وقوع اين واقعه ديده مى شود امر بعيدى نيست. نظائر آن متعدد ديده مى شود و شاهد اشتباه، همان تاريخ وفات صدوق است. برداشت اهل نظر از اين اشتباه، اخذ به همان تاريخ صحيح است، نه ردّ اصل خبر و حكايت.

3. راجع به توقيع شريف مفصل در برخى از كتاب ها جواب داده ايم كه مقصود از آن، اعلام وقوع غيبت كبرى و ختم نيابت خاصه است و نه نفى ديدار و تشرف على سبيل الاتفاق.

4. حسن مثله جمكرانى چنان كه از متن حكايت استفاده مى شود متهم به كذب و افتراء نشده و ادعاء او مقبول واقع شده و مسجد در اين مكان بنا شده است و از آن زمان تا حال مسجد برقرار بوده است.

ص: 157

5. اشكال كننده خودش را در موضعى قرار مى دهد كه انگار از سابقه زمين اين مسجد و اين كه محياة بوده يا ممات و يد حسن مثله بر آن بر حسب احياء شخص خودش بوده است، اطلاع كافى دارد و اسناد زمين را در اختيار دارد و بنابراين تصرف حسن مثله در آن به موجب احياء بوده است و امام زمان عليه السلام مورد سؤال واقع مى شود كه چرا بر خلاف مبناى فقهى، تصرف احياءكننده زمين را تصرف غير مالك شمرده اند، در حالى كه از حكايت معلوم است كه زمين ملك شخصى نبوده و ظاهراً وقف بوده و در بين مردم هم اين سابقه مطرح بوده است.

6. اين ايراد بسيار عجيب است. اولًا ثواب هاى كلان در مورد مستحبات بسيار است و باب وسيعى است و به مسأله تفضل حضرت احديت عز اسمه ارتباط دارد كه الله اعلم حيث يجعل عناياته و لايسئل عما يفعل و هم يسألون.

تبليغ احكام به وسيله شخص حضرت رسول صلى الله عليه و آله و آنچه مربوط به اصول و اساس دين بود، انجام گرفت و در بسيارى از فروع، ائمه طاهرين عليهم السلام بين آن حضرت و مردم واسطه تبليغ بودند كه در طى حدود سه قرن انجام شد. مى گويد: چرا وقتى حضرت امير المؤمنين عليه السلام بر ايران حكومت مى كرد به والى خود دستور نداد كه در اين مكان شريف مسجد بسازد، مثل اين است كه اصلًا از تاريخ بى اطلاع هستند و نمى دانند كه اميرالمؤمنين عليه السلام در مركز حكومت اسلامى با چه مشكلات و معارضانى روبه رو بود و چه تكاليف بسيار سنگينى بر دوش آن حضرت بود كه نوبت به ايران و جمكران و مسجد جمكران نمى رسيد. او بايد تا حدى كه ممكن بود در مكه و مدينه، بدعت ها و تحريفاتى را كه واقع شده بود از ميان بردارد و مردم را به اسلام ناب بازگرداند، اما نگذاشتند. جنگ جمل و صفين و خوارج نهروان و ناكثين و قاسطين و

ص: 158

مارقين، طلحه و زبير و عايشه و معاويه و خوارج، راه را بر سر اصلاحات و اقدامات آن حضرت بستند؛ وضع طورى بود كه فرمود:

«لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَاى مِنْ هَذِهِ الْمَدَاحِضِ لَغَيرْتُ أَشْياءَ»(1)

مى گويند: چرا به ايران نپرداخت و چرا در جمكران در اين مكان مسجد نساخت. تعجب است اين چه استبعاداتى است كه با آن، كسى قداست مسجد جمكران را نفى نمايد.

برخى ناآگاهان شبيه اين چراها را نسبت به شخص حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله بلكه نسبت به خداوند متعال هم مى گويند و بالاخره در تكوينيات هم مى گويند.

7. عايدات پنج ساله كشت و زرع زمين، همان اجرة المثل زمين است كه بايد حسن مسلم بپردازد؛ چه زراعتى شده باشد و چه نشده باشد و با مسأله «الزرع للزارع» معارضه ندارد.

8. در مسأله تخريب زراعت، مقصود مباشرت شخص حضرت در تخريب نيست و ظاهراً مقصود، بيان اثر وضعى كار او است كه با اشتغال ذمه او به مال الاجاره زمين منافات ندارد و يا تخريب ظالمانه باشد. انصافاً اين بررسى ها بسيار عوامانه است.

9. اين ايراد هم مثل ايراد هشتم عاميانه است. مسأله آثار وضعى اعمال از مسائل دقيقى است كه احاطه بر تمام آن براى بشر فراهم نمى شود. بسا مواردى كه در نظر ظاهربين، تبعيض است و در واقع، لازم خصوص آن عمل است. بسا در يك مورد، يك فرد مؤمن مبتلا به مرگ فرزند، مصداق هر كه در اين بزم

ص: 159


1- 145. ( 1). نهج البلاغة، حكمت 264 ..

مقرب تر است مى شود، در حالى كه فردى با داشتن فرزندان متعدد و اعمال زشت زحمتى نمى بيند و مصداق إنَّمَا نُمْلِى لَهُم 146] مى باشد.

در اينجا شرايط و مقتضيات خاص است كه بسا مى شود آنچه در ظاهر ضرر ديده مى شود خير واقعى است و اين بحث با بحث ما از دو مقوله است.

10. مسأله ثواب و عقاب نيز از اسرار و پر از نكته ها و جوانب است و گاه ممكن است ثواب متعارف يك عمل مستحب از عمل واجب بيشتر باشد يا از اين جهت كه وجوب آن مانع دارد يا از آن جهت كه واجب به واسطه ذات خودش مورد رغبت مردم است ولى مستحب چنان نيست بلكه بايد با تشويق و بيان ثواب، اشخاص را به آن شايق نمود. به هر حال مقوله ها را نبايد مخلوط كرد تا بررسى ها دقيق و از روى معرفت انجام شود.

11. اين كه اين گوسفند از زير ساق عرش الهى به گله جعفر كاشانى هبوط كرده در حكايت نيست، اما اصل دستور در حكايت آمده است و ظاهراً دستور صورى است و يا امر به آمادگى براى خريدارى است، نظير اوامر امتحانيه يا امر به مقدمات، مثل داستان امر خدا به حضرت ابراهيم خليل در ذبح فرزندش حضرت اسماعيل.

12. جواب آن واضح است. كراهت در مستحبات معنايش كمتربودن ثواب است. گوسفند صدقه را اگر روز ذبح كنند ثواب دارد، ولى ذبح آن در شب ثوابش كمتر است و اگر مصلحت مهمترى باشد، جبران آن كمبود مى شود. بلى، در ذبح گوسفندى كه براى صدقه نباشد، مثل آن كه براى فروش گوشت آن يا مصرف شخصى باشد كه فعلى مباح است، شب كراهت دارد و ارشادى است كه ممكن است از اين جهت باشد كه اگر براى مصرف شخصى در شب نيست،

ص: 160

حيوان را نيازارند تا خواب و استراحت كند.

در پايان تذكر مى دهم كه اين گونه ايرادسازى در روايات و حكايات، موجب وهن و ضعف صدور روايت و حكايت نمى شود و تسليم مؤمنان را ضعيف نمى سازد.

«جعلنا الله و اياكم من مواليه و من المنتظرين لظهوره و عجل الله فرجه و سهل مخرجه و السلام عليكم و رحمة الله».

علم امام به زمان ظهور

140. آيا امام زمان عليه السلام از زمان ظهور خود خبر دارند يا خير؟

ج. بر حسب ظاهر بعضى از روايات و اخبار، خبر ندارند.

عصر ظهور و حوادث مرتبط

141. آيا ظهور امام زمان عليه السلام نزديك است يا نه؟

ج. بدانيد كه براى ظهور حضرت مولى، بقية الله ارواح العالمين له الفداء زمان خاص، يعنى روز فلان از فلان ماه معين از فلان سال معين، تعيين نشده است. هركس تعيين وقت نمايد بر حسب اخبار دروغگو است، و همه علماى اعلام اعلى الله كلمتهم بر اين اتّفاق دارند.

ان شاء الله از منتظرين حقيقى ظهور امام زمان ارواح العالمين له الفداء باشيد كه متعهّدانه به وظائف خود عمل مى كنند و تقوى و پرهيزكارى را پيشه نموده و در دوستى آن حضرت اگر مشكلاتى هم برايشان جلو بيايد صبر مى كنند كه بر

ص: 161

حسب اخبار چنين افراد عزيزى، حزب خدا و رستگارند، خدا را فراموش نكنيد و در ولايت آن حضرت ثابت قدم باشيد.

هلاكت عده اى پيش از ظهور

142. پيش از ظهور حضرت مهدى عليه السلام به واسطه حوادث عظيم چه مقدار از مردم تلف مى شوند؟

ج. آنچه در اين مورد مسلّم است فتنه هايى پيش از زمان ظهور چنانچه مشاهده مى شود موجب اتلاف نفوس بسيارى خواهد شد. به كتاب نويد امن و امان اينجانب مراجعه فرماييد.

رابطه ظهور و ظلم در جهان

143. از نشانهى ظهور امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف فراگرفتن ظلم و ستم در جهان است. وقتى كه سؤال مى شود چرا امام زمان عليه السلام ظهور نمى كند، مى گويند بين مردم فساد، ظلم و زورگويى هست. آيا بايد ظلم و ستم باشد تا امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف ظهور كند يا نه؟

ج. ظهور حضرت در زمانى است كه ظلم مطلق باشد يا جلوه جهان ظلم باشد و در مثل زمانى كه حاكم بر همه ظلم كند و نظامات بر اساس زور و استبداد باشد ولى مردم در بين خود عدالت و قانون را رعايت نمايند و كم و بيش پايبند به تعهدات خود و مراعات يكديگر باشند، ظلم و جور مطلق نيست و هم چنين تا وقتى براى خود مردم امكان دفع ظلم نيست ولى خود از حق خود دفاع نكند جور و ظلم مطلق نيست. بلكه جور و ظلم وقتى است كه همه يا اكثريت ملزم به حق نباشد و در استضعاف باشند.

ص: 162

سنديت روايات درباره آينده دنيا

144. آيا احاديثى كه در مورد آينده دنيا و رويدادهاى قبل از ظهور از ائمه عليهم السلام به ما رسيده است صحت دارند؟

ج. روايات صحيح و معتبر بسيارى در بيان وضعيت مردم در زمان غيبت و وقوع حوادث قرب ظهور يا پيش از ظهور؛ اعم از قريب يا بعيدبودن آن و يا سال ظهور رسيده كه مطالعه آن و مشاهده حال و روز مردمان اين زمان و مسيرى را كه جوامع به سمت آن مى روند، موجب تقويت دين و ايمان و مزيد بصيرت در دين و هشيارى اهل ايمان مى باشد.

پاسخ شبهه عدم امكان تشكيل جامعه مهدوى

145. بعضى از افراد معتقدند كه طرح يك جامعه آرمانى يك طرح وهمى بيش نيست و در عمل نمى توان اين طرح را در جامعه پياده كرد چرا كه همواره خير و شرّ در كنار هم حضور دارند و تا روز قيامت خداوند به شيطان مهلت داده است. پس اميد به اصلاح همه انسان ها خيالى واهى است. در برابر اين شبهه بهترين پاسخ چيست؟

ج. اين افراد واقعه بى سابقه و بى نظير ظهور حضرت مهدى ارواح العالمين له الفداء را يك واقعه عادى- كه همه عوامل و اطراف و ابعاد آن عادى و طبيعى باشد- بررسى مى نمايند و ارتباط خاص آن را با عالم غيب و عنايات غيبى و حتى مداخله ملائكه و خوارق عادات بررسى نمى كنند.

و اگر آيات شريفه قرآن مجيد و روايات متواتره اى را كه اين واقعه عظمى و حادثه كبرى در آنها شرح داده شده ملاحظه نمايند، اين استبعاد را نخواهند نمود.

واقعه، واقعه اى الهى است، و در جهان آفرينش منحصر به خود و مشحون به

ص: 163

آيات بزرگ الهى است، در عين حال كه بسيارى از جلوات آن به وضع عادى ارائه مى شود.

دين اسلام عالم گير و مشارق و مغارب زمين به يد يداللّهى حضرت بقية الله ارواح العالمين له الفداء فتح مى شود، حركتى كه دنيا در اثر اين ظهور به آن متحرك مى شود و تكانى كه جوامع بشرى در اثر آن مى خورند، همه ى ارواح و نفوس را فرا مى گيرد، خير بر شرّ غالب و پيروز مى شود و جنود شرّ و جهل خلع سلاح مى گردند و خصومت ها پايان مى پذيرد. البته تكاليف همانند قبل برقرار و همه سنن اسلامى اخبار و اظهار مى شود و واقع اين است كه زبان و بيان و قلم مثل من از شرح ما وقع آن عاجز است.

شيطان هم بر حسب بعض تفاسير از آيه شريفه، مهلتش الى يوم الوقت المعلوم است كه همان روز ظهور و ساعة صغرى است، و اگر هم مهلتش تا قيامت و ساعة كبرى باشد با آن ظهور و جلوات و علم و معرفت و قوّت عقل بشر امكان عمل نخواهد داشت.

خلاصه اين ظهور با اين همه تأكيدات انبياء و كتب سالفه و قرآن مجيد و احاديث متواتر از فريقين، ظهورى حقيقى است و وعده هايى كه داده اند همه حتمى الوقوع است البته در بسيارى از تفاصيل ما نمى توانيم به طور جزم اظهارنظر نماييم، ولى استبعاد آن وقايع كه از آن جمله رواياتى است كه در تفسير يأْتِى بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ 147]

وارد شده همه غير قابل انكار است

ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ 148]

ص: 164

إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ(1)

اقامه عدل كامل توسط حضرت

146. آيا غايت نهايى در دعوت انبياء هدايت كل بشر و برپايى قسط و عدالت در سرتاسر عالم نبوده است؟ چرا اين كار به دست تواناى پيامبر خاتم تحقق نيافت، و راز يا حكمت اين كه اين كار بايد پس از قرن هاى متمادى و انتظارهاى جان فرسا و تحقق ظلم ها و ستم هاى بى حدّ به دست يكى از فرزندان آن پيامبر خاتم صورت گيرد چيست؟

ج. مثل اين پرسش در حوزه هاى پر گسترش تكوينيات و تشريعيات هزارها و ميليون ها و بيشتر قابل طرح است. همه جا و در هر مورد از اتم و ذرّات و كهكشان ها و كاينات بزرگ تر و بزرگ تر و عالم نبات و جماد و حيوان مى توان اين پرسش را نمود، البته گاه به عنوان اعتراض وگاه به صورت استفهام حقيقى است، چرا فعليت بسيارى از كائنات بالفعل محقق نشده و از آغاز بالقوة و ذى الاستعداد آفريده شده اند؟ چرا يك درخت تا به ثمر برسد سال ها به طول مى انجامد و ديگرى در مدت كوتاهى به فعليت مى رسد؟ و خلاصه اين مى شود كه چرا اين نظام مادّه و مدّت، اجزاء و اعضايش به تدريج و طى زمان و سير حالات مختلف به غايت مى رسد؟

جواب كلى همين است كه اين عالم همين است كه هست و اگر طور ديگر باشد اين عالم نيست. ما خود در اين عالميم و تحت شرايط مقرر در اين عالم موجود شده ايم. بالقوة و بالاستعداد آفريده شده ايم تا در مدّت معين به فعليت برسيم. انبياء نيز براساس همين نظم و نظامى كه خدا مقرر فرموده و مبعوث شده

ص: 165


1- 149. ( 1). بقره، آيه 20 ..

و يكى پس از ديگرى امر تعليم و تربيت و هدايت بشر را به عهده گرفته و مى توان دوره و عصر دوام نبوّت هر كدام را به كلاس هاى دانشگاهى يا دانشگاه هاى متعاقب يكديگر تشبيه كرد كه بايد يكى پس از ديگرى طى شود.

هدف از بعثت همه انبياء و كتاب هاى آسمانى برپا بودن مردم به قسط است، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد

لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَينَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ...(1) اين هدف تا حدودى در طى قرون و به وسيله بندگان متعبد و ملتزم تأمين شده و بسيارى به حكم ضمير ايمانى خود را به اقامه قسط ملزم دانسته و مى دانند امّا آن برنامه عام و عالمى طبق شرايطى كه دارد در زمان خاص و مخصوص به خود اجرا مى شود، چنان كه حوادث مهم ديگرى نيز كه در قرآن مجيد به آن اشاره شده در آينده هايى كه خدا دور و نزديكى آن را مى داند واقع خواهند شد كه از جمله مثل اين آيه است

وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِّنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآياتِنَا لَا يوقِنُونَ 151] مؤمن به خدا و رسول و به كتاب خدا و وحى الهى و اخبار ائمه هدى عليهم السلام به همه ايمان دارد؛ هم به عالم امر و فعليت و هم به عالم خلق عقيده مند است.

حضرت عيسى و اقتدا به امام زمان عليه السلام

147. بنا به مستندات و روايات، در زمان ظهور

148.

ص: 166


1- 150. ( 1). حديد، آيه 25.

حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا له الفداء حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام در ركاب ايشان هستند. آيا اين عقيده صحيح است؟

ج. در روايات آمده است كه حضرات خضر و الياس و عيسى عليهم السلام زنده و غايب اند و حضرت عيسى عليه السلام اقتدا به حضرت حجت سلام الله عليه مى نمايد. براى اطلاع از روايات اين باب، مى توانيد به كتاب منتخب الاثر اينجانب مراجعه نماييد.

كيفيت شريعت جديد در زمان ظهور

149. آيا در روايات حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف به عنوان صاحب شريعت جديد و كتاب جديد معرفى شده است؟

ج. از بعضى روايات چنين چيزى استفاده مى شود و به اين معنى است كه به مرور زمان و بى مبالاتى مردم، احكام خدا متروك شده و آن بزرگوار احكام را تجديد مى كند نه اين كه دين و شريعت ديگرى تأسيس مى كند، و اگر حكم خاصى هم بياورد حكمى است كه در اصل شريعت بوده، ولى زمان عمل به آن در عصر ظهور آن حضرت است.

ظلم و عدالت در زمان ظهور

150. آيا در زمان امام عصر عليه السلام ظلم و بى عدالتى وجود خواهد داشت؟ اگر خير، پس چرا امام زمان عليه السلام به شهادت مى رسند؟

ج. ممكن است گفته شود كه در عصر ظهور آن حضرت، دار تكليف باقى است و چنان نيست كه موضوع اطاعت و عصيان منتفى باشد، لذا احكام قضايى

ص: 167

و جزايى اسلام اجرا مى شود و شهادت آن حضرت كه بر حسب بعض اخبار «ما منّا الا مسموم او مقتول»(1) ممكن الوقوع است.

قاتل امام زمان

151. آيا در روايات، قاتلى براى حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف بيان شده است؟

ج. روايت معتبرى به نظر نرسيده است.

رجعت دشمنان اهل بيت

عليهم السلام

152. آيا يزيد و بنى اميه لعنة الله عليهم در زمان ظهور آن حضرت به دنيا رجعت خواهند نمود؟

ج. مضمون بعض روايات اين است كه در زمان ظهور سراسر نور و سرور آن حضرت عليه السلام، جمعى از مؤمنان خالص و جمعى از كافران خالص به اين دنيا رجعت مى كنند.

قيام حضرت ولى عصر عليه السلام
قيام حضرت و دعوت به توحيد

153. آيا حضرت مهدى عليه السلام همه مردم را مجبور مى كند تا يك نوع اعتقاد داشته باشند با توجه به اين كه در صدر اسلام، پيامبر صلى الله عليه و آله اهل كتاب را دعوت به پيروى از مشتركات دينى مى كرد؟

ج. حضرت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در كنار دعوت به مشتركات اديان، دعوت به ساير عقايد حقه اسلامى نيز داشت و شهادت به رسالت خود را نيز

ص: 168


1- 152. ( 1). بحارالانوار؛ جلد 27، باب 9، حديث 18 ..

همراه با شهادت به توحيد از مردم مى خواست، و اساساً اكتفاء به دعوت به مشتركات- با توجه به اين كه در عقايد خاصه آنان اعتقادات سخيفه باطله وجود داشت-، صحيح نيست و دعوت حقّ و به سوى حقّ بايد متضمّن نفى و سلب آنها نيز باشد؛ و امّا اين كه در عصر ظهور حضرت با كفار از اهل كتاب و غيره چگونه رفتار مى كنند، ظاهراً قدر مسلم اين است كه هيچ كدام از آنان به طور رسمى حتى با پرداخت جزيه و عناوين ديگر مطرح نيستند، و بسا با اوضاع ظهور با آن شكوه و برنامه هاى خاص، آنها خود به خود گرايش به اسلام پيدا كنند و همگان متحد العقيدة و متفق، دين واحد جهانى را بپذيرند، و خلاصه اصل عقيده و اعتقاد، امرى قلبى است و اجبار بر آن سلباً يا اثباتاً نمى شود ولى ظواهر امور همه بر اساس اسلام و مسلمان بودن جارى مى شود و تفاصيل و كل اين گونه نظامات در حكومت حقه آن حضرت مشخص و برقرار مى شود و اظهار نظر ما در اين امور و اجتهاد در استنباط احكام در آن شرايط كه بر كل آنها اشراف نداريم فضولى است و علم به اين مسائل با اصل مسأله مهدويت و ظهور موعود آخر الزمان ارتباط ندارد.

قيام حضرت؛ اصلاح يا انقلاب

154. ما اعتقاد داريم منجى مصلح است، و از طرفى مى گوييم او يك انقلاب بزرگ جهانى را هدايت مى كند. آيا انقلاب و اصلاح قابل جمع هستند؟

ج. انقلاب و اصلاح دو لفظ مترادف نيستند و هر يك معنى خاص خود را دارند. اصلاح رفع فساد است؛ چه عام باشد و چه خاص، فساد ضدّ صلاح است و به اين معنى امام عليه السلام مصلح است و همه و هر فسادى را از ميان مى برد و امّا انقلاب به معنى دگرگون كردن و برگرداندن شئ است از حالتى كه دارد و اين

ص: 169

اعم از اين است كه حالت خير باشد يا شرّ و در قرآن مجيد به معنى بازگشت به عقب و از حال خير به شرّ آمده است، و در اصطلاح زمان ما انقلاب عبارت است از دگرگون كردن نظام سياسى و اقتصادى و اجتماعى حاكم كه عكس العمل وضع نابسامان گذشته باشد، و اصلاح عبارت است از تغييرات در داخل نظام با حفظ اصل.

به اين ملاحظات، اطلاق اصلاح و انقلاب بر ظهور امام عليه السلام نه عنوان كامل كل اعمال امام عليه السلام است و نه كل آن در معنى و تفسير قيام امام عليه السلام داخل است. بنابراين اطلاق منجى و مصلح بر آن حضرت يا انقلاب و اصلاح بر اقدامات آن حضرت كوتاه و به طور مسامحه در تعبير است و حركت و واقعه ظهور آن حضرت بالاتر و پر محتواتر و معنى دارتر از اين است كه با اين اصطلاحات تعبير شود و به اصطلاحات بعض انقلابات غير الهى و مجرّد از قداست تشبيه گردد و يكى از تعابيرى كه به هويت آن اشاره دارد يوم الله است كه در روايات هم به عنوان يكى از سه روز بزرگ الهى عنوان شده است.

القابى مثل صاحب الامر و صاحب الزمان مهدى و القائم و بقية الله و الموعود و خليفة الله و محيى الكتاب و السنة و مميت الضلالة و البدعة معزّ الاولياء و ولى الله و المجدد در اشاره به شئون مقدسه و مقامات ولائيه، وافى تر و برازنده تر است و در پايان مى گويم:

ص: 170

تو را چنان كه تويى چون توان نمود شناخت به قدر بينش خود هر كسى كند ادراك

ياران امام زمان عليه السلام

155. از 313 نفر يار امام زمان عليه السلام چند نفر مرد و چند نفر زن هستند؟

ج. در بعضى از اخبار آمده است كه پنجاه نفر زن از اصحاب آن حضرت

ص: 171

مى باشند البته نقش و عمل آنها در محدوده احكام شرعى است. براى آگاهى بيشتر مى توانيد به كتاب منتخب الاثر اينجانب مراجعه كنيد.

قلّت ياران امام زمان و پيروزى بر همه جهان

156. اگر همه مردم در زمان ظهور جزء ظالمان باشند و فقط تعداد اندكى انسان خوب پيدا شوند، آيا از ديدگاه عقل، منجى مى تواند با تعدادى اندك بر جمع كثيرى از ظالم ها پيروز شود؟

ج. اولًا بايد دانست كه امر اين رويداد عظيم، امرى الهى است و به آن تنها با نظر عادى و رويدادهاى متعارف نبايد نگاه نمود. امرى است كه تحقق آن از آيات بزرگ است و شخص ولى الله امام عصر ارواح العالمين له الفداء باذن الله تعالى و قدرت الهى آن را رهبرى مى نمايد و همه موانع را برطرف و همه شرايط را فراهم مى فرمايد.

او صاحب شئون و وارث انبياء و عالم به علم كتاب است، و ثانياً از كجا مى گويند كه در زمان ظهور همه مردم جز عده اى اندك جزء ظالمان هستند، بلكه ظاهراً چنان است كه اكثريت مردم مظلوم و محروم و مستضعف مى باشند، اگر چه خواصّى كه از آغاز به آن حضرت مى پيوندند سيصد و سيزده نفر هستند و سپس تا ده هزار نفر كامل مى شوند ولى چنان نيست كه اكثريت مظلوم، از دعوت آن حضرت استقبال ننمايند و وقتى بانك آزادى بخش ظهور به گوش همه رسيد به حركت در نيايند، شايد چنان شود كه با همان بانك آسمانى اعلام ظهور، در بسيارى از نقاط عليه ظالمان شورش برپا شود و خلاصه بر انصار آن حضرت افزوده خواهد شد و دولت آسمانى و حكومت الهى به دست حضرت مهدى ارواحنا له الفداء برقرار و اكثريت مردم از آن بهره مند مى شوند.

ص: 172

رابطه تكنولوژى با قيام امام زمان عليه السلام

157. هنگام ظهور امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف وضعيت سلاح هاى جنگى آن حضرت و يا به طور اعم وضعيت دنياى آن روز از نظر تكنولوژى و اجتماعى به چه صورتى مى شود؟

ج. اجمالًا مسلّم است كه وضعيت فعلى عوض شود و همه امور بر طبق شريعت اسلام از طريق اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام اجراء شود كه قهراً مستلزم بسط عدالت در همه جاى جهان است به طورى كه عدالت آن بزرگوار بر حسب روايات مانند سرما و گرما همه جا را فرا گيرد، و زندگى انسان ها زندگى به معنى واقعى انسانى تبديل و از صورت كنونى خارج گردد و اما تفصيل جزئيات ديگر روشن نيست.

سلاح مورد استفاده حضرت در زمان ظهور

158. آيا شمشير حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه الصلاة و السلام نزد حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا له الفداء است يا خير؟ با وجود اين سلاح هاى مخرب پيشرفته ساخت دست بشر، آن بزرگوار به چه نحو به مصاف اين سلاح ها مى روند؟

ج. بر حسب روايات متعدده كه در كتاب هاى معتبر، مثل غيبة نعمانى و خصال و عيون اخبار الرضا عليه السلام و معانى الاخبار و مناقب و كفاية الاثر و احتجاج و مهج الدعوات روايت شده شمشير موسوم به (ذوالفقار) كه از ذخائر نبوت و امامت است، مانند سائر ذخائر و مواريث انبياء عليهم السلام در نزد حضرت ولى عصر مولانا بقية الله ارواح العالمين له الفداء موجود و محفوظ است. مى توانيد اين احاديث را در جامع شريف بحار الانوار در مجلداتى كه ذيلًا ذكر مى شود

ص: 173

ملاحظه فرماييد:

(ج 25، ص 116 سطر 13- تا ص 117 سطر 10) و (ج 36، ص 333 سطر 19 تا ص 335 سطر 13) و (ج 42، ص 58، سطر 4 تا 5) و (ج 45، ص 58، سطر 7 تا 9) و (ج 52، ص 171 سطر 14 وص 307 سطر 20 وص 360 سطر 8 تا ص 307 سطر 200 و ص 360 سطر 8 تا 361 سطر 11 و ص 379 سطر 21 تا ص 380 سطر 9) و (ج 92، ص 381 سطر 11 تا ص 386 سطر 1 در ضمن دعا و عبرات) مذخوربودن اين شمشير و ساير مواريث مذخوره نزد ائمه عليهم السلام از خصائص امام و تشريفات و امتيازات امامت است.

اين مواريث از آيات الهيه و از مظاهر عنايات ربانيه به انبياء است بالخصوص درع (زره) و لواء (پرچم) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سيف ذوالفقار هر يك مبارك و داراى قداست هستند، هر چند براى بيشتر از ائمه اطهار سلام الله عليهم فرصت اين كه در جهاد با كفار، آنها را به كار گيرند فراهم نگرديد و رسماً متقلد اين شمشير نشدند ولى بر حسب بعض اين روايات، حضرت صاحب الزمان روحى لتراب مقدم شيعته الفداء به اين سيف متقلد مى شوند، و نفس تقلد ايشان به اين شمشير، دليل بر مأموريت و قيام ايشان به جهاد است، چنان كه ظاهر اين روايات اين است كه آن حضرت در قتل اعداء الله از آن استفاده خواهند نمود، و اين منافات با اين كه آن پيشواى عادل جهان از هر سلاحى كه در زمان ظهور متعارف باشد استفاده نمايند ندارد.

مضافاً بر اين كه آن حضرت مؤيد به جنود غيبيه و نصرت ملائكه مى باشند، و غلبه و پيروزى ايشان بر اعداء و فتح شرق و غرب عالم به دست ايشان اعجازآميز و به تأييد مستقيم الهى و مشتمل بر معجزات بسيار است. چنان كه اين احتمال نيز هست كه تا موقع ظهور در اثر حوادث و اتفاقات بزرگ و

ص: 174

جنگ هاى جهانى سلاح هاى به اصطلاح پيشرفته منهدم شوند و سلاح هاى ساده متداول گردد.

در هر حال، قدر مسلم اين است كه به هر صورت و به هر نحو گذشت زمان جريان يابد، حضرت مهدى ارواحنا فداه ظهور به سيف و جهاد مى نمايند و با تقليد به سيف ذوالفقار نيز عملًا اين برنامه را اعلام مى فرمايند و منصور به رعب و مؤيد به نصرت و تأييد خداوند قادر متعال مى باشند و از هر سلاحى لازم باشد در تشكيل حكومت حقه جهانى اسلامى استفاده مى نمايند.

در پايان تذكراً عرض مى شود در رساله (پاسخ به ده پرسش)، دو پرسش و پاسخ در ارتباط با اين مطالب نوشته ام مى توانيد به آن رساله يا كتاب (امامت و مهدويت؛ ج 2 ص 444 تا ص 450) هم مراجعه نماييد.

«اللهم انا نرغب اليك فى دولة كريمة تعز بها الإسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين».

موضع علما در هنگام ظهور

159. اين كه امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف وقتى ظهور كند اكثر مراجع فتوا مى دهند كه ايشان امام نيست و او را بكشيد به چه معناست؟

ج. آنچه در روايات آمده، بيشتر نظر به علماء معاندين و مخالفين و دربارى و جيره خوار حكومت ها دارد، ولى علماء عاملين از منتظرين با معرفت آن حضرت محسوب مى شوند.

ص: 175

فصل پنجم: جهان پس از مرگ

اشاره

ص: 176

اثبات معاد

اثبات معاد، لازمه اثبات عدل الهى

160. آيا براى اثبات معاد نياز به اثبات عدل الهى است؟

ج. معاد و عود ارواح به ابدان دنيوى، اصل مهم تبليغ انبياء عظام و آيات قرآن مجيد در كنار مبدأ و ايمان و اعتقاد به خالق يگانه و يكتاى جهان خداوند قادر عالم حكيم و صاحب اسماء الحسنى است.

اتصاف به آن صفات كماليه جماليه و جلاليه، مقتضى معاد و بازگرداندن ارواح به اجساد است. بدون معاد و ثواب و جزاء اخروى و تجديد وجود جسمانى و نو شدن علاقه ى سابقه روح به جسم، اسماء الحسنى بى تفسير مى ماند و بسا كه عكس آنها صادق شود.

كمال معانى حكيم و عادل و حكمت داشتن خلقت و بيهوده و عبث نبودن دنيا به وجود عقبى است. مى شود بگوييم همان طور كه لولا الدنيا لما تكونت العقبى، لو لا العقبى لما خلقت الدنيا. كمال ربط دنيا و عقبى به يكديگر، از آيات كريمه قرآن مجيد ظاهر و آشكار است. در كنار بيان وجود مبدأ و آفريننده جهان و خلاق كون و مكان، معاد بيان شده و عدم انفكاك آنها از يكديگر اثبات گرديده است.

ص: 177

خلق عالم، عبث و بازى نيست و خداوند از خلق عبث و باطل، منزه است و عبث و باطل نبودن خلق بدون معاد، مفهوم و معنى ندارد. عقبى و معاد، مثل علت غايى دنيا است و دنيا، مثل علت وجودى عقبى است كه خلقت خالق، به هر دو، كامل و از عيب و نقص و بيهوده كارى منزه مى باشد، و خلاصه ربط تام و تمام بين اين دو پديده- كه عالم خلقت بر آن استوار است- برقرار مى باشد. خلقت اين دنيا با اين همه عوالم پهناور و پر از آيات الهى، و بعثت انبيا و ارسال رسل و انزال كتب همه با خلقت عقبى و عالم و عوالم اخرى- كه به مراتب، اوسع و اوسع از اين عالم است- معنى مى شود.

افراد بشر و انسان هاى مركب از جسم و روح، چنان كه در دنيا بودند ظهور مى يابند. همان انسان دنيا، آنجا حضور دارد. از جهت بعض خصوصيات حاشيه اى، مثل مكان و زمان فرق دارند، چنان كه در دنيا نيز مكان و زمان يك انسان عوض مى شود، ولى انسان و زيد و عمر، همان انسان و زيد و عمر است، چنان كه در دنيا، انسان و فرد يك صد ساله و هزار ساله همان طفل نوزاد روز نخست است با قدر مشترك واحد؛ اين همان است و آن همين است.

وجود جسمانى و روحانى آن نوزاد در آن حال و در اين حال يك صد سالگى محفوظ و برقرار است. البته استعدادات آن طفل نوزاد به تدريج ظاهر مى شود، چنان كه گاهى هم نقصان مى پذيرد و بسا كه در عالم عقبى هم، اين ظهور بالاتر و بيشتر از ظهور استعداد طفل يك روزه با آدم صد ساله گردد.

غرض اين كه، معاد و اين ارتباط دنيا و عقبى و عود ارواح به اجساد به هم پيوسته و وابسته اند، هر چند ما از درك چگونگى اين عوالم عاجز باشيم يا حتى شبهه هايى از قبيل همان شبهه هايى كه منكرين معاد و حشر اجساد مى كردند و قرآن كريم به آنها جواب مى دهد داشته باشيم.

ص: 178

آيات كوبنده قرآن مجيد، مثل اين آيه

قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَديداً أَوْ خَلْقاً مِمَّا يكْبُرُ فى صُدُورِكُمْ 153] به آنها هشدار مى دهد. يا اين آيات

اوَ لَمْ يرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِى خَلْقَهُ قالَ مَنْ يحْيى الْعِظامَ وَ هِى رَميمٌ قُلْ يحْييهَا الَّذى أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ الَّذى جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ اوَ لَيسَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَليمُ 154] بشر فراموش كاركه آفرينش خود را فراموش كرده- مى گويد: چه كسى استخوان هاى پوسيده را زنده مى كند؟ او احياء استخوان ها را به خودش يا ناتوانى مثل خودش نسبت مى دهد. خلقت خود را كه خداوند قادر دانا آفريده، فراموش كرده و مى پرسد: «من يحيى العظام و هى رميم؟» قرآن جواب مى دهد: آن كه او را آفريده، و از عدم به وجود آورده است، استخوان ها را زنده مى گرداند؛ آن كه به هر خلق و آفرينشى دانا است، آن كه آسمان ها و زمين را آفريده است. آيا او توانا نيست كه بشر را بازگرداند؟

مسأله معاد با مسأله مبدأ و علم و قدرت و حكمت الهى در كمال ارتباط است و با اثبات مبدأ، معاد هم ثابت است. انكار عالم برزخ و عالم آخرت و حشر و نشر و كتاب و حساب و تفصيلات مذكور در قرآن مجيد و روايات صحيحه در

ص: 179

قبال قدرت خداوند متعال- كه اوصاف علم و قدرتش را بشر بالعيان در وجود خودش و در اين همه عوالم بزرگ و كوچك جهان مى بيند و قرآن آنها را در اين آيه بر مى شمارد كه

قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّى وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً(1)- و استبعاد آن، چه ارزشى دارد؟ از چه كسى احياء موتى را بعيد مى دانيد؟ آيا از آن كه خدا مى فرمايد توان خلق مگس و پشه اى را ندارد، از آن كه از خلق يك ذره و درك حقيقت آن عاجز است، از آن كه مالك خودش نيست، احياء موتى را استبعاد مى كنيد يا از خداوند قادر حكيم، خالق آسمان ها و زمين و ملائكه و عرش و كرسى و ابر و باران و كهكشان ها؟ چه جاى استبعاد است؟!

كدام يك از مظاهر اين عالم و كائنات آن وجودش به نظر انسان- اگر تجربه نكرده باشد- مستبعد نيست؟ خلقت انسان و حيوان و كوه و گياه را چون على الدوام مى بيند، استبعاد مى كند، ولى اگر همان طور كه قرآن دستور مى دهد تفكر كند و نظر كند همه عجيب، و خلقت همه حيرت افزا و معرفت آفرين است. در اينجا افراد خلق شده و تجربه وجود آنها را ملاك اظهارنظر قرار ندهيد.

قدرت الهى را كه على الدوام مى بينيد و تجربه مى كنيد، معيار قرار دهيد تا بفهميد كه احياء موتى در جنب قدرت الهى چيزى به حساب نمى آيد

«أو لَيسَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَليمُ»(2)

ص: 180


1- 155. ( 1). كهف، آيه 109.
2- 156. ( 2). يس، آيه 81 ..

از مرگ تا قيامت

راه نجات از فشار شب اول قبر

161. بهترين عملى كه انسان را از فشار شب اول قبر محفوظ مى دارد چيست و چگونه مى توان شب اول قبر را راحت تر گذراند؟

ج. بايد به اطاعت و بندگى خدا بپردازيد و از انجام حرام دورى نماييد و با اهل و عيال خود با اخلاق خوب رفتار نماييد و از ناسزاگفتن و فحش به آنها و ديگران و نيز ضايع كردن نعمت ها خوددارى كنيد.

فشار قبر نداشتن بعض اموات

162. اگر انسانى شب جمعه يا روز جمعه فوت كند، آيا براى هميشه از فشار قبر در امان هست؟ انسانى كه مرده ولى هنوز دفن نشده آيا فشار قبر بر او نازل مى شود؟

ج. انسانى كه در شب يا روز جمعه فوت نمايد، طبق روايات وارده، فشار قبر ندارد. و نسبت به قسمت دوم سؤال، اگر جسد باشد و در قبر نباشد، وارد شدن فشار بر او قابل احتمال است، و زمانى كه روح از بدن جدا مى شود برزخ او شروع مى شود هرچند هنوز دفن نشده باشد. اين وقايع به طور اجمال مورد اعتقاد است، اما نسبت به تفصيل آن از لحاظ اين كه يا معرفت به آنها لازم نيست و يا اين كه معرفت به آنها در اين عالم ميسر نيست، تكليفى نداريم و به همان عقيده اجمالى اكتفا مى شود.

وضعيت ارواح اموات تا قيامت

163. انسان هايى كه تا الان فوت كرده اند كجا

ص: 181

هستند؟ آيا همه آنها در يك مكان و منتظر روز قيامت اند؟

ج. جسم آنها در اين دنيا است و روح آنها همراه بدن مثالى در عالم برزخ مى باشد و متناسب با اعمال خود در اين دنيا، در عالم برزخ از رحمت يا نقمت الهى برخوردار و يا گرفتار هستند تا روز قيامت.

قيامت

معاد جسمانى و روحانى

165. عده اى مى گويند در روز رستاخيز، روح در كالبد جسم مى رود و در بهشت و جهنم وقتى وارد مى شود جسم و روح با هم است كه از ميوه هاى بهشتى تناول مى كند و عده اى با اين مورد مخالف هستند و مى گويند روح تنها به بهشت و جهنم مى رود. كدام صحيح است؟

ج. قول اول صحيح است، يعنى جسم و روح با هم به بهشت يا جهنم مى روند و اين مطلب از قرآن و روايات استفاده مى شود و جاى شك و شبهه اى نيست.

معاد جسمانى؛ عام يا خاص

166. آيا فقط روح به جسم دنيايى خود عود مى نمايد يا سائر مظاهر عالم آخرت از ثواب و عقاب و بهشت و جهنم و صراط و ميزان نيز جسمانى است؟

ج. بهشت و نعمت هاى آن و دوزخ و عذاب هاى آن، بر حسب آيات قرآن مجيد و روايات صحيحه متواتره، جسمانى است و صراط و ميزان نيز جسمانى است كه همان افراد- كه معاد جسمانى دارند- از آن عبور مى نمايند. البته در

ص: 182

آنجا جلوات و برنامه هاى روحانى و معنوى بسيارى در صورت هاى گوناگون هست كه در مجموع، عالم عقبى به آن امور جامع تر و گسترده تر مى باشد كه تصور آنها به طور تفصيل در اين عالم براى ما ممكن نيست. آوازهاى پرندگان بهشتى، هم گوش جسمانى را مى نوازد و هم ارواح را به سوى معارج روحانى پرواز مى دهد.

اجمالًا چنان است كه انسان با روح و جسم دنيايى يا از همه متمتع و بهره مند مى شوند يا گرفتار آن عذاب هاى جسمانى مى گردد، در عين حال كه عذاب روحانى يا ثواب روحانى نيز هست. در دعاى شريف كميل است كه

«فَهَبْنِى يا إِلَهِى وَ سَيدِى صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ وَ هَبْنِى صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ فَكَيفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى كَرَامَتِكَ»

اعتقاد به اين امور، همه به طور اجمال لازم است.

علم به زمان وقوع قيامت

167. آيا چهارده معصوم عليهم السلام از تاريخ روز قيامت خبر دارند يا خير؟

ج. بر حسب ظاهر بعضى از روايات و اخبار، خبر ندارند.

كودكان و حسابرسى قيامت

168. بچهيى كه در سن كودكى از دنيا مى روند فرصتى براى به فعليت رساندن باطن خود ندارند. تكليف آنها در روز قيامت چيست؟

ج. فرزندان اهل ايمان با ايمان محشور مى شوند و فرزندان كفار امرشان با پروردگار است و او غفور و حكيم و عادل است.

ص: 183

وجود فعلى بهشت و جهنم

169. آيا بهشت و جهنم در حال حاضر وجود دارند يا در آخرت، و هنگام پاداش و كيفر آفريده مى شوند؟

ج. مستفاد از آيات و روايات اين است كه بهشت و جهنم، در حال حاضر، مخلوق و موجودند. اگر كسى بگويد وجود بهشت و جهنم قبل از يوم الجزاء بى فايده است يا اين كه به حكم

كُلُّ شَى ءٍ هالِكٌ إِلّا وَجْهَهُ 157] بهشت و جهنم هم هلاك و نابود مى گردند، جواب اين است كه فايده وجود آن، تشويق خوبان به اعمال خير و تهديد ديگران به آثار گناه و معصيت است، و اما هلاكت آنها ممكن است مثل جنت و جهنم و عرش و كرسى و ميزان و صراط داخل در مستثنى (وجه الله) باشند.

آخرين واردشونده به بهشت

170. نام آخرين كسى كه به بهشت مى رود چيست؟

ج. مرحوم علامه مجلسى اعلى الله مقامه اين حديث را نقل كرده است:

«أَوْحَى اللهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ أَنَ الْمُغْتَابَ إِذَا تَابَ فَهُوَ آخِرُ مَنْ يدْخُلُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ لَمْ يتُبْ فَهُوَ أَوَّلُ مَنْ يدْخُلُ النَّار»(1)

خداوند به موسى بن عمران وحى فرمود: به درستى كه غيبت كننده اگر از گناه خود توبه بكند آخرين كسى است كه به بهشت مى رود و اگر توبه نكند اولين

ص: 184


1- 158. ( 2). بحار الانوار؛ جلد 72، باب 66 ..

كسى است كه وارد آتش مى شود.

كيفيت عذاب جهنم

171. عذابى جهنم آن طور كه بيان شده از آتش خواهد بود. سؤال اينجاست كه چرا اين عذاب از سرما و يخبندان نخواهد بود. در صورتى كه اگر آمارى از تلفات هر دو را در سال در اين دنيا بگيريم شايد تلفات سرما و يخبندان بيشتر هم باشد.

ج. عذاب الهى در جهنم به آتش است ولى ممكن است در جاى ديگرى برخى از مجرمين را خداوند به عذابى ديگرى نيز كيفر نمايد و خداوند متعال اعلم است به آنچه انجام مى دهد.

ص: 185

فصل ششم: معارف قرآنى

اشاره

ص: 186

آيات الاحكام

ادله خمس

172. در آيه 43 سوره مباركه انفال، پرداخت خمس فقط به غنايم جنگى منحصر شده است، و اين آيه شريفه تنها آيه اى است كه قرآن مجيد درآن به صراحت، پرداخت خمس را واجب كرده است. امّا اكنون بر فتواى فقهاى معظّم كثرالله امثالهم خمس به هفت چيز تعلّق مى گيرد. صدور اين فتاوا و نظرات بر چه اساسى صورت مى گيرد؟

ج. استدلال به آيه بر وجوب، در اعم از غنايم جنگى و غير جنگى، عدم انحصار مفهوم غنيمت به غنايم جنگى است و مناسبت حكم و موضوع و كليت احكام است كه كريمه در موارد و مناسبات خاصى بيان شده است و حكم، اختصاص به خصوص آن مورد ندارد. علاوه، در روايات وارده از اهل بيت عليهم السلام- كه بر حسب احاديث ثقلين، يگانه مرجع مورد اعتماد و منصوص هستند- مراد از آيه، عموم غنايم و فوايد و عوايد است.

فتاواى علما و فقها و احكام شرعيه بر اساس موازين بسيار دقيق و مدارك و اسناد معتبر قرآنى و روايى است. بزرگ ترين بلكه يگانه خطرى كه در فقه مورد نظر فقيه است، خطر فتواى به رأى و به غير دليل مقبول و حجت عند الله است. براى اطلاع كامل مى توانيد به تفسير آيه در كتب تفاسير در آيات الاحكام و فقه،

مراجعه نماييد. حقير نيز در اول كتاب (فقه الخمس) آن را مطرح نموده ام.

ص: 187

نماز در سفر

173. آيه 100 سوره نساء راجع به شكسته بودن نماز است. مى خواستم بدانم از روى چه مبنايى تشخيص دادهيد كه آن آيه دلالت بر اين دارد كه مطلقاً بايد در (سفر) نماز شكسته خوانده شود؟ چون به عربى ريشه كلمه ضرب (هنگام جنگ) به كار برده شده نه سفر (هنگام سفر).

ج. گرچه آيه شريفه ظاهرش انحصار تقصير در صورت خوف است و لكن روايات معتبره وارد در ذيل آيه، دال بر عموميت آيه نسبت به مسافر غير خائف نيز مى باشد.

يكى از آن اخبار، صحيحه زراره و محمد بن مسلم است از امام باقر عليه السلام كه حضرت براى وجوب صلاة قصر براى مسافر غير خائف بر آيه مذكور تمسك مى نمايند و از جهت مفصل بودن روايت به مجامع روايى از قبيل كتاب من لايحضره الفقيه 159] مراجعه نماييد، بلكه ممكن است گفته شود كه ذكر خوف در آيه شريفه از جهت غالب است به جهت اين كه غالب مسافرها در زمان سفرشان از دشمنان و راهزنان مى ترسيدند و الا وجوب قصر نسبت به غير خائف هم مى باشد. راجع به اين آيه، حقير نيز در مقدمه كتاب (القول الفاخر فى صلاة المسافر) توضيحات لازمى عرض كرده ام مى توانيد مراجعه نماييد.

ص: 188

ولايت در قرآن

تبعيت از ولايت

174. در كدام يك از آيات قرآن آمده است كه علاوه بر دوست داشتن اهل بيت پيامبر عليهم السلام بايد از آنها تبعيت كنيد و اطاعت آنها بر شما واجب است؟

ج. در اين آيه مباركه

أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الأَمْرِ مِنكُمْ 160] زيرا منظور از أولى الامر حضرات ائمه معصومين عليهم السلام هستند كه پاك و مطهّر از گناه و خطا و اشتباه هستند.

ادله علم معصومين عليهم السلام

175. بر اساس كدام آيه يا كدام حديث نبوى توان ثابت كرد كه معصومين عليهم السلام داراى علم غيب بودهند زيرا خدا به حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمايد: بگو من علم غيب نمى دانم؟

وَلَا يحِيطُونَ بِشَى ءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاء(1) و عَالِمُ الْغَيبِ فَلَا يظْهِرُ عَلَى غَيبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ 162]

ص: 189


1- 161. ( 2). بقره، آيه 255.

نمونه اى است از آن آيات و علاوه، واضح ترين دليل بر علم غيب آن بزرگواران، خبر آنها از مغيبات و حوادث آينده است كه به تواتر، ثابت و مسلم است.

آيه تطهير

176. آيا سياق آيه تطهير درباره زنان پيامبر است؟ و اگر آرى، سياق مهم تر است يا روايت؟

ج. اگر در آيه شريفه تطهير

انَّمَا يرِيدُ اللّهُ لِيذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً(1) دقت شود ملاحظه مى شود كه ضمير مخاطب به صورت جمع مذكر آمده است كه نشان مى دهد سياق ترك شده است، و مقصود همسران پيامبر صلى الله عليه وآله نيست. علاوه بر اين كه اجتماع رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم و اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و حسنين عليهم السلام تحت كساء و نزول آيه تطهير در شأن آنها سند صحيح بلكه متواتر دارد.

فنون قرآن و آداب آن

رسم الخط

177. آيا رسم الخط قرآن امرى توقيفى است؟ و اگر خير، آيا كتابت قرآن به شيوه رسم الإملاء جايز است؟ استفاده از شيوه رسم المصحف در نگارش آيات رجحان شرعى بر رسم الإملاء دارد يا خير؟

ج. رسم الخط توقيفى نيست بلكه رسم الخط براى حفظ كلمات قرآن است كه باقى بماند و به آيندگان برسد. و رسم الاملاء مقدم بر رسم المصحف است زيرا

ص: 190


1- 163. ( 1). احزاب، آيه 33 ..

رسم المصحف در بسيارى از موارد و براى بسيارى از كسانى كه قرآن خوانند سبب اشتباه و غلطخواندن مى شود در حالى كه بر طبق رسم الاملاء به سهولت و صحيح خوانده مى شود.

پيرامون تفسير و ترجمه

تفسير عرفانى از قرآن

آيه مِمَّا خَطِيئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا(1) را برخى اين گونه تأويل نمودهند:

فهى التى خطت بهم ف-: ادخلوا فى بحار العلم بالله و هى الحيرة

فادخلوا ناراً فى عين الماء أو ناراً كائنة فى عين الماء ليفنيهم عن انفسهم و يبقيهم بالحق فلم يجدوا من دون الله انصاراً فكان الله عين أنصار هم فهلكوا فيه الى الابد.

ولا تذر على الارض ... من الكافرين ... دياراً ... إنّك ان تذرهم أى تدعهم و تتركهم يضلّوا عبادك أى يحيرهم فيخرجوهم من العبودية إلى ما فيهم من أسرار الربوبية.

آيا اين گونه تأويلات صحيح است؟

ج. تأويلات مذكور اساس ندارند و تفسير قرآن و تأويلش به اين نحو تأويلات جايز نيست، زيرا تفسير به رأى شمرده مى شود و اين امور از ذوق كسانى است كه خود را از عرفاء مى شمارند و اشكالات زيادى بر تفسير و تأويل آنها وجود دارد كه تمامشان باطل است و از باطن آن بويى نبرده اند.

مفسران قرآن

178. آيا هر مسلمانى به خودى خود مى تواند مسائل

ص: 191


1- 164. ( 1). نوح، آيه 25..

دينى خويش و احكام شرعى را از قرآن كريم استنباط كند و نياز به مفسّر مورد اعتمادى كه خود قرآن يا پيامبر خدا صلى الله عليه وآله معرفى نموده باشند نداشته باشد؟

ج. قرآن و اهل بيت عليهم السلام با هم حجّت هستند، نه به تنهايى يعنى در زمان حضرت رسول اكرم صلوات الله و سلامه عليه، قرآن و حضرت رسول حجّت بودند و در زمان حضرت امير، قرآن و حضرت امير و در زمان امام حسن مجتبى، قرآن و امام مجتبى عليه السلام و همين طور تا آخر ائمه عليهم السلام 165] و اگر كسى تنها به قرآن، اكتفا كند گمراه مى شود و به احكام الهى نمى رسد و در خطا مى ماند كه نتيجه اش حزن و اندوه دايم و عذاب و هلاكت ابدى است، و هيچ عاقلى خود را در چنين مهلكه اى قرار نمى دهد و بايد دانسته شود كه قرآن مشتمل بر آيات محكمه و آيات متشابه است؛ نسبت به آيات متشابه كه هيچ كس نمى تواند مقصود را كه داراى احتمالات متعدّده است اظهار نظر كند و يك احتمال را در بين احتمالات، به ظنّ و گمان خود اختيار كند چون عمل به ظن و استحسان است نه عمل به قرآن بلكه بايد معنى آيه توسّط مفسّرى كه عقلًا و نقلًا، معصوم است و خطا و گناه نمى كند بيان شود و آنها خاندان عصمت و طهارت يعنى ائمه هدى عليهم السلام كه قرآن بر آنها نازل شده مى باشند، و هم چنين در محكمات هم، هر كجا احتمال متعدد باشد، حجت، قول امام معصوم عليه السلام است.

ص: 192

تفسير به رأى

180. گروهى هستيم كه درباره موضوعات خاصى تفسير را تورق مى كنيم تا جواب سؤالات قرآنى خود را بيابيم. اگر چه با تكيه بر تفسير پيش مى رويم گاهى هم نكاتى در مورد سؤالاتمان از آيات به ذهن خودمان مى رسد كه به عنوان فرضيه نه يك نظر قطعى و جزمى بيان مى كنيم و بر سر آنها مباحثه انجام مى دهيم. آيا اين كار ما مصداق تفسير به رأى است؟

ج. قرآن مجيد، وحى الهى و كتاب دين و عقيده و توحيد و كتاب اخلاق و كتاب تعليمات و نظامات مدنى و سياسى و نسخه كامله درمان دردهاى اجتماعى و كتاب حكمت و بشارت و موعظه و هدايت و در كلّ، كتاب حيات و زندگى و راهنماى راه كمال دنيا و آخرت و عروج به معارج بلند انسانى و روحانى است، چنان كه مى فرمايد

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يهْدِى لِلَّتِى هِى أَقْوَمُ 166] قَدْ جَاءتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِى الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ 167] براى اين بر رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلّم نازل شده است كه مردم را با آن از ظلمات و تاريكى ها نجات دهد و به نور و روشنايى برساند

كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ(1) هيچ كس با قرآن همنشين نمى شود مگر اين كه از نقصان هاى معنوى اش كاسته و

ص: 193


1- 168. ( 3). ابراهيم، آيه 1 ..

بر كمالات حقيقى و فضايلش افزوده مى شود، على هذا ارتباط با اين كتاب كه برهان خاتميت دين اسلام و بلكه دليل قاطع صحّت نبوت همه انبياء سلف و معجزه جاويدان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلّم است به هر صورت كه توفيق آن حاصل شود ارزنده و مغتنم است؛ به صورت يادگيرى قرائت و خواندن آن، به صورت حفظ آن در شكل تدبّر در آيات، در صورت بررسى تفسير آن يا در صورت تعليم و تعلّم انواع علوم مربوط به آن و در شكل دعوت مردم دنيا به دعوت و هدايت آن و در صورت هاى مستحسنه و ارزنده ى ديگر، همه كمال و فضيلت و موجب تقرّب به درگاه صاحب اصلى آن خداوند متعال است. بديهى است با اين تمسّك به قرآن مجيد بايد تمسّك به عترت و اهل بيت عليهم السلام نيز همراه باشد تا شخص از گمراهى و ضلالت در ضمان امان قرار بگيرد كه بر حسب حديث متواتر ثقلين فقط امان از گمراهى، به تمسك به قرآن و عترت حاصل مى شود. در تفسير قرآن مجيد در هر كجا كه دو معنى و دو تفسير محتمل باشد، تنها تفسير اهل البيت عليهم السلام حجّت و معتبر است و نظر و تفسير ديگر، تفسير به رأى و فاقد اعتبار است و آنچه را كه برداشت ناميده ايد، بايد به تفسير اهل البيت عليهم السلام وعلماى آشنا به اين نوع تفسير عرضه نماييد.

افضليت قرائت متن عربى قرآن

181. خواندن ترجمه قرآن كريم داراى ثواب بيشترى است است يا قرائت خود قرآن كريم؟

ج. خواندن ترجمه صحيح قرآن كريم بسيار خوب است و فضيلت و ثواب دارد و تا حدودى شخص را با قرآن مجيد آشنا و مربوط مى سازد، اما ثواب هاى خاص و مهمى كه براى قرائت قرآن است به خواندن خود قرآن به همان الفاظ عربى اختصاص دارد.

ص: 194

ترجمه هرچه هم دقيق و رسا باشد بالاخره كلام بنده و مخلوق است، و قرآن، كلام خدا و خالق و هرگز ترجمه قرآن را نمى توان مثل ترجمه كتاب هاى ديگر در كنار هم و مانند هم دانست. و بلكه در ترجمه هاى ديگر، بسا ترجمه از اصل رساتر و كامل تر مى شود، اما در قرآن كريم و مثل كلمات ائمه طاهرين عليهم السلام، مثل نهج البلاغه و صحيفه سجاديه، ترجمه هرگز به اصل نمى رسد.

به هر حال بايد ترجمه قرآن را پله اول صعود به معارف الهى و حقايق غير متناهى دانست و صعود را تا هر كجا ممكن است ادامه داد، و بديهى است كه تفسير از سطح عميق تر و غناى بيشترى برخوردار است و مفسّر بايد علاوه بر تسلط به لغت عرب، آگاه به روايات وارده از معصومين عليهم السلام درباره آيات قرآنى نيز باشد.

امكان و لزوم ترجمه قرآن

182. نظر حضرتعالى درباره ترجمه هاى قرآن به خصوص ترجمه الهى قمشه اى چيست؟

ج. قرآن، وحى و كلام الهى است، و بيان مضمون آيات آن به زبان عربى كامل و تمام ممكن نيست، چون آن مضامين عالى را به هر جمله و لفظ و كلمه ديگر بگوييم حتماً كمبود دارد. ترجمه ها به طريق اولى چنان كه بايد، وافى نمى شود؛ اما اگر از طرف اشخاص مسلط به زبان و نكات فصاحت و بلاغت و اهل معرفت به مطالب و معانى آيات كه همه بالنسبة است ترجمه شود، ترجمه است.

و خصوص اين ترجمه را چون فرصت بررسى نداشته ام در مقايسه با ترجمه هاى ديگر نمى توانم نظر بدهم، ولى فى الجمله در بعض موارد، نواقصى در آن ديده شده است كه بر اساسى كه بالا بودن كلام موجب مى شود كه بعض محققين آن را كم بگيرند، و لفظ كامل تر را انتخاب نمايند، در اصل نه مى شود ترجمه را ممنوع

ص: 195

دانست- چون سبب آشنايى مردم به مطالب قرآن مى شود- و نه مى شود نسبت به آن سهل انگارى نمود و آن را كار آسانى دانست كه همه از عهده آن برآيند.

نبوت و انبياء در قرآن

خاتميت

183. آيا از آيه 35 سوره اعراف مى توان فهميد كه ارسال رسل ادامه خواهد داشت؟

ج. حضرت محمد صلى الله عليه وآله خاتم پيامبران است و به ايشان نبوّت ختم شده است و در آيه شريفه

مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكم وَ لكِنْ رَسُولَ اللهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيينَ 169] بدان اشاره شده است. و آيه 35 سوره اعراف دلالت بر استمرار ارسال رسل تا قيامت ندارد و در مقام بيان استمرار و عدم استمرار نيست، بلكه بيان اين است كه هر كس در برابر ارسال رسل، تقوى و اصلاح پيشه سازد (و هدايت آنها را پذيرد)،

فَلَا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَلَا هُمْ يحْزَنُونَ 170]

عصمت حضرت يونس

184. خداوند متعال در قرآن فرمايد:

وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ

ص: 196

إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيتِى قَالَ لَا ينَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ 171]

و در جايى ديگر فرمايد:

وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيهِ فَنَادَى فِى الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ 172] چرا پيغمبر خدا، حضرت يونس كه داراى درجه عصمت باشد خود را ظالم خواند در حالى كه طبق آيه اول عهد و پيمان الهى به ظالمين نخواهد رسيد؟

ج. در تفسير اين آيه شريفه، بعض مفسران 173] فرموده اند: «انه كان مندوباً الى المقام فلم يكن ذلك محظوراً و انما كان ترك الاولى و قوله «كنت من الظالمين أى كنت من الباخسين نفسى ثوابها لو اقمت لأنه كان مندوبا اليه» طبق تفسير اين آيه شريفه كار حضرت يونس على نبينا و آله و عليه السلام ترك اولى بوده است نه ظلم. براى اطلاع بيشتر مى توانيد به تفاسير معتبر شيعى از جمله مجمع البيان و صافى مراجعه نماييد.

زبان قرآن

مخاطبان قرآن؛ مردان يا زنان

185. چرا در قرآن مجيد مخاطب به طور مخصوص زنان نيستند؟ و چرا گاهى راجع به زنان طورى صحبت مى شود كه انگار آنها اموال مردان هستند و

186.

ص: 197

مردان بايد با آنها با مساوات رفتار كنند و اگر سركشى كردند مى توانند حتى زنان را تنبيه كنند؟

ج. گرچه خطاب آيات شريفه و بسيارى از ضماير آن به لفظ مذكر است ولى در واقع مخاطب جميع مكلفين هستند و خطابات مشترك بين زنان و مردان است و نعيم بهشت نيز اختصاص به مردان ندارد و زنان مؤمنه نيز مشمول آن هستند هم چنان كه عقوبات و عذاب اخروى هم براى گنهكاران؛ چه زن باشند و چه مرد شامل همگان مى شود.

قال الله تعالى:

إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(1) در اين آيه سوره احزاب دقت كنيد كاملًا مطلب بر شما روشن مى شود إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ ...(2) كه در همه ارزش هاى حقيقى همه على السويه اند.

گردآورى و وثاقت قرآن

گردآورنده

187. برخى افراد اظهار مى دارند كه قرآن طى دوران پيامبر صلى الله عليه و آله گردآورى شده، اما عده ديگرى مى گويند قرآن طى دوران خلفا جمع آورى شده است. به نظر شما، آيا پيامبر چنين امر مهمى را به افراد بعد از خويش سپرده است؟

ج. گردآورنده قرآن حضرت امير المؤمنين على ابن ابيطالب عليه السلام است كه

ص: 198


1- 174. ( 1). حجرات، آيه 13.
2- 175. ( 2). احزاب، آيه 35 ..

طبق روايات معتبره پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله و به سفارش آن حضرت قرآن را جمع آورى نمودند.

مصونيت از تحريف

188. از آنجا كه قرآن در زمان عثمان گردآورى شده و احتمال بدعت هم به واسطه عثمان و هم به واسطه اصحابى كه آيات قرآن را ذكر مى كردند بوده است، چگونه مى توان صحت و سلامت كامل آن را به اثبات رساند؟

ج. چون اسلام، خاتم اديان است و پس از آن نبوّت و رسالتى نيست، قرآن را خداوند متعال از گزند حوادث دوران و دستبرد اهل طغيان حفظ مى فرمايد كه رشته ى هدايت الهى منقطع نشود، و قرآن كه معجزه باقيه و دليل صحّت نبوّت و پيغمبرى همه انبيا است بايد تا انقراض عالم باقى باشد و هيچ تحريفى در آن صورت نپذيرفته است.

حقير در اين رابطه رساله اى به نام (القرآن مصون من التحريف) و بحثى در كتاب (مع الخطيب) با عنوان (صيانة الكتاب من التحريف) دارم، مراجعه نماييد. تذكر اين نكته در اينجا مناسب است كه احتمال اين كه چيزى از قرآن جمع آورى نشده باشد، بر حسب مبانى اهل سنت به طور جزم و قطع مردود نيست، اما بر حسب مبانى شيعه كه ائمه معصومين عليهم السلام را عدل قرآن و عالم به جهات قرآن مى شناسند، تصديق و تأكيد ائمه عليهم السلام بر اين كه كل قرآن همين است كه در دست همه امت است و آيه اى از آن كه منسوخ التلاوة نباشد ساقط نشده، حجت قاطع بر عدم نقيصه است.

ص: 199

دلالت آيات قرآن

189. آيا قرآن ظنّى الدّلالة است؟

ج. بعضى از آيات قرآنى ظنى الدلالة و بعضى قطعى الدلالة است و هر دو حجت است.

عدم وجود تناقض در آيات

190. گاهى اوقات در مطالعات خود در قرآن به تناقضاتى برخورده ام مثل اين كه قرآن بارها مركز تفكر انسان را قلب معرفى مى كند و هر چند مفسرين منظور از قلب در قرآن را چيز ديگرى دانسته اند، اما در نهج البلاغه صراحتاً مى بينيم كه امام على عليه السلام منظور از قلب را همان قلبى كه درون سينه ماست معرفى مى كند و اين در حالى است كه امروزه همه به خوبى مى دانند كه مركز تفكر انسان مغز است. در مورد تحدى طلبى قرآن نيز تاكنون اشخاص بسيارى به مقابله برخاسته اند و به ظن بسيارى، آثار آنها از آيات قرآنى بهتر بوده اند و نمونه آخر همان كتاب فرقان الحق مى باشد كه از حيث بلاغت و فصاحت و معنا و هماهنگى و عدم تضاد، ادعاى برترى بر قرآن را دارد. بر چه اساسى بايد برترى قرآن را بر ديگرى آثار اثبات كرد؟

ج. نسبت تناقضات آن هم آشكار به قرآن مجيد واضح البطلان است. اگر اين چنين بود پس از هزار و چهار صد سال كه اين كتاب در همه دنيا مطرح است، فلاسفه بزرگ جهان به دقت آن را هزارها بار مطالعه كرده اند و خاورشناسان از مسيحى و غير مسيحى آن را با كمال توجه زير نظر برده اند، اين تناقضات آشكار را به دنيا اعلام مى كردند نه اين كه در مقابل آن اظهار خضوع نمايند و مثل شبلى

ص: 200

شميل مسيحى بگويد:

انى و ان اك قد كفرت بدينه هل اكفرن بمحكم الآيات

در اين آيات تناقضى نيست و اشاره اى است اجمالى نه تفصيلى به ادوار خلقت و جواب كل اين حرف ها همان فرمايش حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام است كه به آن حضرت عرض شده بود كه كندى فيلسوف مى خواهد به گمان خود راجع به وجود تناقض در قرآن بنويسد.

شخصى به امر حضرت بى آن كه بگويد آنچه را مى گويم از امام گرفته ام، گفت: اگر بر تو پس از زحمتى كه كشيدى آورنده بگويد مراد من غير از اين است كه تو گمان كرده اى چه جواب مى دهى؟ كندى گفت: اين كلام بزرگ است. از تو نيست. او فاش كرد كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام فرموده اند. كندى تصديق نمود و توبه كرد.

اثبات تناقض در كلام متكلمى، مثل قرآن كه از حيث مضامين در بين كتاب هاى مذهبى اول و در فصاحت و بلاغت هم معجزه است و نيز پيداكردن تناقض امكان پذير نيست.

تحدى طلبى قرآن (نه تعدى) از عصر نزول اعلام شد و آيه فصيح و بليغ

وَإِن كُنتُمْ فِى رَيبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ ...(1) و آيه

قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا

ص: 201


1- 176. ( 1). بقره، آيات 24- 23 ..

الْقُرْآنِ لَا يأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا(1)

اين تحدى در همان عصر پيغمبر، حقانيت نزول وحى و آسمانى بودن قرآن را ثابت نمود و بلغاء بزرگ، مثل وليد بن مغيره و كل فصحاء عرب كه در فن سخن و فصاحت و بلاغت بالاترين درجات را داشتند، در برابر اين تحدى زانوى عجز بر زمين زدند و هم اكنون هم اين تحدّى زنده است و مورد اعتراف و قبول فصحاء بوده است و به قول بوصيرى در وصف آن مى گويد:

ردّت بلاغها دعوى معارضهاردت الغيور يد الجانى عن الحرم

در خود عالم اسلام هزارها از فصحا و بلغاء ظهور كرده و همه در مقابل قرآن خضوع كامل اظهار نموده اند.

اگر چنين بود، مثل اميرالمؤمنين عليه السلام نمى توانست آن گونه رسا و بالا از قرآن ستايش نمايد. تعجب است كه مهملات كتاب فرقان الحق را كه مورد مضحكه بلغا است مى گوييد ادعاء برترى بر قرآن را دارد، مثل اين كه كتاب خاله موشه را كسى از گلستان و بوستان سعدى و ديوان حافظ بالاتر بگويد. (اگر چه اين مثال هم كم است).

من صرف وقت را در پاسخ به اين سخنان، ضايع كردن عمر مى شمارم و در اين دنياى سخن و فصاحت و بلاغت عرب از مسلمان و مسيحى و ملحد يك نفر را پيدا كنيد كه مهملات فرمان الحق را با مثل كتاب هاى عادى ادب قابل قياس بداند.

جمع بين آيات ارسال رسل و عدم وجود رسول در بعض اقوام

191. در آيات قرآن به تناقضاتى برخورده ام مثلًا چرا براى هدايت ديگر ملل، حتى يك نبى هم فرستاده نشد؟ قرآن، بيان مى كند كه ما كسى و يا گروهى را

ص: 202


1- 177. ( 1). اسراء، آيه 88 ..

عذاب نمى دهيم مگر اين كه فرستاده اى براى آنها مبعوث نماييم:

مَّنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يهْتَدى لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يضِلُّ عَلَيهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا(1) اين مسأله نيز از دو جنبه قابل بررسى است: سلب آزادى انتخاب، و كوربودن اين نوع عذاب. در مورد نخست، خود قرآن بيان مى كند كه در پذيرش دين اجبارى نيست:

لَا إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ قَد تَّبَينَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَى فَمَنْ يكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لَا انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ 179] اگر اين گونه باشد؛ پس، چرا خداوند، ملت ها را مجبور به پذيرش دين جديد مى نمايد؟ اما در مورد دوم؛ فرض مى نماييم كسانى كه از پذيرش نظر پديدآورنده گيتى امتناع مى ورزند، مستحق چنين عذابى باشند؛ گناه بچه ها، نوزادان و كسانى كه در رحم مادرانشان هستند، چيست؟

ج. در مطالبى كه نوشته ايد و به گمان خود يكى از تناقضات واقع در قرآن را نشان داده ايد، چند مورد اشتباه است و چيزى كه در اين آيات يافت نمى شود تناقض است.

الف) هدف مندبودن عذاب از آياتى كه نقل كرده ايد استفاده نمى شود و اين كه كسى بگويد خدا پيغمبران را فرستاد و به مردم امر و نهى فرمود تا آنها مخالفت

ص: 203


1- 178. ( 1). اسراء، آيه 15.

كنند و آنها را عذاب فرمايد هرگز صحيح نيست و توهم نمى شود، بلكه مطلب از اين قرار است كه خدا بر حسب حكمت، بندگان خود را هدايت فرموده، به وسيله عقل و اسباب تكوينى او را هدايت فرموده چنان كه تشريعاً هم به وسيله انبيا هدايت فرموده است و راه راست و خير و صلاح و نجات و رستگارى و راه خلاف و فساد را به بشر نشان داده است و به او آثار سوء گناه و مخالفت را نشان داده و اين كه او را مورد مؤاخذه و عقاب و عذاب قرار دهد اعلام نموده است، اما به اين معنى نيست كه راه صواب و راه خطا را به او نشان داده براى اين كه او مخالفت كند تا او را عذاب نمايد.

نبايد برنامه صحيح عالى بعثت انبياء را كه هدف از آن كمال انسان ها است به عكس و به اين زشتى تفسير نمود.

ب) راجع به خشم خدا و سلب آزادى انتخاب از مردم و اكراه آنها بر ايمان و تسليم و استبداد خدا و اين الفاظ و اصطلاحات كه خدا از آن منزه است بايد بدانيم كه نگاه ما به جهان و مسائل مربوط به انسان و حقوق بشر بر اساس جهان بينى الهى و توحيدى است، نه جهان بينى مادى و لاييكى و الحادى. در جهان بينى الهى خدا خالق و همه مخلوق و او مالك و همه مملوك و او رازق و همه مرزوق و او قادر و همه عاجز.

در اين جهان بينى هر چه سخن گفته مى شود از مرتبه تسليم بنده و قبول او است.

كمال همه به اين است كه او را بپرستند و حكم او را پذيرا باشند. كسى حق معصيت و مخالفت امر خدا را ندارد، اگرچه تكويناً مختارند، اما تشريعاً بايد در محدوده هدايت و تعليمات وحيانى اعمال اختيار نمايند

إِنَّا هَدَينَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا(1)

ص: 204


1- 180. ( 1). انسان، آيه 3 ..

هست و امر و نهى و حلال و حرام و نهى از ظلم هم هست و عقوبت بر گناه و مؤاخذه هم بر فعل مناهى و معاصى و ملاهى هم هست. تهديد به قطع نعمت ها و نزول بلا و آنچه بر بعض اقوام به واسطه گردنكشى و تكبر در برابر هدايت انبيا شد نيز هست. عالم مخلوق خدا است و اداره آن با او است و نظام همان نظام است كه بخشى از آن تكويناً برقرار و در بخش اختيار بشر تشريعاً برقرار مى شود.

لَا إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ معنايش به خودواگذارى بشر نيست و جمله اخباريه را نبايد انشاييه معنى نمود. معنايش اين است كه در نظام تشريع امر دين و عقيده امرى قلبى است كه مثل ساير مقررات الهى در ظاهر كسى بر آن مجبور نمى شود اما بر اظهار تسليم و دين و احترام از شرع همه مكلّفند همه ملت ها و همه مردم بايد دين خدا را بپذيرند، و اگر نپذيرند مستحق عقوبت و عذاب هستند. به آيات متعددى در اينجا استشهاد كرده ايد كه هيچ كدام با مطالبى كه تصور كرده ايد ارتباط ندارد و هر كدام معناى خاص خود را دارند. قرآن است و كلام الهى و وحى است و معناى هيچ يك هدف مندبودن عذاب نيست. مطالب و حقايق عالى در اين آيات بيان مى شود كه در اينجا مجال ورود در آنها نيست. اوج معرفت بشر، درك معانى اين آيات و شناخت شئون الهى، خودشناسى و خداشناسى است.

ج) عذاب عام الهى، مثل طوفان يا هلاك قوم لوط و ساير انبياء هدف مند نيست، يعنى برنامه ريزى براى تعذيب نيست؛ بلكه برنامه ريزى براى نجات و براى ظهور لياقتى است كه خداوند در انسان قرار داده است براى فوز و فلاح تكريم و تشريف.

ص: 205

هر چه واقع مى شود و هر چه صادر مى شود همه با حساب و تقدير خاص و

كل شئ عنده بمقدار است نه در جايى چيزى كم است و نه زياد، البته احاطه بشر به كل اين امور اگر محال نباشد شبه محال است.

ابتلاء اخيار به واسطه سوء اعمال اشرار از لوازم اين عالم است و گاه هم اشرار به واسطه مصلحت وجود اخيار منفعت مى بينند. اين مسائل در حساب هاى الهى محفوظ است و ما هم كمى از كم و از كمتر آن را درك مى كنيم، و اجمالًا اگر به نظر عبرت و معرفت اندوزى و نيك نگرى و درك اسرار انسان وارد مطالعه آيات تكوين و تشريع شود، كارى كودكانه پيدا نمى كند و هر چه تفكر كند و جلو برود بينايى و بينش و روشنايى در همه جوانب عالم تكوين و تشريع مى يابد.

انسان آگاه بايد حدّ خود را نگاه دارد و استبدادات خود را در مسير نيل به حقايق عالى محو نمايد و به مضامين اين اشعار توجه داشته باشد:

ص: 206

دل گرچه در اين باديه بسيار شناخت يك موى ندانست و بسى موى شكافت

اندر دل من هزار خورشيد بتافت وآخر به كمال ذره اى راه نيافت

و

زمين در جنب اين نه طاق خضراچه خشخاشى بود بر روى دريا

تو خود بنگر از اين خشخاش چندى سزد گر بر بروت خود بخندى

سازگارى درونى آيات سؤال از مجرمان

193. دو جا در قرآن كريم آمده كه خداوند كريم از همه بندگانش سؤال (پرس وجو) مى كند:

لَا يسْأَلُ عَمَّا يفْعَلُ وَهُمْ يسْأَلُونَ 181] جاى ديگر مى فرمايد:

وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ 182]

ص: 207

ولى جاى ديگرى مى فرمايد كه سؤال نمى شود:

وَلَا يسْأَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ 183] آيا اين آيات با هم ديگر تناقض دارند؟

ج. اشكال، منطقى و عالمانه نيست و تحقق تناقض متوقف بر تحقق وحدات ثمانيه (هشت گانه) است كه بدون قطع به تحقق هر هشت وحدت، حكم به تناقض صحيح نيست و با عدم يكى از وحدات، تناقض حاصل نمى شود.

از جمله وحدات ثمانيه، وحدت زمان است كه در اين آيات محقق نيست، زيرا آيه 78 سوره قصص مربوط به سؤال از مجرمين در تعذيب آنها به عذاب در دنيا است، مثل عذاب قارون و اما آيه وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ در سوره صافات آيه مربوط به سؤال از مجرمين در آخرت است.

بنابراين وحدت زمان محقق نيست، بلكه وحدت مكان هم به اعتبار دنيا و آخرت حاصل نيست، و آيه 23 سوره انبيا نيز اگر در مقام بيان فعليت سؤال باشد، مربوط به آخرت است هر چند محتمل است مراد بيان تفاوت شأن خالق و مخلوق است كه نسبت به خالق شأنيت سؤال هم نيست، ولى در مخلوق اين شأنيت ثابت است. حاصل اين كه اشكال تناقض بسيار واهى و باطل است.

تفأل به قرآن

بازكردن سركتاب

194. افرادى هستند كه براى حل مشكلات مردم از قرآن استفاده مى كنند. از شخص مى خواهند كه قرآن

ص: 208

را باز كند، و سپس خود نيز اين كار را انجام مى دهند و بى درنگ از همه حقايق گذشته و آينده (به درستى) اطلاع پيدا مى كنند و به آگاهى شخص مى رسانند. آيا انجام چنين كارى جايز است؟

ج. اين اعمال خلاف است و مراجعه به اين گونه افراد و دادن اجرت به اينها جايز نيست.

پيشگويى از طريق قرآن

196. مدتى است با فردى آشنا شدهم كه مدعى است در قرآن مجيد تمام مطالب از جمله تمام مشخصات ما و پدران ما و فرزندان ما نوشته شده است.

او بر اين اساس، دستوراتى براى من صادر نمود. او مى گويد: اين علوم غريبه در اثر رياضت ها و به واسطه اساتيد عرفان فراگرفته است. آيا مى توان تمام احوال و خصوصيات روحى و ... را ازطريق قرآن به دست آورد؟

ج. علم به قرآن، مخصوص خداوند تبارك و تعالى و راسخون فى العلم (پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه اطهار عليهم السلام) مى باشد، و كسى كه تفسير و برداشتى از قرآن دارد بايد به محكمات آيات قرآن تمسك كند و مسلّط بر روايات وارده از معصومين عليهم السلام در آيات قرآنى باشد، از تفسيرهاى مهم و معتبر شيعه، استفاده نمايد و اين گونه نيست كه برداشت هر كسى مورد قبول باشد؛ و ادعاى اين گونه مدعيان مسموع نيست و نبايد به آنها مراجعه نمود.

ص: 209

تفسير برخى آيات

زنان

تفسير آيه الرِّجَالُ قَوَّامُونُ عَلَى النِّسَاء

197. طبق آيه 34 سوره نساء

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء چرا بايد مرد سرپرست زن باشد و بر او برترى داشته باشد؟

ج. اين كه در امور اجتماعى مربوط به زن و مرد، مرد قيمومت و اداره و مديريت را داشته باشد، امرى است فطرى و خود به خود حاصل است، و اگر در مواردى خلاف آن ديده مى شود يك حركت خلاف فطرت است، حتّى در بعض اجناس ديگر نيز ديده مى شود.

وضع فيزيكى و طبيعى و نوعى مرد هم همين اقتضاء را دارد. به هر حال امر، امرى است الهى و در عين حال در اسلام، مواضع شخصى زن و مرد و استقلال آنها در حقوق خاصّ خود، در كمال اعتبار و احترام مراعات شده است، و در آنچه ارزشى حقيقى هست چنان كه در سوره احزاب 184] تصريح و اعلان شده برابر مى باشند.

تفسير آيه زنان خبيث براى مردان خبيث

198. با اين كه در آيه 26 سوره نور خداوند مى فرمايد: زنان ناپاك براى مردان ناپاك و مردان ناپاك براى زنان ناپاك. چرا زنانى بد، نصيب امام

ص: 210

مسن و امام جواد عليهماالسلام شد؟

ج. در رابطه با آيه

«الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَ الطَّيبَاتُ لِلطَّيبِينَ وَ الطَّيبُونَ لِلطَّيبَاتِ أُولئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يقُولُونَ»(1)

اين تفسير كه گفته شود زن هاى خبيث و ناپاك مختص مردهاى خبيث مى باشد و مردهاى خبيث نيز براى زن هاى خبيث مى باشد، ظاهراً صحيح نيست.

اگر خبث و ناپاكى اعم از ناپاكى جنسى و گناهان ديگر باشد با آيه

امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَينِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَينِ فَخَانَتَاهُمَا(2) منافات دارد، اگر چه خيانت جنسى نباشد و تفسير آيه به خباثت باشد هم با آن كه در بين بعض زن ها و همسرها اتفاق مى افتد- كه گاه زن، پاك از آلايش جنسى است و مرد ناپاك و گاه به عكس، زن ناپاك و همسر پاك است- صحيح نيست. بنابراين هر دو تفسير غيرمقبول است و تفسيرى كه مستقيم باشد اين است كه آيه در مقام ذم محكوم كردن اشخاصى است كه افراد را متهم به ارتكاب گناه و اعمال زشت مى نمايند و سخن تهمت آميز و خبيث و ناپاك و دروغ و غيبت مى گويند، مثل آنها كه در داستان افك، عايشه يا ماريه را مورد تهمت قرار دادند.

پس معلوم شد آيه ارتباطى به همسران حضرت نوح و لوط پيغمبران خدا و همسران امام مجتبى و حضرت جواد عليهما السلام ندارد.

ص: 211


1- 185. ( 1). نور، آيه 26.
2- 186. ( 2). تحريم، آيه 10 ..
آيه نِسَاؤكُم حَرْثٌ لَّكُم

200. در مورد آيه: زنان شما كشتزار شمايند، پس در هر جا يا در هر زمان خواستيد به كشتزار خود، درآييد(1)، چرا اين بحث فقط به مردان اجازه داده شده است و نسبت به زنان اين اجازه نيست؟

ج. البته حكمت دستورهاى قرآن مجيد و احكام، بيشتر و برتر از درك ما است، ولى نكته اى كه در اينجا بايد ملاحظه شود اين است كه اين موضوع امرى طبيعى و جنسى است و در همه حيوانات جنس مذكر فاعل و جنس مؤنث منفعل است، و طبعاً اختيار فعل با فاعل مى شود. مع ذلك در دستورات اسلامى راجع به روابط زن و شوهر هدايت هايى است كه هر دو را كامياب و سعادت مند مى نمايد.

كنيزگرفتن زنان كفار حربى

201. در قرآن كريم مى فرمايد: «و نكاح زنان محصنه (شوهردار) نيز براى شما حرام شد مگر آن زنانى كه متصرف و مالك شدهيد»(2) چگونه اين حكم يعنى تجاوز به زنان حتى زنان شوهردار در جنگ- را مى شود قبول كرد؟

ج. خداوند متعال براى هدايت بندگان، انبياء را مبعوث فرموده و آنها هم با بيان احكام و اخلاق و اعتقادات صحيح، مردم را دعوت به سوى خدا كرده اند و گروهى از مردم با داشتن عقل خدادادى اعتنا به دستورات خالق خود ننموده و

ص: 212


1- 187. ( 1). بقره، آيه 223.
2- 188. ( 2). نساء، آيه 24 ..

سدّ راه سعادت ديگران نيز شده و مى شوند و اينها كفّارى هستند كه در معركه جنگ با اهل ايمان روبرو مى شوند و درصدد كشتن و اسيركردن آنها هستند. به همين جهت مال و جان و زنان آنها از ارزش و اعتبار ساقط مى شود، يعنى تا چندى كه درصدد محاربه با مسلمين بر نيامده اند همه چيز آنها ارزش دارد و كسى حق تعرّض به آنها را ندارد، ولى وقتى كه درصدد محو اسلام و قرآن و ضديت با خداى خود برآمدند از ارزش مى افتند و خود اين هم حكم خدا است كه مانند ساير احكام تغيير نمى كند.

نعمات بهشتى بانوان در قرآن

202. طبق فرموده قرآن كريم و روايات براى مؤمنان در بهشت وعده حورالعين داده شده است. سؤالى كه مطرح است اين است كه براى افراد مؤنث اين پاداش به چه صورتى است؟

ج. در قرآن و احاديث، ذكرى و توضيحى درباره آن داده نشده است ولى به طور كلّى فرمايد:

هُمْ فِى مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ 189] و نيز مى فرمايد:

وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ 190]

آفرينش جهان

203. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد كه جهان را در شش روز آفريديم و تكامل داديم. از طرفى

ص: 213

تحقيقات نشان مى دهد كه جهان به طور تدريجى تكامل يافته است. جمع بين اين آيات چگونه است؟

ج. كلمه «يوم» و مرادف آن روز اگر چه بيشتر به معناى زمان تابش آفتاب و ضدّ شب به كار برده مى شود، ولى مفهوم آن وسيع تر از اين است.

گاه گفته مى شود: «روز» و «يوم» و مقصود از آن، زمان بين طلوع آفتاب و غروب آن است. گاهى اين كلمات گفته مى شود و از آن، مدّت يك جريان يا زمان و دوران يك حكومت، يا يك عصر، يا عمر يك شخص، يا دوران جوانى يا پيرى، يا دوران سيادت و عزّت و خوشى يك امّت و ملّت قصد مى شود، مثلًا گفته مى شود: امروز و فردا و از روز، دنيا و از فردا، آخرت قصد مى شود. يا شاعر مى گويد:

ص: 214

روز بزرگ گر چه جهان كم نديده است

روزى چو روز حضرت خاتم نديده است كه مقصود او از «روز حضرت خاتم»، تمام عصر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله مى باشد، و اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در «خطبه شقشقيه» به اين شعر، تمثّل جسته، و دو عصر و دو دوره را در ارتباط با خودشان، دو «روز» شمرده اند. با توجهّ به اين توضيح مختصر، معلوم مى شود كه ستّة ايام (شش روز) در سوره مباركه «حديد» و هم چنين در سوره «اعراف» اشاره به شش دورانى است كه در آنها آسمان ها و زمين شكل گرفته و اين نظامات و تشكيلات وجود يافته است.

و اشاره به اين است كه خلقت آسمان ها و زمين دفعى نبوده، بلكه به ارادة الله و حكمت بارى تعالى تدريجى انجام شده است؛ چنان كه در اجزاى عالم خلقت و طبيعت، بيشتر يا همه چيزها به تدريج آفريده مى شوند، مثلًا سنگ ها و معادن و كاينات ديگر، بعضى در طى هزاران سال و بعضى بيشتر و بعضى كمتر از يك سال، و برخى كمتر از اين زمان وجود پيدا مى كنند.

آسمان ها و زمين نيز بنابر اين دو آيه كريمه در طى شش روز، شش دوران و شش تحوّل و جريان شكل گرفته و خلق شده اند. اين دو آيه از عجايب آيات و

ص: 215

معجزات قرآن كريم است كه شكل گيرى و خلقت كلّ نظام آسمان ها و زمين را تدريجى اعلام مى نمايد.

چگونگى عالم برزخ و قيامت

205. تعداد زيادى از آيات قرآن بر جارى بودن نهرهايى در بهشت تأكيد دارند و آنها را توصيف مى نمايد و در آيات ديگرى نشستن بهشتيان در زير سايه هاى درختان بهشت و ... توصيف مى شود. با توجه به اين توصيفات اين نتيجه گيرى از زندگى و حيات دنياى ديگر (قيامت و حيات آخروى) مى شود: در سراب آخرت هم همانند اين دنيا جاذبه وجود دارد، چون نهرها در آن جارى است و لازمه جارى شدن نيروى جاذبه زمين يا همان ثقل است. تابش نور ساطع شده از خورشيد يا هر ستاره روشنايى بخش وجود دارد و باعث به وجودآورده شدن سايه مى شود. سكون و آرامش بر سراسر خلقت حاكم است و چرخش زمين به دور خورشيد وجود ندارد.

پس آفرينش بر اين سه مرحله براى انسان تقسيم شده است: 1. عالم رحم. 2. عالم رشد و مرگ. 3. عالم آخرت.

بفرماييد آيا اين توصيف درست است يا خير؟

ج. با تشكر فراوان و تقدير از پژوهش و مطالعات دينى جنابعالى و با اعتراف به عدم استعداد كامل خودم براى ورود در اين مطالب عاليه:

اين معانى كه بيان كرده ايد شرح فى الجمله است كه با تعبيرات ديگر هم قابل بيان است. اجمالًا آنچه در قرآن مجيد و روايات از عالم بعد از اين عالم (عالم برزخ و عالم آخرت) بيان شده- در عين حال كه بر حسب ظواهر آيات و نصوص واقعيت دارند- كل سرگذشت آن دو عالم نيست، و همه را هم نمى توان با مقياس هاى اين عالم و قواعد و قوانينى كه بر آن حاكم است شناسايى كرد.

ص: 216

بسا مطالبى كه در آن عالم بر انسان كشف مى شود خيلى پيش اينها وسيع تر باشد.

معارف دين ؛ ج 3 ؛ ص232

قرآن بعض تعريفات در آخرت را به عنوان مثال مى فرمايد مثل

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ 191] و بيشتر از اين كه بفرمايند

فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْينُ 192] نمى شود آن عالم را به اين بشر معرفى كرد.

بايد از اين همه تعريفات قرآنى از عالم آخرت از بهشت و جهنم، از قرب و بعد از خدا، از ثواب و عقاب الهام گرفت، و در عين اعتقاد به همين نصوص توجه داشت كه تفهيم كامل آن حقايق و وسعتى كه بسا بيش از وسعت عالم دنيا نسبت به عالم جنين باشد با ابزار خاص و يا بينش بالاى آن جهان كه فَبَصَرُكَ الْيوْمَ حَدِيدٌ(1) قابل تفهيم است. در اين رابطه حتى ما مى توانيم از همين عالم دنيا مثال بياوريم كه فهم بسيارى از آن در حد صفر و فهم بعضى بسيار بسيار بالا است كه آن كه در مرتبه صفر است نمى تواند مراتب بالا را تصور كرد در اين عالم دنيا چقدر عجايب و شگفتى هاى مرئى و نامرئى هست كه بشر از تصور آنها عاجز بوده و به مرور زمان و پيشرفت رشد علمى به بخشى اندك از آن راه يافته و ملتفت است كه برخى از حقايق است كه از دسترس فهم و درك او برون است، و حتى بزرگان علم و بصيرت و بالاتر شخصيت هايى، مثل حضرت على عليه السلام آن گونه نسبت به همين دنيا اذعان و اقرار كنند و بگويند:

«سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِكَ وَ مَا أَصْغَرَ كُلَّ عَظِيمَةٍ فِى جَنْبِ قُدْرَتِكَ وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ

ص: 217


1- 193. ( 3). ق، آيه 22 ..

مَلَكُوتِكَ وَ مَا أَحْقَرَ ذَلِكَ فِيمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِكَ وَ مَا أَسْبَغَ نِعَمَكَ فِى الدُّنْيا وَ مَا أَصْغَرَهَا فِى نِعَمِ الْآخِرَة»(1).

و آنها كه در اين مكتب قرآنى و هدايت هاى وحيانى درس خواندند بگويند:

ص: 218


1- 194. ( 1). نهج البلاغة، خطبه 109 ..

دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت يك موى ندانست و بسى موى شكافت

اندر دل من هزار خورشيد بتافت و آخر به كمال ذره اى راه نيافت

حال همه معلوم است كه بايد از همين داده هاى وحيانى قرآنى و روايى استفاده كرد و اعتقاد و ايمان را به عالم آخرت كامل نمود، و آيات قرآنى موارد را همواره متذكر بوده و با تلاوت آنها و تفكر در آنها اعتقادات را بالا برد كه در ايمان اگر به مقام قائل

«لَوْ كُشِفَ الغطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يقِيناً»(1)

نرسيم به مقام

«فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ»(2)

و آن جوان انصارى برسيم.

اللّهُمَّ ارزُقْنَا كَمَالَ المَعْرفَة وَالبَصِيرَة رَبَّنَا أتْمِمْ لَنَا نُورَنَا بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَاهِرِينَ صَلَوَاتُ الله عَلَيهِم أجْمَعِينَ.

ص: 219


1- 195. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 84، باب 12.
2- 196. ( 2). نهج البلاغة، خطبه 184 ..

انسان؛ جاهل يا اشرف مخلوقات

206. آيه اى از قرآن مى فرمايد: انسان جاهل بود كه آن امانت را قبول كرد، اما از طرفى خداوند مى فرمايد كه انسان اشرف مخلوقات است. جمع بين دو آيه چيست؟

ج. بر حسب بعض تفاسير، مراد از الانسان در وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ 197] شخص خاصى است كه الف و لام براى عهد باشد نه جنس. بنابر اين با اين كه در موارد ديگر براى جنس باشد و انسان از جهت جنس اشرف باشد، اشكالى پيش نمى آيد و بر اين اساس، مطالب در تفسير و احتمالات متعدد مى شود. به تفاسير معتبر شيعى مراجعه شود.

فرشتگان و مسأله اختيار

207. آيا ملائكه هم داراى قدرت اختيار هستند و مى توانند خودشان تصميم بگيرند يا كارهاى آنها جبرى است؟

ج. آيه كريمه

وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ لَا يسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يعْمَلُونَ 198] ظاهر در اختيار است. براى آگاهى بيشتر به تفاسير معتبر شيعى مراجعه نماييد.

برده دارى در قرآن

208. با توجه به اين كه خداوند همه را آزاد آفريده است چرا اسلام مسأله برده دارى را رد نكرده است و يك دختر بايد خريد و فروش شود؟

ص: 220

ج. تعاليم حيات بخش اسلام به گونه اى حكيمانه در جامعه اى كه برده دارى و برده فروشى يكى از داغ ترين بازارهاى رايج زمان بوده، بشريت را به سمتى سوق داد و احكام بسيارى براى آزادى بردگان جارى نمود كه بى رونقى برده دارى امروز، نتيجه آن است، و تاريخ تمدن بشر شاهد صدق آن مى باشد و سير احكام اسلام، به سوى پايان دوره برده دارى است.

آيات برترى بنى اسراييل بر جهانيان

210. خداوند متعال مى فرمايد:

وَ لَقَدْ آتَينَا بَنِى إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ 199] و در جايى ديگر مى فرمايد:

إِذْ قَالَ اللّهُ يا عِيسَى إِنِّى مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَى وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِلَى يوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَى مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَينَكُمْ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ 200] خداوند وعده داده است كه قوم بنى اسراييل را بر عالمين برترى دهد و اتباع عيسى ابن مريم عليه السلام را تا روز قيامت بر كفار تفوق دهد. آيا با آمدن دين اسلام اين وعده ملغى شده است؟

ج. در آيه شريفه، خداوند به عيسى على نبينا و آله و عليه السلام وعده داده است به زودى پيروانش بر مخالفين كافر (يهود) تفوق پيدا مى كنند، و اين تفوق تا روز قيامت دوام دارد.

ص: 221

و از اين كه خداوند از يهود و نصارى نام نبرده، استفاده مى شود كه بفهماند اگر طايفه اول تفوق پيدا مى كنند براى اين است كه پيرو حق اند و اگر طايفه دوم زير دست قرار مى گيرند به خاطر اين است كه منكر حق بودند. پس عبارت «كسانى كه تو را پيروى مى كنند» تنها صادق بر افرادى از نصارا است كه تا قبل از ظهور اسلام و نسخ شدن دين عيسى على نبينا و آله و عليه السلام بر نصرانيت استوار بودهند و نيز بر افرادى از مسلمانان است كه بعد از ظهور اسلام در پيروى از اسلام استقامت كردند و مى كنند، چون پيروى از اسلام هم پيروى از حق و پيروى از مسيح على نبينا و آله و عليه السلام است، و مراد از تفوق، تفوق در حجت و منطق است.

پس نتيجه اين مى شود كه پيروان تو؛ چه نصارا و چه مسلمانان به زودى حجتشان بر حجت كافران يهودى تفوق پيدا مى كند و اين تفوق تا روز قيامت ادامه دارد.

مطلب ديگر اين كه پيرو واقعى حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام حتماً بايد پيرو پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله باشد چون در موارد مختلف در انجيل وجود دارد كه حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام به رسالت پيامبرى بعد از خود به نام احمد صلى الله عليه و آله خبر داده است، پس كسانى كه انجيل را قبول دارند بايد به بشارت هاى انجيل ايمان داشته باشند و پيامبرى حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله را قبول داشته باشد.

واژگان" سمع" و" ابصار"

211. چرا در آيه

وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيئًا وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ

ص: 222

تَشْكُرُونَ 201]

كلمه السمع به صورت مفرد به كار رفته است در حالى كه كلمات الابصار و الافئده به صورت جمع ذكر شده اند؟

ج. براى اطلاع از تفسير و نكته مذكوره در آيه شريفه مى توانيد به تفاسير معتبر شيعى از جمله مجمع البيان و تبيان و صافى و منهج الصادقين مراجعه نماييد. اجمالًا بدانيد مرحوم شيخ طوسى اعلى الله مقامه در تفسير تبيان از يكى از ادباى معروف چنين نقل مى كند كه علّت مفرد آمدن سمع ممكن است يكى از دو چيز باشد:

نخست اين كه سمع گاهى به عنوان اسم جمع به كار مى رود و مى دانيم كه در اسم جمع معنى جمع وجود دارد و نيازى به جمع بستن نيست.

ديگر اين كه سمع مى تواند معنى مصدرى داشته باشد و مصدر دلالت بر كم و زياد هر دو مى كند و نيازى به جمع بستن ندارد، و جواب ديگر اين است كه از جنبه ادبى، تعبير به سمع متداول تر از اسماع بوده است.

معناى" اياب" و" حساب"

212. در قرآن آمده است:

إِنَّ إِلَينَا إِيابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَينَا حِسَابَهُمْ 202] كه از «إنّ» و مقدم بودن جار و مجرور (إلينا و علينا) استفاده شود كه إياب و حساب در انحصار خدا است. ولى در زيارت جامعه ى كبيره آمده است:

«إيابُ الخَلقِ الَيكُم وَ حِسَابُهُم عَلَيكم»

كه به نظر رسد اين جمله از زيارت، منافات با نصّ

ص: 223

قرآنى دارد. وجه جمع بين اين دو چيست؟

ج. حساب مردم اصالتاً با خداوند متعال است. ممكن است اين امر به اذن خداوند متعال به اولياء خاص او يا به ملائكه ارجاع شود، و ظاهر اين است كه مراد، اياب به سوى خدا و حساب بر خداست و اين اعم از اين است كه بلاواسطه باشد يا مع الواسطه و يكى اصل و ديگرى فرع و در طول اولى باشد.

معناى" سريع الحساب" بودن

213. منظور از سريع الحساب بودن خداوند در آيه 51 سوره ابراهيم چيست؛ سريع الحساب در اعمال مجازات يا در دادن پاداش؟

ج. اين جمله (سريع الحساب) در قرآن مجيد در هشت مورد و جمله (سريع العقاب) در دو مورد ذكر شده است و در يك مورد هم اسرع الحاسبين است، اما سريع الحساب به اين معنى تفسير شده است كه خلايق را در عرض واحد حسابرسى مى نمايد و چنان نيست كه لازم باشد در طول يكديگر باشد. در مجمع البيان از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است كه فرمود «دفعةً واحدةً» و با هم همه را حساب مى فرمايد چنان كه همه را با هم روزى مى دهد، و اين فرمايش اميرالمؤمنين عليه السلام در موارد ديگر نيز هست چنان كه دعاء همه را با هم مى شنود و صداى كسى مانع از صداى ديگرى نمى شود «و لايشغله سمع عن سمع»(1) يا دعاء همه را در آن واحد مستجاب مى كند و مقتضى قدرت مطلقه نيز همين است، چنان كه امام حسن عسكرى عليه السلام مى فرمايد:

«لَايشْغلُه شَأنٌ عَن شَأنٍ وَ لَا مُحَاسَبَة عَنْ مُحَاسَبَة فَاذَا حَاسَبَ وَاحِداً فَهُوَ فى تِلْكَ الحالَة مُحَاسب

ص: 224


1- 203. ( 1). مستدرك الوسائل؛ جلد 5، باب 22 ..

لِلْكُل يتمّ حِسَاب الكل بِتَمَامِ حِسَابِ الوَاحِد.»(1)

اين همه معانى و اين اسماء الحسنى و صفات الهى همه تفسير قدرت خداوند متعال است كه مقتضى قدرت كامله او و صفات جماليه و جلاليه اين است كه سريع الحساب، سريع العقاب، اسرع الحاسبين و ارحم الراحمين و أبصر الناظرين و اسمع السامعين و ... باشد.

آيه ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيدِيكُمْ ونواقص جسمى

214. در كتاب توحيد مفضل آمده است كه مفضل از امام صادق عليه السلام مى پرسد: من كسانى را ديده ام كه با رسيدن به سن بزرگ سالى مو بر صورت ندارند. علت چيست؟ حضرت عليه السلام در پاسخ، آيه شريفه

ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيدِيكُمْ 205] را بيان مى فرمايند. منظور چيست؟

ج. استشهاد حضرت در اين مورد به آيه

ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيدِيكُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَيسَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ اشاره به اين است كه در اصل مقتضى كمبود نيست، و نواقص بر اثر تصرفات و اعمال جاهلانه و برخوردها و خلاصه اقتضائات عالم طبيعت و هم اختيار است. اين كم و زيادها در عالم حيوانات و در عالم نبات و معادن هم هست. يك درخت كه بايد بر حسب اصل ميوه بدهد، در جاى مناسب و پرورش مناسب به كمال و حمره مى رسد و ميوه مى دهد و در جاى ديگر كمتر يا اصلًا بى بار

ص: 225


1- 204. ( 1). تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام.

مى شود، و حاصل اين است كه در سير عالم خلقت و تكوينيات ظلم و ستمى نيست و هر چيز كه هست آن چنان مى بايد كه هست و آن چيز كه آن چنان نمى بايد، نيست. اگر شخصى كوسه است با سوابقى كه دارد بايد كوسه باشد و كوسه مى شود آن هم كه ريش دارد بايد ريش داشته باشد. اين بالاصل است و آن بالعارض است.

در اينجا تأملات بزرگان اهل فن و كاوشگران در اصناف مخلوقات هر چه عميق باشد به پايان نمى رسد و پاسخ به هر سؤال پرسش هاى جديدى را پيش مى آورد.

ص: 226

فصل هفتم: معارف روايى

اشاره

ص: 227

تفسير برخى روايات

روايتى در مورد جزاى شهيد در اسلام

215. با توجه به عجيب بودن روايت ذيل از جهت محاسبه رياضى خواهشمند است سند اين روايت و نيز تفسير آن را بيان فرماييد:

«بررسى رياضى حديث: رسول خدا فرمود: هر مؤمنى كه شهيد مى شود در بهشت قصرى انتظارش را مى كشد كه در آن قصر 70 حجره است و هر حجره داراى 70 تخت است و بر هر تختى 70 فرش گسترانده اند و بر هر فرشى 70 حورى نشسته و انتظار آن شهيد كشته شده در راه اسلام را مى كشد.

با بررسى اين سخن و با يك ضرب ساده رياضى مى توان به اين نتيجه رسيد كه: بر طبق سخنى كه از رسول خدا نقل شده، 7 به توان 4 حورى يعنى رقمى معادل 24010000 (حدود 24 ميليون) حورى بهشتى فقط در انتظار يك شهيد اسلامى مى باشد. با فرض اين كه هر كدام از فرش ها 6 متر مربع باشد مساحت كل فرش ها مى شود 2058000 متر مربع، و با در نظرگرفتن 20 درصد راهروها و راه پله و فضاهاى بدون فرش، مساحت كاخ 2469600 متر مربع به دست مى آيد، كه مى شود عمارتى با زير بناى 200 متر در 200 متر و 62 طبقه به ارتفاع 186 متر پر از حورى

ص: 228

فقط براى يك شهيد اسلامى. با فرض اين كه شهيد مورد نظر به هر حورى يك ساعت برسد، بعد از 2740 سال كار بدون وقفه نوبت به آخرين حورى مى رسد.»

ج. پيش از اين كه در خصوص روايتى كه مورد سؤال است وارد جواب بشويم نكات مهمى را تذكر مى دهيم:

1. به طور كلى رواياتى كه در بيان مقدار ثواب و يا عقاب اعمال و تفاصيل اوضاع بهشت و جهنم روايت شده است- اگر سند صحيح هم داشته باشند- اعتقاد به آن بالخصوص واجب نيست، و خبر واحد در فروع دين و احكام، حجت و معتبر است. در اين امور، نقل روايات موجب تشويق و ترغيب اشخاص به كارهاى خير و ثواب و اجتناب از كارهاى زشت و گناه است، و افراد سليم النفس و پاك نهاد و مؤمن هر كدام را كه به سند صحيح روايت شده باشد و متن مضمون آن غرابت نداشته باشد، قبول مى كنند.

به هر حال اعتبار روايات، شرايط معتبر و دقيق و عقل پسند دارند كه علم مهم درايه مربوط به آن است. نقل روايت، مثلًا در كتاب هاى ثواب الاعمال يا عقاب الاعمال يا در مسايل تاريخى اسلامى و مباحث ديگر يك موضوع است و شناسايى اعتبار آن، موضوع ديگرى است و به مجرد نقل نمى شود اعتماد نمود.

2. در مضامين روايات نيز درك معانى و مقاصد روايات و اظهار نظر در آنها، خصوص روايات مربوط به عالم غيب و غيب اين عالم، فن هر كس نيست و اشخاص با سابقه كامل در احاديث و آيات قرآن مجيد و مستقيم السليقة مى توانند در مواردى كه معناى حديث، سهل التناول براى همه نيست اظهار نظر كنند. دارابودن علوم مختلف از ادبيات و شناختن اقسام الفاظ و تشخيص حقيقت و مجاز و فرق بين اخبار و انشاء و اطلاع از نظرات علماء و تخصص كامل در علم كلام و اعتقادات و گفته ها و اقوال علماء و اصحاب لازم است.

ص: 229

چه بسا مضمون حديثى كه مورد ردّ و خنده يك نفر عوام و بى اطلاع شود كه براى يك عالم حديث شناس و عاليقدر، مثل شيخ مفيد يا طوسى يا علامه حلى يا علامه مجلسى و بزرگان ديگر، اعجاب آفرين و معجزه علمى محسوب گردد.

3. به طور كلى در مقام نقل حديث براى عموم و به عنوان منبر و موعظه بايد فهم مستمعين و ميزان معارف دينى آنها را در نظر گرفت كه سخنرانى، بليغ و به مقتضاى حال باشد تا موجب سردرگمى و استعجاب و انكار قلبى بعض مستمعين نشود؛

هر سخن، جايى و هر نكته، مقامى دارد

ابن رشد در مقدمه كتاب خود اين حديث شريف را از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مى نمايد كه فرمود:

«حَدِّثُوا النَّاسَ بِمَا يفْهَمُون وَ لَاتُحَدِّثُوهُم بِمَا لَايفْهَمُون تُرِيدُون أن يكذَّب اللهَ وَ رَسُوله.»

در كافى شريف هم مضمون اين حديث با لفظ (بما يعرفون) روايت شده است، و اين اصل و دستور را در هر مجلسى كه مستمعين بسيار با درجات مختلف در فهم و معرفت و اطلاع حضور دارند، نمى توان نقل نمود.

اين مجالس با مجالس درس و املاء حديث فرق دارد. حديثى كه به وسيله راديو به جهانيان ابلاغ مى شود بايد براى همه مورد استفاده واقع شود و سؤال برانگيز از سوى اشخاص مغرض و يا كم فهم يا عوام نگردد.

4. آيات و احاديثى را كه مربوط به عالم غيب، مثل وسعت عرش و كرسى و قدرت ملائكه و عذاب جهنم و نعمت هاى بهشتى و عالم برزخ و امور ديگر از اين قبيل است، نبايد همه را به تمام معنى با معيارهاى اين عالم بررسى كرد و نظر به امكان يا عدم امكان آن داد. حتى در آيات و رواياتى كه به بخش هاى خاصى از

ص: 230

اين عالم مربوط مى شود، اظهارنظر در هر بخشى از آن، در صلاحيت

متخصص خاص است و هر كسى نمى تواند اظهارنظر كند. آن كه عالم به علم هيئت- آن علم بزرگ- است و كيهان شناس است، بايد در اين علم، در فواصل ستارگان، در تعداد آنها- كه از چند هزار ميليارد هم بيشتر به شمار آمده است-، در ارتباط با آيه كريمه

فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ 206] و

فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ 207] و آيه

وَالسَّمَاء بَنَينَاهَا بِأَيدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ 208] شرح و تفسير بدهد. در وجود جسمانى انسان، در اين شعب مختلف كه هر يك علمى مستقل است، فقط متخصص در همان شعبه مى تواند سخن بگويد. نسبت عالم دنيا به عقبى، نسبت عالم رحم به بيرون آن است.

وسعت وكيفيات عالم بيرون از رحم را در عالم رحم نمى توان تصور كرد و با تنگناهاى عالم رحم اگر در آنجا به او از گسترش ها و از توانايى هاى عالم بيرون خبر مى دادند نمى توانست عالم بيرون را انكار كند. در اين عالم نيز نمى توان اوضاع بهشت و دوزخ و نعمت هاى بهشتى و حور العين را در تمام ابعاد آن تصور كرد.

حساب آنجا و معيارها و توانايى هاى اشخاص با اين عالم تفاوت بسيار دارد، مثل اين است كه در اينجا توانايى حمل بيشتر از يك صد كيلو را ندارد، ولى در عالم آخرت مى تواند هزارها برابرش را بردارد، و اگر در آنجا به شما- كه در

ص: 231

اينجا يك خانه پانصد مترى بيشتر از حد احتياج است- خانه اى بدهند كه پانصد ميليون متر وسعت داشته باشد نمى توان گفت بيش از حد امكان استفاده از آن است. مثل اين روايت، اشاره و نگاهى از اين جهان به آن جهان است.

اينجانب اين به جانبودن مقايسه ى كامل و تمام اين عوالم را به يكديگر در حد شعر به عالم جنين و دنيا اشاره كرده ام:

جنين بيند رحم را دلگشا جاگمانش آن كه باشد كل دنيا

رحم او را مكان است و جهان است براى او زمين و آسمان است

ندارد او خبر از باغ و هامون ز ماه و آفتاب و چرخ گردون

ز اقيانوس ها و دشت و صحراز بستان ها و كهساران زيبا

گمانش جز رحم جاى دگر نيست شب تاريك آن جا را سحر نيست

مثال عالم دنيا و عقبى چنين باشد به پيش مرد دانا

جهان با اختران و كهكشان هاو با منظومه ها و آسمان ها

نشان از قدرت حى قدير است ولى در جنب آن عالم صغير است

در اين معنى چه خوش فرموده استادكه رحمت بر روان پاك او باد

«زمين در جنب اين نه طاق خضراچو خشخاشى بود بر روى دريا

تو خود بنگر از اين خشخاش چندى سزد گر بر بروت خود بخندى»

سخن كوتاه كن (لطفى صافى)طلب كن از خدا توفيق وافى

پس از اين بيانات- اگرچه قدرى طولانى شد-، اين روايت را كه مورد سؤال يا مورد خنده ناآگاهان از اين معانى بلند شده است بررسى مى كنيم:

از لحاظ سند، روايت هم مرسل به نظر مى رسد و هم برخى از روايت كنندگان آن ناشناخته مى باشند و به اصطلاح اهل فن ضعيف است. در مراتبى كه براى اسناد حديث گفته اند مرتبه اولى و بالا را صحيح و مرتبه پايين تر از آن را حسن و

ص: 232

مرتبه سوم را موثق مى گويند كه هر سه حسب مرتبه معتبرند و آخرين و كمترين مرتبه را ضعيف مى گويند كه به خودى خود- اگر قرائنى در بين نباشد- مورد استدلال نمى شود ولى ردّ و نفى و حكم به جعل و وضع آن هم جايز نيست.

و اما از حيث مضمون كه در اين محاسبات رياضى، تلاش عجيب و غريبى نشان داده شده است كه بالاخره بايد اين غازى و شهيد بيچاره در ظرف دو هزار و هفتصد و چهل سال هر ساعت به يك حورالعين بپردازد، اشتباه و استعجاب از اينجا پيش آمده كه اين جهان و مخصوصاً عوالم شهوانى و حيوانى آن را، معيار شناخت آن عالم قرار داده و گمان كرده اند غازى بايد با همه حورالعين ها هم آغوش و هم بستر و مثل دنيا على الدوام غرق در لذايذ شهوانى و از همه، كام گيرى حيوانى نمايد. عالم آخرت را كه عالم لقاء و عالم توسعه است، با عالم دنيا- كه نسبتش با عالم آخرت نسبت عالم جنين و دنيا است- يكسان مى شمارند و از لذايذ روحانى و معنوى و قرب الهى كه در آنجا است بى خبرند.

قوه بينايى و شنوايى و حظ و بهره گرفتن از نعمت ها، از منظره هاى بهشتى، از حورالعين ها، به اضعاف مضاعف را- كه اندازه آن را جز خدا و اولياء خدا كسى نمى داند- تصور نمى كنند.

به حورالعين ها كه اگر هزار بار بيشتر از اين ارقام در حال تهليل و تسبيح و تحميد باشند و صداى تسبيح دلنواز آنها همه بهشت را فرا گرفته باشد نظر نمى كنند و وجود حورالعين را فقط با نظر حيوانى اين جهانى در نظر مى گيرد. نواى روح بخش پرنده هاى بهشتى و لذت آن را نمى توان در اين عالم به تصور كسى درآورد.

البته جسمانيت آنجا و عموميت لذايذ- كه هر كس بخواهد هر لذتى براى او فراهم است- ثابت است، اما در حورالعين و اشجار و گل ها و پرندگان بهشتى

ص: 233

بهترين التذاذات، همان التذاذ معنوى است كه:

من هر چه خوانده ام همه از ياد من برف الّا حديث دوست كه تكرار مى كنم

بسيار كوته نظرانه است كه كسى نعمت هاى بهشتى را با اين معيارها و ميل هاى اهل شهوات قياس كند.

چرا نمى گوييد اين شهيد صاحب اين همه حورالعين با اين حورالعين ها از سايرين كه به فيض شهادت نرسيده اند با آن خانه هاى زيبا، پذيرايى و ميهمانى مى كنند يا آنها را به ديگران هديه مى دهند؟ ميليون ها حورالعين هم كه باشد در آن محيط- كه نسبت آن در بزرگى، به بزرگى دنياى ما از عالم رحم است- از همه، بهره بردارى هاى معنوى و روحانى مى شود.

لَا عَينٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ(1) قال الله تعالى:

فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِى لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْينٍ جَزَاء بِمَا كَانُوا يعْمَلُونَ 210] وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْينُ 211]

روايات پيرامون فضيلت تسبيحات حضرت زهرا عليها السلام

216. در خصوص تسبيحات حضرت زهرا سلام الله عليها سه رفتار ذيل در بين مؤمنان در مساجد مشاهده شود:

1. بلافاصله بعد از سلام نماز حتى بدون صلوات، تسبيح را شروع كنند.

ص: 234


1- 209. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 65، باب 18.

2. بعد از تلاوت آيه شريفه إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يصَلُّونَ عَلَى النَّبِى يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا(1) و سه صلوات.

3. گروه سوم معتقدند روايت شريف شامل خارج شدن از حالت نماز است، بنابراين فرستادن صلوات و تكبير انقلابى كه خود تولى و تبرى باشد، را شامل نشده و بعد از آنها تسبيح را شروع كند. بفرماييد كدام يك صحيح است؟

ج. در روايتى كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است مى فرمايد:

«مَنْ سَبَّحَ تَسْبِيحَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ قَبْلَ أَنْ يثْنِى رِجْلَيهِ مِنْ صَلَاةِ الْفَرِيضَةِ غَفَرَ اللهُ لَهُ وَ لْيبْدَأْ بِالتَّكْبِيرِ»(2)

و ظاهر جمله «قَبْلَ أَنْ يثْنِى رِجْلَيهِ» اين است كه بلافاصله شروع به تسبيح كند كه همان وجه اول باشد، ولى به اين معنى نيست كه اگر پس از كار ديگرى كه وارد است بگويد، عمل به مستحب نشده باشد.

روايات در علم امام و تعارضات

217. طريقه جمع رواياتى كه در تفسير آيه 105 سوره توبه وارد شده است با نامه 71 نهج البلاغه چيست؟

ج. در جواب به سؤال مطرح شده بايد به چند نكته توجه كرد:

اوّلًا، خداوند و كسانى كه مجريان مشيت الهيه هستند، و از حوادث آينده و امور نهانى و پنهانى به اذن و اعلام خدا اطّلاع دارند، اين علوم را در اختيار عامّه

ص: 235


1- 212. ( 1). احزاب، آيه 56.
2- 213. ( 2). كافى؛ جلد 3، باب التعقيب بعد الصلاة و الدعاء ..

نمى گذارند، و نوعاً و اكثراً از آن استفاده نمى نمايند.

ثانياً، انبيا و ائمه عليهم السلام در روش زندگى و سلوك، معاشرات و معاملات و مجالست با اصحاب و مؤمنين و اغيار و اخيار و فجّار، به طور عادّى و متعارف رفتار مى فرمودند، و به علم و قدرتى كه به آنها اعطا شده، جز در موارد استثنايى، عمل نمى كردند.

ثالثاً آنان در انجام تكاليف، شرايط عامّه را ملاحظه مى فرمودند، مثلًا اگر اطّلاع از آب به نحو غيرعادّى داشتند، تكليفشان مثل ديگران تيمّم بوده است؛ چنان كه در قضا و حكومت و تدبير امور نيز به همين نحو عمل مى كردند و به بينه و يمين حكم مى دادند.

ثواب صلوات

218. با توجه به اين كه اسلام منيت و از خود گفتن و فقط براى خود خواستن را نكوهيده است، چرا پيامبر اسلام امر به صلوات بر خودش فرموده اند.

ج. قال الله تعالى:

إِنَّ اللهَ وَمَلَائِكَتَهُ يصَلُّونَ عَلَى النَّبِى يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً(1) خداوند تبارك و تعالى و فرشتگان بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و آل او پيوسته صلوات و درود مى فرستند و در ادامه آيه خداوند متعال ما را امر به صلوات و درود بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نموده، نه اين كه شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ما را امر نموده باشد، بلكه حضرت از ثواب اين ذكر اخبار نموده است، و نيز چون معرفت به پيامبر و علوّ مقام آن حضرت و قرب مقامش به

ص: 236


1- 214. ( 1). احزاب، آيه 56 ..

پروردگار عالم، موجب كمال و تعالى مردم است و معرفى ايشان جز توسط خودشان ممكن نيست از اين رو خود را معرفى كردهند.

روايات در نكاح موقت

219. ائمه اطهار گاهى متناسب با شرايط زمان و مسأله فقهى خاص، احاديثى را نقل فرموده اند. علاوه بر اين نقل احاديث جعلى نيز در كتب مذهبى به چشم مى خورد. اخيراً برخى در بحث عقد موقت، احاديثى را جمع آورى و منتشر كرده اند كه به نظر ضعيف و داراى استبعاد مى باشد. نظر شما نسبت به روايات اين باب چيست؟

ج. در موضوع نكاح موقت، رواياتى است كه بر انجام آن تشويق و تأكيد و ثواب بسيار بيان شده است. بعض اين روايات، موجب اعجاب و بلكه استبعاد شده است چون موضوع نكاح موقت را در مسأله اعمال غريزه جنسى و جلوگيرى از زنا و گناه و فحشاء و تضمين امنيت ناموسى و اجتماعى بررسى نكرده اند، حاجت به آن را كم گرفته اند.

جواز نكاح موقت، مانند نكاح دايم از مهمات تشريع است. در برابر تحريم مؤكد زنا و فحشا و روابط غير مشروع جنسى كه موجب مخاصمات شديد و هتك اعراض و قتل نفوس بسيار مى شود و از طرفى نكاح مشروع و سالم (موقت و دايم) تشريع شده است چون منع كلى از اعمال غرايز، غير معقول و غير عملى است، و حصر جواز نكاح در صورت دايم آن نيز پاسخ گوى غريزه همه افراد در همه حالات جنسى نيست و در صورتى كه هر دو سالم و با ضابطه خاص قابل استفاده باشد تجويز يكى و منع از ديگرى با اشتراك هر دو در تأمين مصالح و نفى مفاسد صحيح نيست و موجب نقص شريعت مى شود.

ص: 237

آنچه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه هر چند غرايز مختلفى كه در بشر وجود دارد هر كدام در موضع خود قوى و فعّال مى باشند، امّا غريزه جنسى در بين اين غرايز به قدرى نيرومند است كه كنترل آن بسيار دشوار و كار تهمتنان ميدان مبارزه با نفس و پرورش يافتگان مكتب جهاد اكبر است، چون فعاليت اين غريزه حيوانى در همه حيوانات بروز و ظهورش از غرايز ديگر بيشتر است؛ نفى و منع كلى آن نزديك به امور ممتنع و غير ممكن است و ترك كلى اعمال آن هم ناستوده و موجب مفاسد جسمى و بلكه روحى است.

بايد تشريع براى اشباع اين غريزه و انضباط و انتظام آن و جلوگيرى از افراط و تفريطهاى خطرناك هدايت هاى لازم داشته باشد. نبايد كسى از آن محروم باشد و از آن بهره نگيرد، و نبايد انسانيت انسان زير تسلط آن محو و منقرض گردد. حتماً بايد اشباع اين غريزه به طور سالم در جامعه رايج و ممدوح و پسنديده و كارى عقلايى و لازم كه بر آن آثار و منافع بزرگ مترتب است مطرح باشد. چرا بايد نكاح موقت معمول نباشد؟ آيا در جوامعى كه فقط نكاح را دايم يا يك همسرى را عنوان مى كنند زنان يا مردانى كه برايشان نكاح دايم فراهم نيست به مطالبات اين غريزه چه پاسخى مى دهند؟!

آيا به روابط نامشروع روى نمى آورند و آيا چنان كه هم اكنون در غرب رايج است و ممنوع نيست، روابط نامشروع با زن هاى شوهردار معمول نمى شود؟!

و از سوى ديگر چرا نبايد زنانى كه شوهر ندارند و براى آنان نكاح دايم ميسر نيست، در اشباع غريزه خود با نكاح موقت محروم باشد و چرا بايد نكاح موقت قانونى نباشد و روابط نامشروع آزاد باشد؟! ميليون ها زن و مردى كه برايشان نكاح دايم ميسر نيست، چرا از نكاح موقت محروم باشند؟!

خلاصه نكاح موقت كه مثل نكاح دائم حتماً و بنابر ضرورت بايد در جامعه مطرح و مورد استقبال باشد به واسطه بعض سوء تفاهمات و تبليغات سوء و غير

ص: 238

واقعى پيروان آن شخصى كه در امر تحريم و تحليل، خود را هم رديف خدا قرارداد، بسيارى ماهيت آن را غير از نكاح دايم دانسته و حتى- العياذ بالله- با زنا آن را قياس نموده و امّت را از حلالى با اين اهميت محروم نموده و آن را مثل عادات سوء ديگر، مثل نگاه داشتن دختر و زنده به گورنكردن او عيب و عار نشان دادند؛ لذا ائمه عليهم السلام با اين عادت زشت مثل ساير عادات سوء مبارزه كرده و ترك آن را در اثر التزام به اين عادات ناستوده مورد مذمّت قرار دادند و مردم را با بيان ثواب آن تشويق فرمودند.

روايات همه براى ترك عادات زشت وارد شده و انجام نكاح موقت را مشروع مى دانند. مع ذلك اگر چه اين روايات شأن صدور مناسب و لازم دارند، امّا نسبت به هر يك از آنها و رجال اسناد آنها بالخصوص اظهار نظر اهل خبره و حديث شناس معتبر است. و نيز در مورد روايات، مناسب اين است كه با مراجعه به اهل فن حديث شناس، احاديثى انتخاب شود كه، هم سند آنها معتبر باشد و هم از جهت مضمون با توجه به ساير روايات بى اشكال باشد و هم مورد استبعاد اشخاص كم مايه ى علمى و فكرى واقع نشود و دستور در نقل احاديث براى مردم اين است كه احاديثى را كه همه مى فهمند نقل كنند و از نقل احاديثى كه بعض اذهان نمى پذيرند اجتناب نماييد، و به طور خلاصه در عين حال كه حقايق دين را مى گوييد اين را هم رعايت نماييد كه

«أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ»(1)

روايت پيرامون علم و عمل

220. جايگاه تلفيق و همراهى علم و عمل در آيات قرآن و روايات معصومين عليهم السلام چيست؟

ص: 239


1- 215. ( 1). كافى؛ جلد 1، كتاب العقل و الجهل ..

ج. آياتى مثل

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ 216] همه دعوت به علم و عمل به آن علم مى نمايند و بايد دانست كه علم و عمل مانند دو بال است كه اگر هر دو باشد، پرواز ممكن و اگر يكى باشد و ديگرى نباشد پرواز به سوى كمال، محال است. و در روايات آمده است كه

«الْعِلْمُ يهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإِنْ أَجَابَهُ، وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه»(1)

اگر كسى به علمش عمل نكند آن علم از او رخت برخواهد بست. پس اگر عمل بدون علم باشد، اعمال انسان جاهلانه و بى ارزش است و اگر علم بى عمل باشد موجب قساوت و بعد عن الله و حسرت و ندامتى غير قابل توصيف است و چه بسا آثار سوء دنيوى نيز داشته باشد و نيز معلوم باشد كه انسان هميشه و تا آخر عمر توفيق رسيدن به كمالات انسانى را ندارد، مگر اين كه از دوران جوانى، اهل علم و عمل باشد چون در جوانى هنوز آلوده نشده و قابليت و نورانيت خدادادى وجود دارد، ولى اگر مراقب خود نباشد و آلوده به معاصى شود، قابليت تدريجاً ضعيف و بلكه گاهى از بين مى رود. پس جوانى يك فرصت و مقطع طلايى و استثنايى است كه بايد قدر آن را دانست و از آن حدّ اكثر استفاده را برد.

صبر بعد از عطسه

221. آيا صبر بعد از عطسه وجه شرعى دارد؟

ج. در مورد صبر و تأنى بعد از عطسه چيزى به نظر نرسيده است، اما براى بعد از عطسه در روايات اهل بيت عليهم السلام آدابى ذكر شده است از جمله گفتن الحمد لله رب العالمين، مانند حديث شريف

ص: 240


1- 217. ( 2). كافى؛ جلد 1، باب استعمال العلم ..

«مَنْ عَطسَ ثُمَّ وَضَعَ يدَهُ عَلَى قَصَبَةِ أَنْفِهِ ثُمَّ قَالَ الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعالَمِينَ كَثِيراً كَمَا هُوَ أَهْلُهُ يسْتَغْفِرُ اللهَ لَهُ طَائِرٌ تَحْتَ الْعَرْشِ إِلَى يوْمِ الْقِيامَةِ»(1).

منظور از (ذم اختلاف العلماء فى الفُتيا ...) در نهج البلاغه

222. در نهج البلاغة خطبه 18 آمده است: «و من كلام له عليه السلام فى ذمّ اختلاف العلماء فى الفُتيا؛ در مذمت اختلاف علما در فتوادادن. با توجه به اين كه هم اكنون مراجع در يك موضوع فتاواى مختلفى دارند، بفرماييد آيا منظور حضرت در اين خطبه، فقها و مراجع شيعه هستند؟

ج. اين خطبه شريفه، متضمن يك مطلب و معناى اصلى و اساسى است و آن ذم فتواى به رأى و تصويب آراء متخالفه و به اصطلاح علمايى است كه از ولايت اهل بيت عليهم السلام- كه حجيت هدايت هاى آنها در دين بر حسب روايات بسيار، مثل حديث متواتر ثقلين ثابت است- اعراض نموده و به رأى و قياس و استحسان بدون حجت شرعى فتوا مى دادند، و خليفه وقت همه آن فتاواى متعارضه را تصويب مى نمود؛ و ارتباطى به فتاواى فقهايى كه از مكتب اهل بيت عليهم السلام اخذ فقه مى نمايند ندارد.

آنچه در فتاواى فقهاء مكتب اهل بيت عليهم السلام به نظر رسد، فتواى به رأى نيست، بلكه اختلاف نظر عادى و عرفى است.

مع ذلك بر اساس تصويبى كه فرقه مصوبه گويند- كه غير معقول است- نيست، و مسأله تخطئه و وجوب حكم الله واقعى محفوظ است و فقه شيعه به حمد الله در نهايت استحكام و قوت و مناسبت و اصالت است.

ص: 241


1- 218. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 73، باب 103، حديث 2 ..

زمان نماز ليلة الرغائب

223. در خصوص زمان انجام نماز شب جمعه اول ماه رجب معروف به ليلة الرغائب روايات مختلف اند. در روايتى كه مرحوم محدث قمى در مفاتيح الجنان آورده، زمان انجام اين نماز بين دو نماز مغرب و عشاء معرفى شده، ولى در روايتى كه مرحوم ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى در المراقبات آورده اند زمان انجام آن از بعد نماز عشاء تا نيمه شب دانسته شده است. لطفاً نظر خود را در خصوص زمان صحيح اين نماز بيان فرماييد.

ج. ظاهراً روايات در اين موضوع مختلف و متعدد نيست و در اصل، يك روايت است و آن روايتى است كه سيد ابن طاوس قدس سرّه روايت فرموده است 219] و روايت نبوى و مرسل است.

بايد توجه داشت:

اوّلًا صريح در اين كه اين نماز به اوّلين شب جمعه ماه رجب- كه همان ليلةالرغائب است- مختص باشد اگر چه جمعه شب اول ماه باشد نيست، بلكه مى توان گفت كه ظاهر عبارت اين است كه شب دوم يا شب سوم يا شب چهارم يا شب پنجم يا شب ششم و هفتم و يا هشتم باشد اگر چه احتمال مختص بودن آن به مطلق اوّلين شب جمعه كه شامل شب جمعه اول هم باشد مردود نيست. به مناسبت آن كه در ابتداء حديث (ليلة اوّل جمعة منه) مطلق است، و اين كه گفته شود نماز مذكور بصوم يوم الخميس در اول ماه نيست، به هر دو احتمال، احتياط به جمع به عنوان رجاء و «

الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِى»(1)

موجب يقين به انجام عمل مى شود.

ص: 242


1- 220. ( 2). كافى؛ جلد 3، باب فضل الصلاة ..

ثانياً: در وقت اداء نماز نيز اختلاف از جهت فهم معنايى لفظ روايت پيش آمده است. عبارت روايت اين است

«مَا مِنْ أَحَدٍ صَامَ يوْمَ الْخَمِيسِ أَوَّلَ خَمِيسٍ مِنْ رَجَبٍ ثُمَّ يصَلِّى بَينَ الْعِشَاءِ وَ الْعَتَمَة»؛

اگر از عشاء و عتمه نماز مغرب و عشا مراد باشد، زمان انجام اين نماز بين اين دو نماز مى شود و اگر در وقت (عشاء و عتمه)، (مغرب و عشاء) باشد، مدلول اين مى شود كه بين وقت فضيلت مغرب و عشاء واقع شود اگر چه بعد از نماز عشاء باشد، و شايد اظهر همين قول دوم باشد. در عين حال كه با بناء بر اين، جمع بين دو قول هم ممكن است، و ممكن است گفته شود اگر مراد قول اوّل هم باشد، از باب تعدد مطلوب و مستحب در مستحب است.

به هر حال در موارد شك در اين گونه مستحبات، به قصد رجاء و مطلق محبوبيت، نماز صحيح و موجب اجر خاص آن است، البته چون روايت مرسل است بر حسب اخبار من بلغ هم مأجور مى شود.

روايتى پيرامون صلاح ذات البين

224. در فرمايش حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام كه از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است: «

صَلَاحُ ذَاتِ الْبَينِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّيام»(1)؛

مراد از (عامة) چيست؟

ج. در مجمع البحرين آمده است: «و قد ذهب عامة النهار أى جميعه». قدر متيقن از معنى، افضليت اصلاح ذات بين از همه نمازها و روزهى مستحبى است، و ممكن است مراد اين باشد كه از هر يك از نمازها و روزه به انفراده افضل است.

ص: 243


1- 221. ( 1). نهج البلاغة، نامه 47 ..

شوهردارى زن

225. با توجه به حديث «جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّل»(1)، خواهشمند است ديدگاه فقهى خود را در حوزه تفسير حسن التبعل ارائه فرماييد.

ج. موضوع حسن تبعل و شوهردارى خوب و نيك كه در اين حديث شريف به آن اشاره شده است؛ و در قبال جهاد مرد با كفار و بذل نفس و شهادت طلبى بيان شده است، بخش نخست و مرتبه اولى آن، همان عمل كردن زن به وظايف واجب شرعى است كه در قبال مرد دارد؛ و بر حسب عقد ازدواج به آن تعهد مى دهد. چنان كه مرد نيز بر حسب اين عقد، تعهدات خاص و مسئوليت هايى را مى پذيرد؛ ولى حسن تبعّل و خوب شوهردارى معنايى است كه قداست و معنويت آن فراتر از يك معاهده خشك و قرارداد است.

رابطه اى است كه از آن تعبير قرآنى هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَ 223] است. رابطه مودت و مهر و رحمت مجعول الهى است. اين گونه نيست كه زن، يك طرف قرارداد باشد، و مرد يك طرف و از هم جدا و بيگانه باشند.

زن در اين جهاد، با مرد يك واحد و صاحب مصالح و منافع واحد مى شود؛ هر مصيبتى كه به هر كدام برسد، به ديگرى هم مى رسد، حفظ الغيب آنها از يكديگر با حضور و حفظ منافع شخصى تفاوت نمى يابد.

خوشبختانه در بيشتر زن هاى مسلمانان اين روحيه وجود دارد، و حقيقتاً جهادى كه مى نمايند حقيقى و نه فقط عدل جهاد اصغر، بلكه جهاد اكبر است.

در يك دوره طولانى همسرى از هم رنجشى نمى يابند، و غبار گله از يكديگر بر صفحه دل پاكشان نمى نشيند.

ص: 244


1- 222. ( 1). كافى؛ جلد 11، باب 148، حديث 10168.

توقعات زن از مرد، هرگز خارج از توان او نمى شود، و مرد از اين كم و زيادهاى امور اقتصادى مورد اعتراض يا تقاضاى جدايى واقع نمى شود.

خلاصه، اين تبعل و اين شوهردارى و قداست آن را فقط خود اين بانوان با معرفت و تربيت اسلامى مى دانند، و از آن لذت مى برند.

خانه دارى، زحمات خانه، تحمل زحمت باردارى، ايام رضاع و بچه دارى و مديريت خانه، كار بسيار پر مسئوليتى است كه اگر چه بسيارى از اين موارد برحسب تكليف شرعى بر زن نيست، ولى حسن تبعل و شوهردارى كه در عين حال، ريشه و اصالت خاص دارد، و اميد به ثواب و اجر الهى آن زن را با مرد و مرد را با زن يگانه مى سازد كه با هم به زندگى ادامه مى دهند، و چه حال خوش و پر معنا و كاميابى مقدسى است.

اين، جهاد است، و ثواب جهاد با كفار و منزلت آن را دارد، و تعاليم اسلام و هدايت هاى نورانى اهل بيت عليهم السلام، و سيره زنان و بانوانى كه در صف اول اين برنامه قرار دارند، براى همه زن ها و خانواده ها، آموزش و درس و تعليم و تربيت است.

توان عقلى زن و مرد

226. در نهج البلاغه و ديگر روايات اهل بيت عليهم السلام وارد شده است كه عقل زنان ناقص و ايمانشان ضعيف است. بفرماييد آيا اين روايات از نظر سند معتبر است؟ و اگر آرى، تبيين و توجيه آن چيست؟

ج. اگر چه در بين بانوان، زنانى مى باشند كه در توان عقلى از نوع مردها و اكثريت آنان قوى تر و رشد فكرى بيشتر دارند، ولى بر حسب نوع، زنان از مردان عاطفى تر و احساساتى تر، و رحم و مهرشان بيشتر است، هر چند همه داراى عقل

ص: 245

مى باشند؛ و آياتى كه در قرآن مجيد در آنها از صاحبان عقل و تفكر، تمجيد و توصيف شده چنان كه شامل مردان است- شامل بانوان نيز هست، و «اولى الالباب» و «اولى النهى» بر هر دو اطلاق شده است؛ با اين وجود مردان بر حسب نوع از زنان در تدبير و سخت گيرى و مديريت و صلابت نفس، قوى ترند و كمتر از زنان تحت تأثير عوامل جالب رأفت و رحم و گذشت قرار مى گيرند؛ بنابراين مرد براى يك سلسله وظايف خاص بر حسب نوع مناسب تر است و زن هم براى يك سلسله وظايف ديگر.

پس مى توان گفت كه مراد، نقصان عقل زن در برابر عواطف خاص اوست و از عقل، آن معناى حقيقى مطلقاً نيست يا به طور مطلق نيست. مضافاً بر اين كه اين روايات نهج البلاغه 224] ظاهراً مخاطب خاص دارد كه همان زنى است كه آن جنگ بزرگ و فتنه اى را- كه تاكنون هم بسيارى در آتش آن مى سوزند- رهبرى كرد؛ او هم نقص عقل داشت و هم نقص ايمان.

سيره بانوان اهل بيت عليهم السلام در حضور اجتماعى

227. اگر از نظر اسلام، بهترين چيز براى زن آن است كه مردى را نبيند و مردى نيز او را نبيند، چرا حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام در مسجد در حضور مردان خطبه خواندند؟ و چرا امام حسين عليهالسلام، زن و خانوادهش را به كربلا برد تا به اسارت نامحرمان در بيايند؟

ج. در جواب به اين سؤال بايد به چند نكته توجه داشت:

اوّلًا عملى كه شخص معصومى، مانند حضرت زهرا عليهاالسلام انجام بدهد، چنانچه علّت آن به طور قطعى و يقينى معلوم نباشد، دليل اين نيست كه هر كسى

ص: 246

بتواند و جايز باشد كه آن عمل را انجام دهد، چون ممكن است از مختصّات آن بزرگوار باشد.

ثانياً خطبه خواندن آن بزرگوار در آن شرايط كه مردم اجتماع بر غصب خلافت حضرت امير عليه السلام كرده بودند و مفاسد آن بى حساب بود- چنان كه هنوز هم ادامه دارد و تا ظهور امام عصر ارواح العالمين له الفداء ادامه خواهد داشت، و مفاسد آن و گمراهى ميلياردها انسان در اثر اين امر به متتبّع بصير مخفى نيست- لازم بود كه آن بزرگوار خطبه ايراد كند و سندى براى آيندگان باشد، زيرا همه شنيده بودند و مى دانستند كه رضاى حضرت زهرا عليهاالسلام رضاى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله است، و رضاى اين بزرگوار هم رضاى خدا است، و غضب حضرت زهرا غضب حضرت رسول عليهماالسلام و در نتيجه، غضب خداوند است.

پس هر عاقل هوشمندى مى فهمد كه آن بزرگوار از مردم ناراضى بوده، چنان كه وصيت به اخفاء قبر نيز براى آيندگان همين فايده را دارد، و اگر غير از حضرت زهرا عليهاالسلام خطبه مى خواند، اين اثر را نداشت؛ و شايد غير از او كسى ديگر حتى اميرالمؤمنين عليه السلام نمى توانست در مسجد و در آن جوّ، اعلام حضور تا چه رسد مخالفت بنمايد.

اين موضع گيرى و اين اتمام حجت و نصرت حق، تنها در توان حضرت زهرا سلام الله عليها بود كه حشمت و عظمت او بر محيط و جوّ غلبه مى يافت، و مع ذلك از پشت پرده آن خطابه تاريخى را ايراد فرمود.

مسأله بالاتر از اين بود. اگر آن حضرت به ميدان نمى آمد، كسى نمى توانست با آن بلاغت و شهامت، دين را يارى نمايد.

همين طور نسبت به وجود مبارك حضرت سيد الشهداء عليه السلام و همراه بردن

ص: 247

اهل بيت و اسارت آنها، اختصاص به خود ايشان داشته است، و همان طور كه مى دانيد پيام عاشورا را حضرت زينب عليهاالسلام به ديگران رسانيد، و اسرار و مطالب بسيار بزرگى در اين موضوع وجود دارد.

مهريه بانوان خاندان عصمت

228. مهريه حضرت فاطمه زهرا و زينب كبرى عليهماالسلام چه مقدار بوده است؟

ج. مهر السنة، دويست و شصت و دو مثقال و نيم پول نقره مسكوك است، و مهريه حضرت زهرا سلام الله عليها بنابر آنچه روايت شده است همين مقدار بوده است؛ و مستحب است كه مهريه زيادتر از مهر السنة نباشد، و هر چه مهريه كمتر باشد مطلوب تر است.

تفسير" ما رأيت الّا جميلًا"

229. با توجه به مصائب زيادى كه به حضرت زينب عليهاالسلام در واقعه كربلا وارد شد، چرا آن حضرت فرمودند: ما رأيت الّا جميلًا.؟

ج. بلاغت در كلام، سخن گفتن به مقتضاى حال است. در جواب سؤال ابن زياد ملعون كه گفت:

«كَيفَ رَأَيتِ صُنْعَ اللهِ بِأَخِيكِ»(1)

اين جواب بسيار به موقع بود و بهتر از آن جوابى بود، يعنى آنچه بر ما ظلم و ستم شد از موقعيت و شأن و مقام ما چيزى نكاست، و اهانتى از خدا به ما نشد، بلكه آنچه از جانب خدا به ما مى رسد جميل و موجب بروز شرف و افتخار و تسليم ما در برابر امر خدا، و تحمل مصائب براى دين خدا است.

ص: 248


1- 225. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 45، باب 39 ..

سنديت روايات

غيبت

230. آيا چنين حديثى «الغيبة اشد من القتل» روايت شده است؟

ج. چنين حديثى در مجامع روايى به نظر نرسيده است. در مورد شدت گناه غيبت آن چه در روايات آمده است اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند:

«إِياكُمْ وَ الْغِيبَةَ فَإِنَ الْغِيبَةَ أَشَدُّ مِنَ الزِّنَا إِنَّ الرَّجُلَ قَدْ يزْنِى وَ يتُوبُ فَيتُوبُ اللهُ عَلَيهِ وَ إِنَّ صَاحِبَ الْغِيبَةِ لَا يغْفَرُ لَهُ حَتَّى يغْفِرَ لَهُ صَاحِبُهُ.»(1)

اعلام آخر ماه توسط اميرمؤمنان عليه السلام

231. در روايتى آمده است كه:

صَامَ عَلِى بِالْكُوفَةِ ثَمَانِيةً وَ عِشْرِينَ يوْماً شَهْرَ رَمَضَانَ. فَرَأَوُا الْهِلَالَ فَأَمَرَ مُنَادِياً ينَادِى اقْضُوا يوْماً فَإِنَّ الشَّهْرَ تِسْعَةٌ وَ عِشْرُونَ يوْماً؛(2)

حضرت امير عليه السلام در زمان خلافت در كوفه 28 روز در ماه مبارك روزه گرفت. مردم هلال را رؤيت كردند. پس حضرت امير عليه السلام امر كرد كه منادى اعلام نمايد كه يك روز را قضا كنيد، زيرا كه ماه مبارك 29 روز باشد. آيا اين روايت درصدد بيان اشتباه اميرالمؤمنين عليه السلام در اعلام آخر ماه است يا بيانگر امر ديگرى مى باشد؟

ج. اين حديث مرسل است، و راوى آن عبدالله بن سنان است كه چهار طبقه از

ص: 249


1- 226. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 72، باب 66.
2- 227. ( 2). وسايل الشيعة؛ جلد 10، صفحه 296، باب 14 از ابواب احكام شهر رمضان ..

طبقات رجالى با حضرت امير المؤمنين عليه السلام فاصله دارد، يعنى تقريباً چهار يا اقلًا سند آن فاقد سه واسطه است؛ و بر فرض قبول، روايت بيشتر از اين دلالت ندارد كه اوّل ماه بر حسب احكام ظاهريه بر مردم ثابت نشده و روز اوّل را روزه نگرفتهند، و بر امام عليه السلام لازم نيست كه در احكام ظاهريه، واقعى را كه به آن علم دارد به مردم بگويد، بلكه شايد به عكس باشد تا مردم به تكاليف خود آشنا شوند، و امّا اين كه خود آن حضرت روزه اول ماه را افطار كردهند، از روايت استفاده نمى شود.

اهميت فقر

232. از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسيدند: فقر چيست؟ فرمودند: گنجى از گنجى خدا. باز پرسيدند: فقر چيست؟ فرمودند: لطفى است از جانب حق. باز سؤال را تكرار كردند؟ فرموند: چيزى است كه خداوند ندهد جز به پيغمبرى كه داراى مقام رسالت باشد يا مؤمنى كه نزد خدا ارجمند باشد.(1) آيا اين حديث معتبر است؟

ج. روايت سنداً و متناً ضعيف است، مع ذلك ممكن است در توضيح آن گفته شود اين تعريف از فقر، تعريفى بالا و عالى از آن است كه اگر به آن، به نظر و بينش بلند نگاه شود، و به فوائد معنوى و اخلاقى آن توجه شود، در نيل به مقاماتى، مثل توجه به خدا و احساس فقر و نياز به خدا، و عرض حاجت به درگاه او، و برقرارى ارتباط با او مؤثر است، و همان نعمتى است كه خداوند به كسى غير از پيغمبر مرسل يا مؤمنى كه در نزد خدا كريم باشد عطا نمى شود، و فقر، در عمران و آبادى جهان و استفاده از نعمت ها مؤثر بوده و هست، و اگر فقر نبود،

ص: 250


1- 228. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 69، صفحه 47، حديث 58 ..

بسيارى از اسرار مكشوفه جهان و فوائد و منافع مخلوقات ناشناخته باقى مى ماند.

حديث كساء

233. آيا حديث كساى منقول در كتاب مفاتيح الجنان شيخ عباس قمى ره معتبر است يا خير؟

ج. اصل اجتماع آن انوار طيبه و شخصيت هاى بزرگ الهى در زير كساء و نزول آيه تطهير در شأن ايشان، مسلّم و متواتر قطعى است؛ و بر حسب روايات مكرّر واقع شده است، كه از جمله همين روايت مشهور است كه خوانده مى شود، و منقول از عوالم با سند است، و در مفاتيح روايت نشده بلكه به آن ملحق شده است.

به هر حال خواندن آن چون به اين لفظ خوانده مى شود، هيچ اشكالى ندارد و از مصاديق كذب بر خدا و پيغمبر نيست، و نفى آن هم بالجزم وجهى ندارد، بلكه از آن جهت كه مشتمل بر ذكر فضائل رسول خدا و اهل بيت او صلوات الله عليهم اجمعين مى باشد، رجحان بر مواظبت بر آن است.

عاشورا

234. در بحار الانوار حديثى از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه مى فرمايند: «آيا مى دانيد كه عاشورا چه روزى است؟ همان روزى است كه خداوند توبه آدم و حوا را پذيرفت، روزى است كه خداوند دريا را براى بنى اسرائيل شكافت و فرعون و پيروانش را غرق كرد و موسى بر فرعون پيروز شد، روزى است كه ابراهيم متولد شد و ...»(1)

مرحوم شيخ عباس قمى در مفاتيح الجنان در اعمال روز عاشورا، اين روايت را كذب دانسته اند و آن را به

ص: 251


1- 229. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 95، صفحه 340، باب 8 ..

نواصب مدينه يا خوارج مسقط نسبت داده اند. نظر مبارك حضرتعالى درباره اين روايت چيست؟

ج. به طور كلى اخبارى كه در آنها، روز عاشورا به عنوان يك روز سرور و حوادث مسرت بخش معرفى شده است، علاوه بر ضعف سند، از جهت متن و مدلول قابل قبول نيست، و ظاهر اين است كه اعداء اهل بيت عليهم السلام و نواصب، آنها را جعل و وضع نمودهند.

فطرس ملك

235. آيا قضيه فطرس ملك كه بال شكسته خود را به امام حسين عليه السلام زد تا به دستور پيامبر به مقام اولى خود بازگشت، صحت دارد؟

ج. بلى، اين قضيه واقعيت دارد، و در آخر رواياتى كه در اين باره نقل شده است آمده كه

«... فَقَالَ النَّبِى: قُلْ لَهُ تَمَسَّحْ بِهَذَا الْمَوْلُودِ وَ عُدْ إِلَى مَكَانِكَ. قَالَ فَتَمَسَّحَ فُطْرُسُ بِالْحُسَينِ بْنِ عَلِى وَ ارْتَفَعَ فَقَالَ يا رَسُولَ اللهِ أَمَا إِنَّ أُمَّتَكَ سَتَقْتُلُهُ وَ لَهُ عَلَى مُكَافَاةٌ أَلَّا يزُورَهُ زَائِرٌ إِلَّا أَبْلَغْتُهُ عَنْهُ وَ لَا يسَلِّمَ عَلَيهِ مُسَلِّمٌ إِلَّا أَبْلَغْتُهُ سَلَامَهُ وَ لَا يصَلِّى عَلَيهِ مُصَلٍّ إِلَّا أَبْلَغْتُهُ صَلَاتَهُ ثُمَّ ارْتَفَعَ.»(1)

حديث" لولاك"

236. آيا حديث قدسى كه خداوند در آن فرمودند: اگر فاطمه نبود، محمد و على، و هستى را خلق

237.

ص: 252


1- 230. ( 1). امالى صدوق؛ مجلس 28- بحار الانوار، جلد 26، صفحه 341، باب 8 ..

نمى كردم، معتبر است؟

ج. در ادامه حديث شريف «

لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الافْلَاكَ»،

اين مضمون آمده است كه

«وَ لَولَا عَلِى لَما خَلَقْتُكَ وَ لَولَا فَاطِمَة لَما خَلَقْتُكُما»(1)

صلوات الله عليها و على اولادها المعصومين.

روايات جعلى تصوف

238. آيا مسانيد احاديث زير داراى اعتبار است:

1. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

مَن سَرَّه ان يجْلسَ مَعَ اللهِ فَلْيجْلِس مَعَ اهْلِ تَصَوُّف.

2. امام صادق عليه السلام فرمود:

مَن عَاشَ فِى ظَاهِر الرَّسُولِ فَهُوَ سُنّى وَ مَن عَاشَ بَاطِنَ الرَّسُول فَهُوَ صُوفى.

3. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: لا تطْعِنوا عَلَى اهْلِ التَّصَوّف وَ الخرق فَانّ اخْلَاقَهُم اخْلَاقُ الأنْبِياء وَ لِبَاسَهُم لِبَاسُ الأنبِياء.

ج. اين احاديث معتبر نيست، و اعتماد بر آنها جايز نمى باشد، و هيچ شباهتى به احاديث و رواياتى كه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين و ساير ائمه عليهم السلام رسيده ندارد، و انحراف تصوف و صوفيگرى از واضحات است كه بايد جداً از آنها پرهيز شود.

روايت" من لم يشكر المخلوق ..."

239. روايت معروفى كه مى فرمايد:

«مَنْ لَمْ يشْكُرِ المَخْلُوقَ لَمْ يشْكُرِ الخَالِقَ»

هركس شكر مخلوق را نگذارد، خدا را شكر نكرده است

ص: 253


1- 231. ( 1). عوالم العلوم و مستدركاته؛ مجلد فاطمة الزهراء عليهاالسلام، جلد 1، صفحه 44، عن مستدرك سفينة البحار؛ جلد 3، صفحه 334، عن مجمع النورين؛ صفحه 14 ..

آيا از نظر سند و متن داراى اعتبار است؟

ج. روايتى با اين لفظ ديده نشده است، بلكه آنچه در روايات از ائمه عليهم السلام وارد شده است اين حديث شريف است كه

«مَنْ لَمْ يشْكُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ لَمْ يشْكُرِ اللهَ عَزَّوَجَلَّ»(1)

سنديت كتب

كافى

240. به نظر شما آيا همه روايات كتاب كافى معتبر است؟

ج. معمولًا كتب حديث، اخبار صحاح و ضعاف دارد، ولى كتاب شريف كافى يك اعتبار و اهميت خاصى دارد كه نمى توان كل احاديثى را كه بر حسب اين اصطلاح مستحدث ضعيف مى گويند، غير صحيح و غير معتبر دانست؛ و برخى از آنها نياز به بيان و جمع با روايات و آيات كه در آن موضوع آمده دارد، و فقط بزرگان اين فن مى توانند نظر بدهند.

صحيفة الرضا عليه السلام

241. نظر حضرتعالى نسبت به كتاب شريف صحيفةالرضا عليه السلام چيست؟

ج. اصل صحيفه، از صحف كريمه است، و مشتمل بر مطالب و روايات بسيار بلند مضمون در معارف و اعتقادات و فضائل و اخلاقيات است، و متضمن 203 روايت مى باشد كه با روايات باب زيادات- كه 32 روايت است- جمعاً به 235

ص: 254


1- 232. ( 1). وسائل الشيعة؛ جلد 16، صفحه 313، باب 8 ..

روايت مى رسد.

اين صحيفه را بزرگانى از محدثين سنى، مثل ابوسعيد سجستانى (ت 477) و جمشادى از بيهقى و غير اينها و اجلّائى از محدثين شيعه، مثل صدوق و طبرسى هر كدام به سند خودشان كه متصل مى شود به عبد الله بن احمد بن عامر از پدرش احمد بن عامر بن سليمان بن صالح بن وهب بن عامر الشهيد مع سيد الشهداء عليه السلام فى كربلا و ابن حسان الشهيد بصفين مع اميرالمؤمنين عليه السلام، و ابن احمد بن عامر كسى است كه به شرف درك ديدار حضرت رضا عليه السلام مشرف شده، و صحيفه را در سال 194 از آن حضرت روايت نموده است، و تا عصر حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام حيات داشته است، و مؤذن آن حضرت و پدر بزرگوارش حضرت هادى عليهماالسلام نيز بوده است.

الكلمات المكنونة

242. آيا احاديث و روايات كتاب الكلمات المكنونة معتبر است، و مى شود به آنها اعتماد كرد؟

ج. كتاب كلمات مكنونه، مشتمل بر احاديث ضعيفه است كه از مجامع و مصادر معتبر و مورد قبول بزرگان محدثين نقل نشده است. علاوه بر اين، مطالب كتاب نيز با مطالب رواياتى كه از ائمه عليهم السلام داريم و با ظواهر آيات قرآن مجيد در بسيارى از كلمات همخوانى ندارند.

البته ايشان در پايان عمر كتابى به نام الانصاف نوشتند كه بازگشت خود را از اين عرفان بافى ها يا شطحيات، به سوى معارف ناب اهل بيت عليهم السلام اعلام نموده اند. غفرالله له و لنا و اعلى الله درجات علمائنا العاملين.

ص: 255

تفسير ابوبكر عتيق نيشابورى

243. نظر حضرتعالى راجع به ابوبكر عتيق نيشابورى و تفسير قرآن ايشان (تفسير سور آبادى) چيست؟

ج. هر چند بعض فضايل معتبر و مشهور اهل بيت عليهم السلام در اين كتاب روايت شده است، اما تفسير معتبرى نيست، و فقط مراجعه به آن براى كسانى كه مى خواهند از آراء او مطلع شوند و سره را از ناسره و حق را از باطل تشخيص دهند مفيد است، و ابوبكر عتيق از فرقه كراميه بوده است.

زوائد الفوائد

244. آيا كتاب زوائد الفوائد از نظر معظم له معتبر است؟

ج. ظاهر اين است كه كتاب زوائد الفوائد از كتب معتبره ادعيه است. به الذريعة(1) مراجعه نماييد.

ص: 256


1- 233. ( 1). جلد 12، صفحه 59..

فصل هشتم: ادعيه و زيارات

اشاره

ص: 257

كليات

كسب اجازه در نقل ادعيه

245. آيا همان طور كه در علوم تخصصى، مثل علم الحديث، كسب اجازه از متخصص آن نياز است، در نقل اذكار مأخوذه از ائمه معصومين عليهم السلام هم اذن لازم است؟

ج. در جهت خواندن ادعيه، همين مقدار كه شخص، ادعيه و اذكار را از كتاب هاى معتبرى، مثل كتاب هاى علامه مجلسى، و كتاب مصباح شيخ طوسى و مفاتيح الجنان بخواند، كافى است، و نيز نظر شخص خاص و اجازه لازم نيست، بلكه بعضى برنامهيى كه به اين عناوين- كه بايد با اجازه باشد، و صوفيه و بعضى ديگر عنوان كرده و مى كنند- بى اصل، و بعض صورت هاى آن بدعت و حرام است. غرض اين است كه برنامهى دعا و عبادت و همه وظايف بايد از شرع و از حضرات معصومين عليهم السلام رسيده باشد، و نبايد شخص از اختراعات اشخاص تقليد نمايد.

معناى قصد ورود و رجاء

246. اصطلاح ورود و رجاء در خواندن اذكار و ادعيه به چه معناست؟

ج. تعبير رجاء، در جاهايى به كار مى رود كه دليل معتبرى بر استحباب دعا

ص: 258

نباشد، و به اين معنى است كه به جا آورنده عمل، قصد ورود آن در شريعت به طور جزمى نكند، و به اميد اين كه اگر در واقع و عند الله مطلوب و موجب ثواب باشد، به جا آورد؛ و اگر دليلى بر استحباب دعا باشد، به قصد ورود خوانده مى شود. لازم به تذكر است هر دعايى كه مضمون آن صحيح و مطلبى مشروع باشد- به هر زبان هم كه باشد- فى حد نفسه استحباب دارد، و مشمول اطلاقات امر به دعا است، مثل قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونى أَسْتَجِبْ لَكُمْ 234]

وثاقت برخى ادعيه

دعاى صد صلوات

247. كتابى با عنوان «دعاى صد صلوات» منتشر شده است كه در فرازهايى از آن آمده است:

1. اللهم صل على محمد سيد المغفورين.

2. اللهم صلى على محمد سيد الغاسلين.

3. الف صلوات و الف سلام عليك يا سيد المتكبرين.

4. اللهم صل على محمد مع الوحوش اذا حشرت و آله.

به نظر شما، آيا مطالب اين كتاب داراى اعتبار و صحت مى باشد؟

ج. مثل اين الفاظ، صادر از حضرات ائمه معصومين عليهم السلام نمى باشد؛ بزرگوارانى كه در بلاغت و فصاحت، كلماتشان معجز نشان است، و همان مقامى را دارند كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

«إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْكَلَامِ وَ فِينَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ وَ عَلَينَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُه»(1)

ص: 259


1- 235. ( 2). نهج البلاغة، حكمت 233 ..

مؤمنين بايد در برنامه هاى دعا به كتب معتبرى، مثل مصباح شيخ طوسى عليه الرحمه و كتاب هاى سيد بن طاوس و مفاتيح الجنان و خصوصاً صحيفه سجاديه مراجعه نمايند.

زيارت ناحيه مقدسه

248. نظر حضرتعالى در رابطه با زيارت ناحيه مقدسه و اعتبار آن چيست؟ و آيا مختص به روز عاشورا است يا در هر روزى مى شود آن را خواند؟

ج. اين زيارت، از زيارات شريفه است، و منسوب به ناحيه مقدسه حضرت صاحب الامر عجّل الله تعالى فرجه الشريف مى باشد، كه علامه مجلسى رحمه الله از قول شيخ مفيد قدس سره آن را با لفظ (زيارة اخرى فى يوم عاشورا برواية اخرى)(1) نقل فرموده، و شيخ جليل محمد بن المشهدى آن را روايت نموده است، و لفظ او اين است (زيارة اخرى فى يوم عاشورا مما خرج من الناحية الى احد الابواب)(2)، و سيد اجلّ مفخر عالم اسلام سيد مرتضى رضوان الله عليه آن امام شهيد مظلوم كحل الله ابصارنا بتراب مقدم زوار قبره را به زيارتى كه مشتمل بر بخش ها و فرازهايى از اين زيارت است، زيارت نموده كه محتمل است آن هم زيارتى مرويه از همان ناحيه مقدسه باشد.(3)

به هر حال، همه مشتمل بر مضامين بسيار مهمّ و معرفت افزا و حزن انگيز است، و علّامه مجلسى قدس سره مى فرمايد كه محتمل است اين زيارت ناحيه، مختص به روز عاشورا نباشد، بلكه در ساير ايام، نيز خواندن آن به قصد رجاء و مطلق زيارت و تذكار و تكرار اين مضامين و معانى، مطلوب و مرغوب است؛ و امّا در

ص: 260


1- 236. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 98، كتاب المزار، باب 24، حديث 8.
2- 237. ( 2). المزار الكبير؛ صفحه 496، حديث 9.
3- 238. ( 3). بحار الانوار؛ جلد 98، كتاب المزار، باب 18، حديث 38 ..

خصوص روز عاشورا با توجه به آنچه گفته شد، جواز خواندن آن را به قصد ورود بعيد نمى دانم اگر چه احوط، خواندن آن به قصد مطلق زيارت است.

دعاى گنج العرش

249. آيا دعاى گنج العرش معتبر است؟

ج. اين دعا، اصلى ندارد، و مدرك معتبرى براى آن به نظر نرسيده است.

اجابت دعا

راه هاى اجابت دعا

250. شرايط و راه هاى اجابت دعا در درگاه خداوند چيست؟

ج. اجابت دعا، شرايط و موانعى دارد كه در روايات شريفه وارده از اهل بيت عليهم السلام به آنها اشاره شده كه يكى از مهمترين شرايط آن، گريه و زارى و بى قرارى از دورى از درگاه انس حضرت بارى عزّ اسمه، و محروم بودن از عنايات خاصّه اوست.

نقش و اثر گريه و ضراعت در حال دعا- كه روح و جان آن است-، در اجابت دعا بسيار مؤثر، و در اعاده حيثيت دعا كننده و تكميل و تصفيه روح او به طور اعجازآميزى اثر دارد.

گريه در حال دعا از خوف خدا و تذكر فرصت هاى تلف شده و عمر به غفلت گذشته و ياد لغزش ها و گناهان و تقصيرات و در حال طلب مغفرت و آمرزش معصيت و اقرار به گناه كردن، فضيلت بسيار و آثار بزرگى دارد. آن چنان اين حال بكاء و گريه، مطلوب، محبوب و سازنده است كه در روايت است:

«إِنْ لَمْ تَكُنْ بِكَ بُكَاءٌ فَتَبَاكَ»

ص: 261

اگر تو را گريه اى نيست. پس به حالت گريه كننده خود را درآور»(1).

و موانع دعا هم به طور خلاصه عبارتند از:

1. گناه، چنان كه در دعا است:

«أَعُوذُ بِكَ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِى تَحْبِسُ الدُّعَاءَ»(2)

2. شكّى نيست كه انسان در دعاهاى خود خير خود را مى خواهد، و اگر بداند كه اين خواسته، برايش خير نيست آن را نمى خواهد، و خداوند هم خير بنده اش را مى خواهد؛ لكن تفاوت اين است كه خداوند چون عواقب امور را مى داند، مى داند كه خير بنده در چيست، و بنده خير خود را چون از آينده بى خبر است نمى داند، لذا گاهى خداوند اجابت نمى كند، چون به خير بنده نيست و علل ديگرى هم هست كه مجال شرحش نيست.

علت تأخير در اجابت دعا

251. چند صباحى است نيمه هاى شب از خواب بيدار شده و با خداى خود راز و مناجات مى كنم و نيازهاى خود را به درگاه آن بى نياز عرضه مى كنم و از اين مناجات لذت مى برم. اما نمى دانم چرا زندگى ام روى روال نيست و حاجاتم برآورده نمى شود؟

ج. نامه شما- كه حاكى از ايمان و اصرار شما به دعا و درخواست و مسألت از خداوند سميع الدعاء و مجيب الدعوات و قاضى الحاجات بود- بسيار حال خوش و خوبى است؛ آن حالى كه بنده دعا مى كند، و فقر و حاجت خود را به خدا و خالق و رازق خود و قدرت او را بر قضاء حوائج او و همه بندگانش

ص: 262


1- 239. ( 1). كافى؛ جلد 2، صفحه 483، باب البكاء.
2- 240. ( 2). بحار الانوار؛ جلد 95، باب 7، حديث 8 ..

ادراك مى كند، و در خانه او را مى كوبد، و با او مناجات و عرض حاجت مى نمايد، و يا الله و يا رب و يا ارحم الراحمين مى گويد، و او را ياد مى كند، و او هم، او را ياد مى فرمايد؛ چه حالى از اين حال توجه به او بهتر است.

اگر انسان با برآورده شدن حاجتش، فاقد اين حال اقبال به رب مى شود، چه از اين بهتر كه برآورده شدن حاجتش به تأخير افتد يا اصلًا برآورده نشود تا او را بخواند، و زبانش به ذكر او مترنم و دلش به ياد او باشد. او هزارها حاجت هاى ناخواسته ما را به كرم و حكمت وجود خود عطا فرموده است كه ما فيض دعا و عرض نياز نسبت به آن را نداشته ايم، و حتى حال هم كه برآورده شده، چون به آن جاهل يا از آن غافليم، در مقام اداء شكر آنها نيستيم.

دعا مغز عبادت، و پرستش خدا و حقيقت عبوديت و ايمان به غيب است، و متضمن حكمت هاى جليل و بزرگى است.

بنابر اين گله اى نيست شما اين جهت را كه در اثر بر نيامدن حاجت خود در اين مدت به ياد خدا بوده ايد كه يادش شرف للذاكرين و فخر للمحتاجين و المضطرين است فراموش نكنيد. بسا اگر حاجت شما برآورده شده بود، ياد او را- كه از هر چيز و همه كس حتى انبياء به آن محتاجند- فراموش مى كرديد، يا كمتر به آن موفق مى شديد.

و اين توفيق دعا را، اگر در معرفت و بينش و بصيرت كمالى داشته و به جايى رسيده باشيم، غنيمت مى شماريم. از سوى ديگر، آيا برآورده شدن هر حاجتى كه بنده ناآگاه از مصالح و مفاسد امور و آينده، از خدا مى خواهد به صلاح او است؟ آيا چنان نيست كه بسيارى از حوايجى كه ما بالفعل و در حالات و شرايط خاصى از خدا مى خواهيم اگر برآورده شده يا براى دنيا يا آخرت موجب گرفتارى مى شود كه هركس كه عمرى بر او گذشته باشد و در مطالب و مقاصد گذشته خود بينديشد، در مى يابد كه بسيارى از آنها كه برآورده نشده، اگر برآورده

ص: 263

شده بود، موجب نگرانى ها و مصيبت ها بود. اين حكمت بزرگ قرآنى است كه از آن در اين موضوع بالاتر و شافى تر نيست كه مى فرمايد:

«... عَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيئاً وَهُوَ خَيرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللّهُ يعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(1).

كيفيت برخى از ادعيه

" هدى" يا" مهدى" در زيارت عاشورا

252. در زيارت عاشورا در عبارت شريف «مَعَ إِمَامٍ هُدى ظَاهِرٍ نَاطِقٍ مِنْكُم ...»، برخى از كتب ادعيه به جاى كلمه [هدى ، از كلمه [مهدى استفاده مى كنند. كدام عبارت ارجح است؟

ج. هر دو عبارت در كتب آمده است؛ براى مثال علامه مجلسى رحمه الله لفظ (مهدى) را نقل كرده 242]، و شيخ جليل محمد بن المشهدى در المزار الكبير با لفظ (هدى) نقل كرده است؛(2) و احتياطاً بايد هر دو عبارت را خواند.

ادعيه مخصوص بعضى از حوائج

طلب رزق

253. جهت ازدياد رزق و روزى چه دعايى را بخوانيم؟

ص: 264


1- 241. ( 1). بقره، آيه 216.
2- 243. ( 3). المزار الكبير؛ صفحه 483 ..

ج. در اين خصوص مى توانيد به كتاب مفاتيح الجنان مراجعه نماييد كه در تعقيب نماز عشاء، و نيز در حواشى مفاتيح دعاهايى در اين خصوص نقل نموده است.

هم چنين در روايت است كه

«ادْعُ فِى طَلَبِ الرِّزْقِ فِى الْمَكْتُوبَةِ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ يا خَيرَ الْمَسْئُولِينَ وَ يا خَيرَ الْمُعْطِينَ ارْزُقْنِى وَ ارْزُقْ عِيالِى مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ فَإِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ»

براى افزايش روزى در سجده نماز واجب خود دعاى يا خير المسئولين ... را بخوان»(1)

قنوت و كلمات فرج

254. در قنوت، خواندن چه دعاهايى بهتر و داراى ثواب بيشترى است؟

ج. در قنوت هر ذكرى گفته شود، اگرچه يك سبحان الله باشد كافى است، و بهتر است اين دعا خوانده شود:

«لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ الْعَلِى الْعَظِيمُ سُبْحَانَ اللهِ رَبِّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَينَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ وَ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمِينَ».

تقويت حافظه

255. براى تقويت حافظه و سرعت در حفظ چه دعايى را بخوانيم؟

256.

ص: 265


1- 244. ( 1). كافى؛ جلد 2، باب الدعاء للرزق، حديث 4 ..

ج. دعايى در تعقيبات مشتركه در مفاتيح الجنان آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام براى حفظ آنچه كه مى شنود تعليم دادند كه بعد از هر نمازى خوانده شود:

«سُبْحَانَ مَنْ لَا يعْتَدِى عَلَى أَهْلِ مَمْلَكَتِهِ سُبْحَانَ مَنْ لَا يأْخُذُ أَهْلَ الْأَرْضِ بِأَلْوَانِ الْعَذَابِ سُبْحَانَ الرَّءُوفِ الرَّحِيمِ اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِى فِى قَلْبِى نُوراً وَ بَصَراً وَ فَهْماً وَ عِلْماً إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ.»(1)

ص: 266


1- 245. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 83، باب 38، حديث 8 ..

فصل نهم: مسائل اجتماعى اسلام

اشاره

ص: 267

علم، هنر و ورزش

علم در اسلام

257. چرا اسلام تا اين حد بر علم تأكيد كرده است؟ و نتيجه نهايى كه بايد از علم حاصل شود چيست؟

ج. در حديث آمده است: تَخَلَّقُوا بِاخْلاقِ اللهِ 246]؛ يعنى به اخلاق خدا، خود را خلق و خوى دهيد، و خود را به صفات خداوند آراسته سازيد.

در بين صفات خداوند متعال، صفت علم، اشرف صفات و اسم العالم، اعظم اسماء الهيه است. بيشتر اسما و صفات جماليه و جلاليه، به اين اسم و اسم القادر و صفت قدرت بر مى گردد. بنابر اين تزين به زينت و زيور علم و آراسته شدن به اين صفت، از اخلاق ديگر بالاتر و ارزنده تر است.

نشان يافتن و نشان داشتن از خدا، همان دارابودن اخلاق كريمه الهى است كه مهم ترين و سرآمد آنها، علم و قدرت، دانايى و توانايى است.

دانايى و توانايى، همه جا بايد توأم باشد. در ميان آنچه بشر جسته و مى جويد و مطالب و خواسته هايى كه دارد، خواسته و مطلوبى از علم بالاتر نيست كه هر چه طالب آن، به مطلوب مى رسد، باز طلبش بيشتر و به مطلوب واصل تر مى شود.

قال مَوْلانا اميرالمُؤْمِنينَ عليه السلام:

«كُلُّ وِعاء يضيقُ بِما جُعِلَ فيهِ الا وِعاء الْعِلْمِ فَانَّهُ يتَّسِعُ»(1).

اين كلام بسيارى بزرگ است. مى فرمايد: هر ظرفى، ظرفيتش و گنجايش آن به آنچه در آن مى گذارند تنگ مى شود، و عاقبت، ظرفيت آن تمام مى شود، ولى ظرف علم هر چه علم در آن بگذارند، وسيع تر و گنجايش آن بيشتر مى شود.

بايد دنبال علم رفت تا آگاهى و معرفت پيدا نمود. بايد دنبال علم رفت، براى اين كه مشكلاتى را كه در رشته هاى گوناگون علمى تاكنون لاينحل مانده، حل نمود.

خداوند متعال به بشر و اين مخلوق هنوز هم ناشناخته، لياقت تسخير كاينات زمينى و آسمانى را عطا كرده، يا به بيان ديگر، آنها را مسخّر او گردانيده است.

بايد به پيش رفت، و اسرار كاينات و آيات علم و قدرت خدا را كشف نمود. عزّت و قوّت و استقلال و هر چيز خوبى كه فطرت سالم و پاك بشر طالب آن است، با علم فراهم مى شود، و ذلّت و ضعف و زبونى، نتيجه جهل و ناآگاهى است.

بايد نيت به دنبال علم رفتن، آماده ساختن خود براى اسلام و براى اعلاى كلمةالله و براى حصول اهداف الهى، قرآنى و براى خدمت به محرومان و نجات مستضعفان باشد؛ پس آن كه نيتش غير از اين باشد، نتيجه اى جز پوچى برايش حاصل نمى گردد.

شعر از نظر اسلام

258. جايگاه شعر و اهميت به سرودن اشعار پر محتوا در مكتب اسلام و به خصوص شيعه چيست؟

ج. آيات خداوند متعال و نشانه هاى قدرت و حكمت الهى، بيرون از حدّ شمار و احصاء است. در قرآن مجيد مى فرمايد:

قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّى وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً(2) اين آيات، احصاناپذير است، و چنان كه شاعر با معرفت گفته است:

ص: 268


1- 247. ( 2). نهج البلاغة؛ حكمت 196.
2- 248. ( 3). كهف، آيه 109 ..

هر گياهى كه از زمين رويدوح-- ده لاش-- ريك له گويد

همه ى كوه و صحرا، درختان، ستارگان و منظومه ها و كهكشان ها، درياها و جنبندگان كه با چشم هاى مسلحِ به ذره بين هم ديده نمى شوند، و موجوداتى كه به سال هاى نورى در حدّى از ما دورند كه آنها نيز با چشم هاى مسلحِ به دوربين ديده نمى شوند و ذرّه و اتم، همه آيات خدا هستند كه انسان، در معرفت آنها و ذات آنها با اين همه دانشى كه به دست آورده، مات و مبهوت مانده است، و بالاخره هر كس باشد و تا هر كجا و هر زمان صدها و هزارها سال، مَركب انديشه و تحقيق را براند مى گويد:

ص: 269

دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت يك موى ندانست و بسى موى شكافت

اندر دل من ه-- زار خ-- ورشيد بتافت و آخ-- ر به ك-- مال ذره اى راه نيافت

چه لذت بخش و نشاطآفرين است تفكر در اين كاينات، و چه اندك و كم است آنچه بر انسان كشف شده است در برابر آنچه نامكشوف مانده است.

اميرالمؤمنين عليه السلام به خداوند عرضه مى دارند:

«سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِك»(1)

و ما بايد بگوييم چه اندك و كم است تفكر ما در اين آياتى كه مى بينيم، و شب و روزمان مستغرق در آنها هست. و چه قدر كم است آگاهى ما از آنها در كنار آنچه از آن على الدوام غافليم.

قال الله تعالى:

وَ كَأَينْ مِنْ آيةٍ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يمُرُّونَ عَلَيها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُون. صَدَقَ اللّهُ العَلِى العَظِيمُ 250]

ص: 270


1- 249. ( 1). نهج البلاغة، خطبه 109.

يكى از اين آيات عظيمه انفسيه- كه اگر چه بيشتر يا همگان با گوش و هوش خود با آن آشنا هستند، ولى در عظمت آن، كم انديشه مى شود، و ابعاد وسيع آن بسيار عميق است- ذوق و قريحه و طبع شعر و ميل به سخن سرايى موزون و لطيفه گويى و سخن به نظم و نظام گفتن است كه در تعريف كامل آن، اين الفاظ، گوياى حقيقت نيست.

البته براى انسان هاى با معرفت كه فقط به ظاهر دنيا نمى نگرند، و مثل حيوانات- كه از سبزه و گياهان خوش رنگ و زيبا، به همان ظاهر و استفاده جسمانى از آن اكتفا مى كنند- نيستند، و نيروى درّاكه اى دارند كه باطن اشياء را با آن درك مى كنند، جمال همه اشياء بر انسان، لذت بخش و شور و شوق آفرين است؛ شكوفه هاى درختان، مرغزارها و سبزه زارها و آبشارها و گل هاى رنگارنگ و آواز و الحان پرندگان و حركت ماهيان دريا و هزاران هزار كايناتى كه مى بينند، آنها را به پرواز در مى آورد و از خود بى خود مى سازد.

اين قريحه و ذوق شعرى و ادبى از هيچ كدام از آنها كمتر نيست كه براى بسيارى بيشتر و بالاتر است. گاه براى اهل معرفت و ذوق، درك و بينشى كه از يكى آيات قرآن كريم فراهم مى شود، براى بقيه فراهم نمى شود.

شوق و ذوقى كه براى اهل معرفت و معنى در وقت شنيدن و خواندن خطبه هاى اميرالمؤمنين عليه السلام از نهج البلاغه حاصل مى شود، از تماشاى سبزه و گلزار فراهم نمى گردد.

راجع به شعر و ادب و فنون و رموز آن كه يكى از فنون جميله و آيات الهيه است، سخن بسيار است. يكى از ابعاد بسيار مهم شعر كه كمتر مورد توجه است، بُعد دلالت آن بر وجود عالم غيب و باطن وجود انسان مى باشد.

همان طور كه آيات آسمان و زمين، همه و هر كدام، كتاب هاى بزرگ معرفت بخش است، اشعار شعرا در ستايش و سپاس خدا، در مدائح پيغمبر خدا

ص: 271

حضرت محمد مصطفى و اهل بيت آن حضرت سلام الله عليهم اجمعين، در مواعظ و نصايح و آداب و اخلاق، در دعوت به خير و تحريك به مهر و رحمت و احسان، در بيان عظمت كاينات زمين و آسمان و وصف طبيعت، و رشته هاى فنى شعر و ادب، بسيار عجيب است.

بايد همان طور كه وقتى يكى از آيات تكوينيه ظاهرى را مى بينيم، زبان به تكبير و تعظيم و ستايش قدرت الهى باز مى كنيم، از شنيدن اشعار شعراى بزرگ نيز همين تسبيح و تعظيم را داشته باشيم.

اين معانى كه خدا مى داند چند هزار سال يا چند صد هزار سال پيشتر بوده است و به زبان هاى مختلف و الفاظ و جمله هاى جداگانه گفته اند، و اين استعارات، اين تشبيهات، اين حقايق و اين لطايف از كجا مى آيد؟ و چگونه است كه تمام شدنى نيست و چگونه در انديشه مى آيد؟ غير از اين است كه هر انديشمندى مى فهمد كه انسان، اين گوشت و پوستِ در استخوان نيست، و حقيقتش بسيار والا و بالا است. خودش، خود را كم گرفته است، و اسير ظاهر و لذات ظاهر نموده است. اين شعراى عرب و عجم، هر بيت شعرشان، كلمه اى از كلمات خدا و آيتى از آيات خدا است.

آيا مثل اين شعر از آيات الهى نيست؟ اگر سنگ و كلوخ و كوه و ابر و آب و برگ هر درخت، آيتى الهى است، اين ابيات به اين عنوان سزاوارترند:

س-- پاس و حمد بى حد است خدا راك-- ه از ك--- تم ع-- دم آورد م--- ا را

خداوندى كه وحدت پ-- ايه ى او است زم---- ين و آسمان در سايه ى او است

ب-- سيطى خ-- ارج از تركيب و پيوندمح-- يطى پاك از ه-- متا و م-- انند

چ-- سان اين ب-- نده حمدش را نمايد؟كه بر ه-- ر حمد، حمدى لازم آيد

به پيش آن كه بى پيوند و خويش است هرآن را معرفت بيش است پيش است 251]

ص: 272

ى

كى ديگر از ويژگى هاى شعر، نقش و تأثير آن در روح و انديشه شنونده است كه گاه بسيار شگفت انگيز است، و بسا كه اثر يك بيت شعر، شخص را عوض كند، و سال ها و تا عمر دارد باقى بماند.

به اين جهت، نقش شعراى متعهد در تربيت جامعه و هدايت همگان خصوص نسل جوان و تحول فكرى، عامل مهمى به شمار مى آيد؛ بسا يك شعر در معارف، در اخلاق و در مواعظ به گونه اى مؤثر شود كه سخنرانى هاى متعدد، آن اثر را ندارد.

در حركت هاى بزرگ تاريخ، در تهييج اقوام و در دعوت به كارهاى نيك، و اقدامات بزرگ سرنوشت ساز، در اظهار حق و كوبيدن باطل، كارى كه از شعر بر مى آيد با صرف هزينه هاى كلام فراهم نمى شود.

براى اشعار شعراى صدر اسلام، مثل حسان، لبيد، و يا اشعارى مثل قصيده ميميمه فرزدق در آن موقعيت حساس كه كسى زبان به بيان حق باز نمى كرد، و يا اشعار سيد حميرى و دعبل و كميت و صدها شعراى شجاع و خود نفروخته، نمى توان ارزشى معين نمود. اين اشعار، هميشه در طى مرور قرون و اعصار، آموزنده و انسان ساز بوده است.

شعرهاى شعراى فارسى زبان در الهيات و مدايح حضرت رسول اكرم و ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين و بيان حقايق و مواعظ، و وصف حال طبيعت و قدرت الهى، و هم در مراثى مخصوصاً در موضوع عاشورا، نيز سازنده و وسيله ى انتقال حقايق و حفظ هويت فرهنگى اسلامى و مذهبى بوده و هست.

در اين ميان هم، افرادى به عنوان شاعر، از اين نعمت عالى طبع شعر و ذوق، سوء استفاده نموده، و با سرودن اشعار مبتذل، به ترويج فساد اخلاق و گمراه كردن مردم و مدح ستمگران پرداختند، و به جاى شكر اين نعمت، كفران نعمت نمودند.

ص: 273

خواندن فلسفه

259. خواندن فلسفه و مطالعه كتب فلسفى براى تقويت مبانى اعتقادى چه حكمى دارد؟

ج. تحصيل فلسفه قبل از تحصيل يقين به عقايد حقه به واسطه مطالعه و مباحثه كتب كلاميه، و دريافت عقايد از متون صريحه كتاب و سنت، معرض وقوع در اشتباه و ضلالت است، چنان كه بسيارى از اكابر اهل اين فن يا در مسائل الهيات و ربط حادث به قديم و بررسى معارف توحيدى بر اساس اصالة الوجود و يا در معاد گمراه شده اند.

با اين معرضيت وقوع در خطر انحراف، شخص مؤمن به قرآن و معارف اهل بيت عليهم السلام بدون ضرورت، تعمق در فلسفه و مباحث مبدأ و معاد آن نخواهد نمود، و راه را براى كسب معارف از اهل بيت عليهم السلام همواره باز و مفتوح مى بيند كه هر چه بيشتر در اين مسير جلو برود، باز هم مجال بيشتر و مراتب بالاترى براى او خواهد بود. براى روشن شدن مطلب به كتاب" نگرشى بر فلسفه و عرفان" اينجانب مراجعه نماييد.

توصيه اى درباره مطالعه

260. در مورد مطالعه، و هم چنين ساعات آن توصيه اى بفرماييد؟

ج. به مقدارى كه فهم و احاطه كامل به آنچه مى خوانيد داشته باشيد، درس بخوانيد، مثلًا اگر بيش از دو درس بخوانيد، كاملًا از عهده مطالعه و تسلّط بر آن بر نمى آييد، فقط دو درس بخوانيد، و تا ممكن است وقت معينى را براى مطالعه قرار دهيد.

هم چنين نكات مفيدى را از مطالعه به دست آوريد يادداشت نماييد، و الّا دير يا

ص: 274

زود فراموش مى شود.

در ضمن كتاب ها و نوشته هايى را مطالعه كنيد كه براى دين و دنياى شما نافع باشد. مبادا عمر گرانقدر، صرف مطالعه چيزهايى شود كه ارزش يك بار خواندن را ندارد، و يا احياناً به عقائد و اخلاق حسنه لطمه وارد كند.

ورزش از نظر دين

261. به نظر شرع مقدس، چه نوع ورزشى مفيد است، و آيا ورزشى كه فقط براى امور مادى انجام گيرد، و نيز پولى ميليونى كه برخى از ورزشكاران به خاطر انجام آن دريافت مى كنند، شرعاً صحيح است؟

ج. ورزش، براى پرورش جسم و تقويت بدن و قوت مقاومت اعضاء و استقامت و حفظ تناسب اندام، و خلاصه، فوايد و منافع جسمى، بلكه روحى آن، مطلوب و مستحب و در بعضى موارد واجب است.

لازم است همگان را از نتايج و فوايد آن، آگاه و به آن ترغيب و تشويق نمايند، و درس و آموزش بدهند، و اين ورزش بر حسب تعاليم جامع و كامل اسلام نيز ممدوح و مستحسن است.

امّا تصويرى كه امروزه از ورزش در اذهان منعكس است، غير از اين تصوير اسلامى است؛ تصويرى كه ورزش در اذهان بسيارى دارد، و در نام تربيت بدنى و ورزش آن را تبليغ و ترويج مى نمايند، اين است كه گروه ها و افرادى براى يك مسابقات تماشايى تربيت شوند، و فراتر از آنچه بدن نياز دارد، به تمرينات و عملياتى به اصطلاح ورزشى سرگرم باشند تا در مسابقات مختلف، مثلًا رسيدن به قلّه كوه يا دويدن و رسيدن به نقطه معلوم از ديگران- اگر چه با يك ثانيه باشند- زودتر مسابقه را ببرند يا طرف را به زمين بكوبند و يا ...

ص: 275

آن ورزش لازم و مفيد، با اين ورزشى كه به عنوان تربيت بدنى آن را ترويج مى نمايند، تفاوت هاى بسيارى دارد؛ آن يك ضرورت حياتى است، و اين يك سرگرمى و بازى و تفريح است.

آن، همه اش فايده است، و اين، در بعضى اقسام و انواعش مضرّ و غيرمشروع و در حداقل به طور مطلق، عقلانيت آن زير سؤال است.

فايده ورزش مورد سفارش اسلام، حقيقى و واقعى است، و اين، غير واقعى است؛ و خلاصه، اين كه به نام ورزش، گروه ها و افرادى را- كه نمى توان آنها را در خطوط ممتاز و واقعى حياتى و ارزشى و حقيقى در سير تكامل و تربيتى قرار داد- به تمرين ورزش هايى مختلف مشغول مى كنند كه بهترين اوقات عمرشان، صرف كسب مهارت در انواع ورزش ها بشود.

اين ورزش ها و مسابقات، اگر مفيد باشد فقط در همان حدّ تربيت واقعى و پرورش بدن قابل تشويق است، و صرف اين كه در دنيا معمول است، موجب استحسان آن نيست، خصوصاً اگر جوانان را از كارهاى اصلى باز دارد، و رغبت آنان را به رشته هاى لازم ديگر كم رنگ سازد.

اما راجع به پول هايى كه به آنها پرداخت مى شود؛ اگر از بيت المال باشد، حاكم بر بيت المال مسئول است، و اگر از شخص حقيقى باشد، شبهه اسراف بلكه تبذير دارد، و آن كه مى گيرد، در همين معنا، مسئول و مديون مى شود، و مشمول كريمه وَ لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَينَكُمْ بِالْبَاطِلِ 252] است؛ ولى متأسفانه در عصر ما، بين مسلمانان، به تقليد از بيگانگان، اعمال و كارهاى بى ارزش يا ضد ارزش، چنان ارزشى معرفى مى شود كه به آن افتخار مى نمايند.

ص: 276

جامعه، رسانه و سياست

حقوق همسايگان

262. همسايه از لحاظ شرعى چه حقوقى بر همسايه دارد؟

ج. بايد با همسايه به مهربانى و خيرخواهى عمل نمود، و از كارهايى كه موجب ايذاء همسايه باشد اجتناب كرد، و بلكه مشكلاتى كه از طرف او پيش مى آيد تحمّل نمود.

در حديثى، حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى فرمايد: به قدرى خداوند درباره همسايه به من سفارش كرد كه گمان كردم همسايه از من ارث مى برد.(1)

به هر حال، اگر همسايه مريض شود از او عيادت كند، و اگر از دنيا برود، در تشييع او شركت كند؛ اگر گرفتار است و اين شخص قدرت دارد، گرفتارى او را برطرف نمايد.

فرهنگ اسلام در ارتباط بين زن و مرد

263. در كتب اخلاقى علماى بزرگ راجع به رابطه زن و مرد و حفظ حدود و ثغور آن، توصيه هاى بسيارى شده است كه با وضعيت برخى از زنان امروز، سازگار نيست. وظيفه ما در ارتباط با اين توصيه ها چيست؟

ج. مسأله فرهنگ اسلام در ارتباط با دو جنس مخالف (زن و مرد)، بر اساس تعديل روابط جنسى، و دورى از هرج و مرج در اين روابط و نظامات خاص است، البته بعض اين پيشنهادها در مواردى است كه اطمينان به عدم مفاسد

ص: 277


1- 253. ( 1). قَالَ رَسُول الله صلى الله عليه و آله:« انَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْصَانِى فِى الْجَارِ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ يرِثُنِى»/ مستدرك الوسائل؛ جلد 8، باب 73 ..

نباشد، و زن ها بدون نياز عرفى آمد و شد غير متعارف در بين مردها در بازارها و خيابان هاى شلوغ نداشته باشند، و رفت وآمد با بيگانه، مثل دو نفر جنس موافق يا دو زن و مرد محرم نداشته باشند.

البته توالى مراعات نكردن اين حريم، مفاسدى است كه امروز دنياى معاصر و غرب به آن بى اعتنا است، و روابط بين زن هاى همسردار با مردها و با محارم همه عملًا آزاد شده است، و اولاد زنا بيشتر از ولد حلال است. زن هاى همسردار كه از بيگانه باردار مى شوند و فرزند دارند، بسيارند، و مقامات و مسئولان بلند پايه غربى با كارمندان خود روابط دارند، و خلاصه در همه جا و مراكز علمى و حتى اخيراً در كنيسه ها هم رايج شده است كه امروز و در عصر ما فرهنگ شده است.

مسافرت زن همسردار با مرد بيگانه و خلوت آنها، همه معمول است، و پيروى از فرهنگ آنها با تعاليم اسلام سازگار نيست، و اگر مسلمانان، غرب گرايى را تعقيب كنند، با الزام به اين فرهنگ عفاف ممكن نيست.

به نظر ما و عقيده ما، فرهنگ اسلام كه الهى و وحيانى است، بهترين روابط بين اين دو جنس را پيشنهاد نموده است، و اين دو جنس را مكمل يكديگر و با هم و حافظ كرامت يكديگر قرار داده است.

خانه دارى را فضيلت شمرده و زن را هر چه از معرض شهوت رانى بيگانه دورتر باشد، پاك تر و با كرامت تر مى داند، و براى او، اعتبارات و امتيازات خاصى مقرر فرموده است، و از اختلاطى كه فعلًا در غرب وجود دارد به شدت منع فرموده است. مع ذلك اين توصيه هايى كه در اين كتاب ها شده است همه تأكيدى مى باشد و دعوت به اعتنا به حفظ عفت و حجاب و پاكدامنى و پارسايى است.

اگر جامعه بر اساس هدايت ها و تعاليم اسلام برقرار باشد، هيچ اشكالى و زحمتى پيش نمى آيد، و زن ها همان طور كه هزار و چهار صد سال است از آن استقبال داشته اند استقبال مى كنند؛ ولى اگر بخواهيم فرهنگ تمام غربى يا

ص: 278

نيمه غربى و دو شخصيتى بسازيم، مشكل ايجاد مى شود، و جمع بين اين دو فرهنگ، امكان پذير نيست.

متأسفانه اين گرايش به فرهنگ غرب كم و بيش بعضى را تحت نفوذ قرار داده است، و اختلاط دو جنس و اشتغال زن ها به مشاغلى كه اين حريم ها و حرمت ها را مى شكند وجهه نظر حتى بعضى مسئولان نيز قرار گرفته است.

ورود زنان در عرصه هاى اجتماعى

264. از نظر دين مقدس اسلام حضور زن در جامعه و عرصه اداره آن با توجه به سيره حضرت زهرا عليهاالسلام در اين امر چيست؟

ج. به طور كلى ورود زن در صحنه ى اجتماع و دوشادوش مردان و به طور مختلط با آنها در همه امور شركت كردن، مفاسد بسيارى دارد كه مجال شرحش نيست، و بلكه از كثرت وضوح، نياز به شرح ندارد. گذشته از اين كه به موازات آن، لطمه هاى فراوانى به خانواده و تربيت اطفال و امور منزل و بيكارى مردان كه نفقه زن بر عهده آنان است وارد مى شود. خداوند متعال جامعه مسلمانان را از فتنه ها و مفاسدى كه بيشترش در اثر غرب گرايى و تقليد از كفار و اعمال و رفتار آنها است حفظ فرمايد و عفاف و حجاب و شخصيت ارزشمند اسلامى بانوان مسلمان را در حصن حصين ايمان و تعهّد خودشان از هر گزند و خطرى مصون بدارد، و مردها را نيز در اظهار غيرت و شجاعت و صراحت بيان توفيق عطا فرمايد.

رابطه و اختلاط زن و مرد نامحرم

265. نظر اسلام در رابطه با اختلاط زن و مرد اجنبى در اجتماع، و ورود دوشادوش زن و مرد در محيطهاى كارى و ... چيست؟

266.

ص: 279

ج. قال الله تَعَالى:

وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعاً فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ صَدَقَ اللّه العَلِى العَظِيمُ 254] مسأله حجاب بين زن و مرد بيگانه، و به طور كلى مواضعى كه اين دو جنس بر حسب ذات و مطالبات جنسى و اصالت متساوى انسانى و شخصيت اسلامى و مصالح مادى و معنوى دارند، از مسائل بسيار مهم اجتماعى اصيل و اسلامى است.

موقعيت و مواضعى كه منافع اين دو صنف را به هم وابسته مى سازد، زندگى آنها را مستقل از ديگرى، ناقص و فاقد آرامش و استراحت مى كند.

در اكثر جوامع- تا آنجا كه تاريخ نشان مى دهد- ضرورت برقراربودن نظام معقول و معتدل در اين موضوع، مورد نظر عقلاء و سران اقوام بوده است، و اين نكته اساسى مورد اتفاق بوده كه زيان بارترين وضع بى نظمى و هرج و مرج، در اين رابطه است كه البته بيشتر و عمده اين زيان و فساد، تحميل بر جنس مؤنث مى شود.

بر حسب تكوين و فطرت، توزيع وظايف و تكاليف بين اين دو، در اصل، عادلانه و به نفع هر دو بوده است، مثل تقسيم و توزيع داخل و خارج كه كارها و مشاغل سنگين و موجب اضطراب و هيجان در عهده مرد قرار گرفته، و مديريت داخلى خانواده، و تربيت فرزند و فراغت خاطر از گرفتارى هاى امور خارج از منزل، با بانوان شده است.

مسائلى كه در ارتباط با اين مطالب مورد بحث قرار مى گيرد، خودبه خود يك علم وسيع است. آنچه كه مسلم است، اين است كه نظر در اصلاح اين موضوع و

معارف دين ؛ ج 3 ؛ ص300

ص: 280

برقرارى نظم صحيح و درست، نبايد در محيط جار و جنجال و هوا و هوس و حمايت از يك طرف؛ چه زن و چه مرد باشد. مسأله در اهميت، فراتر از اين محاسبات است.

فقط در محيط عقلانى و فارغ از ملاحظات حيوانى و شهوانى و دفاع از يك طرف، مى شود اين مسأله را بررسى نمود.

تحقق جامعه سالم، در گرو درست انديشى در اين موضوع است، و درك موضع اصلى هر دو به عنوان مكمل يكديگر چنان كه در آيه كريمه

هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَ 255] اشاره شده است- ضرورت دارد.

در اين ميان، مطالعه سوابق معامله مكتب ها و جماعات و اقوام در رعايت كرامت انسانى بانوان، نشان مى دهد كه همواره ظلم آميز و به نظر حقارت بوده است؛ دوران هايى كه زن را؛ يا انسان نمى دانستند و يا برزخ بين انسان و حيوان مى شمردند، و وجود دختر را ننگ و عار مى دانستند، و دختران را با كمال قساوت و سنگدلى زنده به گور مى كردند.

اين اوضاع ناهنجار براى اين بود كه قوانين صحيح و هدايت هاى اخلاقى و دينى، قدرت اجرايى لازم را نداشت، و بر مردها هم- كه از لحاظ فيزيكى قوى تر بودند- نظامات اخلاقى و وجدانى و معنوى حكومت نداشت.

در اين اوضاع آشفته، اسلام بود كه به فرياد بانوان رسيد؛ اسلام بود كه با آن اعلام هاى صريح، زنان را در كنار مردان قرار داد، و با اعلام هايى، مثل الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ 256]، و يا أَيهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثَى 257]، و يا إِنَ

ص: 281

الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمَاتِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ...(1)، نظامات عام و جامع و صحيح را در روابط زن و مرد اعلام نمود، و تا آنجا جلو رفت كه براى زن ها نسبت به مردها، احترامات خاص و ملاحظات ويژه اى برقرار كرد، و امنيت اين جنس لطيف را- كه مورد طمع جنس مقابل و هجوم آن است- تأمين نمود، و مردان را به احترام به كرامت زنان مكلف كرد تا آنجا كه به حسن مصاحبت با مادر، نسبت به پدر تأكيد بيشتر نمود.

يكى از نقاط ضعفى كه كرامت زن را تهديد مى نمايد، و به طور كلى عفاف و پاكدامنى جامعه را در خطر قرار مى دهد- اگرچه مفاسد آن به هر دو جنس، آسيب هاى بزرگى مى رساند، و صيانت كل جامعه را تهديد مى كند-، اختلاط دو جنس به صورت هاى غير مصون و معرض فساد و خلاف عفاف و حجاب و نگاه و نظر است، كه فرمودند: «

النَّظَرُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ مَسْمُوم»(2)

و سخن گفتن مرد بيگانه با زن بيگانه است كه اگر بيش از ضرورت متعارف باشد خطرناك مى شود، تا حدى كه بزرگان و پارسايان، از سلام بر زن جوان خوددارى مى كردند از بيم اين كه صداى او را خوش و جاذب بيابند كه البته حالتى فطرى و غريزى است؛ و از سوى ديگر، زنان از سخن گفتن با نامحرم با نرمش و خاطره انگيز نهى شده اند:

لَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ 260] كه مرد بيمار شهوت، به هوس و هوا نيفتد؛ و هم چنين خلوت مرد با زن بيگانه را ممنوع فرموده اند كه سوم آنها شيطان 261] و تهييج و تكان دهنده غريزه است؛

ص: 282


1- 258. ( 1). احزاب، آيه 35.
2- 259. ( 2). كافى؛ جلد 5، باب نوادر، حديث 12.

غريزه اى كه در برابر آن، عابدان پارسا مى توانند مقاومت كنند. اينها برنامه هايى است كه متأسفانه در جامعه ما در اثر غرب گرايى متداول شده است.

تشويق بانوان به خانه دارى و تعظيم قدر بانوان خانه دار و ثواب هاى بسيارى كه براى زنان باردار هنگام باردارى و شيرخوارى كودك و پرورش كودكان و امور ديگر است، همه در مسير حفظ و حراست از كرامت زن، و دفع مردان بدنهاد مقهور شهوات از تعرض به حريم عفت آنان است.

اين اشتباه بزرگى است كه زن خانه دار را كسى بيكار بداند، و آن را كه با مرد بيگانه در يك اطاق همكار است كارمند بگويد. پاكى و پاكدامنى و عفت و حجاب و پارسايى، فضيلتى است كه زن اگر به خدشه دار شدن آن در برابر ملك دنيا راضى شود، مغبون و زيانكار است.

در بسيارى از برنامه ها و تعاليم دينى، حفظ شخصيت زن و كرامت او در برابر مردان رعايت شده است، حتى در مراسم عبادات؛ در نماز، در حج، در معاف بودن زنان از جهاد و بعض تكاليف ديگر، اين حشمت زن منظور است.

در مجموع، جايگاه زن در اسلام جايگاهى رفيع و با قداست و احترامى خاص است. در همه ارزش ها- كه رأس و اساس آنها، ايمان و ثواب عبادات و طاعات و مقامات و درجات حقيقى است- زن، از مرد كمتر نيست، و در ميدان مسابقه فردى، بسا زن ها كه بر بيشتر مردها برترى مى يابند، و در اين ميدان، باعث ترقى و تقرب به خدا، ابراهيم وار و اسماعيل سان تسليم امر خدا بودن و احكام خدا را از دل قبول داشتن است.

مسائل مربوط به زن و روابط زن و مرد و مواضع و جايگاه آنها در اسلام، به دقيق ترين وجه- كه عالى تر از آن متصور نيست- مطرح است.

بايد كسانى كه در علوم مختلف تخصص دارند، هر كدام اين جايگاه ها را

ص: 283

شناسايى كنند تا ببينند كه اسلام در اين مسائل، اعجاز كرده است كه هر كسى با نظر حكيمانه مطالعه كند، همين بخش از تعاليم اسلام، او را به ايمان مى رساند.

متأسفانه بعض نظرها در اين مسائل، آلوده به شهوات و بازى گرفتن مقام زن است كه اسلام- چنان كه عرض شد- نسبت به آن بسيار حساس است، و آن را معرض هلاك زن و مرد مى داند، و چنان، اين رشته شهوترانى را خطرناك مى بيند كه هزار سال حبس اخروى را مجازات يك شوخى مرد بيگانه با زن نامحرم مى داند:

«مَنْ فَاكَهَ امْرَأَةً لَايمْلِكُهَا حَبَسَهُ اللهُ بِكُلِّ كَلِمَةٍ كَلَّمَهَا فِى الدُّنْيا أَلْفَ عَامٍ»(1)

در اين مواضع دينى، شخص مسلمان؛ مرد مؤمن و زن مؤمنه، بايد وظايف خود را در حفظ عفاف و حجاب و ترك هوا و هوس و چشم چرانى درك نمايند.

تفكيك جنسيتى در دانشگاه ها

267. نظر حضرتعالى در مورد اختلاط در كلاس هاى دانشگاهى، با توجه به اين كه برخى عنوان مى كنند كه اين طرح، اولًا مانع پيشرفت هاى علمى مى شود، و ثانياً بيت المال از اين جهت، بايد هزينه هاى زيادى را متحمل شود، چيست؟

ج. جداكردن كلاس هاى دختران و پسران، كار لازمى است، چون بسيار واضح است كه كلاس هاى مختلط، مفاسد زيادى دارد.

به طور كلى، ورود زن در صحنه اجتماع در حالى كه رعايت احكام شرع نشود، مفاسد بسيارى دارد كه مجال شرحش نيست، و بلكه از كثرت وضوح، نياز به شرح ندارد؛ گذشته از اين كه به موازات آن، لطمه هاى فراوانى به خانواده و تربيت اطفال و امور منزل وارد مى شود.

ص: 284


1- 262. ( 1). وسائل الشيعة؛ جلد 20، باب 106، حديث 25418 ..

اختلاط در دانشگاه ها، موجب محروميت بسيارى از جوانان متعهّد به سنن اسلامى از تحصيل علم است، و وجهى براى اصرار بر اختلاط، غير از غرب گرايى و تضعيف هويت اسلامى نيست.

اين كه برخى عنوان كنند كه جلوگيرى از اختلاط، مانع پيشرفت علمى است، مجرد يك ادعا است. مختلطبودن، مانع پيشرفت علمى و موجب مفاسد بزرگ است. هزينه مالى اجراء تفكيك جنسيتى هر چه هم سنگين باشد قابل تحمل است، و ملت مسلمان ما كه براى برقرارى نظام اسلامى و احكام اسلام، ده ها هزار شهيد والا مقام تقديم داشته اند، از اين هزينه ها استقبال دارند، و بايد از هزينه هاى غيرلازم و غير ضرورى و اسراف گرانه بكاهند، و به اين موارد حساس و اساسى اختصاص دهند.

قرائت قرآن زن در حضور نامحرم

268. آيا قرائت قرآن بانوان در مسابقات قرآنى كه آقايان نيز حضور دارند جايز است؟

ج. كيفيت قرائت ها و لهجه ها و شخصى كه قرائت مى نمايد، متفاوت است؛ بعض قرائت ها و لهجه ها، معرض فساد و فتنه است. بايد در اين مورد، طرف احتياط گرفته شود. موضوع به گونه اى خطر تهييج دارد كه از بعض بزرگان نقل است كه عذر خود را در ابتداءنكردن سلام به خانم هاى جوان اين مى گفتند كه از آن بيم دارم كه وقتى جواب سلام مى دهد لهجه او را خوش بيابم؛ أخافُ أن تُعجِبَنى صوتُها.

كنترل جمعيت از نظر اسلام

269. نظر اسلام درباره كنترل جمعيت و جلوگيرى از ازدياد فرزند چيست؟

270.

ص: 285

ج. آنچه از روايات معصومين عليهم السلام به ما رسيده، تشويق و ترغيب به تكثير جمعيت است. چنانچه در حديث معروف از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه:

«تَنَاكَحُوا تَكْثُرُوا فَإِنِّى أُبَاهِى بِكُمُ الْأُمَمَ يوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَوْ بِالسِّقْطِ»(1)

و بايد توجه داشت كه حفظ هويت اسلامى از واجبات اصليه است كه همه بايد مواظبت كنند كه در آن ضعف و گرايش به غرب و شرق و عادات اجانب پيدا نشود، و از تشبه به كفار و تقليد از آنها در همه شئون و برنامه ها اجتناب كنند.

اكنون در بعض نقاط مسلمان نشين يا شيعه نشين، اقليت ها با اصرار بر تكثير نسل و جمعيت، درصدد اقليت قراردادن مسلمانان و شيعيان هستند كه حتى در بعض اين نقاط، توليد مثل بين زوج واحد تا نزديك به بيست نفر مى رسد، و از اين جهت بايد مسلمانان از آثار سياسى كنترل كه به عناوين فريبنده تبليغ مى شود غفلت نكنند.

سفرهاى توريستى به كشورهاى خارجى

271. نظر به موج گسترده مسافرت هاى خارجى با عنوان سفرهاى توريستى به كشورهاى مختلف و با توجه به فضاى فرهنگى حاكم بر كشورهاى مذكور از نظر نوع پوشش زنان و ...، نظر خود را پيرامون اين مسافرت ها مطرح فرماييد؟

ج. شخص مسلمان بايد همواره اعمال و رفتار خود را با قرآن و سيره ائمه عليهم السلام بسنجد و در آن چهارچوب حركت نمايد.

ص: 286


1- 263. ( 1). بحارالانوار؛ جلد 100، باب 1، حديث 24 ..

در قرآن مجيد و كلمات اهل بيت عليهم السلام، به مسافرت، تشويق و ترغيب گرديده است، و آن را آينه عبرت دانسته و مى فرمايد:

سِيرُوا فِى الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِين 264]

أَفَلَمْ يسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَينْظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثَاراً فِى الْأَرْضِ 265] و در شعرى منسوب به اميرمؤمنان على عليه السلام است كه مى فرمايد:

تَغَرَّبْ عَنِ الْأَوْطَانِ فِى طَلَبِ الْعُلَى وَ سَافِرْ فَفِى الْأَسْفَارِ خَمْسُ فَوَائِدَ

تَفَرُّجُ هَمٍّ وَ اكْتِسَابُ مَعِيشَةٍوَ عِلْمٌ وَ آدَابٌ وَ صُحْبَةُ مَاجِدٍ

فَإِنْ قِيلَ فِى الْأَسْفَارِ ذُلٌّ وَ مِحْنَةٌوَ قَطْعُ الْفَيافِى وَ ارْتِكَابُ الشَّدَائِدِ

فَمَوْتُ الْفَتَى خَيرٌ لَهُ مِنْ مَعَاشِهِ بِدَارِ هَوَانٍ بَينَ وَاشٍ وَ حَاسِد(1)

كه در واقع مسافرت، مدرسه اى براى تربيت نفوس، و درس گرفتن از گذشتگان و كسب فضيلت هاى جديد شمرده شده است؛ اما متأسفانه، تشويق هايى كه اكنون براى بعضى از مسافرت ها قرار داده شده است، در مسير ترويج گناه و انتقال فرهنگ و آداب غلط ديگران و مفاسد اعتقادى و سوغات انواع مدها به وسيله

لباس و كفش و ... مى باشد.

مؤمنان بايد توجه داشته باشند كه اگر كسى براى ارتكاب اين محرّمات به

ص: 287


1- 266. ( 3). مستدرك الوسائل؛ جلد 8، باب 2، حديث 9199 ..

مسافرت برود، سفر او، سفر معصيت، و در صورت فوت و عدم توبه، مهاجر الى الشيطان خواهد بود.

رسانه دينى

272. صدا و سيماى ايده آل از نظر اسلام بايد داراى چه خصوصياتى باشد؟

ج. رسانهى كه تمام برنامه هايش طبق دستور شرع مقدس اسلام و ساعى در نشر معارف الهى باشد، و چيزى بر خلاف عقايد و احكام اسلام پخش نكند، رسانه دينى به معناى واقعى خواهد بود.

مسئولان محترم چنين رسانهى وظيفه خطيرى به عهده دارند، و لازم است با حضرات علمايى كه از شرع مقدس و حلال و حرام الهى آگاهند، پيوسته در ارتباط باشند، و از نظرات آنها تبعيت و استفاده نمايند، و از اعمال سليقهى شخصى خوددارى كنند؛ ضد دين را به عنوان دين، و حرام را به عنوان حلال، و منكر را به جاى معروف به مردم القاء نكنند.

استفاده از فضاى مجازى در برابر تهاجم فرهنگى

273. با توجه به فراهم شدن فضاى مجازى گسترده ضد هويت اسلامى، نظر حضرتعالى در خصوص مواجهه با اين تهديدات در حوزه فضاى مجازى چيست؟

ج. در برابر اين وضعى كه پيشرفت بشر در صنعت و تكنولوژى، آن را به وجود آورده و در دسترس همگان؛ هر فرقه و گروه حتى هر فرد قرار گرفته و در چنين جوّى، اشخاص با اغراض متعدد به راحتى فعاليت مى نمايند، و گمراهى ها و انديشه هاى خود را تبليغ مى نمايند، بايد مؤمنان و كسانى كه در صراط مستقيم اسلام هستند، با همان وسائل، به شبهات آنها پاسخ دهند، و گمراهى هاى آنها را

ص: 288

بازگو كنند، و اسلام و ايمان و دعوت قرآن و معارف اهل بيت عليهم السلام را به مردم، ابلاغ، و بطلان دعواهاى باطله را آشكار سازند، و از علماء اعلام و اهل فن و تخصص در كلام كمك بگيرند.

بايد چنان گسترده اين رشته را پيگيرى كنند كه زمينه براى تأثير دعواى باطل باقى نماند تا هم باطل، بطلانش آشكار، و هم امنيت فكرى و اعتقادى، مخصوصاً براى نسل جوان فراهم شود، «و يكتب لكم بذلك الحسنات.»

قاعده نفى سبيل در تعهدات بين المللى

274. چگونه مى توان در عرصه بين المللى به گونه اى رفتار نمود كه ضمن تعامل گسترده با جهان، خدشه اى به قاعده نفى سبيل وارد نگردد. در مواردى در اجراى اين قاعده، شاهد برخورد منعطف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با كفار و مشركين بوده ايم؛ به عنوان مثال، به موجب يكى از بندهاى پيمان صلح حديبيه، «هر كسى از مردم قريش بدون اجازه ولى خود به محمّد صلى الله عليه و آله بپيوندد، محمّد صلى الله عليه وآله او را به قريش بازگرداند و هر كس از پيروان محمّد صلى الله عليه وآله نزد قريش رفت، بازگردانده نشود». هرچند اين اقدام به حسب ظاهر، قبول تسلّط غير مسلم بر مسلم است، اما صرف نظر از محتواى پيمان و آثار و عواقبى كه اين پيمان بر قريش گذاشت، آن بزرگوار در تقابل مصالح كوتاه مدت و بلند مدت جامعه اسلامى، مصالح بلند مدت را ترجيح دادند. با توجه به اين امر، آيا حاكم اسلامى در زمان غيبت معصوم عليه السلام نيز مى تواند به جهت رعايت برخى مصالح و در نظر گرفتن اهداف بلند مدت امت اسلامى، برخوردى انعطاف پذير با قاعده مذكور داشته باشد، و به طور مشخص به لحاظ

275.

ص: 289

حفظ كليت نظام اسلامى در مواردى، قاعده مذكور را به طور كامل اجرا ننمايد؟

ج. به طور كلى، قاعده نفى سبيل در داخل جوامع اسلامى اجرا مى شود، و در برابر ديگران و روابط با آنها نيز محافظت آن واجب است.

در قراردادهاى بين المللى هم مى توان التزام ما را در محدوده احكام اسلامى قرار داد، و در واقع قراردادها، محدود به همكارى هاى انسانى، اقتصادى و سياسى و تعيين مرزها باشد، و مثل تحويل مسلمان به آنها و تسلط آنها بر ما خلاف اين قاعده است.

همه اين مسائل و مصالح در شرايط عادى است، و اگر شرايط غير عادى و اتخاذ تصميمات خاص لازم شود، اولياء نظام اسلامى در كمال آگاهى و بررسى همه جوانب، تصميم مقتضى اتخاذ مى نمايند. ضمناً معاهداتى كه بالهوية در آن خير بشر و حمايت از مظلوم و تعاون باشد، نظير حلف الفضول كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن- با اين كه اعضاى آن كافر بودند- شركت فرمودند، بعد از اسلام هم خود را به آن متعهد مى دانستند، همه امورى است كه در چهار چوب احكام اسلام، و خط عزت و شرف اسلامى قابل مشاركت است.

جهاد و دفاع

276. آيا در شرع مقدس اسلام و سيره پيامبر بزرگوار اسلام، اجبار افراد به خدمت سربازى مجاز است؟

ج. در مواقعى كه مسلمانان، مورد هجوم اعداء و اشرار قرار مى گيرند و دفاع، وجوب كفائى دارد، اگر اشخاص به قدر كفايت خود را براى دفاع معرفى نكنند، فقيه جامع الشرايط مبسوط اليد بايد اشخاص را مجبور به حضور در جبهه نمايد، و هم چنين تحت السلاح بودن و آماده نگه داشتن افراد براى دفع خطر احتمالى

ص: 290

عقلائى نيز واجب است.

در اين محدوده حفظ امنيت بلاد و نواميس مردم و به طور كلى شئونى كه در جامعه و نظام وجود آنها ضرورت دارد، همه بايد تحت موازين صحيح و رعايت همه جوانب تأمين شود.

حفظ استقلال اسلامى

277. بنده در زمان ارايه كنفرانسيم به زبان انگليسى، ابتدا بسم الله الرحمن الرحيم را به زبان عربى روى اولين اسلايد نمايش مى دهم و با ترجمه آن به زبان انگليسى كنفرانسم را آغاز كنم. در يكى از كنفرانس ها، استاد به جهت اين كار از بنده، چند امتياز كسر كرد و چندين دقيقه در مذمت اين كار سخنرانى نمود. وظيفه حقير در برخورد با اين گونه اساتيد چيست؟

ج. انسان موحّد و خداشناس، خلقت و آفرينش را هدف مند مى بيند، و به عوالم كوچك و بزرگ و صنايع بديع و زيبا كه مى نگرد، با آن، خالق هستى را مى بيند، و با ارتقاء معرفت خود نسبت به خداوند تبارك و تعالى، به مرحله اى مى رسد كه كارى را انجام نمى دهد مگر آن كه صبغه و رنگ الهى داشته باشد، و قبل از هر چيز و با هر چيز و بعد از هر چيز، خداى را مى بيند.

لازم به ذكر است اقدام هر مهمى بدون نام خالق هستى كه عنان اختيار را به فاعل آن امر داده ناقص خواهد ماند، و در حديث آمده است:

«كُلُّ أَمْرٍ ذِى بَالٍ لَمْ يذْكَرْ فِيهِ بِسْمِ اللهِ فَهُوَ أَبْتَرُ»(1)

شما براى اين كه نتيجه زحمات خود را در اقدام نسبت به هر امرى در زندگى

ص: 291


1- 267. ( 1). بحارالانوار؛ جلد 89، باب 29، حديث 49 ..

شاهد باشيد، با نام خداوند تبارك و تعالى آغاز نماييد، و در هر جامعه و محفل علمى و كنگره و سمينارى حضور پيدا كرديد، تحت تأثير محيط قرار نگيريد و رنگ نبازيد، و به خداوند اتكاء نماييد و نام هستى بخش را بر زبان آوريد، و لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم.

اسلام و سياست

278. وظيفه يك مسلمان نسبت به مسايل سياسى، و دخالت در عرصه هاى مختلف آن چيست؟

ج. سياست دو تفسير دارد؛ يك تفسير مذموم و غير مقبول و غير مشروع كه عمل براى استثمار بندگان و استضعاف و استعمار و نفى آزادى مشروع ديگران است، كه مسلمان در اين سياست وارد نمى شود. البته شعب آن زياد است و حتى در دانشگاه ها هم اين رشته را تدريس مى نمايند.

اين، همان سياستى است كه آن مرد بزرگ و سياسى اسلام گفت: «لعن الله السياسة و سينها و ساس و يسوس و كل لفظ اشتق من السياسة» كه مظاهر اين سياست، دولت هاى انگليس و آمريكا و فرانسه و ... مى باشند.

اما تفسير صحيح و مقدس اين كلمه، عبارت است از حسن تدبير منزل و حسن اداره جامعه و كشور، با تدبير و كاردانى، و هم چنين حفظ مصالح جامعه و رعايت مستضعفان و عدم انظلام و استقلال دينى، و پاسدارى از هويت مذهبى و امور ديگر كه كياست و سياست لازم دارد، و به طور كلى، اين سياست مقدس در اسلام از ديانت جدا نيست، و در بسيارى از برنامه هاى دين، سياست است، اگر چه اصل نباشد، چون اصل در اسلام، عبادت و اطاعت است. حج، اگر چه از عبادات مهمه است، از آن، عظمت و شوكت اسلام و جلال و جمال آن هم آشكار است؛ در نماز جماعت و نماز جمعه و حتى اذان و برنامه هاى عاشورايى، همه اعلام وجود و شكوه دين و ابراز وفادارى به اسلام ظاهر است.

ص: 292

امر به معروف و نهى از منكر- كه يك واجب همگانى است اگر چه كفايى است- اما در عين حال همه را نسبت به اسلام و احكام اسلام متعهد نشان مى دهد.

اين مسأله، شعب متعددى دارد كه بايد مسلمانان نسبت به آن آگاه و بيدار باشند. اگر اسلام، سياسى و با نظارت همه باشد، هرگز ملاهى و مناهى، علنى و به صورت برنامه اى تشويق نخواهد شد، و بيت المال فقط صرف عمران و آبادى بلاد و رسيدگى به حال مستمندان و تقويت قواى دفاعى خواهد شد.

اسلام، سياسى كه نباشد، مردم نسبت به احكام اسلام، بى تفاوت هستند، و معايب بسيار پيش مى آيد، و حتى مثل نظام كشور ما- كه بر اساس دين و رعايت همه احكام حلال و حرام است- در معرض خطر قرار مى گيرد، و اگر سياست اسلامى عام باشد، هرگز خائنى فكر براندازى اين نظام را- كه هزاران شهيد جان خود را فداى اقامه آن نموده اند- نخواهد داشت.

اما در مورد دخالت در سياست، بايد توجه داشت كه سياست وسيع الاطراف است. دخالت در مراتب بالا، محتاج به اطلاعات وسيع و احاطه بر اوضاع و احوال ملل در گذشته و حال است. اين، بايد به اهلش واگذار شود، ولى در حدودى كه وظيفه است، مثل زمان حاضر كه انتخاب نماينده و رئيس جمهور پيش مى آيد، بايد با بررسى و آگاهى كامل از دين و ايمان و تعهد و شعور اشخاص، در سياست شركت نمود.

روزها و مناسبت ها

چهارشنبه سورى

279. نظر حضرتعالى راجع به مراسم چهارشنبه آخر سال (چهارشنبه سورى) به عنوان يك مراسم و آيين ديرين ايرانيان چيست؟

280.

ص: 293

ج. مراسم مذكور، از خرافات مجوس و جاهليت است، كه اسلام بر آن خط بطلان كشيده، و سنت هاى الهى را به جاى آنها برقرار فرموده است. انجام اين مراسم، وهن به هويت اسلامى، و احياء آن حرام است.

مراسم سيزده فروردين

281. آيا نحس بودن روز سيزدهم فروردين، وجه شرعى و دينى دارد؟

ج. واضح است اين برنامه به اين كيفيت و اهتمامى كه انجام مى شود، احياء شعارهاى غيراسلامى است، و مفاسد و معايب و گناهانى كه بر آن مرتب مى شود، همه مبغوض خداوند متعال است.

روز سيزده و دوازده و ساير روزها، روز خدا است، و بايد در آن از خدا اطاعت كرد. بلى، بيرون رفتن در اين روز به عنوان تفرج و تماشاى مناظر خرم بهارى و آثار قدرت الهى كه با التفات و توجه موجب مزيد معرفت وآگاهى مى شود جايز، و بلكه خوب و مفيد است. مع ذلك بايد توجه داشت كه احياء عادات مرده قبل از اسلام نشود.

ص: 294

فصل دهم: تربيت دينى

اشاره

ص: 295

برنامه ريزى روزانه

282. از نظر حضرتعالى، يك شخص مؤمن يك شبانه روز خود را چگونه تقسيم كند كه مورد رضايت خداوند متعال باشد؟

ج. اين امور بر حسب موارد و اشخاص تفاوت مى كند، و تنظيم آن به دست خود شخص و مراعات همه جوانب زندگى است. بلى، در روايات، بعض ساعات براى مثلًا خواب ستوده شده است، مانند خواب قيلوله (قبل از ظهر)، و خوابيدن در بعض ساعات مذمّت شده است، مانند خواب بين الطلوعين؛ و نسبت به دعاء و عبادت، اوقات خاصه در روايات آمده است، مانند شب جمعه و بين الطلوعين ...

به هر حال هر كسى، بايد با ملاحظه تمام شرايط، اوقات خود را تنظيم نمايد، و نمى توان برنامه اى كلّى براى همه افراد داد.

شكرگزارى و اثر آن

283. اثر شكرگزارى را در پيشرفت و موفقيت انسان و افزايش نعمت ها تبيين نماييد؟

ج. به طور كلى، شكر و اظهار قدردانى از هر كسى كه به انسان نيكى و احسانى كرده باشد، فطرى است، و حتى ذاتى بعض حيوانات نيز هست، و نسبت

به بندگان خدا شكرگزارى، اثرش ظاهر است.

ص: 296

شكرگزارى، موجب تشويق و ترغيب اشخاص به كار نيك و خدمت به فرد و جامعه و گرايش به قضاء حوائج مى شود. بايد اين سجيه در جامعه زنده باشد، و همه به آن اهمّيت بدهند، و اگر اين تربيت فطرى و دينى نباشد، مردم نسبت به كارهاى خير و كمك و اعانت به نيازمندان بى تفاوت و بى رغبت مى شوند. از سوى ديگر، شخصى شكرگزارنده نيست، مگر اين كه از شكر و تشكر خود لذت مى برد، مثل اين است كه خود را مديون به دين بزرگى بداند و اداء كند.

با اين توضيح، اهمّيت شكر نعمت هاى الهى كه به حكم لاتحصوها قابل احصاء نيست معلوم مى شود.

يكى از لذيذترين حالات معنوى بشر، درك نعمت هاى الهى و اداء شكر آن است كه فوائد تربيتى و اجتماعى و حتى بهداشتى آن بسيار است، و از جنبه معنوى هم كه برحسب آيه شريفه، موجب زيادتى نعمت مى شود كه لَئِنْ شَكَرْتُمْ لأزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ(1) هر چند شكر نعمت خدا، خود، موجب شكر جديد مى شود و به فرموده مرحوم حضرت والد اعلى الله مقامه:

ص: 297


1- 268. ( 1). ابراهيم، آيه 7 ..

چسان اين بنده حمدش را نمايدكه بر هر حمد، حمدى لازم آيد(1)

در اينجا مطالب و نكات دقيق و رقيق، بسيار است كه هر چه بنويسيم، قطره اى از دريا است. به اين روايت شريفه، كلام را پايان مى دهم كه:

«أَقَلُّ مَا يلْزَمُكُمْ لله سُبْحَانَهُ أَنْ لَا تَسْتَعِينُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِيهِ»(2)

كمتر وظيفه اى كه هر كسى در برابر نعمت هاى خدا

ص: 298


1- 269. ( 1). از كتاب گنج دانش از تأليفات مرحوم آيت الله آخوند ملامحمدجواد صافى رحمه الله والد معظم مؤلف
2- 270. ( 2). نهج البلاغة؛ حكمت 330 ..

دارد، اين است كه با نعمت خدا، خدا را معصيت و مخالفت نكند.

تسكين رنج ها با برنامه هاى معنوى

284. به نظر حضرتعالى، برنامه هاى معنوى و تعاليم اخلاقى چه نقشى در تسكين آلام و رنج ها دارد؟

ج. در اين باب، بسيارى از تعاليم اخلاقى اسلام و خلقيات و صفاتى كه به كسب يا تقويت آنها در قرآن مجيد و در روايات شريفه تشويق شده، مثل توكل و تسليم و تفويض و رضا و ابواب معرفة الله؛ همه يا مستقلًا موجب درمان بيمار يا كمك به درمان و روحيه بخش است.

مقاومت بيمار در اثر اين تربيت هاى دينى فوق العاده مى شود، و هم دعا استشفاء؛ چه دعاهاى وارده و مأثور، و چه مطلق دعا و خواستن شفا از برنامه هاى عالى اسلام، و هدايت هاى ائمه عليهم السلام است كه در عين حال همه اين برنامه ها از شعب ايمان صحيح، و معرفت به خداوند متعال است و هم چنين است باب شكر كه در اسلام به آن اين همه تأكيد شده است.

و خلاصه، معنويات و آموزه هاى معنوى اسلام كه بايد از آنها، هم بيماران و هم پزشكان محترم و هم پرستاران و هم عيادت كنندگان بيماران كمك بگيرند، و استفاده كنند، سرمايه هايى بسيار غنى و سرنوشت ساز است.

آيه كريمه أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 271]، اثر ياد خدا و ذكر خدا را در اطمينان بخشى به قلب بيان مى كند، و واقعيتى است كه همه آن را درك كرده و تصديق دارند.

شخص مؤمن براى همه حالات به ظاهر ناگوار و نامطلوب، تفسيرى خوب

ص: 299

دارد، و هيچ حالى از اين حالات را براى خود، ضرر حقيقى نمى داند و آيه

عَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَكُمْ وَ عَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللّهُ يعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ 272] همواره به او روحيه و توانايى مى دهد، و از سوى ديگر به ثواب هايى كه براى بيماران شاكر مقرر است دل مى بندد، و درد و رنج خود را هدر نمى دهد، و زبان حالش با خدا اين است:

گر نوازى چه سعادت به از اين خواهم يافت ور كشى زار چ-- ه دولت به از آنم باشد

در بيمارى، مدارج و معارف بلند عرفانى را طى مى كند، و خدا را شاكر است كه او را با درد، از بى دردى واقعى نجات داده، و به ياد او و گفتن (يا شافى) مشرف نموده، و صعود داده است.

خانواده و ازدواج

خانواده اسلامى

اشاره

285. ملاك و معيارهاى يك خانواده اسلامى- كه كانون زندگى آنها با صفا و صميميت باشد- چيست؟

ج. بايد محيط همسرى- همان طور كه در قرآن كريم به آن اشاره شده- محيطى پر از مودّت و مهر و رحمت بين طرفين باشد، و حقيقت اين جمله نورانى قرآن در آن ظاهر باشد كه:

ص: 300

هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُم وَ أنتُم لِبَاسٌ لَهُنَ 273] مرد، موضع زن را همين گونه كه در قرآن، عزيز و گرامى معرفى شده، نسبت به خود عزيز و گرامى بدارد، و قدر و ارزش همسر را بشناسد؛ و زن هم نسبت به مرد، همين احساس قدرشناسى و عاطفه را داشته باشد و معاشرت هر دو با هم، بايد پاك و انسانى و اسلامى و با رعايت تمام موازين باشد.

و همه افراد خانواده هم بايد طبق تعاليم اسلام به هم احترام كنند، و بزرگ و سرپرست خانواده در كيفيت زندگى و معاش، تمايلات همه را رعايت، و اين دستور بسيار عالى اسلام را كه براى همه درس است مراعات نمايد كه:

«الْمُؤْمِنُ يأْكُلُ بِشَهْوَةِ أَهْلِهِ وَ الْمُنَافِقُ يأْكُلُ أَهْلُهُ بِشَهْوَتِهِ»(1).

آرامش و دوستى

286. همه مى گويند كه زنان مايه آرامش مردان هستند. چرا اين رابطه عاطفى و آرام بخش فقط از طرف زن است؟ آيا مرد مايه آرامش زن نيست؟

ج. دين اسلام، اكمل از تمام اديان و حاوى هر دانشى است كه انسان، جهت تحصيل سعادت به آن احتياج دارد؛ و انسان، موجودى است كه زندگى و تعيش او ابعاد وسيع و گسترده اى دارد؛ از جهتى موجودى عقلانى، و از سويى اجتماعى، و از جهاتى داراى خصوصياتى فردى است، و نيز بعد احساسى بسيار قوى دارد؛ و احكام و آموزه هاى اسلام در بردارنده همه علومى است كه انسان در ابعاد مختلف براى سعادت به آن دانش ها نيازمند است.

ص: 301


1- 274. ( 2). كافى؛ جلد 4، بَابُ كِفَايةِ الْعِيالِ وَ التَّوَسُّعِ عَلَيهِمْ، حديث 6 ..

شما تنها از بُعد يك مرد و احساساتش نسبت به جنس مخالف به آموزه هاى دين نگاه مى كنيد، و از شدت احساس زنان نسبت به مردان و گرايش ايشان به مرد بلكه عمده همتشان در جلب نظر مردان غافل شده ايد. اكنون جواب از سؤال شما:

قرآن كريم صريحاً از رابطه مهر و مودت طرفين خبر داده است، و مى فرمايد:

وَ جَعَلَ بَينَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً(1) خداوند ميان شما همسران، دوستى و عاطفه و رحم قرار داده است.

اين خود يكى از آيات بزرگ الهى است كه زن و شوهر را در اوج دوستى و مهر به يكديگر قرار داده است، و هم چنين مى فرمايد: هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَ 276] زن و شوهر براى هم مانند لباس مى باشند؛ زن لباس مرد و مرد لباس زن.

در اين تعبير، معانى بلند و ارزشمندى درج است. زن و شوهر اگر چه به ظاهر دو فردند، ولى با هم، چنان پيوسته مى شوند كه يك واحد مى شوند؛ شريك زندگى در منفعت و مصلحت كه واقعاً توصيف آن با قلم دشوار است.

ملاك همسر شايسته

287. جوانى هستم در آستانه ازدواج. از ديدگاه حضرتعالى، ملاك هاى يك همسر خوب چيست؟

ج. چنانچه شخص مورد نظر، از جهت ايمان و توافق اخلاقى، خصوصاً ديانت و عفّت شناخته شده باشد، و پدر و مادر پسر و افرادى كه به آنها اعتماد دارد نيز مورد را مناسب بدانند، بقيه امر و آينده همه با خداوند متعال است، و با توكّل به خدا و طلب خير از او و به نيت انجام سنّت دينى اقدام نمايند، و آينده امورى را

ص: 302


1- 275. ( 1). روم، آيه 21.

كه انسان در جريان آن مؤثر نيست، همه را به خدا واگذار نمايند: مَنْ يتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ 277]

البته لازم به تذكر است كه نبايد در اين امر مهم، فقط به جنبه هاى عاطفى و عشقى توجه كرد، بلكه مطالب مهم اخلاقى و دينى از همه مهمتر است، چون همسر شريك زندگى است، و با ازدواج، براى ايشان، مسئوليت هاى زيادى پيش مى آيد.

همسر شايسته، مايه آرامش

288. مدتى است قصد ازدواج دارم، ولى نگرانييى مانع از آن شود كه با اطمينان و اعتماد لازم پاى در اين مسير بگذارم. با خانمى آشنا شدهم كه به لحاظ سطح تحصيلات و خانواده هم كفو به نظر رسيم، شروطى از جمله مهريه بالايى را عنوان كرده كه قابل قبول نيست. امروزه اصلًا دخترى با مهريه كم پيدا نمى شود.

متأسفانه، دختران امروز نسبت به روابط و اقتدار هرچند مثبت و سازنده پدران خود در گذشته معترض هستند و مخالف شكل گيرى فضايى قدرتمند، سالم و سازنده براى همسرانشان در زندگى آينده هستند.

سؤال بنده اين است كه اگر روزى در جامعه به دلايل مختلفى از جمله ضعف ايمان و فرهنگ اجتماعى و سياسى، مردسالارى و زورگويى حاكم بوده است، راه جلوگيرى از سوء استفاده دختران نسل امروز از وقايع گذشته چيست؟ و چگونه توان با رعايت

ص: 303

حقوق و حدود شرعى و انسانى، مانع از حاكم شدن زن سالارى، زورگويى زن شد؟

آيا در زندگى مشترك، نبايد اصل بر شراكت و مسؤليت پذيرى در همه امور زندگى از غم و شادى، كار و تفريح و ... باشد؟

ج. فرزند عزيزم! نامه شما را به دقّت از نظر گذراندم. در اين نامه اشاره كرده ايد كه به ندرت مى توان دخترى را يافت كه با مهريه كم به ازدواج حاضر شود، و حال آن كه اين طور نيست. چه بسا دختران با عفاف و با حجابى كه از خانواده اى اصيل نيز مى باشند، و هم خود و خويشاوندانشان شهرت به خير و خوبى دارند كه هنوز رو به مهريه هاى سنگين نياورده اند، و همراه با تدينى كه دارند كم توقع مى باشند. انتظار اين است كه شما ازدواج با تشريفات و رسوم كنونى را از ذهن خود خارج نماييد، و با انتخاب صحيح از چنين خانواده هايى، زندگى آينده خود را ترسيم نماييد.

نكته ديگر در نامه شما اين است كه شما شديداً در نبرد با زن به ميدان بحث آمده ايد و حال آن كه از ديد قرآن كه كلام الهى است، زن وسيله سكون و آرامش مرد است: وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيهَا(1)

و كم نيست عدد بانوانى كه آن قدر غم شوهر را مى خورند، و شوهر را بر خود مقدّم مى دارند، و در محيط خانه با روابط صميمى و گرمى كه با شوهر دارند، محور تمام حركات درونى خانه مى شوند، و هيچ دنبال زياده خواهى نيستند، و چه بسا گرفتارى هاى درونى خانه را تا آخر عمر با بركتشان، براى احدى افشاء و آشكار ننموده اند، و سپاس خدا اكنون هم اكثريت قريب به اتفاق خانم ها به همين اخلاق عالى آراسته اند.

ص: 304


1- 278. ( 1). روم، آيه 21 ..

فرزند عزيزم! البته نامه شما حاوى نكاتى هم بود كه بايد به آن پرداخت. بدان هرچه از اسلام فاصله بگيريم، از نور فاصله گرفته ايم و با اين جدايى، به فضاى تاريك جهالت قدم گذاشته ايم، و زندگى را براى خود سخت مى نماييم.

در سايه اسلام، زن بايد خانه دار، شوهردار، و مربى خوب براى فرزندان خود باشد، نه اين كه به دنبال تمهيداتى براى جذب در ميدان كار باشد، و در محيط آموزشى مختلط، به تحصيل و در محيط تجارى و ادارى كه اختلاط زن و مرد اجتناب ناپذير است وارد شود، و امروز اين نحوه اختلاط، ويرانگر است، و چه بسا به سستى بنيان خانواده ها منجر خواهد شد.

مشكلات در امر ازدواج

289. دخترى 35 ساله هستم كه چند خواهر و برادر دارم و همگى در سن ازدواج هستيم، ولى متأسفانه هيچ يك ازدواج نكرده ايم. هر چه نذر و نياز مى كنم نتيجه نمى گيرم. تا به حال خودم را از گناه حفظ كرده ام، اما از نظر روحى و جنسى به شدت احساس نياز مى كنم. خواهشمند است اينجانب را راهنمايى فرماييد؟

ج دختر با ايمان و عفت و تقوا و با حجاب و پارسا!

نامه شما را اين پدر تو- كه خوب و بد جهان را ديده، و گرم و سرد روزگار را چشيده- به دقت خواند، و شكايت شما را كه بسيارى از دختران در سن و سال شما دارند مى داند.

اين شكايت هميشه مطرح بوده و خواهد بود، و طبع دنيا اين است كه همه از پسر و دختر و جوان و پير و اهل هر شغل و پيشه از آن بى گله و شكايت نيستند، مگر آنهايى كه حقايق و واقعيات اين جهان را درك كرده باشند، و هر طور و هر

ص: 305

وضعى را كه پيش بيايد، خلاف جريان و مسير اين عالم ندانند، و به خوب و بد هر پيش آمد به ظاهر بد رضايت مى دهند، و نااميد نمى شوند، و در هر شدت و سختى به گشايش و آسايش و يارى و لطف و رحمت خدا دل مى بندند و اميدوارند، و پيش آمدها را با تفسيرهاى خوب و آرام بخش، معنا و تفسير مى كنند، و راحت و مطمئن كار خود را به خدا واگذار مى نمايند، و با أُفَوِّضُ أَمْرى إِلى اللّه 279] و تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّه 280] روح خود را از هر فشار و افسردگى و نااميدى و بدبينى به آينده نجات مى دهند. مى گويند اگر در اين فرصت به مقصودى كه داشتيم نرسيديم از كجا كه اگر به آن مى رسيديم خير و صلاح ما بود، شايد صدها گرفتارى ها و دشوارى ها را به بار مى آورد. اگر اين شغل، اين سفر، اين تجارت، اين ازدواج براى ما فراهم شده بود پشيمانى هايى پيش مى آورد. كسى چه مى داند كه به همين شكلى كه براى او پيش آمده، خير و صلاح او نيست. و شما كه نمى دانيد اين تأخيرى كه در ازدواج شما پيش آمده خير نبوده، حتماً بگوييد خير و صلاح بوده و آنچه خير و صلاح است جلو مى آيد انشاء الله. چرا افسرده شده ايد؟! صدها و هزارها بوده و هستند كه در سنين بالاتر از سن شما بوده اند و براى آنها بهتر از هر دختر كم سن و سال وسايل زندگى و همسر مناسب فراهم شده است.

شخص آگاه براى نشده ها نبايد غصه بخورد. قرآن مجيد مى فرمايد:

وَعَسَى أَن تَكرَهُواْ شَيئًا وَهُوَ خَيرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَ اللّهُ يعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ

ص: 306

بسا شما چيزى را ناخوش و مكروه مى داريد، در حالى كه آن براى شما خير است و يا چيزى را دوست مى داريد و آن براى شما شرّ است و خدا مى داند و شما نمى دانيد.

در اين مورد راهنمايى ها و دلگرمى هايى كه اسلام به ما داده است بسيار است. به شما توصيه مى كنم كه افسرده نباشيد. ان شاء الله تعالى اين موضوع كه شما به آن به صورت يك مشكل نظر مى كنيد، با لطف خدا حلّ و آسان مى شود. من هم دعا مى كنم كه خداوند متعال همه دختران مؤمنه و پسران مؤمن را در زندگى موفق و سعادتمند و عاقبت به خير بفرمايد.

البته در ارتباط با مسأله ازدواج، مطالب بسيارى داريم. فرهنگ اجتماع ما آن چنان كه بايد و شايد در اين موضوع اسلامى نيست، و راهنمايى هاى دينى جلوى چشم بيشتر جوان ها (پسر و دختر) و نزديكان و بستگان آنها نيست. اگر بود اين همه جوان پسر و دختر از زندگى مقدس و آرام بخش ازدواج محروم نمى ماندند. بايد خود پسرها و دخترها و مخصوصاً پدران و مادران آنها سعى كنند هرچه ممكن است شرايط را كم بگيرند و شرايط را به محدوده شرايط اسلام نزديك كنند و موانع را از بين بردارند. ازدواج كه بايد از آسان ترين مسائل زندگى باشد به اين صورت و با مخارج كمرشكن و پيشنهادهايى كه مرسوم شده از معضلات شده كه بسيارى از جوان هاى جامع الشرايط، آن را براى خود غيرمقدور مى بينند.

در هر حال شما اميدوار باشيد و اين نگرانى هايى را كه نوشته ايد از خود دور كنيد و يقين داشته باشيد كه وَ مَنْ يتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ 281]

من مخصوصاً براى حسن عاقبت و سعادت دنيا و آخرت شما دعا مى كنم. در ضمن زيارت عاشورا، نماز استغاثه به حضرت زهرا عليهاالسلام و نيز نماز جناب

ص: 307

جعفر طيار كه در مفاتيح الجنان آمده است را بخوانيد ان شاء الله مؤثر واقع مى شود.

نصايح

نصيحتى به يك جوان

290. از حضرتعالى تقاضا دارم پند و نصيحتى ماندگار براى بنده كه جوانى 20 ساله هستم بفرماييد؟

ج. قال الله تعالى:

أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 282] و قال تعالى شأنه:

قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّى وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً(1) و قال عز شأنه:

وَ لَا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَينَكَ وَ بَينَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِى حَمِيمٌ 284] و فى نهج البلاغة:

«القنَاعَةُ مَالٌ لاتَنفَد»(2)؛

و قال رسول الله صلى الله عليه و آله:

ص: 308


1- 283. ( 2). كهف، آيه 109.
2- 285. ( 4). نهج البلاغة، حكمت 341 ..

«إنّ الله تَبَارَكَ وَ تَعَالى إذا أرَادَ بِقَومٍ بَقَاءً أو نماءً رَزَقَهُمُ القَصْدَ و العِفافَ»(1)

و اين چند بيت، سروده حقير به عنوان استغاثه به آستان ملائك پاسبان حضرت بقية الله الاعظم ارواح العالمين له الفداء تقديم مى شود:

اى سجده گاه اهل نظر خاك پاى توو اى طلعتت، نمايش حسن خداى تو

موعود انبيايى و مقصود اوليامن كمترم از آن كه بگويم ثناىِ تو

از آفتاب و ماه فزون تر شود به قدرهر كس كه گشت خادم دولت سراى تو

محروم آن بود كه قبول تو را نيافت مسكين كسى بود كه نباشد گداى تو

خلقى به دام عشق تو گرديده مبتلااى من فداى آن كه بود مبتلاى تو

از روى، اين نقاب برافكن كه مردمان بينند بر ملا رخ ايزد نماى تو

بيمارم و فكار و پريشان و خسته حال آورده ام پناه به دارالشفاى تو

دارد اميد (لطفى صافى) كه از كَرَم باشد هميشه مورد لطف و عطاى تو

ان شاءالله تعالى هميشه به ياد مولايمان حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف باشيد، و با رفتار و گفتارتان آن امام عزيز را خرسند نماييد، و براى فرج موفور السرور حضرت دعا كنيد. بنده حقير هم ملتمس دعا هستم.

نصيحتى براى مكاشفه حقيقى

291. از حضرتعالى دستورى مى خواهم تا مكاشفه اى هر چند در سطح پايين براى من رخ بدهد و ان شاءالله موجب اطمينان قلب بنده گردد؟

ج. فرزندم! از آغاز جوانى و تكليف خود، از قرآن مجيد و هدايت هاى احاديث شريفه و دعاهاى معتبر، مثل صحيفه سجاديه الهام و دستور بگير، و در پى اين

ص: 309


1- 286. ( 1). الدر المنثور؛ جلد 3، صفحه 230 ..

فكر كشف و مكاشفه كه حتى بعضى مدعى داشتن آن شده اند، وقت و عمر خود را ضايع نكن.

اين همه مشاهده تو را كافى نيست؟ اين همه آيات و نشانه هاى خدا و انكشافاتى كه عقل بشر به وسيله تفكر در خلقت جهان و زمين و آسمان و آفتاب و ماه و منظومه ها و كهكشان ها و انسان و حيوانات و جنبندگان و عالم وسيع نباتات و وجود خودت، همه وسيله كشف و شهود حقايق است.

چيزى از معارف و خداشناسى پنهان نمانده است كه با مكاشفه بتوان آن را به دست آورد. در خودت، در خلقت خودت، در عجايب عالم خلقت و اين همه اسرار و علايم حق و حقيقت، بينديش كه همه مكاشفه است. مگر با چشم سر آنچه را مى بينى كم است؟ اين همه آيات آشكار را كه مى بينى، نشان و دليل بر عالم غيب نيست كه مى خواهى با خواب و مكاشفه، خدا را بشناسى و عقيده را محكم كنى؟!

كدام برگ درخت است اگر نظر دارى كه سرّ پاك الهى در آن نه محجوب است

اين همه درخت هاى گوناگون، اين همه ميوه به طعم هاى جالب و جاذب، اين همه شكوفه ها و گل هاى رنگارنگ؛

برگ درختان سبز در نظر هوشيارهر ورقش دفترى است معرفت كردگار

نظر كن. فكر كن. كتاب آفرينش را بخوان. شگفتى هاى برّ و بحر، استعداد بشر و خواص گياه ها و سنگ ها. در همه نظر كن. همه، كشف و انكشاف و شهود است.

خدا، خودش را با اين آثار قدرت و حكمت به همه نشان داده است. هر جزء كوچك از اجزاء و اعضاء اين عالم، كتاب بزرگ كشف و شهود است، ولى بايد بشر بخواهد، و ببيند، و تسبيح خدا را بگويد.

قرآن مى فرمايد:

ص: 310

«وَ فِى الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ وَ فِى أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»(1)

در زمين براى اهل بصيرت نشانه هايى است و در وجود خودتان. آيا نمى بينيد؟

مگر مكاشفه با اين همه آيات بى شمار كه قرآن مى فرمايد، حاصل نمى شود؟ چرا مكاشفه به صورت هايى، مثل خواب را دنبال كنيم، و مكاشفه و استكشاف را با تفكر در خلق آسمان و زمين پى نمى گيريم كه مكاشفه حقيقى است، و صوفيانه و عارفانه و مصنوعى نيست؟!

سير در آفاق انفس، عالم شناسى، حيوان شناسى، انسان شناسى، آب شناسى، خاك شناسى و گياه شناسى و ... همه وسيله مكاشفه است. چرا دور مى رويم؟ خودشناسى «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»(2).

توي-- ى تو، نس--- خه صنع الهى بجو از خويش هر چيزى كه خواهى

اگر همه عقل هاى بشر را به يك نفر بدهند كه قرن ها و قرن ها در خودش فكر كند تمام نمى شود.

كشف و مكاشفه اين است كه فرمودند: به هر چه مى نگريد و از هر چه به ظاهر مى بينيد، به باطن آن نظر كنيد.

مكاشفه حقيقى، تأمل در مثل اين آيات است:

إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيلِ وَ النَّهَارِ لَآياتٍ لِأُولِى الْأَلْبَابِ الَّذِينَ يذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ يتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ

ص: 311


1- 287. ( 1). ذاريات، آيات 21- 20.
2- 288. ( 2). عوالى اللئالى؛ جلد 4، صفحه 142 ..

الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار(1)

در اين راه، آنچه مهم است، و شخص را بيشتر موفق مى نمايد، اهتمام در عبادات و عمل به احكام دين، و التزام به هدايت هاى ائمه طاهرين عليهم السلام و تقوى و پرهيزكارى، و پرهيز از گناه، حتى مكروهات است.

اميد آن كه شما نوجوان عزيز موفق شويد به مدارج و مراتب عاليه علم و عمل و اخلاق و انسانيت نائل شويد، و خصوصاً امام زمان و قطب عالم امكان حضرت مولانا بقية الله المهدى ارواح العالمين له الفداء را- كه امروز به بركت وجود آن حضرت عالم برپاست- فراموش ننماييم، و سعى كنيم با اعمال و رفتار، آن حضرت را از خود، راضى و خوشنود سازيم كه اين منتهى الآمال است.

توصيه اى براى نحوه ارتباط با خدا

292. مى خواهم نمازم مورد قبول درگاه خداوند باشد. به نظر حضرتعالى، شرايط نماز مورد قبول حضرت حق چيست؟

ج. علاوه بر رعايت احكام شرعى- كه در رساله توضيح المسائل احكام نماز درج شده است- سزاوار است كه انسان، نماز را در اول وقت بخواند، و كسى كه نماز را پست و سبك شمارد، مانند كسى است كه نماز نمى خواند.

انسان بايد مواظب باشد كه با عجله و شتابزدگى نماز نخواند، و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد، و متوجه باشد كه با چه كسى سخن مى گويد، و خود را در مقابل عظمت و بزرگى خداوند عالم، بسيار پست و ناچيز ببيند، و چنان باشد كه ميل و علاقه دارد نماز او طولانى و طولانى تر شود،

ص: 312


1- 289. ( 1). آل عمران، آيات 191- 190 ..

تا او بيشتر در آن حال عروج و لذت بخش وقوف داشته باشد.

نيز بايد نمازگزار، توبه و استغفار نمايد، و گناهانى كه مانع قبول شدن نماز است، مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و زكات، بلكه هر معصيتى را ترك كند، و هم چنين سزاوار است كارهايى كه ثواب نماز را كم مى كند به جا نياورد، مثلًا در حال خواب آلودگى و خوددارى از بول به نماز نايستد، و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند، و نيز كارهايى كه ثواب نماز را زياد مى كند به جا آورد، مثلًا انگشترى عقيق به دست كند، و لباس پاكيزه بپوشد، و شانه و مسواك كند، و خود را خوشبو نمايد.

توصيه براى نشاط در عبادات

293. هر چه به درگاه خداوند راز و نياز مى كنم، هيچ لذتى نمى برم، و فكر مى كنم خداوند مرا از درگاه خود رانده است. بفرماييد براى درمان اين مشكل چه كارى انجام دهم؟

ج. حالتى كه شما داريد- كه عبادت خود را در مقابل خداوند متعال به حساب نمى آوريد- حالت بسيار خوبى است. انسان مؤمن هر چه قدر هم عبادت كند، باز در مقابل خداوند، خود را حقير مى شمارد.

شما با تقويت اعتقادات و تحصيل اخلاق اسلامى و پاكيزگى اعمال و مطالعه كتاب هاى مفيد دينى، هميشه عظمت خداوند را در نظر بگيريد، و او را در همه حال، ناظر كارهاى خود بدانيد، و سعى نماييد واجبات را انجام داده و محرمات را ترك نماييد كه همه اينها غير از ثواب و اداى وظيفه شرعى، اثر وضعى دارند، و دل انسان را صفا داده، و قلب را پاك مى كند، و نور ايمان در آن وارد مى شود، و مسلّم از عبادت لذت مى بريد. حتى المقدور قرآن را با تدبر زياد تلاوت نماييد، و دعاهاى وارده، به خصوص دعاى مكارم الاخلاق و دعاى عرفه و كميل را

ص: 313

بخوانيد، و به معانى آن توجه كنيد.

سعى نماييد حوايج بندگان خدا را با قصد قربت برآورده، و صله رحم نماييد، و به پدر و مادر بسيار احترام كنيد، و با نزديكان خود با اخلاق خوب، رفتار نماييد، كه اگر انسانى در زندگى چنين برنامه اى داشته باشد، به طور يقين از عبادات و انجام وظايف دينى خود لذت مى برد؛ لذتى كه با لذت هاى مادى، قابل مقايسه نيست.

نصيحتى براى ازدياد صبر

294. دستور العملى جهت اين كه صبرم زياد شود بيان فرماييد؟

ج. بالابردن سطح آگاهى و عاقبت انديشى و توكل به خداوند متعال، و نيز تمرين و ممارست و احتراز از وقوع در شرايط نامطلوب، مى تواند در تقويت صبر بسيار مؤثر باشد؛

«الصَّبْرُ مِنَ الْإِيمَانِ بِمَنْزِلَةِ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ»(1)

توصيه به صبر در برابر مشكلات

295. مادر دخترى عقب مانده ذهنى هستم. با توجه به مشكلات زيادى كه پيش مى آيد، هميشه از خداوند، تقاضاى مرگ خود و دخترم را دارم. آيا اين نوع دعاكردن اشكال دارد؟

ج. خواهر محترمه! خداوند متعال اجر و پاداش شما را در مقابل صبر و حوصله اى كه داريد، بيشتر عنايت فرمايد. البته اين دعا كه نوشته ايد اشكال ندارد، ولى بهتر اين است كه از خداوند متعال، شفاى ايشان را بخواهيد، و بدانيد كه اجر و ثوابى كه شما در صبر بر پرستارى اين فرزند مى بريد، بسيار بسيار زياد

ص: 314


1- 290. ( 1). صحيفة الرضا، صفحه 81 ..

است؛. إِنَّمَا يوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيرِ حِسَابٍ 291]

توصيه براى احترام به مادر

296. بنده از طرف مادرم اذيت و آزار زيادى مى شوم. مى خواهم با ايشان قطع رابطه نمايم، از طرفى مى ترسم نكند عاق او شوم، و همه زندگى ام نابود گردد. خواهشمند است مرا راهنمايى بفرماييد؟

ج. فرزند عزيزم! بدان كه مادر حق بسيار عظيمى بر گردن فرزند دارد، و اين حق، آن قدر سنگين است كه اگر فرزند در همه عمر در خدمت به ايشان، لحظاتش را سپرى نمايد نمى تواند درصدى از زحمات او را جبران نمايد.

به ياد آر روزى را كه مادر، سنگينى شما در درون رحم را تحمل كرد تا اين كه شما را به دنيا آورد، و چهره زيبايت را در كمال سلامتى نظاره نمود.

به ياد آر روزى را كه با همه زحمت، شما را از شيره جان خود پروريد و از خود مايه گذاشت تا تو را در كمال سلامت رشد بدهد.

به ياد آر روزى را كه مادر، هر وقت به شما نگاه مى كرد با خود مى گفت: تمام اين زحمات را متحمل مى شوم به اميد اين كه روزى با جبران آن از طرف ثمره عمر خود، دل خوش بشوم.

حال سزاوار است با اين همه اميد، شما با قهر و قطع رابطه نسبت به مادر، موجبات ناراحتى او را فراهم بياوريد؟!

سعى كن زيباترين رفتار، و بهترين گفتار، و بيشترين تواضع را در مقابل مادر داشته باشيد تا با دعاى خير او، آينده اى روشن را براى خود ترسيم نماييد.

ص: 315

توصيه براى نحوه جذب فرزندان به عبادات

297. پسرى دارم كه تازه به سن تكليف رسيده است. ايشان با اين دليل نماز موجب خستگى مى شود از خواندن نماز طفره مى رود. خواهشمند است بفرماييد وظيفه ما در برخورد با او چيست؟

ج. بايد مطابق درك و فهم و ذهنيات او از نماز، جاذبه هاى خوب را به فرزندتان نشان دهيد كه خودش رغبت به نماز پيدا كند. مسلماً وضع محيط خانه، مدرسه، معلم و معاشرين او، و رفت وآمدهاى خانوادگى، همه در ترغيب طفل به نماز و آداب و اخلاق خوب، مؤثّر است. در مورد معلم گفته اند:

درس معلّم ار بود زمزمه محبّتى جمعه به مكتب آورد طفل گريز پاى را

در احاديث شريفه است:

«أَطْرِفُوا أَهَالِيكُمْ فِى كُلِّ جُمُعَةٍ بِشَى ءٍ مِنَ الْفَاكِهَةِ أَوِ اللَّحْمِ حَتَّى يفْرَحُوا بِالْجُمُعَةِ»(1)

در روزهاى جمعه براى اهل منزل وخانواده از ميوه ها يا گوشت ها (وهر چيز كه تحفه است) تحفه ببريد تا با روز جمعه، خوشحال و به آن علاقه مند باشند.

در تربيت اولاد، بايد انواع تدبيرهاى لازم را به كار گرفت، و آهسته آهسته و به تدريج جلو رفت؛ نه تندى اعمال كرد، و نه كندى و مسامحه نمود.

غرض اين است كه فرزند، تربيت اسلامى و انسانى پيدا نمايد، و براى اين منظور، پدر و مادر بايد از لطايف و دقايق تربيتى مناسب استفاده كنند، خصوصاً كه تربيت فرزند كار بسيار لطيف و دقيقى است.

لازم به تذكر است كه از عوامل سوء تربيت، اختلاف پدر و مادر در كيفيت

ص: 316


1- 292. ( 1). كافى؛ جلد 6، باب نوادر، حديث 19 ..

تربيت فرزند است كه اگر مثلًا مادر به پدر در برابر فرزند اعتراض كند كه چرا او را زده است، اثرى سوء و بسيار منفى خواهد داشت.

انتظار خداوند از يك نوجوان

298. به نظر حضرت عالى انتظار خداوند از يك نوجوان 16 ساله چيست؟

ج. بايد عقايد خود را به توحيد، نبوت، امامت، معاد و به كتاب ها و پيامبران گذشته و ملائكه، با دلايل هر چند مختصر و در عين حال قوى و محكم، در ذهن خود حاضر كند؛ و سعى كند كه به حول و قوّه الهى، براى خداوند متعال بنده اى صالح و براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيروى راستين و براى ائمه طاهرين صلوات الله عليهم، به خصوص صاحب الامر حضرت مهدى ارواح العالمين له الفداء شيعه اى مخلص و سربازى حقيقى، براى اسلام و قرآن، پاسدارى امين، و براى همه مؤمنان و مؤمنات، برادر يا خواهرى غم خوار و مهربان باشد؛ و حقوق همگان، مخصوصاً حق پدر و مادر و اساتيد و علما را رعايت كند، و كوتاه سخن آن كه خود را به اخلاق كريمه اسلامى آراسته سازد، و در نيكى به خلق و قضاى حوايج مردم، اهتمام نمايد. در علم و عمل و كسب معرفت و دانش، هر چه پيش مى رود و به هر مقام و درجه اى كه مى رسد، در آن درجه متوقف نشود، و به كمال بيشتر و مقامات بالاتر نظر داشته باشد.

از نعمت ها و امكاناتى كه براى ترقّى دارد، حدّاكثر استفاده را بنمايد. قدر و ارزش عمر و فرصت ها و حتى دقايق زندگى را بداند، مبادا بيهوده تلف شود.

هر يك از نوجوانان عزيز، چنان بدانند كه بايد شخص خودشان و باز هم شخص خودشان براى اسلام و براى امت اسلام، افتخارآفرين باشند، و موجب عزّت و عظمت گردند. اوقات خود را به بطالت، سستى، غفلت و خداى نخواسته

ص: 317

اشتغال به مناهى و ملاهى ضايع نسازند.

در جهاد با نفس و هواهاى نفسانى- كه جهاد اكبر است- كوتاهى نكنند و سعى كنند بر غرايز خود مسلّط باشند. خود را به هيچ چيز و به هيچ كس و به هيچ قيمت، جز به خدا و به ثواب خدا نفروشند.

تلاش كنند كه در هر رشته و شغلى كه انتخاب مى كنند، براى جامعه، عضوى مفيد و امين باشد؛ چنان بدانند كه همه به سعى و تحصيل و تلاش وى نيازمندند؛ و او بايد به سهم خودش، اين نيازمندى ها را برطرف نمايد.

خدا را هيچ گاه فراموش نكنند، و از ياد خدا و دعا و عبادت، به خصوص نماز و توسل به ائمه هدى عليهم السلام، و زيارت مشاهد مشرّفه نيرو بگيرند، و به سوى سعادت و كمال پيش بروند، و به لطف و كمك و مدد خداوند اميدوار باشد كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنا وَ انَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ 293] خداوند متعال همه نوجوانان عزيز را از ياران و سربازان واقعى حضرت بقيةالله الاعظم ارواح العالمين له الفداء قرار دهد.

نصيحتى براى فرهنگيان

299. ما تعدادى از فرهنگيان استدعا داريم ما را مورد دعاى خويش قرار دهيد و نصيحتى بفرماييد تا چراغ راهمان باشد؟

ج. با تشكر و تقدير از اين احساسات پاك معنوى و ايمانى اميد است كه تحت عنايات حضرت بقية الله مولانا المهدى ارواح العالمين له الفداء موفق باشيد.

ص: 318

موضوع فرهنگ و معارف و بصيرت از اهم مسائل، بلكه مهمترين مسائل بشر است. حيات حقيقى فرد و جامعه، وابسته به داشتن فرهنگ صحيح و عقايد و معارف است:

اقوام روزگار به اخلاق زنده اندقومى كه گشت فاقد اخلاق مُرده است

البته اخلاق كريمه و صفات پسنديده. در حديث است:

«إِنَّكُمْ إِلَى اكْتِسَابِ الْأَدَبِ أَحْوَجُ مِنْكُمْ إِلَى اكْتِسَابِ الْفِضَّةِ وَ الذَّهَب»(1)

شما به كسب ادب و فرهنگ نيازمندتريد از نياز به كسب طلا و نقره (مال).

مخصوصاً فرهنگيان عزيز، معلمان و آموزگاران و دبيران كه شأن و مقامشان در اسلام بسيار بلند و عهده دار وظيفه بزرگ فردسازى و جامعه سازى هستند.

هر چه بيشتر در تربيت شاگرد و دانشجو و دانش آموز زحمت بكشيد كه هم علم و هم عمل آنها، اسلامى و قرآنى باشد، كه در اين صورت بزرگ ترين عبادت ها را انجام داده ايد.

ان شاء الله تعالى همه شما موفق باشيد، و رضاى خدا را با حسن خدمت و اهتمام در تعليم و تربيت كسب نموده، و جامعه را در مسير پيشرفت و نهضت و حركت قرار دهيد.

توصيه به دانش آموزان

300. خواهشمند است براى شروع مدارس توصيه اى به بنده بفرماييد.

ج. دانش آموز عزيز! فرصت را غنيمت بشماريد، و پيش از درس، نام خدا را

ص: 319


1- 294. ( 1). غرر الحكم؛ جلد 1، صفحه 269 ..

ببريد، مخصوصاً بسم الله الرحمن الرحيم بگوييد.

درس بخوانيد تا آگاهى و معرفت پيدا كنيد. درس بخوانيد تا خودتان و جامعه و اسلام را عزيز و سربلند كنيد. درس بخوانيد تا خودتان و ديگران را از ظلمت جهالت نجات دهيد. درس بخوانيد تا دانشمند شويد. بفهميد كه شما از ديگران در استعداد و نيل به مدارج عاليه كمال و معارج ساميه ابتكار و اختراع كمتر نيستيد، بلكه قوى تر و رشيدتريد.

خود را متعهد بدانيد و متعهد بسازيد كه از كارهاى زشت و ناشايست و حرام اجتناب كنيد، و واجبات و فرايض را انجام دهيد، و مخصوصاً به نماز، كه معراج مؤمن است، اهميت بدهيد. در جمعه و جماعات شركت نماييد، و وقار دانش آموزى و دانشجويى را پاس داريد، و خداوند متعال را در همه حالات فراموش نكنيد، و درس و تدريس و تعليم و تعلّم را براى رضاى او قرار دهيد، و از او استعانت و كمك بخواهيد.

و به مولى الورى، حضرت بقية الله مولانا المهدى ارواح العالمين له الفداء متوسل باشيد، و بدانيد كه وجود مقدس و بزرگوار آن حضرت از موفقيتى كه نصيب شما مى شود، بيشتر مسرور و خوشحال مى گردند.

اينجانب براى شما و ساير دانش آموزان عزيز دعا مى كنم، و براى شروع، ذكر بسم الله الرحمن الرحيم و لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم را تكرار نماييد.

توصيه اى به مؤمنان براى تعظيم شعائر و عدم ايذاء ديگران

301. در برخى از مكان هاى مذهبى مانند مساجد، غير از اذان، دعا و يا مصيبت خوانى و ... با صداى بلندى پخش مى شود و موجب آزار همسايگان مى گردد. توصيه حضرتعالى چيست؟

302.

ص: 320

ج. اينجانب توصيه و نصيحت مى كنم به كسانى كه از بلندگوهاى مساجد و برنامه هاى دينى گله و شكايت دارند، بپرهيزند از آنها نباشند كه خداوند متعال در حق آنها مى فرمايد:

وَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ يسْتَبْشِرُونَ 295] كه بلندگو اگر اذان و قرآن و موعظه و عزادارى اهل بيت عليهم السلام را پخش نمايد، اشمئزاز و ناراحتى پيدا مى كنند، ولى اگر موسيقى و ساز و آواز باشد، حرف و اعتراضى نداشته باشند.

سعى نمايند از آن گروهى باشند كه مثل حضرت ابراهيم خليل على نبينا و آله و عليه السلام وقتى بنابر بعضى روايات، ذكر «سبّوح قدّوس ربّ الملائكة و الرّوح» را شنيد، خواست كه يك بار ديگر آن را بگويد تا بخشى از گوسفندانش را به او بدهد، و گوينده تكرار كرد تا همه گوسفندانش را به او بخشيد، و در آخر كار از او خواست كه خودش را در اختيار او و ملكيت او قرار دهد كه يك بار ديگر اين ذكر را بگويد؛ اين عزيزانى كه از بلندگوهاى مساجد گله دارند اين نكته را رعايت نمايند.

و امّا توصيه اينجانب به برگزاركنندگان اين مراسم اين است كه مواردى كه جنبه شعاريت و اعلام شعار دارد، مانند اذان از بلندگو پخش شود، و در غير آن مواظب باشند كه مردم آزارى نباشد و به دست بهانه جو بهانه ندهند كه همه اين برنامه ها را زير سؤال ببرند، مخصوصاً رعايت حال بيماران و اشخاص سالمند را بنمايند.

ص: 321

بانوان

توصيه به حجاب

303. دختر جوانى دارم كه حجاب خود را رعايت نمى كند؛ موهاى خود را از چادر بيرون مى گذارد و آرايش كرده در اجتماع حاضر مى شود.

خواهشمند است به ايشان توصيه اى فرماييد اميد است كه ان شاء الله نصيحت شما در وى اثر كند.

ج. بسيار مايه تأسف است كه يك دختر مسلمان به جاى اين كه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها آن بزرگوارى كه هنگام حضور مرد نابينا در خدمت پيامبر، بلند شد تا پشت پرده برود و فرمود: اگر او نابينا است، من بينا هستم، و اگر مرا نبيند بوى بدن مرا مى فهمد(1)- را براى خود الگو قرار دهد، و به جاى پيروى از اين بانوى معصومه بزرگوار، زن ها و دختران بى بند و بار و بى مبالات را الگو قرار دهد، و موهاى خود را از نامحرمان نپوشاند.

دخترم! زن، متاع نفيسى است. بايد هويت خود را حفظ كند، و خود را در معرض ديد اجنبى قرار ندهد، و هرچه پوشيده تر و با حجاب تر باشد، ارزش او در جامعه بيشتر است، و اين روش كفار است كه فرقى بين زن و مرد نمى گذارند.

به هر حال، اين عمل موجب پشيمانى خواهد شد و اين زنان و دختران بى مبالات، ملعبه و بازيچه مردان هوسران قرار مى گيرند، و هم در دنيا ضرر مى بيند و هم در آخرت. واقعاً حيف است كه يك دختر نجيب و خانواده دار و اصيل به رنگ آنها در آيد.

ص: 322


1- 296. ( 1). در روايت آمده است \iُ: اسْتَأْذَنَ أَعْمَى عَلَى فَاطِمَةَ؛ فَحَجَبَتْهُ فَقَالَ رَسُولُ الله لَهَا لِمَ حَجَبْتِيهِ وَ هُوَ لَا يرَاكِ. فَقَالَتْ إِنْ لَمْ يكُنْ يرَانِى فَإِنِّى أَرَاهُ وَ هُوَ يشَمُ الرِّيحَ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ أَشْهَدُ أَنَّكِ بَضْعَةٌ مِنِّى./\E بحار الانوار؛ جلد 43، باب 4، حديث 16 ..

در پايان، اشعارى را كه خطاب به دختر گفته ام، به شما هديه مى نمايم:

دخترم دختر نيكو سيرم قوّت قلبم و نور بصرم

دختر اى جان پدر، سرو روان هم عنان باد تو را بخت جوان

اى گل گلشن اقبال و صفااى همه عاطفه و مهر و وفا

در ادب كوش و فضيلت جو باش راستى پيشه كن و خوش خو باش

لطف حق باد تو را روز افزون پا منه از ره عفت بيرون

اى همه حُسن و جمال و فر و هوش روى چون ماه ز اغيار بپوش

راه شيطان لعين هيچ مپونزد بيگانه سخن، نرم مگو

جلوه در كوچه و بازار مكن فتنه سان، خلق، گرفتار مكن

تا توانى ز خَسان، پنهان باش ادب آموز به فرزندان باش

زيور زن نه برليان و طلاست زيورش عفت و آزرم و حياست

شوهر خويش گرامى مى دارگر نمايند دل شوهر شاد

بانوان راست به حق، اجر جهادزو پذيرايى و دلجويى كن

خدمت مام به نيكويى كن قلبش از عاطفه سرشار بود

خاطرش خواه و عزيزش بشمارمام را حرمت بسيار بود

كه بُوَد شعبه اى از حقّ خداحقّ مادر نتوان كرد ادا

كه بهشت است به زير اقدام مادران راست بس اين قدر و مقام

سخت، محروم و گرفتار بُدندپيش از اسلام زنان خوار بُدند

كه كم از زندگى حيوان بودزندگى شان نه چو يك انسان بود

مانده در تيه جهالت بودندهمه در قيد اسارت بودند

بلكه چون كلفت و كمتر بودندبهر شوهر نه چو همسر بودند

مى نمودند نهان در دل خاك دختران را پدران بى باك

كرد شش دختر خود زنده به گورپور خطّاب در آن دوره دور

نور اسلام چو شد عالمتاب كرد بيدار، زنان را از خواب

صبح كردند در آفاق جديدبا حقوقى كه بر آن نيست مزيد

يافت زن از بركات اسلام حرمت و حشمت و اعزاز تمام

احمد آن شمع سبل ختم رسل مقتداى همگان هادى كلّ

بهر زن، عزت و اكرام آوردمژده ها دادش و پيغام آورد

كرد اعلام كه زن انسان است كرد اعلام كه زن انسان است

اى بسا زن كه ز مليون ها مردگشت در معرفت و بينش فرد

دارم اميد ز حى سبحان گوى سبقت بربايى ز اقران

خواهى ار فوز به جنات و قصوردر عبادت منما هيچ قصور

پدرت را ز وفا ياد نماروحش از خير و دعا شاد نما

چنگ بر حبّ پيمبر زن و آل كه فلاح است و نجات از اهوال

حد پوشش بانوان

304. حد پوشش براى يك زن مسلمان جهت حضور در اجتماع و مقابل نامحرم چگونه است؟

ج. به نظر اينجانب، بنابراحتياط واجب، پوشاندن وجه و كفين، مخصوصاً اگر در معرض ديد من فى قلبه مرض باشد، لازم است.

تذكر مى دهم وضعى كه فعلًا متعارف شده- كه به هيچ وجه، بانوان بر مرجوحيت و ناخوشايندبودن كشف وجه توجه ندارند، و با مردان بيگانه به طور مستمر، مثل مرد با مرد، يا زن با زن معاشرت و همكارى دارند، و آن را عادت و رسم قرار داده اند، و در معابر و خيابان ها و مجالس ظاهر مى شوند- با مجموع تعاليم اسلامى و جهاتى كه شارع مقدس در آن، حفظ كرامت والاى زن را در نظر

ص: 323

گرفته منطبق نمى شود، و با اين جمله بزرگ و پر معنى قرآنى كه حد رابطه زن و مرد بيگانه با هم اگر چه به صورت ارشاد و سفارش و توصيه آن را فرض كنيم، سازگار نيست:

ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَ 297] هر نوع و هر وضعى كه با آن دل هاى مردان و زنان پاكتر بماند، آن مطلوب است. البته فرهنگ هاى غربى- كه حتى روابط نامشروع زن و مرد را عيب نمى گيرند يا مهم نمى شمارند و شنايع ديگر را مجاز و قانونى كرده اند- بسيارى از سنن و اخلاقيات زن مسلمان را در حفظ عفت و شرف خود، خلاف آزادى او مى دانند، اما زن مسلمان و تعليمات اسلامى، آن فرهنگ را محكوم و مبتذل و دون شأن زن و انسان مى دانند. شخصيت زن مسلمان را نمى توان با اين نگرش هاى حيوانى زير سؤال برد.

اميد است خواهران با فضيلت كه بر جوانب متعدد حيات زن و سياست هايى كه هميشه و خصوص تقريباً از يكصد سال پيش تا اين زمان، براى تغيير هويت اسلامى بانوان و در نتيجه تغيير هويت اسلامى كل جامعه وجود داشته، احاطه و آگاهى يابند، و بتوانند تعهد خود را با سنن اسلامى، بيش از پيش استحكام بخشند، و خود را در برابر تبليغات سوء مصونيت داده و بيمه نمايند.

حجاب زن مسلمان مقابل زن اهل كتاب

305. نحوه حجاب زن مسلمان در مقابل زن كافر يا زن اهل كتاب چگونه باشد؟

ج. بايد حجاب، طورى باشد كه مواضع زينت زن مسلمان پوشيده باشد. در كتاب شريف كافى، جناب كلينى قدس سره به سند خود از حضرت امام صادق

ص: 324

عليه السلام روايت فرموده است كه فرمودند:

«لاينْبَغى لِلْمَرْأَةِ أنْ تَنْكَشِفَ بَينَ يدَى اليهُودِية و النصرانية فإنَّهُن يصِفنَ ذلِك لأزوَاجِهِنَّ»

اين حديث را شيخ عظيم القدر صدوق قدس سره نيز در كتاب من لايحضره الفقيه و خصال و فيض از وافى و شيخ عاملى در وسائل روايت كرده اند.(1)

پيام هاى حديث، بسيار مهم و با معنى، و براى زمان ما و بانوان مؤمنه هشدار و بيدارباش، و براى مسئولان درس است و حجت.

ترجمه حديث شريف اين است كه از براى زن مسلمان، سزاوار نيست كه در برابر زن يهودى و نصرانى كشف (وجه) نمايد، زيرا آنها براى شوهرانشان، آنها را توصيف مى كنند.

لازم به تذكر است كه بعض بزرگان، احتمال حرمت اين انكشاف را به ملاحظه آيه 31 سوره نور عنوان كرده اند.

پوشش بر مبناى حيا

306. به نظر حضرتعالى، پوشش زنان و مردان، در اجتماع اسلامى و در خانواده ها و محيطهاى كارى چگونه بايد باشد؟

ج. به طور كلى، لباس و پوشش اسلامى؛ چه در رفت وآمدهاى بيرون از منزل، و چه داخل منزل در بين محارم و بين هم جنس، و چه در دانشگاه، و چه در مراسم رسمى، در سفر و حضر براى مرد و زن و پير و جوان در حضور غير همسر بايد بر اساس وقار و حيا و مراعات حيا باشد كه در جوامع اسلامى نظر به سفارش هاى بسيار و تشويقات اكيده كه در موضوع حيا شده است، مسلمان ها

ص: 325


1- 298. ( 1). كافى؛ جلد 11، صفحه 191، باب 158- خصال؛ صفحه 587، ابواب السبعين و مافوقه- وافى؛ جلد 22، صفحه 816، حديث 22257- وسائل الشيعة؛ جلد 20، صفحه 184، حديث 25379 ..

همه بر حسب تربيت اسلامى و محيط اسلامى، مصاديق آن را مى شناختند، و به حفظ آن اهميت مى دادند، بايد در لباس نيز، استقلال و شخصيت اسلامى ظاهر باشد، و تقليد از بيگانگان حتى در بعض مراسم و اعطاء امتيازات و جوايز نباشد.

هويت اسلامى در هر مورد و برنامه بايد ظاهر گردد، مانند كنارگذاشتن كراوات در اثر انقلاب اگر چه به ظاهر چيز مهمى نيست- ولى داراى معنايى با اهميت و اعلام موجوديت و هويت است.

در اهميت حيا- كه البته رشته هاى مختلف دارد و فقط در لباس منحصر نمى شود- همين كه فرموده اند: «

لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا حَياءَ لَهُ»(1)

كافى است.

بنابراين، پوشش هاى فعلى كه روز به روز در جامعه مسلمانان در اثر تقليد از بيگانگان، رايج و هويت اسلامى ما را خدشه دار مى نمايد، و پوشش هايى كه وضع اندام را در معرض ديد ديگران قرار مى دهد، لباس حيا نيست، و مسلمان با حيا، در پوشيدن آن شرم مى كند.

تا پيش از اين نهضت غرب گرايى- كه در اثر استضعاف مسلمانان و تضعيف استقلال اسلامى به وسيله عمال اجانب، مثل رضاخان و مصطفى كمال به بهانه اتحاد الشكل به اجبار و زور تحميل شد- لباس همه، لباس حيا بود.

امروز هم، هر چه لباس با شرم و حيا بيشتر رعايت شود، لباس اسلامى تر است. البته غرض ما اعلام حرمت اين لباس ها كه متداول شده نيست، چون به هر حال آن را ساتر عورت و پوشش بشره مى دانند، ولى با حياى اسلامى هم سو نيست، و بعض صور آن تا حد حرام هم مى رسد.

اين مقدارى كه عرض شد، شرط پوشش و لباس مسلمان با حيا است. حجاب كامل براى زن مسلمان همين است كه غربى ها در كشورهاى خود با آن معارضه

ص: 326


1- 299. ( 1). كافى؛ جلد 2، باب الحياء، حديث 5..

دارند، و مى خواهند آن را براندازند، چنان كه در فرانسه، همان فرانسه اى كه اين روزها ممنوعيت پوشيدن صورت را به اصطلاح قانونى كرده اند، و از طرف ديگر رسوايى تعرض نمايندگان مرد پارلمان فرانسه به زنان نماينده، مضار اختلاط زن و مرد و مصون نبودن اين مجالس را نشان مى دهد.

حاصل اين كه مطابق تربيت دينى در محيط اسلامى، پوشش عام زن و مرد بر اساس حياى شخص مى باشد.

توصيه به حجاب كامل

307. دخترى هستم كه براى رعايت كامل مسائل شرعى از پوشيه استفاده مى كنم، اما بيشتر اوقات مورد تمسخر و مؤاخذه نزديكان و اقوام قرار مى گيرم. وظيفه اينجانب نسبت به اين گونه برخوردها چيست؟

ج. احساسات دينى، علاقه و تعهّد شما نسبت به پياده شدن احكام و وظايف شرعى، مورد تقدير است، و از اين احساس مسئوليت تشكر مى شود. ان شاءالله مشمول الطاف حضرت بقيةالله ارواح العالمين له الفداء باشيد.

بدانيد پوشيدن صورت و ستر وجه، موجب شناخته شدن زن به تعهد، به حجاب و عفاف، و كرامت نفس مى شود، و افراد بوالهوس و چشم چران را از او مأيوس مى نمايد.

بديهى است چنين پوشش و لباسى- كه لباس دين و اسلام زن و اعلام استقلال و شخصيت و تعهد دينى اوست- لباس شهرتى كه مذموم است نيست. اگر همه زنان- العياذ بالله- به بى مبالاتى در امر حجاب گرايش پيدا كنند، و لباس هاى آن چنانى كه زن هاى بعضى اماكن مى پوشند، بپوشند، و به آن و اختلاط با بيگانگان- چنان كه رو به رواج است- افتخار كنند، آيا زن مسلمان مى تواند از

ص: 327

مواضع دينى و عفت و عصمت خود دست بردارد يا بايد با حضور شجاعانه خود، و با همان چادر خويش، اعلام موجوديت كند كه من هستم و به دين و حيثيات انسانى و اسلامى خود متعهدم و افتخار دارم؟

اگر منكرات شايع، و ارتكاب اين امور و بى اعتنايى به محرمات و شكستن سنت هاى الهى، رايج شد و ترك آن مورد تمسخر گرديد، آيا ارتكاب اين معاصى جايز مى شود يا بايد بگويند:

إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ 300] لازم به ذكر است كه به نظر اينجانب، پوشاندن صورت و دست، بنابر احتياط از نامحرم بر زنان واجب است.

رياضت هاى غيرمشروع

اعتقادات بر مبناى كتب عرفا

308. نظر شريفتان را در رابطه با مطالعه نظريات فلسفى و عرفانى محى الدين ابن عربى، ابن رشد و ابن تركى و تطابق ديدگاه اعتقادى با ديدگاه ايشان را بيان فرماييد؟

ج. قال الله تعالى:

هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمِّيينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يتْلُوا عَلَيهِمْ آياتِهِ وَ يزَكِّيهِمْ وَ يعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلَالٍ مُبِين 301] توجه به اين آيه شريفه و آيات ديگرى كه در اين باره نازل شده، و سيره اهل

ص: 328

بيت پيامبر صلى الله عليه و آله در عمل به قرآن و تدبر در آيات آن، براى هر طالب حقيقت و حكمتى، ما را از هر سخن و كلامى كه از غير ناحيه قرآن و عترت عليهم السلام صادر شده مستغنى مى كند.

اصحاب ائمه و فقهاى بزرگ شيعه نيز همين طريق بى خطر و مطمئن را رفتند و نتيجه گرفتند.

توجه به اين نكته هم لازم است كه به دنبال آنچه نامبردگان در سؤال گفته اند و نوشتهند- كه مطالبشان مملوّ از ضلالت و گمراهى است- خود را به ورطه هلاكت افكندن است، و پى بردن به لغزش و انحرافات ايشان، و بازگشت از آن براى كسانى كه خوش بين نسبت به آنها بودهند بسيار سخت و به ندرت پيش آمده است.

براى اطلاع بيشتر از انحرافات و ضلالات امثال ايشان مى توانيد به بخش هايى از كتاب عين الحيوة مرحوم علامه مجلسى رحمة الله عليه مراجعه نماييد.

چله نشينى

309. آيا چله گرفتن مورد تأييد شرع مقدس اسلام است؟

ج. اگر منظور از چله نشينى، رياضتى است كه بعضى متحمل مى شوند، روشى ساختگى است، و بهترين راهى كه در سير و سلوك الى الله عملى است، و قطع به صحّت آن است، پرهيز از محرمات و بلكه تا آنجا كه ممكن است پرهيز از مكروهات و انجام واجبات، و بلكه مستحبات است.

همه دين، سير و سلوك است؛ نماز و روزه و حج و ترك كارهاى حرام و اخلاق نيك و راستى، امانت، تواضع، صله رحم، قضاء حوايج بندگان، عدالت، ترك تكبر و حسد و ... كه در قرآن كريم و روايات توصيه شده است، همه سير و سلوك است.

ص: 329

كلاس هاى عرفان كيهانى

310. نظر شما در مورد شركت در كلاس هاى عرفان كيهانى چيست؟

ج. به طور كلّى بهترين راهى كه انسان را به خداوند متعال نزديك مى كند، و قطع به صحّت آن است، و هيچ گونه شبهه اى در آن نيست، داشتن ورع (پرهيز از گناه و محرّمات) و بلكه تا آنجا كه ممكن است پرهيز از مكروهات و انجام واجبات، و بلكه مستحبات است؛ و اگر كسى توفيق اين كار را داشته باشد، سير و سلوك واقعى را نموده است.

دين، همه اش سير و سلوك است. نماز و روزه و حج و ترك كارهاى حرام، سير و سلوك است، و تفكر در خلقت و آفرينش از ذره تا انسان و فرشته و كهكشان ها و ... كلاس عرفانى است.

خدا در قرآن، در وصف خردمندان مى فرمايد: الَّذِينَ يذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ يتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ(1). و چيزهاى ديگر كه بعضى ها به عنوان، مثلًا استاد و قطب مى گويند باطل است، و اجتناب از آنها لازم مى باشد، و آنچه لازم است يادگيرى حلال و حرام دين، و تكميل معارف دينى است.

بيمارى هاى روحى و گناهان

حقيقت غفلت

311. بازتاب غفلت از خدا در زندگى معنوى انسان چيست؟ و آيا اصل غفلت، جنبه مثبت هم دارد؟

ج. اصل غفلت، موضوعى است كه در انسان وجود دارد، و خوب و بد و مثبت

ص: 330


1- 302. ( 1). آل عمران، آيه 191 ..

و منفى بودن آن به حسب موردى است كه از آن غفلت مى شود.

چنان كه مى دانيم غفلت از ياد خدا، غفلت از وضع اخلاقى و حقايق بسيار، غفلت از وضع همسايه، غفلت از درس، غفلت از انجام وظائف نسبت به ارحام و اشخاص و غفلت از اداء نماز، غفلت هايى است كه تأثير منفى دارد و زيان بخش است و بايد با آن مبارزه شود.

اما غفلت از ارتكاب گناه و غفلت از كارهايى كه موجب تضييع عمر و غفلت از خدا و اشتغال به مناهى و ملاهى مى شود، غفلت از زيان ها و مصايب گذشته كه تذكر آنها موجب دوام هم و غم مى شود، همه مفيد و اثر مثبت دارد، و شعب آن بسيار است.

انسان اگر تفكر كند، مى فهمد كه اگر اين غفلت نباشد، بشر يك ساعت هم نمى تواند بى نگرانى و ناراحتى زندگى كند.

گناه كبيره، مفهوم شناسى و مصداق

312. گناه كبيره چيست، و مصاديق آن كدام اند؟

ج. هر گناهى كه بر آن وعده آتش داده شده، گناه كبيره است چرا كه در حديث است:

«سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ الْكَبَائِرِ؟ قَالَ: كُلُّ شَى ءٍ وَعَدَ اللهُ عَلَيهِ النَّارَ»(1)

و براى شناخت موارد آن، مى توانيد به روايات و كتاب هايى كه در اين زمينه نوشته شده مراجعه نماييد.

ص: 331


1- 303. ( 1). ثواب الاعمال و عقاب الاعمال؛ صفحه 233 ..

حب نفس؛ ممدوح يا مذموم

313. مدتى است از حبّ نفس رنج مى برم و عليرغم توسلات متعدد نتيجه اى نگرفته ام. از محضر حضرتعالى درخواست دستور العملى جهت حل اين مشكل دارم؟

ج. حبّ نفس، به عنوان صفتى مذموم، مطرح نيست. آنچه مذموم و زشت است و بايد با آن مبارزه نمود، هواى نفس و پيروى غيرمشروع از غرايز حيوانى، مثل شهوت و غضب است كه در قرآن كريم مى فرمايد:

«فَأَمَّا مَنْ طَغَى وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِى الْمَأْوَى وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِى الْمَأْوَى»(1)

مهم، نگاهدارى نفس و غرايز در حدّ اعتدال است. بازدارى و بازداشتن نفس از طغيان و سركشى كه تحت ضابطه عقلى و شرعى آن را بايد كنترل نمود، و يكى از راه هاى آن محاسبه است كه هميشه بايد انسان، حساب اعمال و رفتار خود را داشته باشد كه در روايت است:

«لَيسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يحَاسِبْ نَفْسَهُ فِى كُلِّ يوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ اللهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَيئاً اسْتَغْفَرَ اللهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَيهِ»(2)

از ما نيست كسى كه هر روز به حساب نفس خود رسيدگى نكند كه اگر عمل خير و صالحى انجام داده باشد، آن را زياد كند، و اگر عمل بد و خلافى كرده باشد، استغفار نمايد.

ص: 332


1- 304. ( 1). نازعات، آيات 41- 37.
2- 305. ( 2). كافى؛ جلد 2، صفحه 453، باب محاسبة الاعمال ..

اينجانب براى شما و خودم در جهاد با نفس اماره، طلب توفيق مى نمايم، و اين حالى كه داريد را مى ستايم. نفس شخص در اين حال نفس لوامه است كه بيدار است، و احساس خطر سقوط مى نمايد، و صاحب خود را ملامت و سرزنش مى كند.

تجسس در امور ديگران

314. آيا تجسس هايى كه در سازمان هاى مختلف، مثل شنود مكالمات تلفنى و پيگيرى پيامك ها و ... انجام مى گيرد، از نظر اخلاق و شرع صحيح است؟

ج. حرمت تجسس از عيوب اشخاص و حسن حفاظت از اسرار مردم و حرمت سوء ظن و متهم كردن اشخاص، و حرمت شنود مكالمات بين مردم همه از احكامى است كه بايد رعايت شود تا مردم امنيت روحى داشته باشند و به هم بدبين نگردند.

اين دستورات در سطح عمومى بايد رعايت شود و تخلف از آنها، تجاوز به حريم آسايش و آزادى شرعى اشخاص است، اما در داخل يك مؤسسه يا يك دانشگاه يا سازمان بزرگ اگر مؤسس براى اداره آنجا بخواهد ضوابطى را معين كند و احوال كارمندان را تحت نظر بگيرد كه از مقررات تخلف ننمايند، و به آنها هم وضع كنترل و حراست گفته شده باشد، و آنها هم با اطلاع در آنجا عضويت يابند، ظاهراً اشكال ندارد.

اين نهادها اگر هم دولتى باشد در حدّ مناسب، مواظبت از رفتار اعضاء جايز است؛ ولى به هر حال بايد در اين برنامه ها، شئون و شرف و آبروى اشخاص حفظ شود، و خارج از حد متعارف دنبال زواياى اعمال اشخاص نگردند كه اصل نهاد موهون و متهم به سخت گيرى و اعمال فشار و استحقار گردد. اين امور در

ص: 333

هر شعبه اى بسيار ظريف و دقيق است و تخطى از عقلانيت و اعتدال در آنها، فساد انگيز است.

چشم چرانى

315. آيا چشم چرانى، نقض حريم خصوصى ديگران، و به عبارتى ديگر حق الناس است؟

ج. نگاه كردن با ريبه و لذت به ديگران جايز نيست، ولى مرتكب آن از جهت حق الناس ضامن نمى باشد، و نيازى هم به طلب حليت از فرد مورد نگاه نيست، بلكه مرتكب، بين خود و خداوند متعال از جهت گناه مزبور بايد توبه جدى نمايد كه در آينده هرگز مرتكب آن نشود كه:

«النَّظَرُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ مَسْمُومٌ، وَكَمْ مِنْ نَظْرَةٍ أَوْرَثَتْ حَسْرَةً طَوِيلَةً»(1).

خودكشى

316. خودكشى براى شخصى كه انگيزه اى براى ادامه دادن زندگى ندارد و مشكلات او را احاطه كرده اند، چه حكمى دارد؟

ج. خودكشى، حرام و از گناهان كبيره است. چنين شخصى بايد بداند كه دنيا، همه اش فراز و نشيب و تغيير و تحوّل است، و اشخاصى در زندگى واقعاً شكست مى خورند كه روحيه صبر و مقاومت نداشته باشند، و با يك پيش آمد و يك امر ناملايم و ناگوار، روحيه خود را ببازند و خود را بيچاره بشمارند.

افراد موفق- كه بر مشكلات فايق مى شوند- به اراده و همت و عزم خود اعتماد

ص: 334


1- 306. ( 1). كافى؛ جلد 5، باب نوادر، حديث 12 ..

دارند، و با توكل به خداوند متعال، بر مشكلات صابرند، و با شكست هاى پى در پى روبرو مى شوند و در برابر آن مى ايستند تا عاقبت پيروز و موفق مى گردند.

تاريخ بشر پر است از فرج بعد از شدّت و گشايش، و رفاه و توانگرى بعد از تنگى و گرفتارى و فقر. مردان و زنان موفق از هيچ حادثه اى تكان نمى خورند، و عقب نشينى نمى كنند؛ به فضل و لطف خدا اعتماد دارند و اين آيه را با مضمون بلند آن همواره به خاطر دارند كه فَانَّ مَعَ الْعُسْرِ يسْراً، انَّ مَعَ الْعُسْرِ يسْراً(1)؛ آسانى ها از ميان دشوارى ها رخ مى دهند، و روشنايى ها بر تاريكى ها غلبه مى يابند.

خودارضايى

317. نوجوانى هستم درمانده و عاجز از گناهى كه دامنگير من شده است.

دچار خودارضايى و استمنا شده ام و قادر بر ترك آن نيستم. چگونه از اين مشكل رهايى پيدا كنم؟

ج. مطمئن باشيد با عزم و اراده، و استعانت از درگاه خداوند متعال، در جهاد اكبر، يعنى جهاد با هواهاى نفسانى موفق و سربلند خواهيد شد.

فرض كنيد اگر نزد شخص محترمى باشيد و او ناظر اعمال شما باشد، آيا مرتكب اين عمل مى شويد؟ اگر نمى شويد، پس بدانيد قدرت ترك آن را داريد. بنابراين چگونه در مقابل خداى متعال كه هميشه ناظر بر اعمال است، مى گوييد نمى توانم از اين گناه فرار كنم؟

توصيه مى شود اولًا از نظر به نامحرم و ديدن فيلم هاى بدآموز تلويزيون و غيره خوددارى كنيد كه اين امور از عوامل مهم تهييج شهوت است، و ثانياً ازدواج را ساده و سبك بگيريد و لو فعلًا عقد نماييد و بعدها عروسى كنيد، و مقيد به

ص: 335


1- 307. ( 1). انشراح، آيات 6- 5 ..

مخارج سنگين عقد و عروسى شايع در اين زمان و آداب و رسوم غلط روز نباشيد تا بتوانيد به راحتى ازدواج كنيد، و ثالثاً با افراد متدين معاشرت كنيد، و از رفاقت با افراد فاسق و فاسد الاخلاق كه گفتار و رفتارشان بدآموزى دارد جداً خوددارى كنيد.

عامل بدحجابى

318. به نظر حضرتعالى، عامل به وجود آمدن وضع بدحجابى در اجتماع چيست؟

ج. اين گونه اعمال در بين اجتماع، حاكى از بى مبالاتى و پيروى هواى نفس، و نقص تعليم و تربيت است، البته تغييردادن اين روش با مقدارى نصيحت كه بارها شده، كم اثر است.

تا براى انسان، معرفت به مضار دنيوى و اخروى اين امور حاصل نشود، هواى نفسانى را دنبال مى كند و حصول معرفت، محتاج به تربيت هاى خانوادگى و مراقبت جدّى و تبليغ و ارشاد است كه بايد همه با هم همكارى نماييم.

همه بايد در مقابل اين گناه، نهى از منكر در صورت احتمال تأثير نمايند كه ترك اين فريضه مهمّ، جامعه اسلامى را به اين مرحله شنيع رسانده است.

اگر در برخوردها، كاسب، معلّم، مدير، كارگر و هر صنفى از زن و مرد تذكّر بدهند ولو يك كلمه با ملايمت، كار به اينجا نمى رسد كه دست و روى باز و زينت كرده در اجتماع ظاهرشدن يك امر عادى شود، و كم كم زنان و دختران خجالت بكشند كه صورت خود را بپوشانند.

افكار و وساوس

319. بنده حتى در بهترين لحظات عبادت، با افكار و

ص: 336

اوهام زشت و ناخواسته مواجه مى شوم. بفرماييد راه نجات از اين افكار و وساوس چيست؟

ج. سنخ افكار متفاوت است، و مبارزه يا علاج آن فرق مى كند. اذكار مستحبه كه در كتب ادعيه بيان شده خوب است، لكن آنچه تأثير مهمى دارد، مراقبت خود شخص نسبت به اعمال و اخلاق است.

مراقب اعمال خود باشيد، و به خطورات مذكوره ترتيب اثر ندهيد، و هميشه در ياد حضرت ولى عصر ارواحنا فداه، و اين كه اعمال هر كس از نظر مباركش مى گذرد باشيد، و تا مى توانيد با افراد صالح و متدين معاشرت كنيد، و خود را از صحنه هاى غافل كننده و آماده كننده براى گناه و فكر گناه، مانند بسيارى از مناظر تلويزيون و غيره دور نگه داريد ان شاء الله برطرف مى شود، مخصوصاً اگر عامل فكر، غريزه جنسى باشد با ازدواج برطرف مى شود.

در ضمن براى جمع شدن حواس بايد توجه داشته باشيد كه با خداوند متعال صحبت مى كنيد و در حال بندگى او هستيد، و هر اندازه شخص علاقه به مظاهر مادى كمتر و خاطر را از بازى هاى زندگى فارغ تر كند، حواسش جمع تر مى شود؛ و نيز هر مقدار اعتقادات، محكم تر و عظمت خداوند براى انسان روشن تر شود، تمركز حواس در پيشگاه او بيشتر مى شود.

توبه

321. چنانچه كسى گناهى مانند دروغ، غيبت، نگاه حرام، استماع موسيقى، و هدردادن بيت المال و ... را انجام داده باشد، توبه او چگونه محقق مى شود؟

ج. اين شخص بايد از گناهى كه مرتكب شده توبه نمايد، و از خداوند طلب مغفرت كند، و بناء بگذارد تا زنده هست ديگر گناه نكند. با توبه نصوح و

ص: 337

صادقانه است كه خداوند همه گناهان را مى آمرزد و توبه كننده را دوست مى دارد.

حال اگر از گناهانى باشد كه جنبه حق الناسى نداشته باشند، مانند دروغ گفتن يا نگاه حرام و يا استماع موسيقى توبه تنها به درگاه خداوند كفايت مى كند، ولى اگر حق الناس باشد، مانند اين كه مال كسى را از بين برده يا از بيت المال برداشته يا در اداره كم كارى نموده، بايد به صاحب حقّ برساند، و در موارد غيبت و تهمت اگر اشخاص را مى شناسد در صورتى كه مفسده نداشته باشد، بايد از آنها طلب حليت كند، و الا توبه كافى است.

ص: 338

فصل يازدهم: فلسفه احكام

اشاره

ص: 339

احكام الهى بر اساس مصالح و مفاسد

322. آيا احكام شرع مقدس اسلام بر اساس مصلحت و مفسده است؟ اگر جواب مثبت است، آيا فهم اين مصالح و مفاسد براى همه ممكن مى باشد؟

ج. هر عملى واقعاً يا داراى مصلحت است يا مفسده، و يا از جهاتى مصلحت دارد و از جهاتى مفسده، و يا نه مصلحت دارد و نه مفسده، و اين، از امور واقعيه است، اما چون دانش انسان، احاطهى به آن ندارد، نمى تواند تعيين كند كه كدام عمل مصلحت دارد و ميزان مصلحت آن چه مقدار است، امّا خداوند متعال كه آفريننده همه چيز است، مصالح و مفاسد واقعى همه چيز را مى داند، و با ارسال پيامبران و كتب آسمانى و فرامين و دستوراتى كه فرستاده، انسان را به آنچه مصلحت وى درآن است راهنمايى و ارشاد نموده، و از آنچه برايش مفسده دارد نهى نموده و بازداشته است؛ و همه احكام و مسائل شرعى بر اساس همان مصالح و مفاسد واقعى مى باشد.

چرايى استنباط احكام از غيرقرآن

323. با توجه به اين كه قرآن، كتابى كامل است، و آنچه براى سعادت بشر لازم مى باشد در آن بيان گرديده است، استنباط احكام شرع از غير قرآن چه توجيهى دارد؟

ص: 340

ج. فهم قرآن مجيد به گواهى تمام متخصّصين فن ومفسّرانى كه غور كامل در قرآن و تفسير آن داشته اند، بدون اطّلاع لازم از علوم قرآن، مثل اسباب نزول آيات، و اماكن نزول و جوّ فكرى محيط بر عرف زمان نزول كامل نمى شود.

از سيره و سنّت قولى و عملى پيغمبر صلى الله عليه و آله در كلّ برنامه هايى كه اجرا فرمود، و در پياده كردن اوامر و نواهى قرآن و تفهيم كامل مقاصد آن، و تفاصيل برنامه ها، حتماً بايد از حديث كمك گرفت، و الّا در بيشتر موارد، استفاده ما، تفسير آيات، مستقيم و موافق مدلول حقيقى قرآن مجيد نخواهد بود.

هر جا اقتضاى كلام قرآن، تصريح مطلب بوده، تصريح شده است؛ و هر كجا بيان مطلبى با اشاره لازم بوده، اشاره گرديده است. هر كجا بيان امرى به نحو عموم يا مطلق لازم بوده است، مطلب به همان نحو بيان گرديده است و ...؛ امّا اين نكات و تفاصيل را هم بايد از حديث و سنّت استفاده كرد، كه البتّه در اين مورد، استقامت اذهان و قوّت تعقّل و درك اشخاص نيز كمك كار شايانى بوده و هست.

اصلًا اين موضوع در محيط علمى، مثل آفتاب روشن است، و كسى از اهل فن نبوده كه به طور قطعى در فهم قرآن، نياز به علم حديث و سيره و تاريخ را منكر شده و ربط حديث با قرآن، و قرآن با حديث را مورد ترديد قرار داده باشد.

اگر يك نفر غير مسلمان هم بخواهد اسلام شناس شود، تنها به استناد قرآن، اسلام شناسى او تكميل نمى شود، و او هم در خلال تحصيل به اين نكته مى رسد.

و اين مطلب، با آياتى، مثل وَلَقَد يسَّرنَا القُرآنَ لِلذِّكرِ فَهَل مِّن مُدَّكر(1) منافاتى ندارد. اين آيات شريفه، اين حقيقت را بيان مى نمايد كه قرآن براى شرح اهداف كلّى و مقاصد اصولى، رسا وگويا است، و همه، حق بودن دعوت قرآن را به آسانى از آن مى فهمند.

ص: 341


1- 308. ( 1). قمر، آيه 17 ..

هر كس به سهولت، دعوت اسلام به توحيد و يكتاپرستى را از قرآن مى فهمد. همه، اهتمام قرآن به ترغيب به عدل، احسان، مكارم اخلاق، و احترام به حقوق ديگران را از آن مى فهمند. همه مى فهمند كه قرآن به شدّت، از ظلم، فحشا، فساد، فتنه انگيزى، دروغ و انواع كارهاى زشت، نكوهش كرده است.

اين را كه دعوت قرآن، الغاى تبعيضات نژادى و برابرى همه انسان ها است، همه با آسانى از آن مى فهمند. همه اين را مى فهمند كه قرآن، رسالت انبياى گذشته را تصديق كرده، و همه را در عقيده به معاد و جزاء و ثواب، دعوت نموده است.

اينها و صدها حقايق ديگر، همه به آسانى، هم از قرآن و هم از ترجمه هاى صحيح آن- به هر زبان كه باشد- استفاده مى شود.

با اين وجود، كلّ اسلام، اين مطالب نيست؛ و حقايق قرآن، منحصر به امور و اصولى كه بيان شد نبوده، و اسرار و مطالب قرآن تمام شدنى نمى باشد.

حديث و بيان و شرح شخص پيغمبر و عترت آن حضرت صلوات الله عليهم اجمعين و پيشرفت علم، همه قرآن را تفسير و شرح مى دهند.

كسانى كه بگويند: كلّ دعوت و پيام هاى قرآن، بدون شرح و تفسير حديث و سنّت، و تحقيقات علما و بيان علوم مختلف از خود قرآن استفاده مى شود، و حاجتى به حديث و سنّت نيست، قرآن را كم شمرده، و امثال اين آيه را نخوانده اند كه: ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَى ء(1)، و كتاب خدا را در آن اوجى كه دارد، نشناخته اند.

خداوند، فهم قرآن را براى همه افراد، آسان قرار داده است؛ امّا مراتب مضامين قرآن و استفاده اى كه اشخاص از آن مى نمايند، يكسان نيست.

آن گونه كه شخص پيغمبر اكرم صلّى الله عليه وآله يا اميرالمؤمنين على عليه السلام از قرآن درك داشته اند، يك فرد عادى و عرب زبان نمى تواند داشته باشد.

ص: 342


1- 309. ( 1). انعام، آيه 38 ..

آن كه در شنيدن آيه فَمَنْ يعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيراً يرَهُ وَ مَنْ يعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يرَه 310]، صدايش بلند مى شود كه:» حسبى حسبى «، با آن كه سوره اخلاص را مى شنود، يا مى خواند، و از آن، مطالبى توحيدى مى فهمد و درمى يابد كه به همه محتواى اين سوره دست نيافته است، با هم فرق دارند.

خلاصه، افرادى كه نياز فهم قرآن را به طور مطلق و يك جا با استفاده از حديث، منكر شوند؛ نه قرآن را شناخته اند، و نه حديث و سنّت، و نه نقش انبيا در هدايت بشر را.

هيچ گفتارى، مثل گفتار «حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ»(1) در طول قرون و به مرور ايام، محكوم نشده است. بنابر اين دين و اسلام، يعنى مطالب و هدايت هاى كتاب (قرآن) و سنّت (حديث)، و اكتفا به هر يك از اين دو، مساوى با ترك بخش مهمى از اصول و فروع و تعليمات دين است.

فلسفه تقليد

لزوم تقليد

324. آيا تقليد در احكام، دليل عقلى دارد يا صرف يك حكم شرعى است؟

ج. مسأله وجوب عمل به تقليد يا احتياط در صورتى كه شخص، عالم به حكم الله نباشد و جاهل باشد، مسأله اى است كه عقل به آن حكم مى كند، و هيچ عاقلى در آن ترديد نمى كند، مثلًا اگر شخص، بيمار باشد، و نتواند تشخيص دهد كه فلان غذا براى او مضرّ است يا بى ضرر، عقل او حكم مى كند كه از پزشك

ص: 343


1- 311. ( 2). امالى مفيد؛ مجلس پنجم، حديث 3 ..

بهداشت سؤال كند، يا احتياط كند و از آن غذا بپرهيزد، يا در مسايل اسلامى اگر نمى داند فلان كار يا فلان غذا حلال است يا نه، يا بايد به مجتهد- كه عالم به حلال و حرام شرع است- رجوع نمايد، يا اقلًا آن كار را ترك و آن غذا را نخورد، يا اگر نمى داند فلان كار موجب بطلان نماز يا روزه است يا نه، بايد يا به عالمان به احكام رجوع كند، يا اقلًا احتياط نموده هر يك از اين كارها را ترك نمايد.

مسأله تقليد، مسأله اى نيست كه كسى بتواند در صحت آن تشكيك كند. مع ذلك در قرآن كريم هم بر آن تأكيد و بلكه احتجاج شده است، مثل آيه شريفه:

«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون»(1)

و آيه نفر:

«وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِينْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِينْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيهِمْ لَعَلَّهُمْ يحْذَرُون»(2).

معارف دين ؛ ج 3 ؛ ص366

فلسفه نماز

خواندن نماز به زبان عربى

325. چرا بايد نماز را تنها به زبان عربى بخوانيم؟

ج. اسلام، دين جهانى است؛ به همه اقوام و ملل، به يك نظر نگاه مى كند، و اعلاميه جهانى آن إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُم 314] مى باشد؛ و نماز، يكى از بزرگ ترين شعائر اسلام است كه به صورت فرادى و جماعت و نماز عيدفطر و

ص: 344


1- 312. ( 1). انبياء، آيه 7.
2- 313. ( 2). توبه، آيه 122.

قربان و نماز جمعه، وحدت مسلمانان را نشان مى دهد.

شعارهاى نماز، اذكار و حرف هايى كه در آن بشر با خدا مى گويد، و خدا را به آن مى خواند، و عالى ترين تسبيح و تمجيد و تحميد و تهليل و تكبير را بر زبان مى آورد، همه از حيث معنا و عروج روح، انسان ساز است.

نمى توان آنچه را خصوص اهل معرفت و بينش از اين نماز به حسب مرتبه معرفت خود درك مى كنند، توصيف نمود. نماز، همين ظاهر مختصر و كوتاه نيست، بلكه عالم، و بلكه عالم ها معنا و درس و تهذيب نفس و نجات از علايق گوناگون دنيوى و حيوانى و شهوانى است، و بلكه وصول به عوالم عقلانى است.

اگر چه بيشتر و اكثريت، در هنگام اداء، به آن التفات ندارند، اما چنان نيست كه همه از بركات آن بى بهره بمانند، حتى آن چوپانى كه در بيابان پهناور هنگام نماز، وضو مى گيرد، و با خدا اين الفاظ عربى را مى گويد، نماز براى او معراج است.

الفاظ اين نماز، مخصوصاً سوره حمد و هر سوره ديگرى كه نمازگزار بخواند، عين وحى الهى است كه حتى كلام شخص پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نيست.

آن حضرت در نماز، كلام الهى را قرائت مى نمود. اذكار واجب نماز هم به معنايى حكم وحى دارد، و همه الفاظ و لغات آن، قرآنى و وحيانى است.

چنين برنامه عالى و وحدت آفرينى را نمى شود به صدها لغات، و بلكه هزارها لغات پراكنده و متفرق و از هم بيگانه و جدا قرار داد.

اصلًا با مقاصد اصليه اسلام كه نزديك شدن و بلكه متحدشدن همه اقوام و ملل است، منافات دارد، و به مرور زمان، اكتفا به معنى و ترجمه، دست خوش تصرفات و بينش هاى مختلف مى شود، و در عين حال، هيچ كدام از ترجمه ها، وحى الهى و كلام خدا نيست كه بايد مثل قرآن مجيد هميشه تا جهان، جهان است بماند، و على الدوام ميلياردها بشر در طول قرون و اعصار آن را تكرار نمايند.

ص: 345

در اين موضوع، توجيهات ديگرى هم است مثل اين كه در زبان عربى، نكات و دقايق و دستورى است كه در زبان هاى ديگر نيست، و هيچ ترجمه اى، آن معانى را به تمام و كمال واجد نمى شود؛ ولى مسأله، فراتر از اين توجيهات است، و اين وحدت نماز، در وحدت مسلمين نقش بزرگ و رمز اساسى است، و مقاصد بزرگى از آن تأمين مى شود كه با زبان هاى محلى از بين مى رود.

استفاده از مهر در نماز

326. در صحبتى كه با يكى از اهل تسنن داشتم، ايشان اشكال گرفت كه چرا شما شيعيان در نماز بر مهر سجده مى كنيد؟ او مى گفت: اين بدعتى است كه شيعيان بعد از پيامبر گذاشتند، و هيچ دستورى در اين باره نداريم. به نظر فقهاى شيعه، دليل استفاده از مهر در سجده چيست؟

ج. اولًا جاى بسى تعجّب است كه سنّى، شيعيان را متّهم به بدعت كند، در حالى كه اساس مسلك خودشان مبتنى بر بدعت است؛ جايى كه خداوند، امّت آخرين رسولش را بدون امام و سرپرست رها نكرده، و بر مردم، امام را معين و معرفى نموده، و حضرت رسول خدا در غدير خم و غير آن حضرت امير مؤمنان على عليه السلام را به فرمان خدا، امام و جانشين و وصى و خليفه خود قرارداده، و برايش از مردم بيعت گرفته، و مسير اسلام و مسلمين و صراط مستقيم را مشخّص نموده است، چگونه مخالفين سركش عصيان نمودند، و كار را به دست كسانى كه سوابق و رفتار و كردارشان گوياى اين حقيقت بود كه در توطئه ضد اسلام و مسلمين بوده و در صدد غصب اين جايگاهند، دادهند؟!

آنان كه از بدعت بسيار ضربه خوردهند، اسلام و اهل بيت رسول خدا و پيروان به حقّ ايشان اند، و آنان كه باب بدعت را در اسلام گشودند و آراء و نظريات خود را از روى افتراء به خداوند نسبت دادهند، كسانى هستند كه در مخالفت با

ص: 346

اهل بيت رسول خدا بودهند، و بدعت گزارى را در همه جاى دين خدا حتّى فروع دين آوردهند از جمله همين سجده بر زمين.

حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودهند:

«جُعِلَتْ لِى الْأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً»(1)

زمين را براى من، محلّ سجده و موجب طهارت به تيمّم قرار دادهند.

خود آن حضرت هم بر زمين سجده نمودهند، و به بيان روشنى كه از اهل بيت آن حضرت رسيده است، سجده بر زمين و چيزهايى كه از زمين رويد و از زمين محسوب شود، صحيح است، مانند حصير كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله بر آن و بر خاك سجده نمودند، و افضل از همه خاك ها، خاك و تربت حضرت سيد الشهداء حسين بن على عليه السلام است كه اهل بيت عليهم السلام از آن تربت مهر تهيه كرده و نماز برآن خواندند.

جمع بين نمازها

327. چرا شيعيان، نمازهاى ظهر و عصر، و نيز مغرب و عشا را با هم مى خوانند در حالى كه سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله جداخواندن آنها بوده است؟

ج. درباره جمع بين نمازها در اول وقت، چون در حال حاضر و هم چنين از قديم الايام، همه علماء و مراجع بزرگوار تقليد جمع مى نمودند، و به صورت شعارى براى شيعه مى باشد مطلوب است، و اين جمع، تأسى به رسول خدا صلى الله عليه وآله مى باشد كه حضرت هم جمع، و هم جدا مى خواندند، و در روايات نيز ترغيب به جمع بين صلاتين شده است.(2)

ص: 347


1- 315. ( 1). وسائل الشيعة؛ جلد 5، باب 1، حديث 6747.
2- 316. ( 2). مى توانيد به مجامع روايى از جمله كتاب شريف كافى؛ جلد 3، باب الجمع بين الصلاتين مراجعه نماييد ..

مصافحه بعد از نماز

328. نظر حضرتعالى درباره مصافحه نمازگزاران، بعد از اتمام نماز چيست؟ آيا مى توان به خاطر افزايش محبت بين مؤمنان، آن را جايز دانست؟

ج. اصل مصافحه دو مؤمن با يكديگر در هنگام ملاقات، مستحبّ است، و روايات متعدّده در اين خصوص وارد شده است؛ و امّا در خصوص مصافحه بعد از نماز، چيزى به نظر نرسيده است. جز روايتى كه خلاصهش اين است: در شب معراج، جبرئيل اذان گفت، و حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله جلو ايستادند، و ساير انبياء عليهم السلام در حالى كه ابراهيم عليه السلام در طرف راست، و حضرت امير عليه السلام در طرف چپ آن حضرت قرار داشتند. نماز را به جماعت خواندند، و بعد از نماز، حضرت ابراهيم با رسول خدا و حضرت امير با دو دست مصافحه نمود.(1)

به هر حال، مصافحه بعد از نماز نه به عنوان خصوصيت، بلكه به عنوان استحباب اصل مصافحه خوب است، و بهتر است كه بعد از تسبيح حضرت زهراء سلام الله عليها باشد، چرا كه از جمله آداب اين تسبيح مقدس اين است كه بعد از نماز، و قبل از اين كه صورت را از قبله بگرداند، بگويد، و مصافحه نوعاً مستلزم رو از قبله برگرداندن است.

شهادت ثالثه در اذان

329. چرا شيعيان، شهادت ثالثه را به اذان اضافه نموده اند در حالى كه در اذان وحى شده به رسول الله صلى الله عليه و آله نبوده است؟

ج. شهادت بر هر عقيده حقى، مثل وجود ملائكه و صراط و ميزان و غيره در

ص: 348


1- 317. ( 1). بحارالانوار؛ جلد 18، صفحه 318، حديث 32 ..

بين اذان و اقامه، موجب بطلان آن نمى شود، و شهادت بر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام در همه حالات مستحب است، و در بين اذان بعد از شهادتين نيز عمل به مستحب است، و جزء اذان نمى شود.

شكسته بودن نماز در سفر

330. بر طبق چه آيه و روايتى نماز مسافر بايد شكسته باشد، در حالى كه آيه سوره نساء براى زمانى بود كه سفرها داراى مشقات و زحمات زيادى بود، و اكنون سفرها بسيار راحت و بى زحمت انجام مى گيرد؟

ج. هم قرآن مجيد و هم به حكم قرآن، سنّت و سيره و گفتار و كردار پيغمبر اكرم و اهل بيت عصمت و طهارت و حضرت على و فاطمه زهرا و بقيه ائمه عليهم السلام تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف حجت خدا مى باشند؛ و تفسير قرآن و بيان و شرح و تفصيلات احكام را بايد از آنها فرا گرفت، و اگر دين منهاى اين هدايت باشد، به تمام معنى ناقص است.

همين آيه شريفه كه مطرح كرده ايد: فَلَيسَ عَلَيكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاة(1) اگرچه صريح است در كفايت نماز مسافر به قصر، ولى كفايت نماز مسافر به تمام از آن استفاده نمى شود، خصوصاً كه در آيه ديگر إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيهِ أَنْ يطَّوَّفَ بِهِما(2) كسى استفاده جواز ترك سعى نكرده، و اتفاق مسلمين بر وجوب سعى است. هم چنان كه در اين آيه از لا جناح استفاده عدم وجوب نمى شود. در آن آيه نيز از) فليس جناح (، استفاده جواز نماز به تمام نمى شود، و حداقل اين است كه جواز قصر و اكتفاء به آن يقينى

ص: 349


1- 318. ( 1). نساء، آيه 101.
2- 319. ( 2) بقره، آيه 158 ..

است، و جواز تمام، مورد شك، و ترك آن موافق احتياط است.

بنابر اين تعجب است كه شما از يقين، رفع يد كنيد و به شك اكتفا نماييد. علاوه بر اين، تعين قصر بر مسافر بر حسب روايات صحيحه از اهل بيت عليهم السلام ثابت است، و بر حسب ادلّه قطعيه و مسلّمه عمل به دستور اهل البيت عليهم السلام لازم و واجب است، و تقدّم بر آنها و هم چنين تأخّر از آن بزرگواران جايز نيست، و امان از ضلالت و گمراهى منحصر به تبعيت از آنها است.

در تفسير قرآن و تكاليف شرعى و دينى و هزارها فرع و مسأله فقهى و عملى كه همه مورد نياز بشر در زندگى فردى و اجتماعى و اقتصادى و عبادى و سياسى است، صلاحيت ها و شرايط علمى در حدّ تخصص در رشته هاى علوم متعدد لازم است. البته در بعض موارد و مسائل ساده گاه براى اشخاص كه در اين مراتب عاليه نيستند، نيز اظهار نظر و درك مطلب ممكن است، ولى در مجموع بايد شخص، استاد در فنون علمى باشد، مثلًا بايد در ادبيات لسان عرب سخن شناس باشد، و كلام مجمل را از مبين، و عام را از خاص، و ظاهر را از اظهر، و نصّ و مطلق را از مقيد، و منطوق را از مفهوم، و مختصر را از مفصّل، و مشترك و حقيقت و مجاز و عناوين ديگر را همه از هم باز شناسد، و نيز حجة را از لا حجة، و محكم را از متشابه جدا نمايد؛ و به علم اسباب النزول در قرآن، واقف باشد تا بتواند در اين ميدان- كه پهلوانان بزرگ علم با كمال تورّع و تحفّظ و احتياط و تقوى وارد مى شوند- اظهار نظر كند؛ البته كتاب و سنّت، يعنى قرآن و احاديث درياى بيكرانى است كه همه از آن بهره مى برند، و معرفت و بصيرت مى گيرند. عرب هاى بدوى درس نخوانده هم از آن منتفع مى شدند، و گاه يك آيه يا يك حديث، آنها را از ضلالت و گمراهى چنان نجات مى داد كه به سر منزل يقين مى رسيدند، اما موضوع تكاليف عملى و نظامات دينى بايد براى

ص: 350

شخص به تفصيل به اجتهاد يا تقليد صحيح روشن باشد، و فهم ابتدايى اشخاص كه مشرف به جوانب لازم نباشد؛ نه براى خودشان حجّت است، و نه براى ديگران؛ و عقل و فطرت، اكتفاء به اطلاعات بسيط و مختصر را كافى نمى داند، بلكه درس و مدرسه و استاد و كتاب و دانشگاه و بحث را لازم مى داند.

فلسفه روزه

فوايد اجتماعى روزه

331. آيا روزه فايده اى به حال اجتماع هم دارد؟ اين كه انسان چند ساعت از شبانه روز را چيزى نخورد و نياشامد، فايده اش براى جامعه چيست؟

ج. روزه، داراى فوايد، حكمت ها، مصالح روانى و اخلاقى، جسمى، اجتماعى، اقتصادى، بهداشتى، درمانى و حتّى سياسى است، كه به برخى از فوايد اجتماعى آن اشاره مى شود:

1. روزه، اراده اجتماع را قوى و همّت جامعه را بلند مى سازد. كسى كه توانست مدّت دوازده ساعت؛ كمتر يا بيشتر در شدّت گرما، طعام و غذا را ترك، و زحمت و رنج تشنگى را تحمّل نمايد، و از لذايذ جنسى خوددارى نمايد، مى تواند براى خاطر مصالح بزرگ اجتماعى نيز شكيبايى ورزد.

2. ديگر از فوايد اجتماعى روزه، تذكّر و ياد كردن حال طبقه محروم است. اگر روزه دار متمكّن و توانگر فقط در ماه رمضان به صبر و شكيبايى مى پردازد، و از خوردن غذاهاى لذيذ و اعمال غريزه جنسى خوددارى مى كند، فقير و محروم صابر و با ايمان، علاوه بر اجراى برنامه ماه رمضان در دوره سال، بر محروميت هايى كه دارد صبر مى كند، و از حدود شرع تجاوز نمى نمايد، و به مال كسى چشم طمع ندوخته و به اغنيا و ثروتمندان حسد نمى ورزد.

ص: 351

3. فايده ديگر روزه آن است كه روزه دار، حقيقت آزادى و حرّيت را درك مى كند و روزه او را از عبادت، شهوات، عادات و پرستش هواى نفس آزاد مى سازد، و در پيكر اجتماع، روح آزادى مى دمد و همه را به خضوع در پيشگاه آفريدگار- كه جز او كسى سزاوار پرستش نبوده و هر مخلوقى از قيد رقيت و عبوديت او بيرون نيست- رهبرى مى نمايد و از بشرپرستى و كرنش و تعظيم در برابر صاحبان قدرت هاى مادّى و ستمگران باز مى دارد.

4. يكى ديگر از فوايد اجتماعى روزه، حصول ملكه حسن خلق و عفو و گذشت و دورى از كينه توزى، تندخويى، بدزبانى، ستيزه جويى، غيبت و دشنام است؛ زيرا از جمله تعاليمى كه به طور مؤكّد به روزه دار داده شده، اين است كه مواظب چشم و زبان و گوش خويش باشد، و اگر از كسى نادانى و بى ادبى ديد يا دشنام و سخن زشتى شنيد، به او پاسخ ندهد؛ و در روايت است:

«إِذَا صُمْتَ فَلْيصُمْ سَمْعُكَ وَ بَصَرُكَ مِنَ الْحَرَامِ وَ الْقَبِيحِ وَ دَعِ الْمِرَاءَ وَ أَذَى الْخَادِمِ وَ لْيكُنْ عَلَيكَ وَقَارُ الصَّائِمِ وَ لَا تَجْعَلْ يوْمَ صَوْمِكَ كَيوْمِ فِطْرِكَ»(1)

فلسفه خمس

ادله وجوب خمس

332. با توجه به آيات قرآن كريم، و روايات اهل بيت عليهم السلام، وجوب خمس را تبيين فرماييد؟

ج. در قرآن كريم آيه خمس اين است:

وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَى ءٍ فَأَنَّ للّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيل 321]

ص: 352


1- 320. ( 1). من لايحضره الفقيه؛ جلد 2، صفحه 107، حديث 1862.

و روايات متعددى در اين باب وارد شده است. از جمله روايتى كه توسط محمد بن عثمان عمرى نائب خاص دوم در توقيع آن حضرت نقل شده است:

«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ عَلَى مَنْ أَكَلَ مِنْ مَالِنَا دِرْهَماً حَرَاماً».(1)

براى اطّلاع بيشتر، به روايات ابواب مختلف خمس در وسائل الشيعة مراجعه نماييد.

سيادت منتسب از طرف مادر

333. حضرت فاطمه عليهاالسلام فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله، و حضرت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام از فرزندان حضرت زهرا عليهاالسلام مى باشند.

سؤال اين كه، آيا انتساب فرزند نسبت به پدر و مادر مساوى است، يا بايد انتساب فرزند نسبت به مادر بيشتر باشد؟ و اگر به يك نسبت است، آيا كسانى كه از طرف مادر به اهل بيت عليهم السلام مى رسند، از سادات محسوب مى گردند؟

ج. آنچه مرقوم داشته ايد در اثبات ابوت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نسبت به اولاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها؛ اناثاً و ذكوراً، بلاواسطه و بالوسائط الكثيرة البعيدة بواسطة الابناء و البنات الى يوم القيامة و هم بنوّت آنها نسبت به حضرت رسول اعظم صلى الله عليه و آله و سلم حق است، ولى از لحاظ احكام، بعض احكام با همين ملاحظه ابوت و بنوّت تشريع شده، مثل حرمت

ص: 353


1- 322. ( 1). وسائل الشيعة؛ كتاب خمس، حديث 12671- الخرائج و الجرائح؛ جلد 3، صفحه 1118 ..

نكاح مادر يا دختر و احكام ارث كه مثلًا اگر كسى بميرد و فرزندى غير از دختر مع الوسائط- كه همه هم دختر باشند- از او باقى نمانده باشد، وارث او آن دختر است، و او از اولاد جدّ بزرگ و بزرگتر خود مى باشد و او را دختر او مى گويند؛ اما در احكامى كه در آنها، حكمت هاى خاص ملاحظه شده، و معيار آن شرايط خاص است، حكم خدا على السواء نيست، مثلًا بر منتسب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله يا يكى از سادات از طريق مادر، گرفتن زكات، اگر فقير باشد حلال و جايز است، ولى بر منتسب از طريق پدر جايز نيست، و عكس آن در سهم سادات است، چنان كه در مقدار سهم دختر و پسر اگر چه هر دو بلاواسطه باشند، فرق مى كند. اين احكام، حكمت هاى خود را دارد، و در اثر تشريع است؛ و آن احكام، مربوط به دائره تكوين است.

به هر حال هر منتسب به حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله داراى شرافت و مشمول افتخار «كُلُ حَسَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يوْمَ الْقِيامَةِ مَا خَلَا حَسَبِى وَ نَسَبِى»(1) مى باشد، و خود نيز بايد قداست اين انتساب شريف را با تعهد دينى و اسلامى حفظ نمايد.

فلسفه ادعيه

عربى بودن زبان ادعيه

334. چرا ما بايد راز و نيازهاى خود را به زبان عربى و دعاهاى تكرارى كه صحبت هاى شخصى با خداوند است، مانند دعاى كميل كه كلام امام على با خداوند است انجام دهيم؟

ص: 354


1- 323. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 42، باب 120، حديث 29 ..

ج. در الفاظ عربى، نكات ادبى و خاصى وجود دارد كه به فارسى ادا نمى شود و اگر هم ادا شود، همه نمى توانند. علاوه بر اينكه اين الفاظ آنچه كه قرآن است وحى الهى است و نكات و جهاتى كه در آن منظور است در چنان حد كمالى است كه بشر نمى تواند- كما هو حقه- آن را به لغت ديگر و بلكه به لغت عربى و لفظ ديگر ادا كند.

اذكار هم، همه مأثور و از اهل بيت وحى عليهم السلام رسيده است. مضافاً بر اين كه تعهد بر خصوص اين الفاظ، موجب اتحاد شكل و حفظ اساس مى شود و ترجمه آن به زبان هاى مختلف به مرور زمان خصوص كه هر كس خودش ترجمه را بگويد موجب اختلاف در اصل مضمون مى شود و معايب زياد دارد و خلاصه براى حفظ اين جهت و رفع اين معايب، بايد قرائت و اذكار واجب به عربى باشد و ظاهراً در اين گونه دعاها با توجّه به معرفت و كمال آن بزرگواران و نيز احاطه اى كه بر نفوس انسان ها و تمايلات و هواها و جهالت ها و ضلالت ها و بى خبرى ها و غفلت هاى آنها دارند و عاقبت امور را هم مى دانند. از لسان آنها در صورت توجّهشان به موقعيت خود سخن مى گويند و گويا به زبان حال مى فرمايند: اى انسان تو در چنين وضعى قرار گرفته اى و بايد حالتت چنين باشد و مشاهده مى كنيم گاهى كسى در خطر عظيمى قرار گرفته و چون بى خبر و غافل است بى تفاوت عمل مى كند و در اين حال شخص عاقل و دلسوزى كه خطر را احساس مى كند، به حال او گريه مى كند.

در روايات هم مؤيداتى بر اين امر وجود دارد كه مجال ذكرش نيست. در هر صورت دعا به هر زبانى كه باشد مطلوب است و ثواب دارد؛ به عربى، به فارسى، به هندى، به هر زبانى خدا را بخوانى، خدا اجابت مى كند؛ فقط فرق اين است كه دعاهائى از پيغمبر و اهل بيت عليهم السلام رسيده كه مشتمل بر مضامين و معارفى

ص: 355

است كه ديگران- اگرچه به عربى دعا كنند- آن مضامين عاليةالمعانى معرفت بخش را ندارند.

فلسفه ازدواج و طلاق

تفاوت در برخى احكام زن و مرد

336. اگر چه پس از اسلام، زن مقامى والا به دست آورد، و اسلام به او حيثيت داد، ولى از جهاتى، مقام او را پست و كم ارزش شمرد.

مى گويند احاديثى هست كه زن را ناقص العقل، بى وفا و عامل فساد معرفى كرده اند. در فقه هم، شهادت دو زن در برابر يك مرد اعتبار دارد. اينها همه نشانه آن است كه اسلام، وجود مرد را بر زن برترى داده است، و الّا چه توجيهى براى اين همه تحقير زن است؟

ج. در پاسخ به اين سؤال بايد به دو نكته توجه داشت:

1. تفاوت هاى مختلفى در مواضع مردان و زنان، يا زن و شوهر وجود دارد كه نفس جنسيت هر يك، مقتضى آن اختلاف است، و اقتضاء تكوين اين دو جنس است كه حتى در حيوانات هم كم و بيش بين نر و ماده وجود دارد، و مثل اين است كه با هم تفاهم و توافق دارند؛ و در عالم تشريع و تأمين حقوق و نظام والاى انسانى نيز همين فرق ها با ملاحظه اين جهات تكوينى است كه نه از آن چيزى مى كاهد و نه بر اين چيزى مى افزايد، حتى مثل

الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء(1)

ص: 356


1- 324. ( 1). نساء، آيه 34 ..

كه مربوط به زندگى عائلى و اداره خانواده است، مديريت به مرد واگذار شده است كه اگرچه مرد در اداره، صاحب اختيار است، اما تبعات و مسئوليت هاى سنگينى به او تحميل شده كه در واقع، مديريت نيست، بلكه مسئوليت است؛ و اين نظم و ترتيب در بين زن و شوهر مسلمان به طور خشك و رو در رويى با هم سامان نمى يابد، و مانند رابطه ادارى يا تجارى دو نفر نيست، بلكه رابطه اى زنده و تعاملى عاطفى است.

بر اساس هدايت هاى وحيانى و قرآنى، مثل

وَ جَعَلَ بَينَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً(1) يا

هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَ 326] بهترين و لذّت بخش ترين روابط بين دو همسر برقرار مى شود كه هر دو با هم، يك واحد مشترك المنافع مى شوند؛ نه اين، خود را از او جدا مى بيند و نه او. زندگى عائله و مديريت مرد تا آنجا حسّاس مى شود كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«الْمُؤْمِنُ يأْكُلُ بِشَهْوَةِ أَهْلِهِ وَ الْمُنَافِقُ يأْكُلُ أَهْلُهُ بِشَهْوَتِهِ»(2)

اين دو همسر، در اسلام در هم فانى هستند و مصداق اين شعر مى شوند كه:

ترسم اى فصّاد چون فصدم كنى نيشتر ناگاه بر ل-- يلى زن-- ى

من كى ام ليلى و ليلى كيست؟ من م---- ا يكى روحيم اندر دو بدن

ص: 357


1- 325. ( 1). روم، آيه 21.
2- 327. ( 3). كافى، جلد 4، بَابُ كِفَايةِ الْعِيالِ وَ التَّوَسُّعِ عَلَيهِمْ، حديث 6 ..

اگر بخواهم از اين زندگانى، مثالى بگويم، نزديكتر از پدر و مادر خودم مثالى ندارم. اگر فرصت بود و شرح روابط اين دو همسر و فضيلت هاى بالايى را كه در همسرى و اشتراك منافع و در هم فانى شدن آنها را و روبروشدنشان را با مشكلات و دشوارى ها و قداست بين آنها مى نوشتم، همه درس بود و عرض مكتب.

هيچ وقت در دل، آنها گله اى از يكديگر نداشتند؛ يك واحد كامل بودند. پدرم مجتهد و فقيه عاليقدر، و مادرم فاضله عارفه اهل قرآن و حديث و دعا، و در نظر همه اقوام و خويشان با مهابت و احترام خاص بود.

معاش اقتصادى آنها بسيار مختصر و در حداقل بود كه نمى خواهم بيشتر از اين بنويسم كه شايد حمل بر خودستايى شود.

مقصدم اين است كه در مكتب دين، زن هيچ حقارتى ندارد، و در مواردى، حرمتش بيشتر، و حتى بر مرد هم حفظ آن واجب مى شود، اگرچه به خطر انداختن جان خود باشد.

مردى كه در راه حفظ كيان همسر خود كشته شود، شهيد محسوب مى شود، و رعايت رضايت و خواست مادر نسبت به پدر اولى و مقدم است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اولويت آن را تا سه درجه مقدّم فرموده است.

2. راجع به روايات، اولًا بايد سند هر روايت به دقت شناسايى شود كه از چه صنفى از روايات است؛ مرسل است يا ضعيف السند، و يا سند معتبر دارد، و ثانياً متن و مضمون با مبانى اصيل قرآنى و روايى موافقت دارد يا با آن اصول سازگار نيست.

قرآن مجيد، مرد و زن را به دو قسم تقسيم، و دركنار هم قرار داده است؛ يك تقسيم مرد و زن مسلمان مؤمن متعهد صابر حافظ شرافت و ساير صفات فاضله، و بر يك لفظ مؤمنين و مؤمنات- كه در قرآن در تعريف آنها، آن صفات ارزشى

ص: 358

را بيان مى كند:

انَّ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرينَ اللّهَ كَثيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً(1) در همه اين صفات ده گانه با اين كه اگر به همان مؤمنين اكتفا مى شد، به قاعده اشتراك زن ها را شامل مى گرديد، ولى قرآن مجيد در اين آيه، عنايت به ذكر بانوان و تصريح به هم رديف بودن آنها دارد.

حال، اگر خبرى باشد كه به ظاهر، اين معانى در آن حفظ نشده باشد، يا خبر ضعيف است، و يا در فهم مضمون و برداشت مقصود از آن اشتباه شده است.

و مطلبى كه بايد در اين روايات در نظر گرفت اين است كه مخاطب در اين روايات و حتى سخنان حكما و ادباء و شعراء، هر كجا كه مذمتى از زن ها شده باشد، مخاطب همه نيستند.

اين گونه روايات، مخاطب خود را دارند. مخاطب آنها مثل حضرت مريم و حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام و هزارها و ميليون ها زن هاى عاليقدر نيستند.

مخاطب اميرالمؤمنين عليه السلام، مثل ام سلمه همسر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، آن زن كم نظير و عاقل و با معرفت نيست. مخاطب حضرت، همان زنى است كه جنگ جمل و آن فتنه بزرگ را در اسلام- كه تا امروز هم مسلمانان در آتش آن مى سوزند- برپا نمود.

ص: 359


1- 328. ( 1). احزاب، آيه 35 ..

مخاطبِ حضرت رسول صلى الله عليه و آله، همان قشر و صنفى هستند كه مستقيماً مورد اين هشدارها قرار مى گيرند؛ زن هاى آنچنانى، زن هاى خودفروشه، زن هاى خواننده و نوازنده. زن هايى كه در دنياى امروز متأسفانه بسيار زياد هستند.

زن هايى كه به همسرها خيانت مى كنند، زن هايى كه از اختلاط با مرد بيگانه نمى پرهيزند، و ... زن هايى كه در كتاب هاى روايى ما از آنها در آخر الزمان خبر داده شده است:

«نِسْوَةٌ كَاشِفَاتٌ عَارِياتٌ مُتَبَرِّجَاتٌ مِنَ الدِّينِ دَاخِلَاتٌ فِى الْفِتَنِ مَائِلَاتٌ إِلَى الشَّهَوَاتِ مُسْرِعَاتٌ إِلَى اللَّذَّاتِ مُسْتَحِلَّاتٌ لِلْمُحَرَّمَاتِ»(1)،

و بالاخره مخاطب اين روايات، همان زن هايى هستند كه مردها را نيز در فتنه هاى فساد اخلاق و رذائل جنسى وارد مى كنند، و امروز در غرب، طورى رايج شده كه اين قبايح را مدح مى كنند، و ترك آن را قبيح مى دانند، و متأسفانه در كشورهاى اسلامى هم كم و بيش به تدريج اين برنامه ها؛ در سينماها و تلويزيون ها شايع شده است. مخاطب اين روايات، اين زن ها مى باشند.

در پايان، پرسشى كه اينجانب از شما دارم اين است كه چرا مثل آن مؤمنى سخن نمى گوييد كه مى گفت اگر شما (امام) بفرماييد اين سيب كه در دست من است، نصفش حلال و نصفش حرام است، همان را حلال، و حرام مى دانم؟

من بنده ناقابل هم عرض مى كنم كه اگر خدا تمام وجود زن را امتياز بر مرد قرار داده بود، من گله اى نمى كردم و به حكم خدا تسليم بودم.

خواندن صيغه جهت محرميت

337. با توجه به اين كه اصل در ازدواج، رضايت طرفين

ص: 360


1- 329. ( 1). من لا يحضره الفقيه؛ جلد 3، حديث 4374 ..

است، صيغه محرميت- كه يك سرى الفاظ است- چه تأثيرى در محرم شدن دو نامحرم به هم دارد؟

ج. پاسخ اين سؤال، محتاج به مقدارى توضيح در اصول دين است كه مختصراً به آن اشاره مى شود: بعد از يقين به وجود خداى قادر و عليم و حكيم، و يقين به بعثت پيغمبران و خصوص پيغمبر اسلام، و جانشينى ائمه هدى صلوات الله عليهم اجمعين كه همه اين امور، در كتب مربوطه با دليل و برهان ثابت شده است، و از جمله عصمت پيغمبر و امام، در مورد سؤال مذكوره بايد گفت كه ما مى دانيم حتماً فلسفه دارد، هر چند ما ندانيم، و براى اتمام حجّت، همين اندازه كافى است.

مسأله، مربوط به نظام ازدواج و همسرى است كه مثل ساير روابط بين اشخاص، مانند خريد و فروش و انواع معاملات، محتاج به نظام است، كه بر اساس آن، طرفين متعهد به حفظ روابط و مقاصدى كه از اين امور منظور است باشند. رضايت طرفين به مبادله مال فروشنده با مال مشترى، بايد ظاهر باشد كه هيچ يك نتوانند آن را انكار نمايند، و رضايت داشتن و نداشتن، امرى باطنى است، و اثبات آن براى ديگرى محتاج به دليل است.

ظاهرتر از صيغه، براى بيان خريد و فروش، و زوجيت و همسرى چيزى نيست. اگر اين اظهار رضايت، به لفظ در نيايد، قطع نظر از شرع، عرف نيز تحقق بيع يا ازدواج را معتبر نمى داند؛ لذا شارع بر اين اساس، نظامى خاص تعيين فرموده است.

ازدواج موقت

339. حكمت و دليل تشريع ازدواج موقت در اسلام چيست؟

ج. در پاسخ به سؤال جنابعالى، اشعار مى دارد كه دين مقدس اسلام، خاتم اديان و كامل ترين و جامع ترين برنامه سعادت بشر است، كه مصالح كارهاى

ص: 361

خوب و معايب و مفاسد كارهاى بد و زشت در تعاليم اين دين مبين ملاحظه شده است.

اسلام، در مسأله ازدواج، اهميت غريزه جنسى و قوّت و حدّت آن را در نظر داشته، و اشباع آن را تحت ضابطه لازم دانسته است، و لذا اگر از زنا و لواط، با آن شدت نهى و منع فرموده، و مجازات سخت دنيوى و اخروى براى آن مقرر كرده است، اصل استفاده از غريزه جنسى و كام گيرى زن و مرد را از يكديگر ممنوع نكرده، و در چهارچوب نظامات صحيح حتى به آن تشويق و ترغيب نموده تا حدّى كه فرموده اند:

«مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه»(1)،

كه از اين گونه بيانات معلوم مى شود كه اشباع غريزه جنسى از نظر اسلام تا چه حدّى لازم وضرورى است.

در نكاح موقت، كه به نظر مى رسد بايد در يك جامعهى كه زنا و ارتباط غير شرعى و غير قانونى زن و مرد، و روابط خلاف عفت بين آنها ممنوع است، حتماً مجاز و قانونى باشد، تمام اين موضوع ملاحظه شده است.

ازدواج موقت، آثار مهم و عمده نكاح دائم را دارا است، و وجهى براى اين كه ممنوع باشد به نظر نمى رسد، و منع آن در آثار سوء، مثل منع ازدواج دائم است، و مواردى كه براى مقاصد عقلى و عرفى، طرفين مى خواهند به طور موقت ازدواج نمايند، متعدد است، و نبايد جامعه از اين فوايد مشروع محروم شود.

اگر اشخاصى باشند كه صرفاً براى ارضاء غريزه جنسى، ازدواج دائم يا موقت مى نمايند، چرا نبايد تحت اين مقرّرات شرعى مجاز باشند؟ اگر دو نفر در شرايطى هستند كه غريزه جنسى، آنها را در فشار گذاشته و نمى توانند ازدواج دائم نمايند، چرا نتوانند و چرا براى اين كه از زنا و ارتباط غير مشروع آنها

ص: 362


1- 330. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 100، باب 1، حديث 14 ..

جلوگيرى شود، نبايد حق ازدواج موقت رسمى و قانونى داشته باشند؟

لازم به تذكّر است كه در اينجا ما نمى خواهيم كسى را دعوت به ازدواج موقت كنيم، بلكه غرض اين است كه اين ازدواج با توجه به فوايد بسيارى كه دارد، و ضرورت هايى كه براى اشخاص پيش مى آيد يا محروم بودن بسيارى از ازدواج دائم، بايد مجاز باشد، و نمى توان به عنوان اين كه بعضى به وسيله آن در اعمال غريزه جنسى ممكن است افراط نمايند، مجازبودن آن را زير سؤال قرار داد، و يا اشخاص را از اعمال غرايزشان به طور قانونى و تحت نظام صحيح ممنوع كرد.

تعدد زوجات

340. فلسفه اين كه مرد مى تواند چند زن داشته باشد، اما يك زن نمى تواند چند همسر داشته باشد، چيست؟ آيا اين تبعيض در احكام نيست؟

ج. از نظر يك مسلمان- كه جهان بينى الهى دارد، و به خداوند قادر عالم حكيم، ايمان دارد- جواب اين پرسش ها واضح است.

برنامه هاى قوانين الهى و تشريعى، مانند برنامه ها و نظامات جهان آفرينش و عالم تكوين؛ از جماد و نبات و انسان و حيوان و آسمان و زمين و كهكشان ها و آفتاب و ماه و منظومه ها و ميلياردها مجموعه هاى عالم خلقت با اسرار و نظامات و ارتباطاتى كه بين كوچك ترين آنها از ذرات اتمى و كوچك تر و بزرگ ترينشان كه بسيارى از آنها هزار برابر زمين و منظومه ما مى باشند، و از برگ يك درخت و يك جنبنده، همه و همه، تحت تقدير الهى و نظم محير العقول او مى باشند، و كسى را نمى رسد كه به چند و چون آنها اعتراض كند، يعنى اگر عقل همه افراد بشر را به يك نفر بدهند، نخواهد توانست بخش كوچكى را به تمام جوانب درك كند، و در چگونگى آنها حرفى بزند.

ص: 363

عالم تشريع و احكام الهى نيز تحت همين جريان است، و خدايى كه بشر را آفريده و در او اين نظامات بسيار پيچيده را- كه عقول نادره بشرى را مسخر ساخته- قرار داد، براى عرصه اختيارى كه به او داده، اين احكام را به وسيله انبيا و پيامبران فرستاده است، و شخص مؤمن به خدا، عمل به اين احكام را وسيله سعادت خود مى داند، و همان طور كه نمى گويد: چرا ميوه گياه كوچكى، مثل هندوانه و خربزه، بزرگ است، و ميوه درخت تنومند بزرگى، مانند توت و گردو كوچك است، در عالم تشريع و احكام نيز حرفى ندارد، و تسليم است.

غرض اين كه از نظر مسلمان و موحد و معتقد به اين كه جهان را خالقى خدا نام است، جواب اين پرسش ها روشن است.

اما به يك ملحد و كسى كه جهان بينى مادى دارد، و غير از عالم ماده و ظاهر و محسوسات به چيزى عقيده مند نيست، و عالم را بى شعور و بى ادراك دانسته، و همه اين علائم درك و شعور و اراده را منكر باشد، جواب مى گوييم كه اين برنامه ها و تفاوت هاى ظاهرى بين زن و مرد و جنس ماده و نر، نيز موافق با سير همان لاشعورى و لا مدركى است كه تو تصور مى كنى؛ اينها به حفظ وضع ظاهرى جهان مربوط است و حافظ وقوع اختلال است.

اما جواب از اين كه «چرا مرد مى تواند چهار زن دائم داشته باشد؟» اين است كه:

اگر يك مرد با هزار زن و بيشتر رابطه جنسى داشته باشد، محصول اين رابطه، هزار انسان مى باشد، و اگر هزار مرد و بيشتر با يك زن ارتباط جنسى داشته باشند، محصولش يك فرزند بيشتر نمى باشد.

به علاوه اگر كسى بخواهد با اين زبان معترض حرفى بزند- كه آن را هم نبايد بگويد- آن است كه چرا رابطه دائمى به چهار زن محدود شده و تا چهار صد و بيشتر از او نيست؟

ص: 364

اين موضوعات را با سير عالم طبيعت، بايد در نظر گرفت. مسأله جنس نر و ماده در عالم نباتات هم هست، و در آنجا نيز چنين است كه جنس نر مى تواند در بيشتر از يك جنس ماده، مؤثر و فراگير باشد، ولى جنس ماده نمى تواند.

اين تفاوت هاى تشريعى، بيشتر از مسأله تكثير نسل، مسأله عدم اختلاط انساب، مسأله به هم پيوستگى زن و مرد و مصالح، ريشه مى گيرد.

از سوى ديگر، چرا نظر بلند و عالى و متعالى اسلام را به زن فراموش كرده، و به اين مسائل مهم، صرفاً از جنبه شهوانى و اعمال غريزه جنسى مى نگريد؟ اسلام، زن را در مقامات متعالى و سير معنوى و رشد عقلانى هم طراز مرد قرار داد، و با اعلان:

إِنَّ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرينَ اللّهَ كَثيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً(1) همه را، اعم از زن و مرد در اين جايگاه رفيع قرار مى دهد؛ در حالى كه بسيارى از مجموعه بشرى، زن را از نوع انسان نمى شناخت، و يا جايگاهى بين حيوان و انسان براى او قائل بود، و يا وجود دختر را ننگ و عار مى دانست، و دختران را زنده به گور مى كردند.

معروف است كه يك فيلسوف كه نمى توانست- و البته هم نبايد بتواند- سراسر عالم خلقت را درك كند، مدت هايى طولانى فكر مى كرد كه اگر به جاى خدا

ص: 365


1- 331. ( 1). احزاب، آيه 35 ..

مى خواست عالمى بيافريند، چگونه مى آفريد؟ او پس از سال ها تفكر- كه اگر به ميليون ها سال هم مى رسيد همين نتيجه را داشت- به اين نتيجه رسيد كه من هم اگر مى خواستم و مى توانستم عالمى خلق كنم، به همين نظم و نظام خلق مى كردم.

عالم احكام الهى كه مربوط به روح و جسم و ظاهر و باطن و فرد و اجتماع و حيات و موت و اعمال غرايز و تفكيك و توزيع نعمت ها و مسايل بسيار ديگر است، نيز همين گونه مى باشد. اگر كسى كه عقلش اجلّ عقول باشد، و همه عقل ها را در سر او گذاشته باشند تفكر كند، باز هم به بهتر و كافى و كامل تر از اين احكام نمى رسد.

اين كه سؤال كننده، گوشه بسيار كوچكى از احكام را گرفته، و روى تفاوت هايى كه به ظاهر در آن است سؤالى طرح كند، مثل كسى است كه يك بخش از اندام و اعضاى انسان را مطالعه كند، و بخواهد بدون اين كه ارتباط آن با همه اعضا را ببيند، نظرى بدهد.

به هر حال، حيف است كه انسان قدر خود را نداند، و با كمى اطلاع و علم در اطراف اين مطالب حرف بزند. در خاتمه، از خداوند متعال، براى پرسش كننده محترم و خودم، هدايت و افزايش آگاهى و درك و معرفت، مسألت مى نمايم.

ازدواج مجدد مردان

341. چرا يك مرد براى ازدواج مجدد نيازى به اجازه زن اول ندارد؟ زنى كه تمام جوانى اش را براى يك مرد مى گذارد، چرا بايد تحت اين ظلم قرار بگيرد كه شوهرش بدون اجازه او زن بگيرد؟

ج. مسأله اى كه شما طرح كرده ايد، از مسائل مهم در روابط همسربودن و همسرشدن است كه بر حسب فرهنگ هاى مختلف، نگاه به آن تفاوت دارد.

در اصل، بين تمام حيوانات، اختصاص مؤنث به مذكر، و مطلق بودن مذكر، يك

ص: 366

قاعده طبيعى است.

زن از جهت توليد، بيشتر از رابطه با يك مرد توليد ندارد، ولى مرد، از اين جهت به عدد زنانى كه با آنها ارتباط جنسى دارد، توليد دارد.

اين غريزه و ارتباط بايد مثل ساير امور، نظم و انضباط خاص خود را داشته باشد. در مجامع غربى همين است كه مى خوانيد و مى شنويد؛ نظم و ترتيب و قداست در بين نيست، و مرد با زن هاى ديگر، و حتى زن هاى همسردار در ارتباط جنسى آزاد است كه بر حسب روزنامه ها در طبقات به اصطلاح بالاى جامعه آنها مرسوم است به اسم عنوان يك همسرى است، ولى به رسم و عمل همه همسرى و حيوان پرورى است. اسلام، پس از دوران هاى بدرفتارى با زن در اقوام و ملل مختلف، ظهور كرد، و آن جاهليت هاى ستم كيشانه را- كه تا حد زنده به گوركردن دختران رسيده بود-، محو و دورى جديد و الهى را عنوان كرد:

اولًا زنان را در ارزش هاى انسانى به حكم آيه 35 سوره احزاب با مرد هم قطار قرار داد كه در اين ارزش ها، بسا زن ها كه از بسيارى از مردها هم پيشى گرفتند.

در نظام عائله هم براى زن ها كه قبلًا حقوقى نداشتند، و رسم هاى بسيار زشت در آنها معمول بود كه زن بسا نه فقط حق مالكيت نداشت، بلكه ملك ديگران بود، حقوق عالى و انسانى مقرر فرمود، و نظام همسرى را بر اساس آيه وَ جَعَلَ بَينَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً(1) يا آيه هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَ 333] بهترين و با قداست و لذت قرار داد، و مسأله روابط جنسى مرد را با زن ها حتى زن هاى شوهردار كه حدى نداشت محدود به روابط شرعى و قانونى و رعايت تمام حقوق فرمود، و مسأله جواز ازدواج شرعى مرد با بيش از يك زن را تحت ضوابط و حفظ حقوق زن اول قرار داد، و با اين كار، از مفاسد زيادى پيشگيرى نمود.

ص: 367


1- 332. ( 1). روم، آيه 21.

در عين حال، سنت رايج بين مسلمانان تك همسرى است، ولى اگر اين اجازه نباشد، قانون ناقص مى گردد، و جواب گوى بعض موارد استثنايى نمى شود، و منتهى به اعمال خلاف عفت و منافى شرف مى گردد.

خلاصه، از نظر عقل و وضع زن و مرد اگر ملاحظه شود، بهترين قوانين و انضباطات بين زن و مرد مقرر شده است. بايد اين مباحث را با دقت و در راستاى هدايت عقلانى و علم الاجتماع و توجه به غرايز همه مطالعه نمود تا معلوم شود دستورات شرع همه بر اساس حكمت و تأمين آسايش انسان ها است، و ملاك برترى زن و مرد فقط تقوى و پرهيزكارى است.

حق مرد در طلاق

342. آيا در دين اسلام زن حق طلاق دارد؟ اگر نه، چرا خداوند اختيار طلاق را فقط به دست مرد داده است و زن را از اين حق محروم نموده است؟

ج. نكاح و ازدواج، اعتبار رابطه خاص بين زن و مرد است كه در نوع، چنان مستحكم و پايدار است كه طرفين در تمام عمر به آن وفادار و با هم و به هم پيوسته مى شوند، و فصل اين ارتباط در ذهن آنها نيست، و اگر چه در طبع اين رابطه و اعتبار آن، اختيار فصل رابطه براى مرد قرار داده شده است و اعتبارى جديد در اسلام نيست، اما در اسلام، قداستى براى آن عنوان شده كه در نوع و اكثر قريب به اتفاق، اين رابطه بين آنها منفصل نمى شود؛ و حاصل اين كه اختيار طلاق با مرد، شرط و حق براى او بر زن نيست. اعتبار عرفى آن، اين اختيار است، و در اسلام نيز آن امضاء و ابقا شده است، و حاصل اين كه اين يك اعتبار عقلايى است كه مختار بودن زن در آن، معرض معايب و مفاسد و تزلزل بنياد خانواده است. از آن جمله اين است كه اگر در مورد زن اين حكم باشد، زن

ص: 368

هميشه معرض طمع ديگران مى شود، مثل زنى كه همسر نداشته باشد روى آن حرف و حساب است؛ به عكس بدون اين حق براى وى، زن از اين كه مزاوجت با او مطرح باشد مصونيت دارد، و اين موضوعى است كه حتماً بايد در اين رابطه محفوظ باشد؛ لذا از قديم و اعصار گذشته، محترم و برقرار مانده است.

مع ذلك براى اين كه مبادا مردى از اين حكم سوء استفاده نمايد، جنبه هاى تأمينى دقيق در احكام اسلام براى حفظ مصالح زن مقرر شده است كه تا الزام مرد بر طلاق و با امتناع او، طلاق به وسيله حاكم شرع پيش بينى شده است، و عادلانه ترين احكام و عقلايى ترين نظامات در اين رابطه بين طرفين مقرر شده است.

حرمت هم جنس گرايى

343. طبق آمارهاى جهانى حدود 7 تا 10 درصد مردم كل دنيا هم جنس گرا هستند، و بر اساس تحقيقات، هم جنس گرايى يك انتخاب نيست، بلكه بسيارى از افراد به طور طبيعى و غريزى اين مسأله را دارا هستند. با اين تفصيل، چرا اسلام اين عمل را حرام كرده است؟

ج. در جواب شما به دو نكته اشعار مى دارد:

اولًا در تحريم اين كار، مصالح مهم و دفع مفاسدى بزرگ ملاحظه شده كه براى اين كه عده اى بخواهند غريزه جنسى را با آن اشباع نمايند يا به فرض راه آن ها منحصر باشد، نمى توان از آن مصالح كلى صرف نظر نمود.

ثانياً هم جنس گرايى اگر در حد اين آمارى كه نوشته ايد باشد، چنان نيست كه در حد يك بيمارى غير قابل علاج باشد.

بسيارى از همين هم جنس گراها با جنس مخالف هم آميزش دارند، يعنى هم جنس گراى مطلق شايد نباشد، و اگر باشد، بسيار نادر است.

ص: 369

بالطبع، هم انسان و هم حيوان به جنس مخالف مايل است. اين عنوان هم جنس گرايى، نتيجه تمدن جديد و آزادى كاذبى است كه تبليغ شده و بشريت را ساقط نموده است.

بسيارى از عادات نيك ديگر نيز بر اساس همين گرايش پايمال شده است، و بسا كسانى باشند كه حيوان گرا باشند، و به آميزش مثلًا با بوزينه يا سگ بيشتر اظهار ميل نمايند تا به انسان.

غرض اين است كه اين گرايش را فرهنگ و بى تعهدى به اخلاق و جامعه به اصطلاح مدنى به وجود آورده است، و مسأله هم جنس گرايى در حدّ اضطرار نيست، و غريزه جنسى اگر هدايت نشود، به هر طرف ميل مى كند، و از محارم خود و حيوانات هم استفاده مى كند، و وقتى از هر طريق آزاد باشد، اين ميل اظهار مى شود.

شرايع انبيا و هدايت هاى آسمانى، انسان را چنان تربيت مى نمايد كه بر خود مسلط شود، و بتواند خود را بدون دشوارى كنترل كند.

در عصر حاضر گرايش هايى براى بشر در اثر ترك اخلاق و نداشتن عقيده و ايمان و قبول نداشتن حسن و قبح عقلى و فطرى جلو آمده كه بيشتر امتيازات انسان را بر حيوان زير سؤال برده است.

نمونه هاى بسيار آن در جوان ها، در موضع گيرى ها، در تكثير جنايات و خيانت ها و لغو نظام عائله و مفاسد ديگر، نمايان است، و انسان در عين حال كه در صنعت و تكنيك پيشرفته و پيش مى رود، در انسانيت رو به انحطاط كامل است.

به هر حال، حرمت اين عمل شنيع در مكتب انبيا و پيامبران خدا از جمله اسلام بسيار مؤكد است، تا حدى كه اگر كسى آن را انكار كند از مسلمانى خارج مى شود، و در كتاب هايى كه بيش از هزارسال پيش از اين تأليف شده، رواياتى از

ص: 370

ائمه عليهم السلام داريم كه در آنها از ظهور همين بدعت هم جنس گرايى و شيوع آن خبر داده اند.

فلسفه ديه

نصف بودن ديه زن

344. با تحقيقات و مطالعاتى كه داشتم متوجه شدم كه در هيچ آيه و روايتى بحثى در مورد نصف بودن ديه زن نشده است. بعضى از فقها هم كه قايل به اين حكم هستند، دليلشان، نان آوربودن مرد براى زن است كه اين علت هم با اشتغال زنان از بين رفته است. پس اين حكم چه توجيهى دارد با اين كه اكثريت، آن را خلاف عدل مى دانند؟

ج. شما براى تحقيقات خود به كدام منبع فقهى و كتب استدلالى مراجعه كردهيد و به اين نتيجه رسيدهيد. آيا واقعاً تحقيق كردهيد؟ خوب بود منابع تحقيق خود را بيان مى كرديد، و اين طور بر خلاف واقع سخن نمى گفتيد، چون بر حسب روايات و فتاواى فقهاى بزرگ، هيچ اشكال و شبههى در حكم مذكور نيست، و بلكه مسأله، اجماعى بين علماء شيعه و سنّى است، و در اين حكم، تفاوتى بين صغير و كبير و عاقل و مجنون و سالم الاعضاء و غير سالم و مورد عمد و شبه عمد و خطا نيست، و همين طور در جراحات، ديه زن، نصف ديه مرد است. بلى، اگر ديه جراحت كمتر از ثلث ديه مرد باشد، در اين مورد ديه مرد و زن برابر است؛ و امّا روايات در اين حكم بسيار است. از جمله در وسائل الشيعة جلد 19 در ابواب ديه نفس، باب پنجم، 4 روايت، و در صفحه 59 تا 63 كتاب مذكور، باب حكم الرّجل يقتل المرأة و المرأة تقتل الرّجل، حدود 15

ص: 371

روايت، آمده است.

با اين حال شما مى گوييد در هيچ روايتى صحبت در اين مورد نيست. بسيار جاى تعجّب و تأسّف است كه بى تحقيق چنين ادّعايى كرده ايد.

ديگر اين كه كدامند اين اكثريتى كه مى گويند اين قانون بر خلاف عدل است؟ آيا منظور كسانى هستند كه اصل اسلام را قبول ندارند؟ اگر اين باشد، كه ارزشى ندارد.

ما با مسلمان طرف هستيم، و يك مسلمان معتقد، مى داند اين حكم خدا است هر چند علّت آن را نداند، و براى اتمام حجّت و قطع عذر، همين بس است كه انسان يقين كند فلان حكم، حكم خدا است هر چند نداند كه چرا خداوند اين حكم را تشريع فرموده است. عمده اين است كه اصل اين نظام ها، همه بر اساس نصوص قرآن كريم و روايات معتبر و صحيح، ثابت است، و در عين حال كه استحكام نظامات شرع را به قدر معرفت خود درك مى كنيم، و صاحبان عقول كبيره از عصر رسالت تا حال به آن معترف بوده و هستند، در عين حال، بشر به تمام حكمت هاى احكام دست نخواهد يافت. آنچه مهم است اين است كه حال قبول و تسليم نسبت به تمام احكام و نظامات شرع داشته باشيم، و در برابر شرعيات و احكام شرع، مثل تكوينيات، تسليم و خاضع باشيم و با عمل به اين احكام، به مقامات بلند معرفت نائل، و قلّه هاى كمال معنوى را فتح نماييم.

فلسفه حج

فلسفه طواف دور كعبه

345. علت و فلسفه طواف، و گرديدن دور خانه كعبه چيست؟

346.

ص: 372

ج. برنامه هاى حج، برنامه هايى استثنايى و حاوى اسرار و رموزى است كه شخص را به حال تسليم كامل احكام الهى و قبول بى غل و غش قلبى هدايت مى نمايد. از جمله اعمال، طواف خانه كعبه است كه از عبادات مهمه و داراى فضيلت بسيارى است.

مطاف، به قدرى با روحانيت و پر معنويت و معرفت بخش است كه هر كس به حسب حال خود احساس حضور مى نمايد، و همان طور كه در حديث است «الطَّوَافُ بِالْبَيتِ صَلَاة»(1) چنان است كه انسان در حال نماز است، و همان طور كه در نماز، هر چه خضوع و خشوع و توجه بيشتر باشد، بركات معنوى و حظوظ روحانى آن بيشتر است، طواف هم به همين قسم است.

در حال طواف مثل نماز، بين بنده و خدا ارتباط برقرار مى شود كه اگر هم در حال طواف از دعا و مناجات ساكت باشد، همان سكوت نيز با معنا و حاكى از حال عبادت و درك عظمت موقف و وقار پرستش حق تعالى مى باشد. البته مردمى كه طواف مى كنند همه مى دانند كه خدا جسم نيست، چنان كه مى دانند كه اضافه (بيت) به (الله)، و (خانه) به (خدا) اضافه تعظيمى و تشريفى است. اين خانه شرافت خاص دارد، و مورد عنايات خاصه الهى است، چون اينجا اولين مركز پرستش خدا و اولين خانه اى است كه براى بشر ساخته شده است (خانه مردم)، و ابراهيم خليل عليه السلام پيامبرى كه در دعوت به توحيد و مبارزه با شرك، شهرت جهانى دارد- پايه هاى اين خانه را با همكارى فرزندش اسماعيل بالا برد، و معمارى آن را به عهده داشت، و حتى پيش از ابراهيم، كشتى نوح هم به دوراين خانه طواف كرد، و انبياى بزرگ به زيارت و طواف آن آمدند، و اين خانه در نظر همه اقوام، معظم و مقدس بود، و از اين كه ايرانيان در دوران هاى

ص: 373


1- 334. ( 1). مستدرك الوسائل؛ جلد 9، باب 38، حديث 11203 ..

قديم از اين خانه احترام مى كرده اند، و اين كه ساسان پسر بابك جد اردشير به نقل مسعودى 335] به حج اين خانه مشرف شد، معلوم مى شود كه در كيش زرتشت نيز اين خانه محترم شمرده شده است.

پس پرستش خدا و اظهار و اعلان توحيد و يكتاپرستى در اينجا، از هر مكان ديگرى مناسب تر است، و دور اين خانه طواف كردن، اظهار خضوع و تواضع در برابر خداى يگانه است كه اين خانه به امر او بنا شده است. دعاها و اذكارى كه در موقع طواف مى خوانند، همه آموزنده و زنده كننده روح توحيد و اميدبخش است. هر كس به لهجه و لغتى مناسكى دارد، و مشغول دعا است؛ بعضى به طور فردى، و بعضى به طور دسته جمعى طواف مى كنند، و دعاها را همه با هم مى خوانند.

تفاوت اعمال حج براى زن و مرد

347. علل تفاوت احكام و اعمال حج، بين زنان و مردان چيست؟

ج. تفاوت احكام عبادى حج بين زنان و مردان، تبعيض نيست، مثل تفاوت بين مالك گندم و جو و ساير اشيايى كه متعلق زكات است كه بر مالك و كسى كه در حد نصاب داشته باشد، واجب است، و بر كسى كه ندارد، واجب نيست. مالك نصاب نمى تواند اعتراض كند كه چرا بر من زكات واجب شد، و بر كسى كه مالك نصاب نيست زكات واجب نشده است؟ حج بر مستطيع واجب است، ولى بر غير مستطيع واجب نيست؟ اين تفاوت ها، تبعيض نيست. حلق براى صروره و كسى كه حج مرتبه اولى او است، اگر مرد باشد واجب يا به فتواى بعضى مستحب مؤكد است، ولى بر زن واجب نيست.

مرد، نمى تواند اين تكليف را تبعيض بگويد كه زن هاى محرمه در پوشيدن

ص: 374

لباس دوخته آزادند، ولى مرد محرم نبايد لباس دوخته بپوشد. بلندگفتن تلبيه براى مرد محرم مستحب است، ولى بر زن استحباب ندارد.

اين گونه فرق ها و تفاوت ها در احكام حج و ساير احكام، هيچ يك تبعيض نيست. بايد متفاوت باشد، و اما علل احكام، بهتر اين است كه بگوييم حكمت احكام، چون بسا علت حكم بر ما مخفى باشد، ولى حكمت آن را درك مى كنيم. در همه اين مثال ها كه گفتيم حكمت حكم و وجه فرق در نظر ظاهر است.

فلسفه پوشش و حجاب

پوشش زن

348. آيا خارج شدن خانم ها از منزل با مانتو و شلوار از نظر شرعى اشكال دارد؟ اگر جواب منفى است، چرا بايد با پوشش كذايى برخى از زنان به صورت چادر و يا پوشيه، در اجتماع ظاهر شد؟

ج. در اين سؤال، اگر منظور پرسش از فلسفه حكم خدا و حكمت و فلسفه ظاهر شدن زن با پوشش هاى مهيج و محرّك، مثل مانتو و شلوار در انظار بيگانگان و در خيابان ها و معابر و مجالس عمومى باشد، گمان نمى رود بر كسى حكمت اين دستورات اسلام- كه حافظ حشمت و شئون زن و مانع از مفاسد اخلاقى و اجتماعى بسيار است- معلوم نباشد، و حضور با بعضى پوشش هاى تنگ و اندام نما در انظار اجانب غير از علاقه به ارائه مفاتن بدن و خودنمايى و جلب توجّه بيگانه، تعبير و معنايى داشته باشد.

اين مسائل را با ديد عقلانى و حكيمانه بايد تحت مطالعه قرار داد، و با ديدى كه گرفتار طوفان غريزه جنسى و ميل به خودنمايى و دلربايى دارد، و از مفاسد بسيار آن غافل است، نمى توان بررسى نمود.

ص: 375

در جامعه و مناطق غير اسلامى، تا حدودى زشتى و قباحت اين جلوه هاى حيوانى از ميان رفته، و به اسم آزادى، به زنان اجازه هر كار خلاف عفّتى مى دهند، و از او به صورت ابزارى براى جلب توجّه مردان بوالهوس و شهوتران جهت مقاصد سياسى و تجارى و غيره استفاده مى شود. آنان مفاسدى را كه بر اين آزادى ها و روش هاى ضدّ اخلاقى مترتّب مى شود، تا هر كجا باشد و به هر كجا منتهى بشود، عيب و عار و خلاف شرف و حيثيت زن و جامعه نمى دانند؛ گاهى روزنامه و جرايد و خبرگزارى ها، اعمال و رفتارى از اينها خبر مى دهند كه از هيچ حيوان وحشى صادر نمى شود كه نمونه هاى بسيار رسوايى از آن را در زندگى به اصطلاح بانوهاى اول مثل آمريكا بايد خواند.

متأسّفانه غرب زدگى، بعضى از مسلمان ها و زن هاى مسلمان را كم و بيش به سوى آن زندگى منحطّ و غير انسانى گرايش داده، و به حريم ها و حرمت ها اهانت مى گردد. بازى ها و اختلاطهاى ناهنجار و حتّى مسابقه هاى غير سالم، همه و همه براى ريشه كن كردن بنياد عفّت اسلامى و اساس عائله مسلمان، خطراتش از موادّ مخدّر و هروئين و ترياك- كه با آن مبارزه مى شود- كمتر نيست.

راجع به اين موضوعات، كتاب ها نوشته شده، و علماء و صاحب نظران مسلمان و غير مسلمان، همه به زن و مرد هشدار داده اند؛ و اگر غرض، سؤال از دليل شرعى بر منع از اين حضور زن در مجامع باشد، مگر سؤال كننده در غير مجامع و كشورهاى اسلامى تربيت شده و بزرگ شده باشد گر چه اين برنامه هاى اسلام و مسلمان بودن زن و زن مسلمان بودن را بسيارى از بيگانگان هم كه مختصرى در احكام اسلام مطالعه دارند مى دانند.

از آيات قرآن مجيد و احاديث شريفه، سيره زن هاى متعهّد و مسلمان از آغاز ظهور اسلام تا زمان ما از شيعه و سنّى همه استفاده مى شود كه حفظ حجاب و پوشش مناسب چادر و عبا و حتّى پوشيدن رو و صورت از مهم ترين وجوه تمايز

ص: 376

زن مسلمان با كفّار بوده است، و هميشه خانم ها بدان معتقد بوده اند، و برنامه هايى كه اسلام، در نواحى مختلف حيات زن مقرّر فرموده، همه حافظ شرافت زن و شئون اجتماع است.

برانداختن اين برنامه ها همواره مخصوصاً در اين قرن اخير از مهم ترين مقاصد سياسى استعمارگران شرق و غرب بوده و هست، و همواره پيدا و ناپيدا و آشكار و پنهان، ايادى و مزدوران آنها؛ از نويسندگان و شعراء خود فروخته و مطبوعات فاسد، اين برنامه را دنبال كرده، و در پوشش هاى مختلف، تيشه به ريشه مبانى عزّت و شرف مسلمان ها مى زنند، و مفاسد را به نام مفاخر، ترويج و تبليغ مى نمايند.

بايد زن و مرد مسلمان در عين حالى كه با عزم راسخ، و تصميم محكم با تمسّك به تعاليم عاليه اسلام اهتمام مى كنند كه هميشه در صحنه هاى ترقّى واقعى علم و عمل و صنعت رو به جلو و قدم به پيش باشند، از اين نقشه هاى شوم- كه در مذاق گرفتاران به شهوات، شيرين جلوه مى كند- بى خبر نباشند، و با آن تبليغات و روش هاى غير اسلامى و نابكارانه با كمال اهتمام مبارزه نمايند.

مصالح حجاب

349. آيا احكامى مثل حجاب، و محرم و نامحرم بودن و عدم اجازه حضور زن در بعضى مراكز اجتماعى براى زن محدوديت و چالش نيست و زنان و حتى مردان را از زندگى دلبخواه خود منع نمى كند؟ چرا براى پوشش كنيز در اسلام استثنائاتى هست؟

ج. اصل وجوب حجاب فى الجمله، از ضروريات اسلام است، و دليل آن قرآن كريم و روايات شريفه و اجماع علماء اسلام است، و حكمت آن واضح است، و مفسده بى حجابى و يا بدحجابى بر هر عاقلى روشن است.

ص: 377

تشريع حجاب، براى حفظ وقار و متانت و شخصيت زن است تا ملعبه مردان اجنبى و شيوع فساد در جامعه نشود، و بيشتر روابط غير مشروع و مفاسد اخلاقى كه فعلًا در جوامع وجود دارد، به خاطر عدم رعايت كامل حجاب است.

حجاب زن، موجب شخصيت و مصون ماندن او از نظرهاى سوء هواپرستان و عفت جامعه است، و عدم رعايت آن، تبعات كثيره اى دارد، و بر اين اساس، زن بايد خود را از نظر نامحرمان مستور بدارد به طورى كه حجم مفاتن بدن او هم معلوم نباشد، و انظار هواپرستان را جلب نكند، و هيچ پوششى، مانند چادر اين هدف را تأمين نمى كند؛ چنان كه سيره بانوان متدين هم- خلفاً عن سلف- پوشش با چادر و مانند آن بوده است.

البته فرهنگ هاى غربى- كه حتى روابط نامشروع زن و مرد را عيب نمى گيرند يا مهم نمى شمارند و شنايع ديگر را مجاز و قانونى كرده اند-، بسيارى از سنن و اخلاقيات زن مسلمان را در حفظ عفت و شرف خود، خلاف آزادى او مى دانند، اما زن مسلمان و تعليمات اسلامى، آن فرهنگ را محكوم و مبتذل، و دون شأن زن و انسان مى دانند. شخصيت زن مسلمان را نمى توان با اين نگرش هاى حيوانى زير سؤال برد.

اميد است خواهران با فضيلت كه بر جوانب متعدد حيات زن و سياست هايى كه هميشه و خصوص تقريباً از يكصد سال پيش تا اين زمان، براى تغيير هويت اسلامى بانوان و در نتيجه تغيير هويت اسلامى كل جامعه وجود داشته احاطه و آگاهى دارند، بتوانند تعهد بانوان را به سنن اسلامى، بيش از پيش استحكام بخشند، و آنان را در برابر تبليغات سوء مصونيت داده و بيمه نمايند. در نهايت، متذكر مى شوم كه اسلام عزيز، كرامت زن را بر هر چيز ديگرى ترجيح داده است و آن، تنها با حفظ عفت وحجاب و عدم اختلاط با مردان بيگانه ميسر است.

ص: 378

لازم به ذكر است كه بعضى از استثنائات بين كنيز و زن آزاد به ملاحظه بعض حكمت ها، مثل موضع كنيز است كه در خدماتى كه بايد در جامعه برده دارى انجام دهد موظف به پوشيدن وجه نيست. مع ذلك به اين معنى نيست كه نگاه به او مطلقاً جايز باشد، و تحت شرايط لازم قرار دارد.

اختلاط زن و مرد در حال احرام

350. اگر اختلاط زن و مرد در اسلام حرام است، چرا در طواف كعبه در حالى كه در حال احرام زن و شوهر نسبت به هم حرام شوند، اين اختلاط در سطحى وسيع اجرا مى شود؟

ج. احكام شرع مقدّس از طرف خداوند به وسيله پيامبر صلوات الله عليه و آله به مردم ابلاغ مى شود. خداوند، اختلاط زن و مرد را حرام فرموده، و خود خداوند فرموده كه احرام مرد در سر و گردن او، و احرام زن در صورت اوست، و حكمت آن را خدا مى داند. ما كه مصالح و حكمت هاى احكام خدا را نمى دانيم، نبايد اشكال كنيم.

مع ذلك تذكر اين نكته لازم است كه حج و آن اجتماعات بزرگ، جلوه اى از روز قيامت و حضور در آن موقف حساس است كه در آن شرايط با اين كه همه زن و مرد در كنار هم هستند، هيچ كس در حال آن كه در كنار اوست و حتى حضور او است، به او توجه ندارد، و چنان است كه خود او تنها آنجا حاضر شده است:

لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يوْمَئِذٍ شَأْنٌ يغْنيه 336]. در مراسم طواف و آن عبادت بزرگ، چنان موقعيت و ايستگاهى است كه همه غرق توجه به خداى تعالى، و محو در حال حضور خود هستند، و از خود و

ص: 379

هستى خود هم بى خيال و غافل اند؛ كسى و چيزى را غير از خدا نمى بينند.

در آن حال روحانى، هر كسى به خود و حال خود و توبه و اصلاح نفس خود، مشغول است. مرد، التفات به اين كه، آن كسى كه در كنار او است زن است يا مرد يا جماد، ندارد، و هم چنين است زن. تمام حال احرام، در اين حال و در اين سير رو به خدا است و به سوى قرب بيشتر پيش مى رود.

فرض بر اين است كه شخص در عالم ديگر و عالم فرشتگان سير مى كند. كسى نيست كه محرم به او نگاه كند، و كسى نيست كه به محرم نگاه كند. در هر حال، مطلب همان است كه همه بايد تسليم حكم خدا باشيم؛ جايى تعبد به پوشاندن وجه است، و گاهى بر عكس وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون 337].

حجاب در نماز

351. فلسفه رعايت حجاب در هنگام عبادت به خصوص در حال نماز چيست؟

ج. نماز، ظاهرترين و كامل ترين مصداق عبادت و معارج پرستندگان خدا و وسيله قرب پرهيزكاران است، و تمام آداب مناسب شأن و قدس مقام آن، بايد مراعات گردد. حكمت پوشش در اين حال شريف و مقدس، پنهان كردن و مستور نمودن از خدا نيست؛ زيرا چيزى از علم خدا، مستور و پنهان نمى شود، بلكه يكى از حكمت هاى آن، مناسبتى است كه عرفاً و در ظاهر حال بين حضور خدارفتن (نماز) و پوشش وجود دارد كه بر حسب عرف بدون پوشش، خلاف ادب، و استهزاء شمرده مى شود و اگر اين پوشش نباشد، نماز بى احترام مى گردد، چنان كه قدس و عظمت نماز مقتضى است كه بدن و لباس و محل سجده پاك باشد، و لباس و مكان نمازگزار غصبى نباشد، و خلاصه، در تمام اين جهات طهارت و

ص: 380

پاكى معنوى و ظاهرى ملاحظه شود.

حكمت ديگر اين است كه اين آداب از جنبه روانى و به جهت حصول حضور قلب مؤثر است، و رعايت اين برنامه ها، شخص را از غياب به حضور مى رساند، و پرده ها و حجاب هايى را كه ميان بنده و خدا ايجاد شده است كنار مى زند.

حكمت ديگر اين است كه شخص در حال نماز نه فقط در حضور خدا است، بلكه ملائكه و بسا ارواح طيبه هم او را مى بينند، و محتمل است كه اين ستر و پوشش اگر چه مانع از علم آنها نيست، مانع از رؤيت آنها باشد.

به هر حال شخص مؤمن بايد تسليم احكام خدا باشد، هر چند فائده يا فلسفه آن را نداند، زيرا اگر بخواهد عمل به احكام را مشروط به دانستن فلسفه احكام نمايد، عمرش به آن وفا نمى نمايد و از عمل باز مى ماند، مانند بيمارى كه بخواهد نسخه طبيب حاذق را بررسى كند، و از خصوصيات و چگونگى و مقدار تأثير آن و عكس العمل هاى گوناگون داروها مطلع شود؛ بديهى است چنين بيمارى با اين طرز برخورد با نسخه طبيب از پا درخواهد آمد.

تراشيدن ريش

352. در حديثى از پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در كتاب شريف اصول كافى آمده است: «هر كارى كه موجب عذاب جسم شود، حرام است و ريش تراشى هم موجب عذاب جسم مى شود». با توجه به اين كه در عصر كنونى ابزار جديدى جهت تراشيدن ريش موجود است، و على الظاهر ضررى هم به جسم نمى رساند، آيا عمل به اين حديث لازم است؟

ج. اين امر بر فرض كه با روايت معتبر هم ثابت شود، ممكن است يكى از حكمت هاى حكم باشد و تمام علت نيست و به علاوه، استفاده از يك روايت

ص: 381

حجت نيست. بايد كسى كه فقيه است، همه روايات را ببيند تا بتواند حكم خدا را استنباط كند، و كسى كه مايه علمى حوزوى ندارد، نمى تواند به مجرد ديدن يك روايت كه تشخيص نمى دهد ضعيف است يا راوى مجهول است و يا اشكالات ديگر دارد يا نه، نظر بدهد.

به هر حال، دلائل حرمت ريش تراشى متعدد است، و علماء بزرگ از جمله مرحوم علامه صاحب تفسير آلاء الرحمن آيت الله بلاغى قدس سره، رساله اى مختصر در اثبات حرمت ريش تراشى و دلائل آن نگاشته اند، مى توانيد مراجعه نماييد.

فعاليت اجتماعى بانوان

عدم قضاوت زنان

353. چرا يك زن نمى تواند مسئوليت قضاوت را در جامعه اسلامى بپذيرد؟

ج. قضاوت زنان، جايز نيست، و از اول پيدايش اسلام تاكنون در هيچ عصرى، زن متصدى منصب قضاوت نبوده است، و ورود آنها به دستگاه قضايى هر چند قاضى نباشد هم مستلزم مفاسد و تبعات سوء اخلاقى است.

رجوليت، شرط مديريت

354. آيا زن تواند به مقام رهبرى يا رياست جمهورى برسد؟

ج. رجوليت، در مديريت جامعه به عنوان رهبر يا رئيس جمهورى يا استاندار يا فرماندار، شرط است، و دليل آن، اجماع و استقصاء موارد و بعضى روايات مى باشد، مثل

ص: 382

«لَنْ يفْلِحَ قَوْمٌ أَسْندوا أَمْرَهُمْ إِلَى امْرَأَة»(1)

تذكر لازم در اينجا اين است كه اين سؤال، بايد اين چنين طرح شود كه به چه دليل، زن، از قبول مسئوليت قضا معاف است؟ چون مسئوليت آن، سنگين و قاضى بر لب گودال جهنم قرار دارد و خطر سقوط او را تهديد مى نمايد، مثل اين كه چرا نمى گويند زن نمى تواند جهاد كند، زيرا جهاد، خطر قتل و اسارت دارد.

بايد پرسيد كه چرا زن معاف شده و اين مسئوليت سنگين بر عهده مرد است؟ جواب اين است كه اين احكام به علت ناتوانى جسمى يا علمى و فنى زن است، و به عبارت ديگر، تضعيف موضع زن نيست. بسا زن ها كه در اين توانايى ها از بسيارى مردها قوى تر باشند، و با وجود اين، مكلف نيستند.

حكمت اين احكام، حفظ موقعيت زن است، و محافظت زن از خطرات، بهتر از ارجاع اين مسئوليت ها به اوست. اينها محروميت نيست، بلكه امتياز است.

وقتى مثل حضرت فاطمه سلام الله عليها با آن مقامات و صلاحيت هايى كه هم طراز با انبياء الهى مى باشد، مكلف به ولايت بر امور اجرايى و مديريت جامعه اى نباشد، معلوم مى شود كه چه مصالح بزرگى را شارع مقدس در نظر داشته است كه اگر بخواهيم وارد بيان اين موضوع شويم، بايد رساله اى طولانى بنگاريم.

فلسفه حدود

فلسفه جرم انگارى بعض جرائم

355. با توجه به اين كه در بحث جرايم، دسته اى از آنها به عنوان (جرايم بدون بزه ديده) يا توأم با رضايت مى باشد، مانند زنا و شرب خمر و ... نظر

356.

ص: 383


1- 338. ( 1). تحف العقول؛ صفحه 35 ..

حضرتعالى در مورد فلسفه جرم انگارى اين دسته از جرايم در شرع مقدس چيست؟

ج. اين تفاوت ها، بر اساس تفاوت نگرش ها و جهان بينى اشخاص و مكتب ها است. در مكتبى كه جهان بينى آن سكولار و مادى است، اين كه انسان را در رابطه با كارهايى كه موجب تضرر ديگران نشود، مسئول نمى دانند، و صرفاً مضربودن به غير را ملاك جرم بودن مى گويند، اما در مكتب جهان بينى ايمانى و اعتقاد به خدا و وحى، در جرم و گناه، ملاك، مخالفت امر يا نهى خداوند است. امر و نهى و احكام و قوانينى كه هم در آن دفع ضرر از خود شخص و فاعل و هم غير ملاحظه شده است. علاوه بر اين، در مورد جرائمى، مانند زنا و خمر و غيره ملاحظه دفع ضرر از كل جامعه و نظامات مختلف، حكمت است.

اگر اين اعمال، جرم تلقى نشود و قبح آن منظور نگردد، موجب شيوع اين اعمال مى شود، و مفاسد اجتماعى مهم و اختلال كلى نظم و نظام پيش مى آيد و امنيت جامعه در خطر قرار مى گيرد.

بسيارى نادانسته و فكر نكرده بر اساس محدوديت اطلاعات، اين مسائل و حكمت ها را در نظر نمى گيرند. غرض اين است كه بسيار و بيشتر محرمات شرعى و نواهى الهى، حكمت هايى دارند كه بشر اگر بخواهد و لو سكولار و ملحد باشد از يك سلسله خطرات و ناامنى ها محفوظ بماند، بايد اين تحريمات را محترم بشمارد، و تخلف از آنها را كه در نتيجه، ثبات جامعه را متزلزل مى سازد رعايت نمايد.

دليل وجوب رجم

357. با عنايت به اين كه در حال حاضر اجراى مجازات سنگسار از سوى دشمنان اسلام و قرآن، دستاويزى جهت وهن احكام شرعى قرار گرفته است،

358.

ص: 384

آيا به نظر حضرتعالى، اين مجازات جزء حدود لايتغير الهى الى الابد تلقى مى شود، يا مى توان به اقتضاى زمان و مكان جايگزينى براى آن قرار داد؟

ج. اين مسأله و اختلاف در شكل مجازات (بين مجازات بدنى به طور مطلق و غير بدنى، مثل حبس) است كه شامل موارد قصاص و تعزير به تازيانه هم مى شود.

در اصل، بديهى است كه در نظام اسلامى، آنچه متبع است و قابل تخلف نيست، مجازات بدنى در موارد معينه است، و در بعض موارد هم مجازات غير بدنى، مثل حبس و يا تبعيد نيز مقرر شده است.

بر حسب عقيده مسلمان، تقديم هيچ قاعده و نظامى بر قوانين اسلامى كه الهى و ريشه وحيانى دارد، جايز نيست و مجازات مجرم به هر طريق ديگر غير از آنچه در اسلام معين است، ظلم بر او است. در حاشيه و كنار اين دو شيوه لائيكى و وحيانى و تقديم آنها به يكديگر حكمت هايى هم براى تنبيهات بدنى و تقديم آنها بر غير بدنى هم گفته مى شود كه از جمله حبس هاى طويل المدة و از كار بازماندن اشخاص و مفاسد نگهدارى زندانيان بسيار است كه در اينجا مجال بيشتر براى بيان آن نيست، لذا حكم سنگسار نيز در اين بحث وارد است، با اين فرق كه در اين حكم به مناسبت اينكه شرايط اثبات جرم (زنا) به نوعى است كه اثبات آن غالباً امكان عرفى ندارد، قضيه با حكم تعزير يا اصل برائت متهم تمام مى شود، به عكس اين كه در قتل نفس عمدى، شهادت 2 عادل كافى است، در زنا و حد آن؛ اعم از رمى و جلد، شهادت 4 نفر عادل آن هم به كيفيت خاص معتبر شده است. به همين خاطر ملاحظه مى شود بيشتر فايده اين حكم، بازدارى از گناه است، و عنوان اين مجازات شديد با توجه به موضوع، لازم به نظر مى رسد، زيرا زندان و تعزير، در بازدارى از اين گناه كافى نيست، هر چند پس از اثبات شرعى، البته اجراء مى شود كه نقض غرض لازم نگردد. به هر حال اعتنايى

ص: 385

به عدم قبول ديگران نيست.

اعدام و كرامت انسانى

359. به نظر حضرتعالى، آيا حكم اعدام با كرامت انسانى مغاير است يا خير؟

ج. اين حكم، با اجتماع شرايط خودش از احكام الهى است، و هرگز مغاير با كرامت انسانى نيست، بلكه به مصلحت و منفعت جامعه انسانى است.

آنان كه دائماً در اعتراض به مسلمين بوده و هستند، و از جنايات بى شمار ابرقدرت ها و بى رحمى و قساوت آنها و كشتارهاى دسته جمعى زن و مرد و كودك و مريض و خواب و بيدار به صورت فجيع دم نمى زنند، و تمام تبليغات آنها عليه اسلام است. اگر حدود اجرا نشود، باز هم اعتراضات ديگرى مى نمايند، و اگر به اعتراضات آن ها ترتيب اثر داده شود، هر روز يكى از احكام را مورد اعتراض قرار مى دهند، و ممكن است بعدها به نماز و روزه اشكال كنند. بنابراين مسلمان ها بايد استقلال خود را در همه زمينه ها حفظ كنند، و به نغمه هاى شوم بيگانگان اعتنا نكنند.

حكم ارتداد

360. در كشور ما هر فردى كه از پدر و مادر مسلمان متولد شود در شناسنامه او مذهب مسلمان نوشته خواهد شد و در صورتى كه شخص مذكور پس از تحقيق بخواهد به دين ديگرى وارد شود مرتد خوانده شده و حكم اعدام بر او اجرا خواهد شد. آيا اين قانون با عقل سازگار است؟

ج. دو مطلب بايد از هم جدا شود: يكى اين كه هيچ كس بر اساس عقيده

ص: 386

باطنى اش، مجازات و اعدام نمى شود و ديگر آن كه در نظام اسلامى، اعلام عدم اعتقاد به احكام اسلام جز از اهل ذمّه مجاز نيست و خلاف تسليم به اسلام و تسليم به نظام است، مگر اين كه شخص از اهل ذمه باشد كه در اين صورت احكام خاص خود را دارد.

پس معناى آزادى عقيده اين نيست كه شخص، آزاد در بيان نتيجه آن نيز باشد. حتى اگر كسى اظهار كفر كند و در باطن مسلمان باشد به همان جرم اظهار كفر، مأخوذ مى شود. به هر حال، هر چه علم و آگاهى و معرفت انسان بيشتر شود، زبان اعتراض و ايراد كوتاه تر، و حال خضوع و تسليم او بيشتر مى شود.

ص: 387

فصل دوازدهم: اديان، مذاهب و فرق

اشاره

ص: 388

اسلام و پلوراليسم (كثرت گرايى دينى)

اسلاميت ديگر اديان

361. آيا اديانى مثل زرتشت، يهوديت و مسيحيت همه از شاخهى اسلام مى باشند و بر حق اند، يا همه شرايع قبل، با آمدن اسلام كنار رفتند؟

ج. اديانى كه قبل از دين مقدس اسلام بودهند، همه از طرف خداى متعال و بر حق و به وسيله انبياءابلاغ شده است، لكن بعد از بعثت حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله دين حق همان اسلام است كه آن حضرت ابلاغ فرمود، و اديان ديگر از شاخهى اسلام نيستند، و بعد از رسول اكرم اسلام صلوات الله عليه و آله هر كسى بر دين قبل از اسلام (هر دينى كه باشد) باقى بماند، گمراه است، چون در حقيقت، پيغمبر و دينى را كه خداوند ابلاغ فرموده رد كرده كه در حكم كفر است.

اين سابقه نسبت به دين موسى و دين عيسى عليهماالسلام؛ مسيحيت و يهوديت ثابت است، ولى نسبت به زرتشت، اين سابقه حقانيت هم ثابت نيست كه آيا بر اساس توحيد بوده يا شرك (عقيده به يزدان و اهرمن)، و اصلًا تاريخ زرتشت نيز چنان كه مورد اطمينان باشد روشن نيست.

ص: 389

تغيير دين به مسيحيت

362. بنده با مطالعات و تحقيقاتى كه داشته ام، قصد تغيير دين و عدول به دين مسيحيت را دارم. بفرماييد

363. آيا تهديدى از جانب دين اسلام براى من نمى باشد؟

ج. نخست از خداوند متعال، بازگشت شما را به دين مقدس اسلام؛ دين توحيد و ايمان خالص به خدا، دين برابرى و مساوات و الغاء اختلاف نژادى و امتيازات بسيار ديگر مسألت مى نمايم. ان شاءالله تعالى با تجديد نظر و انديشه درست و جهش موحدانه اعاده حيثيت نماييد.

اين كه نوشته ايد بعد از مطالعات فراوان، تصميم گرفته ايد خداى نخواسته به دين مسيحيت، يعنى مسيحيت تحريف شده فعلى روى بياوريد، سؤال اين است كه شما در مسيحيت از جهت اصل فكر و عقيده چه يافته ايد، و حضرت عيسى مسيح را چه شخصى شناخته ايد، و اين كه او پسر خدا باشد و مبدأ عالم سه اقنوم باشد؛ اب و ابن و روح القدس يا هر تعبير ديگرى بنماييد، چگونه معقول دانسته ايد؟ آيا به شرك خالص، ايمان پيدا كرده كه مبدأ عالم اين اقنوم باشد، يا خود را موحد مى دانيد و مبدأ را يكتا و يگانه مى دانيد؟ اگر از شرك بيزاريد، اين سه اقنوم را چگونه و با چه عقلى، يكى مى دانيد؟ آيا خدا را مركب مى دانيد؛ هم توحيد و هم شرك؟

عقل بشر اين را نمى پذيرد، و حتى بزرگان مسيحيت محرّف هم نتوانسته اند معنى معقولى از آن بدهند. خلاصه، در اصل، شما مسأله شرك و توحيد را چگونه با اعتقادى به سه اقنوم حلّ كرده ايد، و از توحيد اسلام و قرآن كه حضرت محمد بن عبد الله صلوات الله عليه و آله آن را به خلوص و كامل ترين حقيقت بيان فرموده روى گردان شده ايد؟ آن عقيده را چگونه بر اين عقيده إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ(1) برگزيده ايد؟ عقيده اى كه حتى مسيحيان كاوشگر، مثل دكتر گوستاولوبون فرانسوى، آن محقق معروف مى گويد: عقيده توحيد تاج افتخارى است كه در بين اديان بر سر دين اسلام نهاده شده است.(2)

ص: 390


1- 339. ( 1). بقره، آيه 163.
2- 340. ( 2). تمدن اسلام و عرب، صفحه 142 ..

چرا اين عقيده را ترك مى كنيد و به آن عقيده اى كه نمى شود و نمى توانند آن را به صورت عقل پسند عرضه كنند گرايش يافته ايد؟

در بخش عقايد، مطالب و مقايسه هاى زيادى است كه اعتبار دين اسلام و عقلانيت آن بر مثل مسيحيت كنونى آشكار است. شما چه كتابى را مطالعه كرده ايد؟ آيا كتاب انيس الاعلام آن كشيش محقق مسيحى را- كه بالاخره پس از يك عمر زحمت و تحقيق، اسلام را پذيرفت، و آن كتاب و آن همه تحقيقات را به عالم مسيحيت و اسلام تحويل داد- اسمش را اصلًا شنيده يا خوانده ايد؟ آيا نمى شنويد كه غير معقول بودن اساس اين مسيحيت فعلى موجب شده كه در پرسش هايى كه از مسيحيان كشورهاى غربى مى شود گاه هشتاد يا نود درصد و بيشتر، عدم اعتقاد خود را با التزام به رفتن كليسا به دين مسيحيت ابراز مى دارند؟

در بخش هاى ديگر هم، هر كجا مقايسه كنيد، اسلام، دين ممتاز عالم است، و مسيحيت فعلى در كنار ساير اديان، محكوم است.

به هر حال خواهش دارم شما اين را روشن كنيد كه چه امتيازى در مسيحيت ديده و شناخته ايد كه آن را برتر از اسلام شناخته ايد. منتظر جواب شما، و بلكه مژده بازگشت شما به دين توحيد اسلام و برائت از مسيحيت شرك آلود مى باشم.

پيدايش فرق در اسلام

364. آيا در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هم دو مذهب (شيعه و سنى) وجود داشت؟

ج. با ظهور دين اسلام و مبعوث شدن حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم، دين جهانى و همگانى از سوى خداوند متعال، دين اسلام اعلام شد. در قرآن مى فرمايد:

إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلَامُ 341]

ص: 391

و اسلام كامل و خالص هم همان است كه خود پيغمبر و اهل بيت آن حضرت و پيروان اهل بيت عليهم السلام يعنى شيعه به آن اعتقاد دارند؛ هم در اصول دين و هم در فروع دين. و چون بعد از رحلت حضرت رسول صلى الله عليه و آله، مسير رهبرى و هدايت مردم و ولايت را كه به حكم خدا با تأكيد تمام على عليه السلام براى آن منصوب شده بود گروهى تغيير دادند؛ به پيروان راستين پيغمبر صلى الله عليه و آله كه بر هدايت همان اهل بيت و على عليهم السلام و استمرار آن تا عصر حاضر و اعصار آينده باقى ماندند شيعه، يعنى پيرو على عنوان شد و به آن گروه مستحدث، سنى گفته شد.

تعامل اهل سنت و شيعه

365. در چند سال اخير، برخى افراد تندرو در استان سيستان و بلوچستان، به پخش كتب تفرقه آميز بين فريقين پرداخته اند، و حساسيت هاى مذهبى بين شيعه و سنت ايجاد نموده اند. نظر مبارك را در مورد اين اعمال، و نيز لزوم وحدت بين شيعه و سنت بيان فرماييد؟

ج. در شرايط فوق و به طور كلى، طرفين و هر دو طائفه، بايد مصلحت اسلام و مسلمين و جامعه اى را كه هر دو طائفه عضو آن شمرده مى شوند، حفظ نمايند، و از آنچه موجب ضعف و انكسار ملّت اسلام مى شود بپرهيزند، و به مضمون «وَ هُمْ يدٌ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ»(1) عمل كنند، و از فتنه جويى و آشوب سازى به شدّت دورى جويند، و با هم، به مهر و محبت و الفت و تعاون رفتار كنند.

آنچه از مفاسدى كه تذكر داده ايد مشاهده مى شود همه مربوط به فرقه وهابى است كه عالم اسلام را ناامن كرده، و كشورهاى متعددى را متزلزل و موجب

ص: 392


1- 342. ( 1). وسائل الشيعة، جلد 29، باب 31 ..

وهن مسلمانان و جلوه بدترين خشونت ها شده، و با عمليات انتحارى و فريب جوانان و دختران جاهل، آنها را به انفجارهاى انتحارى بر مى انگيزاند، و زن و مرد و كودكان بى گناه را قتل عام مى نمايند.

سيستان وبلوچستان بر حسب تواريخ، يك نشان افتخار ولايت اهل بيت و وفا به خاندان رسالت، بر پيشانى دارد كه در عالم اسلام آن زمان كه تحت اختناق و ظلم و حبس و قتل عمال حكومت بنى اميه بودند، از منطقه ديگر شنيده نشده است.

سيستان، منطقه اى كه در مقابل حكومت ايستاد و مقاومت كرد، و در نماز جمعه از جسارت و بى ادبى به اميرالمؤمنين عليه السلام امتناع نمودند، سيستان بود. اين منطقه بود كه سب اميرالمؤمنين عليه السلام را نپذيرفت، در حالى كه بيشتر و اكثريت عالم اسلام- اگر چه در دل، آن بدعت را نمى پذيرفتند- ضعف ايمان و ترس از مرگ و حفظ مال و مقام، آنها را به سكوت قانع كرده بود.

كثرت اهل باطل

366. با توجه به جمعيت زياد اهل سنت نسبت به شيعه، آيا اين كثرت جمعيت، دليلى بر حقانيت آنها نيست؟

ج. اين كه تعداد شيعيان كمتر از ديگران است، علت آن با كمى دقت در تاريخ به خوبى روشن مى شود.

پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و روى كارآمدن دولت هاى جائر و منحرف و قرارگرفتن ظالمان بر مسند امور، و دشمنى و كينه ورزى با اهل بيت رسول خدا و پيروان ايشان و تبليغ اسلام بدون امام معصوم، و در حجابى از جهل و نادانى قرارداشتن مردم، و شيعه را هدف آماج انواع تهمت ها قراردادن، و نسل ها را بر اين منوال تربيت كردن، انتظارى جز اين كه هست مى توان داشت؟

بلكه بقاى مكتب اهل بيت عليهم السلام تا به امروز به اين شفافى و روشنى- كه

ص: 393

خود محصول تلاش ها و جانفشانى دانشمندان بزرگى است كه با زبان و قلم و بذل جان، درخت استوار دين مبين اسلام را به دور از تحريف ها و خرافه ها در مكتب وحى آبيارى نموده اند و حمايت و عنايت خاصه ولى الله الاعظم ارواحنا له الفدا- خود از معجزات و خوارق عادات محسوب مى شود. و اين سنت الهى در طول تاريخ بشر است كه همواره ستمگران در زمان سلطه چنين كرده اند، و خداى متعال دين خود را همچنان باقى نگهداشته است، و اكثر مردم، تابع شرايط محيط و مايل به مرام حكّام و زورگويان بوده و هستند، به قول شاعر:

ص: 394

گفتم به فلك: چه رذل پرور شده اى؟خنديد كه «النّاس على دين ملوك»

و بالاتر از همه، قرآن كريم مى فرمايد:

وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِى الْأَرْضِ يضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللّه 343] به هر حال، كثرت جمعيت و دست برنداشتن از مسلك و مرام، دليل حقانيت نيست.

در خاتمه براى مطالعه بيشتر در اين زمينه، مى توانيد به كتاب هايى كه مرحوم علامه مجلسى در اين باره نوشته اند مراجعه نماييد.

تحقيق درباره ديگر اديان

367. آيا تحقيق و مطالعه اعتقادات اديان ديگر براى اطلاع از آنها براى يك مسلمان جايز است؟

ج. براى يك مسلمان، تحقيق در اديان ديگر و مطالعه كتب آنها در صورتى جايز و مفيد است كه اطّلاع كامل از اصول و فروع مذهب شيعه داشته باشد، زيرا در اين صورت قطعاً گمراهى آنان را درك مى كند، و در غير اين صورت خوف تأثيرپذيرى و گمراهى وجود دارد.

ص: 395

بنابراين بايد ابتدا تحقيقات خود را منحصر به مطالعه كتب شيعه، مانند ترجمه المراجعات و كفاية الموحدين و كتب مجلسى عليه الرحمة و ديگر كتب اعتقادى معتبر نماييد.

شريعت سمحه سهله

368. برخى در تفسير سهولت دين اسلام، مثال هايى مانند تحريم روزه در هنگام عذر را بيان مى كنند. سؤالى كه پيش آيد اين است كه شرايع قبلى مثل مسيحيت و يهوديت اصلًا اعمالى مثل نماز، حج، خمس، زكات و ... را نداشتندكه اينگونه احكام اسلامى نسبت به آنها آسان تر باشد. به نظر حضرتعالى تفسير صحيح سمحه و سهله بودن دين مبين اسلام چيست؟

ج. منظور از اين كه اسلام دين آسانى است، تنها مقايسه آن با دين مسيحيت و يهوديت و غير اينها نيست تا گفته شود در آن دين ها، زكات و غيره وجود نداشته، با اين كه در اسلام اين تكاليف وجود دارد؛ بلكه مراد اين است كه احكام اسلام فى حدّ نفسه براى هركس مقدور و آسان است و تكليف شاقّى نيست، چنان كه مى بينيم متدينين در هر عصرى به راحتى انجام مى دهند، علاوه بر اين كه در اديان گذشته هم حج و زكات و نماز و روزه بوده است و نيز در آن اديان، تضييقاتى وجود داشته كه آنها را به مشقت مى انداخته كه در دين اسلام وجود ندارد، و آن تضييقات در روايات ذكر شده و در تفاسير موجود است.

سماحت و سهولت نسبت به تعاليم اسلام و تعاليم اديان ديگر ملاحظه مى شود. به طور موردى، در اسلام، مسأله توبه و اعاده حيثيت در كمال آسانى فراهم مى شود، و بنده با ندامت، به خدا بازگشت مى كند و حبيب خدا مى شود، در حالى كه در گذشته در شرايط توبه و دستور آن، كشت و كشتار يكديگر مقرر شده بود

ص: 396

كه خودشان، خودشان را بكشند. در اين مورد، مى توانيد به تفسير آيه شريفه آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَينَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ 344] مراجعه كنيد.

تصوف و عرفان

نسبت تصوف به برخى علماى شيعه

369. بعضى از مروّجان تصوّف در ضمن سخنرانى هاى خود مطالبى به شرح ذيل بيان مى نمايند:

1. سيد بن طاووس در كتب تراجم جزو صوفيه يا متهمين به تصوف شناخته مى شود. دفاع هايى كه مرحوم سيد از عقايد صوفيه كرده اند، سبب شده است كه سيد را به عنوان يك شخصيت صوفى در كتب تراجم معرفى كنند.

2. بزرگترين شخصيت در قرن هشتم، علامه حلى است. وى مطلقاً در برابر صوفيه جبهه گيرى نمى كند، علاوه با صوفيه همكارى هم مى نمايد.

3. شهيد ثانى در منية المريد مى گويد: اگر خواستى باطن قرآن را بفهمى، به سراغ كتاب تأويلات ملاعبدالرزاق كاشانى برو ... كه اين كتاب آن قدر شبيه آراى محى الدين است كه به اسم تفسير محى الدين اشتباهاً چاپ شده است.

4. شيخ بهايى كه تصوفش اظهر من الشمس است و احتياج به توضيح ندارد.

ص: 397

5. ميرلوحى در كتاب هايش مى گويد: گول نخوريد كه مجلسى ثانى با تصوف مخالف است. او هم مثل پدرش صوفى است و فعلًا براى اين كه زمانه اقتضا نمى كند، تظاهر به مخالفت با تصوف مى كند.

بفرماييد آيا سيره و منش اين بزرگان منطبق بر تصوف مى باشد يا اين نسبت ها افترا است؟

ج. تعجّب است كه با وجود تصريحات علما و فقهاى بزرگ و محدّثان عاليقدر بر بطلان و فساد فرق صوفيه، و با وجود دلالت اخبار معتبر بر تحذير از گرايش به آنها، شخصى بخواهد با اين اكاذيب براى صوفيه تأييد بسازد.

از همه اينها عجيب تر، نسبت تصريح به صحّت تصوّف علمايى، مانند علّامه مجلسى دوم عليه الرحمة است، كه بايد گفت: يك تهمت و اهانت به شخصى است كه يكى از رشته هاى مهم مجاهدات علمى و دينى او، برخورد با تصوّف و هدايت مردم و شيعيان به تشيع خالص- كه منزّه و پيراسته از تصوّف مى باشد- بود.

اين «مجلسى» بود كه بازار تصوّف را كه به واسطه بعضى عوامل، رواج و رونقى يافته بود به كسادى كشاند، و در اثر افشاگرى هايش، خانقاه هاى بسيارى كه حتّى در شهر اصفهان بود تعطيل و بسته شد، و همان دوره، تشيع راستين عصر ائمه عليهم السّلام را نوسازى و تجديد نمود؛ و اگر «زين العابدين شيروانى»، صاحب «رياض الساحة و بستان السياحة» كه خود از صوفيان مشهور و سفرپيشه بوده، اين تهمت را به او زده باشد بعيد نيست، و هر كس مختصرى از حال مجلسى دوم مطّلع باشد، و كتاب هايش را خوانده باشد، مى داند كه در بساط اين مرد بزرگ و مؤلّف موسوعه «بحارالانوار» و كتب ارزنده ديگر، ذرّه اى كه وجود نداشته و از آن منزّه و مبرّا بوده است، گرايش به تصوّف مى باشد. به هر حال در بطلان اين نسبت كه به فقهاى عظام و علماى والامقام مذكور در سؤال داده شده است، شكى نيست.

ص: 398

شما اگر بخواهيد تا حدى از حالات اين فرقه مطلع شويد به كتاب هايى، مثل (از كوى صوفيان تا حضور عارفان؛ سيد تقى واحدى صالح عليشاه) و (صوفى و عارف چه مى گويد) و (خيراتيه) و (فضايح الصوفية) و (جستجو در عرفان اسلامى و عرفان تصوف) و كتاب هاى كيوان قزوينى مراجعه نماييد تا روشن شود كه هيچ گاه امثال سيدبن طاووس و شهيد ثانى و ... طبق اين مسلك هاى انحرافى رفتار نكرده اند.

انحراف مشايخ عرفان و تصوف

370. تمجيد از افرادى مانند مولوى، ابن عربى، بايزيد بسطامى و ... كه از بزرگان عرفان محسوب مى شوند چه حكمى دارد؟

ج. اين افراد كه به اصطلاح عرفا ناميده مى شوند، اكثريت داراى انحرافات فكرى و عقيدتى و روش هاى خرافى مى باشند، و گفتارها و سخنانى دارند كه با نصوص قرآن مجيد و احاديث شريفه مخالفت دارد.

اگر هم برخى، آنها را از عقائد فاسده تبرئه نمايند، براى شخص مسلمان، آراء و عقائدشان حجّت نيست، و قدر مسلم اين است كه اين افراد و آرائشان در طول چهارده قرن در محيط مذهب و تشيع هيچ گاه مرجع و ملجأ نبوده است، و در همه ادوار و اعصار، رهبران عقيدتى شيعه، افرادى، مثل ابن بابويه پدر صدوق و خود صدوق و شيخ مفيدها و شيخ طوسى ها و علّامه حلّى ها و مجلسى ها و صدها و هزارها علما از اين قبيل بوده اند كه در ارائه مرزهاى بين كفر و اسلام، همواره كلامشان قطعى و قاطع بوده است؛ اكنون هم، راه و صراط مستقيم همان راه آنها است.

مع ذلك براى مزيد شناسايى حال اين افراد مى توانيد به كتاب هايى، مثل

ص: 399

خيراتيه، و فضائح الصوفية و نقدى بر مثنوى، و حديقة الشيعة، و عرفان و تصوّف، و جستجو در عرفان اسلامى رجوع نماييد.

شخصيت معروف كرخى

371. عدهى كه خود را فقرا مى نامند، معروف كرخى را از مقربان حضرت رضا عليه السلام و دربان ياران سرّ آن حضرت مى دانند، و او را از مشايخ خود مى دانند. نظر حضرتعالى نسبت به معروف كرخى چيست؟

ج. اسناد و رجال مذهب و روايات معتبر، همان هايى اند كه در كتب رجال، مثل رجال نجاشى، كشى و جامع الرواة ذكر شدهند كه از معروف كرخى، اسمى در آنها نيست، و خواص اصحاب حضرت رضا عليه السلام همه، در بين علماء رجال و تراجم مشهور و معروف اند، و از آن حضرت، اخذ علم و روايت نمودهند، مثلًا محمد بن اسماعيل بن بزيع- كه از اجله اصحاب آن حضرت است- بيش از دويست روايت از آن حضرت نقل نموده است كه همه، اكنون باقى و مورد استفاده و منبع استخراج علوم و معارف اسلامى است؛ يا مثل احمد بن محمد بن ابى نصر يكى ديگر از اصحاب و خواص و اجلاء و نزديكان به آن حضرت است كه بيش از هزار حديث از ايشان روايت نموده و در اسناد همه اين احاديث، نام ايشان مذكور و شناخته شده است، و ديگران و ديگران.

اين معروف كرخى كيست كه به تعبير شما از مقربان و مربّاى وجود حضرت رضا عليه السلام و بلكه دربان بوده و حتى يك روايت از او نقل نشده است؟! حيف است كه شخص با وجود اين همه هدايت هاى روشن و راه مستقيم اهل بيت عليهم السلام- كه به وسيله مقربان و اصحاب آن حضرت دنيا را پُر كرده است- به

ص: 400

اين گفته اعتنا نمايد، و در دين خود، به اين اشخاص مجهول الهوية اعتماد كند.

صفى عليشاه

372. نظر حضرتعالى پيرامون شخصيت و آراء و تفسير قرآنى «صفى عليشاه» چيست؟

ج. عقائد و افكار شخص مزبور، و نيز آنچه به عنوان تفسير قرآن نگاشته، خالى از مطالب انحرافى و مشتبه نيست. از اين رو براى كسى كه طالب تفسير و مطالب عالى قرآنى است، نه تنها نمى تواند روشنگر باشد، بلكه مضرّ هم است.

براى فهم قرآن لازم است به تفاسير مورد اعتماد، خصوصاً آنچه كه مشتمل بر بيانات راستين ائمه اطهار عليهم السلام و علوم صادره از آن بزرگواران است مراجعه گردد.

بكتاشيه

373. نظر علماى اسلام را پيرامون طريقت اماميه بكتاشيه بيان فرماييد؟

ج. فرقه بكتاشيه، اگر هم به عنوان عام از فرق مسلمين شمرده شوند، عقائدشان اسلامى خالص و مأخوذ از هدايت هاى اهل بيت و ائمه اثنى عشر عليهم السلام نيست، و از فرق صوفيه شمرده شدهند، و چنان كه ارباب تراجم گفتهند، طريقت آنها متضمن عناصر غير اسلامى است؛ و در عين حال كه معترف به ائمه اثنى عشر عليهم السلام مى باشند، و بالخصوص از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام تجليل و تعظيم مى نمايند، و از ديگران برائت مى جويند، به غلو نيز متهم مى باشند.

به هر حال، اگر جمعى و طايفهى از آنها باشند كه عقايد پاك و خالص از شرك و غلو را داشته باشند، فرقه خاصى نيستند، و مثل ميليون ها شيعه ايران و عراق و لبنان و نقاط ديگر، خط و راه و عقايد و برنامه هاى عقيدتى و اخلاقى و

ص: 401

عبادى و عملى آنها و مصادر و كتب آنها، معلوم و مشهور است.

بنابر اين مثل همه شيعه اهل بيت عليهم السلام مسلمان خالص و موحدند، و فرقه خاص و داراى شعائر و برنامهى خاص و جداى از ساير شيعيان نيستند كه كسى به خصوص آنها بپيوندد، و عضو آنها باشد؛ و اگر برنامهى خاص و عقايد جدا و نقاط افتراقى با شيعيان دارند، در آن نقاط افتراق؛ چه غلو باشد و چه در ساير عقايد و چه در برنامهى عبادى و عملى، عضويت در طريقت آنها، باطل و انحراف است، و معرض عقايد باطله است.

ذهبيه احمديه

374. نظر حضرتعالى در رابطه با طريقه صوفيه ذهبيه احمديه چيست؟

ج. روش گروه مذكور، بر خلاف روش رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه هدى عليهم السلام است، و اين روش، انحراف از طريقه متشرعه- كه متلقّاة از ائمه هدى عليهم السلام است و موجب اضلال مى باشد- است.

نور على اللهى

375. برخى از اعتقادات افرادى كه خود را نور على اللهى مى نامند، عبارتند از:

1. روح انسان پس از مرگ مجدداً در جسم افراد ديگرى حلول مى كند، تا چندين مرحله تا انسان بتواند به كمال برسد.

2. همين شخص مى گويد: حضرت على به من مى فرمود دين تو دين ابداعى است، ولى نيك ابداعى است.

3. حتى به آفتاب پرست و بت پرست نمى توان ايرادى

ص: 402

گرفت، چرا كه هركدام به جاى خود صحيح بودند و كافرى وجود ندارد.

نظر حضرتعالى در خصوص معتقدين به اين عقايد چيست؟

ج. عقايدى كه از فرقه مذكوره ذكر كردهيد، از طريقه حقه شيعه اثنى عشر، منحرف و شركت در مجالس آنها و تبليغ مرامشان حرام است.

بايد مردم متدين را نسبت به انحراف اين فرقه ضاله و ساير فرقهى منحرف، آگاه، و با بيان صحيح و استدلال متين، حق را براى آنها روشن ساخت. البته نسبت به مبلغان و مروجان اين گروه ها، حاكم شرع جامع الشرايط مى تواند حسب مورد تعزير نمايد.

ديگر فرق

وهابيت

376. درباره پيدايش و انحرافات فرقه ضاله وهابيت، نظر خود را بيان فرماييد؟

ج. راجع به اين فرقه و تاريخ پيدايش آنها و صدمات و خساراتى كه به اسلام و مسلمين و مواريث دينى و فرهنگى و آثار جليله تاريخى وارد نموده اند، و هم چنين در افشاء انحرافات و عقايد خاصى كه دارند و موجب انشعاب و تفرقه بين مسلمين شده اند، و عمليات تروريستى آنها كه بيش از صدها هزار مسلمان را به قتل رسانده و بر آن استمرار و اصرار دارند، و بلاد اسلام را ناامن نموده، هر چه بنويسيم توضيح واضح است؛ علماء و محققان مسلمين، صدها كتاب در رد آنها نوشته اند. خداوند مسلمانان را از شرور و فتنه هاى آنها نجات بخشد.

ص: 403

بهائيت

377. آيا فرقه بهائيت از فرق ضاله مى باشد؟ تبليغ و ترويج آنها چه حكمى دارد؟

ج. فرقه بهائيت، دينى ندارند، و ساخته بيگانگان و ضالّ و مضلّ هستند، و كافر و نجس مى باشند. انجام هر معامله و داد وستدى كه موجب تقويت اقتصادى آنها و خروج كار از دست مسلمين شود، حرام است، و تبليغ آنها فساد، و عمل بر ضد مصالح مسلمين و مملكت و امنيت است.

كتاب هاى بسيارى هم در تاريخ پيدايش اين فرقه منحرف و گمراه تا حال نوشته شده، و حتى اشخاصى كه در رديف مبلغان درجه يك آنها بوده اند يا از خواص حسينعلى بها و عباس افندى و شوقى بوده اند و سپس برگشته اند، ردّ بر او نوشته اند، مثل كتاب ساخته هاى بهائيت در صحنه دين و سياست يا خاطرات صبحى مهتدى و كشف الحيل.

امروز بطلان اين طائفه و وابستگى آنها را به استعمار اول، استعمار روس و بعد استعمار انگليس، و سپس استعمار آمريكا و ربط آنها با صهيونيسم بر هر كسى كه فى الجمله در اين مسائل وارد باشد پوشيده نيست، و اين عباس افندى بوده كه به پاس خدماتش به انگليس و صهيونيسم و كمك به ايجاد رژيم غاصب اسرائيل، مورد جائزه قرار گرفت، و لقب سرى از انگلستان دريافت كرد.

در هر صورت، مجالست و معاشرت با آنها بدون قصد ارشاد، و نيز برقرار كردن روابط ازدواج با آنها خطرناك است.

اسماعيليه

378. نظر شما درباره فرقه اسماعيليه- كه با حمايت آمريكا و انگليس و پشتيبانى گسترده وهابيت،

379.

ص: 404

فعاليت تبليغى گستردهى را دارد- چيست؟

ج. اتباع آغاخان و فرقه اسماعيليه، از دين مبين اسلام منحرفند، و همكارى با آنها جايز نيست، و لازم است از اين گونه برنامه و مداخلات آنها جلوگيرى شود.

اخباريون

380. آيا اخبارى ها، جزو فرق منحرف از مكتب اهل بيت عليهم السلام محسوب مى شوند؟

ج. بعضى از اخباريون از شيعه، داراى مكتب خاصى در جمع روايات و برخى اصول ديگرى داشته اند، و عده اى از آنها، صاحب تأليفات بسيار ارزنده اى نيز بوده اند، ولى ربطى به برخى فرق منحرفه كه خود را به اخباريون منسوب مى كنند ندارند. در اين خصوص بايد به كتاب هايى، مانند تأليفات مرحوم وحيد بهبهانى و شيخ كاشف الغطاء رجوع نماييد تا به طور كامل، اين گروه را بشناسيد.

اهل حق

381. تازگى به اهل حق پيوسته ام. نظر مبارك حضرتعالى به عنوان عالم شريعت را درباره فرقه مذكوره بيان فرماييد؟

ج. اگر اين فرقه، حضرت امير المؤمنين عليه السلام را خدا بداند، يا منكر ضرورى دين، مانند نماز و روزه و مانند اينها شوند كافرند، و اگر آن بزرگوار را خدا ندانند و منكر ضرورى دين هم نشوند، چون انحرافات عقيدتى و اخلاقى و عملى بسيارى دارند، لازم است مؤمنين و مؤمنات از معاشرت و اختلاط با آنها اجتناب نمايند.

بلى، افرادى از آنها كه قائل به شهادتين باشند، و اقرار به عقائد باطله و انكار ضروريات دين از آنها ثابت نيست، مال و جان و عرضشان محترم است.

ص: 405

شيخيه

382. آيا مكتب شيخيه از مكاتب انحرافى است، و داراى عقايد باطل مى باشد؟

ج. فرقه مذكوره در عقائد خود انحرافاتى دارند؛ ترويج و تقويت آنها و حضور در جلسات و برنامه هاى آنها اگر چه به عنوان ولايى و مذهبى باشد، جايز نيست.

مؤمنان بايد با شناخت كامل از عقائد حقّه شيعه اثنا عشرى دفاع نموده، و خودشان را از شر مكائد شيطانى و دشمنان محافظت نمايند. مى توانيد براى آگاهى بيشتر از انحرافات آنها، كتاب هايى در رد آنها نوشته شده كه از جمله آن كتاب علمى (البعث و النشور) مى باشد.

ص: 406

فصل سيزدهم: تاريخ

اشاره

ص: 407

حضور همسران پيامبر در غزوات

383. آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام، همسرانشان به ويژه حضرت خديجه و حضرت فاطمه زهرا عليهماالسلام را در غزوات جهت كمك به زخمى ها شركت دادند؟

ج. چنين چيزى به نظر نرسيده است.

عايشه

384. به نظر حضرتعالى به عنوان محقق تاريخ اسلام، آيا عايشه دچار گناه كبيره زنا شده است؟

ج. طرح اين سؤال صحيح نيست، و همسران حضرت رسول صلى الله عليه و آله از مثل اين معصيت برئ هستند. عايشه در موضع گيرى هاى سياسى و معارضه با اميرالمؤمنين عليه السلام و برپاشدن جنگ جمل، و آغاز آن فتنه ها در اسلام و خون هايى كه ريخته شد، مسئوليت بسيار بسيار سنگينى دارد، و با امر صريح قرآنى وَ قَرْنَ فِى بُيوتِكُنَ 345] مخالفت كرد.

مقداد

385. آيا مقداد، شيعه و از اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده است؟

ج. مقداد بن اسود، شيعه خالص، و از اصحاب خاصّ حضرت رسول اكرم

صلى الله عليه و آله و بر حسب بعض روايات، در درجه هشتم ايمان بوده است 346].

ص: 408

بلال حبشى

386. مقام و منزلت بلال حبشى عليه الرحمة نزد شيعه در چه درجه اى است؟

ج. در كتاب شريف منتهى الآمال در احوال حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره بلال چنين آمده است: «بلال بن رباح مؤذّن حضرت رسول صلى الله عليه وآله و سلّم، ... از سابقين در اسلام است، و در بدر و احُد و خندق و ساير مَشاهد با حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلّم بوده، واز حضرت صادق عليه السلام مروى است كه فرمود: خدا رحمت كند بلال را كه ما اهل بيت را دوست مى داشت و او بنده صالح بود و گفت اذان نمى گويم براى احَدى بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم ...»

ابوذر و هجرت پيامبر از مكه

387. برخى نقل مى كنند كه ابوذر، پيامبر را از مكه فرارى مى دهد. ايشان در يك كيسه قرار مى گيرند و ابوذر حضرت را به اين طريق از مكه خارج مى كند. آيا اين موضوع از نظر تاريخى حقيقت دارد؟

ج. جريان فوق حقيقت ندارد. نحوه هجرت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه در كتاب هاى معتبر تاريخى نوشته شده است مى توانيد رجوع نماييد.

كنيه ها و القاب برخى دشمنان پيامبر

388. آيا اسامى ابوسفيان و ابوجهل و مروان حمار نام اصلى اين افراد بوده است يا بعدها، مردم بر روى آنها اين نام ها را نهاده اند؟

ج. ابوسفيان و ابوجهل را در اصطلاح، كنيه مى گويند. نام ابوسفيان اگر مقصود

ص: 409

ابوسفيان پدر معاويه باشد، صخر است، و نام ابوجهل، عمرو بن هشام بوده است، و چون در جاهليت، كنيه اش ابوالحكم بوده، به مناسبت جهالت هاى بزرگى كه از او صادر شده، مخصوصاً معارضه با اسلام به ابوجهل معروف شد؛ و راجع به مروان حمار، علت لقب او را دو گونه گفته اند كه يكى از آنها از باب تسمية الشى ء باسم ضده است، و گونه دوم اشاره به نادانى است.

معاويه و كتابت وحى

389. آيا معاويه لعنه الله از كاتبان وحى بوده است؟

ج. اين نسبت صحيح نيست، و معاويه هرگز كاتب وحى نبوده است.

شورش عليه عثمان

390. از مسلمات تاريخى، مشاركت برخى ياران حضرت على عليه السلام، مانند مالك اشتر در شورش عليه عثمان بود كه منجر به قتل خليفه گرديد.

آيا وجود چنين افرادى، بر موافقت آن حضرت در به قتل رساندن عثمان دلالت دارد؟

ج. بررسى تمام تفاصيل و علل شورش عليه عثمان و اظهار نظر، محتاج به شرح و بسط طولانى است. اجمالًا بيان مى شود كه منشأ آن سوء سلوك و رفتار عثمان و داشتن اطرافيان بسيار بد سابقه اى بود كه هرگز به مصالح اسلام و مسلمين و حفظ ظواهر مقيد نبودند، و حكومت عثمان را وسيله نيل خود به مقاصد مادى و رياست و مال و جاه و اعمال شهوانى خود مى دانستند.

همه جا بدترين افراد بر مردم حكومت مى كردند، و حقوق مردم محروم پايمال هوا و هوس آنها بود.

بر اثر ادامه اين اوضاع، رجال و بزرگان مسلمانان حسب الوظيفه زبان به اعتراض گشوده، و همه، ترك اين روش و طرد اين اطرافيان خائن و ظالم را از

ص: 410

او مى خواستند، و نمى خواستند كه با استمرار اين وضع، غائله و فتنه اى بين مسلمانان پيش بيايد كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام نيز از خيرخواهى و مصلحت انديشى درباره او و امر به معروف و نهى از منكر كوتاهى نمى فرمودند. مكرر با نصايح آن حضرت و وعده هايى كه عثمان مى داد، آتش فتنه و اعتراض خاموش شد، ولى اصرار او بر حمايت از اعمال سوء و خشونت و زور و تهديد و توطئه، زبان اعتراض مردم را باز مى كرد، و آتش فتنه را روشن مى نمود. در اين اعتراض، همه خود را محق مى دانستند، و وظيفه و تكليف شرعى خود مى شمردند كه با آن وضع بسيار ناهنجار معارضه نمايند، و خواه ناخواه كنار رفتن عثمان را در شرايطى كه آن اطرافيان هم چنان بر نواميس اسلام و مسلمين مسلط بودند خواستار بودند.

اين موضع گيرى براى آنها تكليف بود كه هر مسلمانى آن را تكليف مى دانست، و نياز به كسب دستور از حضرت مولا على عليه السلام نبود، و خلاصه اعتراض و تقاضاى آنها مقبول نمى شد، و فتنه راه خود را باز مى كرد و مسلمانان، اسلام را با روى كاربودن عثمان در خطر مى ديدند، و لجاجت عثمان و بازنگشتن او به راه، شايد بعضى را به اين نظر رساند كه بايد با از ميان بردن خود او- كه فساد را در عالم اسلام پى ريزى مى كند- دفع خطر از اسلام نمايند. اين افراد همه در نظر خويش مجتهد بوده و به صواب بودن كارى كه كردند صد در صد اطمينان داشتند. حفظ اسلام را از مهلكه مى خواستند، و در جريان امر و موضع هاى نامشروعى كه عثمان اتخاذ مى كرد اطمينان آنها به وجوب دفع او بيشتر مى شد، و مسأله را طورى واضح مى دانستند كه حاجت به پرسش از آقا امير المؤمنين عليه السلام نداشت.

آنها مى ديدند كه سعى و تلاش حضرت و خيرخواهى ايشان در عثمان اثرى نمى كند. اميرالمؤمنين عليه السلام اگر با آنها كه قتله عثمان بودند همراهى نمى كرد،

ص: 411

به ابعاد اين فتنه توجه داشت، و اگر آنها را نهى از قيام و شورش نمى كرد، براى اين بود كه آنها بر حسب ظواهر احكام شرعى محق بودند كه دفع ظلم از خود نمايند، و با فساد حكومت مقابله نمايند.

خلاصه، امام عليه السلام جز اين كه همان گونه كه عمل كرد عمل نمايد، شرعاً و عرفاً وظيفه اى نداشت؛ نه به آنها كه در قتل عثمان اقدام كردند پيوست، و نه با وضع عثمان و اصرارى كه بر روش خود داشت مى توانست بيشتر از آنچه كرد از او دفاع نمايد.

به هر حال هر كس محقق در تاريخ باشد، نمى تواند در آن شورش و فتنه حتى مباشرين قتل عثمان را محكوم و سرزنش نمايد. برنامه اى كه او پياده مى كرد، و برخوردهايى كه با معترضان داشت كه حتى قصد قلع و قمع و قتل آنها را داشت، طبعاً نتيجه اى جز آنچه پيش آمد نداشت.

دامادى حضرت قاسم عليه السلام

391. آيا ماجراى دامادى حضرت قاسم بن الحسن عليه السلام در واقعه عاشورا اعتبار تاريخى دارد؟

ج. اين موضوع گر چه در بعض كتب نقل شده، ولى صحت آن معلوم نيست؛ و اولى و احوط، ترك نقل آن در مجالس است. بايد در مجالس مذهبى، از مطالب معتبره و مقاتل داراى اعتبار، مانند نفس المهموم استفاده كرد.

رقيه، دختر امام حسين عليه السلام

392. آيا امام حسين عليه السلام فرزندى با نام رقيه داشتهند؟

ج. بلى، طبق نقل بعض كتب مقاتل و تاريخ، آن حضرت چنين فرزندى داشته اند كه مرقد مطهر ايشان در شام است. علاوه بر شهرت اين موضوع، به طور كلى مشاهد و مقامات مشرفه از جهت انتساب به اهل بيت عليهم السلام مورد

ص: 412

تجليل و احترام است. شهرت مثل اين بارگاه مقدسه نيز مخصوصاً با توجه به قرائن معتبر مورد انكار نيست.

مختار ثقفى

393. نظر حضرتعالى درباره شخصيت مختار ثقفى چيست؟

ج. در خصوص شناخت مختار بن ابى عبيده ثقفى بهتر است به كتب تراجم ورجال، مثل جامع الرواة و رجال العلامة الحلى رجوع نماييد. به طور اجمال بدانيد كه موضع گيرى او به عنوان خون خواهى حضرت سيد الشهداء عليه السلام، و انتقام از قتله آن حضرت، و قتل مثل ابن زياد، موضعى بسيار مهم و تحسين برانگيز، و موجب خوشحالى و سرور همه دوستان اهل بيت عليهم السلام است.

ص: 413

فصل چهاردهم: رؤيا، علوم غريبه،

سحر و جادو

ص: 414

آثار اعتقاد به سحر و نظر

راجع به سحر و جادو و چشم و نظر بلكه هيپنوتيزم، آنچه كه مهم است اين كه انسان در مسير حوادث تلخ و شيرين زندگى نبايد به حساب سحر يا نظر يا به اصطلاح، علوم غريبه و بر اساس اين تفكرات، سعى در كار و اقدامات خود را متوقف سازد. نبايد نشاط لازم در انجام كار و تلاش و كوشش و صنعت و فلاحت و كسب مقاصد و اميد به نيل مطالب در شخص ضعيف شود.

بايد بداند كه جريان امور، به اسباب است، و توكل و اعتماد و اميد به خدا، انسان را از كار و عمل بازنايستاند، و شخص متوكل و مؤمن به خدا، سحر و چشم نظر را چيزى فرض نمى كند كه بتواند او را از نيل به مقاصد منع كند.

قوت ايمان و عقيده او به مراتب و باز هم به مراتب، بيشتر از اين عنوان ها است.

دل بستن به اين اسم ها، اشخاص را از مسير عادى نيل به مقاصد باز مى دارد، و به گونه اى كه براى نيل به هر مطلب و مقصدى كه با اسباب خاص خود به آسانى فراهم مى شود، به اين وسائل- كه هرگز وسيله نيستند- رو مى آورند، و در زندگى، ناكام و زيان كار مى شوند، و گاه مبتلا به بيمارى هاى روانى بسيار خطرناك و افكار ماليخوليايى مى گردند.

بايد اين اشخاص هر كجا با عدم موفقيت روبرو شدند، جهت و اسباب عادى و طبيعى آن را بجويند و مانع را برطرف كنند، و خلاصه اين كه اشخاصى كه با اين وسايل مى خواهند كسب موفقيت كنند يا مانع عدم توفيق را برطرف كنند، هرگز موفق نمى شوند.

ص: 415

خدا به انسان، توان و قدرت بخشيده، و عقل و فهم عطا كرده است تا خودش در مسير مستقيم حركت كند، و علل بعضى از حوادث نامطلوب را جستجو كند.

اين افكار تشبث به ساحر و جادوگر، اگر بر كسى مسلط باشد بايد خود را به نقص متهم كند، البته عوامل غيبى، مثل دعا و صدقه در موفقيت و يا دفع بلا اثر مى گذارد، ولى اين عوامل غيبى، عوامل ظاهرى را تأييد مى نمايد.

خلاصه، همان طور كه در بيمارى ها به رمال و جادوگر و ساحر رجوع نمى كنيم و نزد پزشك حاذق مى رويم، در ساير امور نيز بايد اسباب ظاهر و موانع ظاهرى را شناسايى كرد.

روزى، با زحمت، با عمل و تلاش، با كشاورزى، با استخراج بركات زمينى و آسمانى، با پرورش مردم و با استفاده از دريا و معادن به دست مى آيد، و خداوند عطا مى كند و هو الرزاق العليم.

تعبير خواب

394. آيا كتب تعبير خواب، مانند كتاب ابن سيرين معتبر است؟

ج. به طور كلّى، تعبير خواب اگر از جانب غير معصوم باشد، اعتبار شرعى ندارد.

هيپنوتيزم

395. نظر شارع مقدس در مورد فراگيرى هيپنوتيزم را بيان فرماييد؟

ج. جواز يادگرفتن آن، محل اشكال است، و اشتغال به اين امور، موجب تلف شدن وقت و بازماندن از سير و ترقى و نيل به كمالات حقيقى است.

ص: 416

علم پيشگويى

396. آيا با يادگرفتن علم پيشگويى، مى توان آينده را پيش بينى كرد؟

ج. تعليم اين گونه علوم براى اكثر اشخاص، لزوم و ضرورت ندارد، بلكه بعض آنها شرعاً جايز نيست و موجب اتلاف عمر مى شود. آينده جهان از گذشته جهان پيش بينى مى شود، و با نظر عبرت در گذشته و حال، آينده را مى توان ديد.

دعانويسى جهت رفع اختلاف زوجين

397. آيا نوشتن دعا و مراجعه به دعانويس جهت رفع اختلاف بين زوجين جايز است؟

ج. اگر از ادعيه وارده از معصومين عليهم السلام باشد، نوشتن آن اشكالى ندارد، و براى اين امر مى توانيد به متن و حواشى مفاتيح الجنان مرحوم محدث قمى اعلى الله مقامه مراجعه فرماييد.

لازم به ذكر است كه خواندن دعاها، علت تامّه براى وقوع خواسته انسان نيست، ولى وظيفه، دعا كردن و خواستن است. البته با رعايت اصول اخلاقى و احترام متقابل به يكديگر و لجبازى نكردن، اختلاف برطرف مى شود، و زوجين بايد بدانند هر كدام براى خدا از حق خود بگذرد و به ديگرى حق را بدهد، ثواب زيادى دارد.

سحر و جادو

398. آيا سحر و جادو واقعيت دارد؟ و در صورت واقعيت، طريق بطلان آن چيست؟

ج. سحر و جادو حقيقت دارد، و آن را مى توان با دعا يا سحر باطل كرد. ساحرى و جادوگرى حقيقى در عصر حاضر، بسيار نادر است. مى توانيد حرزهاى

ص: 417

حضرات معصومين عليهم السلام كه در كتاب مفاتيح الجنان موجود است را با طهارت بنويسيد و همراه خود نگاه داريد.

معارف دين ؛ ج 3 ؛ ص445

م اين است كه در زندگى خود به خداوند متعال توكل كنيد، و كارهاى خود را به خدا واگذار كنيد، و أُفَوِّضُ امْرِى إِلى اللّه إِنَّ اللّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ(1) بگوييد، و به معناى آرامش آفرين و حركت بخش آن توجه كنيد؛ و به حضرات معصومين عليهم السلام به ويژه حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا فداه متوسل باشيد.

چشم زخم

399. بفرماييد آيا چشم زخم واقعيت دارد؟ و براى رفع آن چه كارى بايد انجام داد؟

ج. چشم زخم وجود دارد، لكن تشخيص موارد آن بسيار مشكل است، و نمى توان هر حادثه ناگوارى را معلول چشم زخم به حساب آورد. شما با دادن صدقه، آفات و بلايا را از خود و اطرافيان، دور سازيد، و به خدا توكل كنيد، و اعتنا به اين احتمالات ننماييد.

ارتباط با ارواح

400. نظر اسلام در مورد احضار ارواح چيست؟

ج. احضار ارواح امكان دارد، لكن شرعاً حرام است، بلكه آنچه براى يك مسلمان لازم است، يادگيرى احكام و وظايف اسلامى و تكميل معارف دينى و تحصيل كمال دنيوى و اخروى است.

ص: 418


1- 347. ( 1). غافر، آيه 44 ..

احضار جن

401. آيا كسانى كه قدرت بر احضار و تسخير جن دارند صاحب كرامت و فضيلت محسوب مى شوند؟

ج. اين عمل، فضيلت و كرامت كه نيست، بلكه بنابراحتياط، جايز هم نمى باشد.

راه امان از جن

402. براى امان از اذيت و آزار جن چه عملى بايد انجام داد؟

ج. براى امان از جن، اگر چه حرزها و دعاهايى رسيده است كه در مثل حاشيه مفاتيح الجنان، مخصوصاً آية الكرسى و معوذتين نقل شده است، و مخصوصاً قرائت قرآن را مؤثر دانسته اند، ولى بهترين راه امان، تقويت ايمان و قدرت روحى است.

ص: 419

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109